در مطايبه
در جهان چندان كه گويى بي شمار وز فلك چندان كه خواهى بي قياس گر ز بالاى سپهر آگه نه اى دورها بگذشت بر خوان نياز نام آسايش همى بردم شبى گفتمش چون گفت آن اندر گذشت
گفتمش چون گفت آن اندر گذشت
نيستى و محنت و ادبير هست نفرت آهو و خشم شير هست زين قياسش كن كه اندر زير هست كافرم گر جز قناعت سير هست چرخ گفتا زين تمنى دير هست گر كنون رغبت نمايى ... هست
گر كنون رغبت نمايى ... هست