امير يوسف نام و عده ى عطايى كرده و وفا ننموده بود در تهديد او گفته است
مير يوسف سخن دراز مكش گرچه مستغنيم از اين سوگند كين چنين جود اگر بحق گويى راه آن هيچ گونه مي نروى تا نگويى كه اينت طالب سيم احتياج ضرورتى مشمار گر تويى يوسف زمانه چرا ور منم معطى سخن ز چه روى زانچنان بيتها كه كس را نيست حاش لله مباد يعنى هجو دوش بيتى دو مي تراشيدم اين يك امشب مكن به قول هوا بو كه فردا وگرنه با اين عزم هان و هان بيش از اين نمي گويمروز طوفان و باد حزم نكوست روز طوفان و باد حزم نكوست
وقت مي بين چگونه كوتاهست حق تعالى گواه و آگاهست نه سزاوار آن چنان جاهست كين جوان مرد بر سر راهست كهربا نيز جاذب كاهست اينك اشتباه را به اشتباهست دل من ز انتظار در چاهست به عطا نام تو در افواهست كز پى پنچ دانگ پنجاهست راستى جاى حاش لله است خردم گفت خيز بي گاهست كيست كورا هوا نكو خواهست تا به فرداى حشر زين ماهست شير در خشم و رشته يكتاهستخاصه آنرا كه خانه خرگاهست خاصه آنرا كه خانه خرگاهست