دائرة المعارف جامع اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دائرة المعارف جامع اسلامی - نسخه متنی

عباس به نژاد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

چَميدن

خراميدن ، خرامان و نازان راه رفتن

چَنگال

پنجه جانوران مجموع ناخنهاى بعضىمرغان يا درندگان بعربى مِخلَب

چَنگيز

چنگيز خان كه نام اصليش به زبانمغولى تموچين است در حدود سال 549 هجرى در مغولستان تولد يافت پدرش يسوكاى بهادررئيس و خان قبيله قيات از قبايل مغول بود تموچين سيزده ساله بود كه پدرش درگذشتجمعى از مغولان اطاعتش را گردن ننهادند و تموچين پس از رنج بسيار بر آنان پيروز شدسپس نزد اونگ خان رئيس قبيله كرائيت كه مسيحى بود رفت و با او دوستى يافت اونگ‏خانچون با پدر تموچين دوستى داشت او را گرامى داشت اما اين دوستى دوامى نيافت چونتموچين روز به روز قويتر مى‏شد و اونگ هر روز بيشتر از او به هراس مى‏افتاد از اينرو خواست تا به حيله كار تموچين را بسازد اما تموچين از قصد او آگاه شد و با اتباعخود هجرت كرد اونگ‏خان او را دنبال كرد و جنگى بين آن دو در گرفت سرانجام خانكرائيت كشته شد و اين پيش‏آمد به شهرت و اعتبار تموچين افزود و بسيارى ازقبايل ديگر فرمان او را گردن نهادند از اين تاريخ او به چنگيزخان معروف شد

چنگيز در سال 600 به قوم نايمان تاخت و درحدود جبال آلتائى آن قوم را شكست داد تا يانك‏خان پادشاه قوم نايمان زخمى شد وچندى بعد درگذشت

پس از تسخير متصرفات قوم نايمان چنگيزخاناقوام ديگر مغول حدود تبت و مشرق تركستان شرقى كنونى را مغلوب كرد و در سال 603 برطوايف قرقيز غلبه يافت

چونآوازه پيشرفتهاى چنگيز به گوش پادشاه قوم اويغور كه يكى از قبايل تاتار است رسيدنمايندگانى نزد خان مغول فرستاد و فرمان او را گردن نهاد و اين قوم كه در حوضهعلياى نهر ارقون و دامنه‏هاى جبال قراقروم سكونت داشتند از اين پس از ياران چنگيزشدند

در زمستان سال 612 هنگامى كه سلطان محمدخوارزمشاه به قصد سركوبى كوچكك خان از شهر جند گذشت و به طرف دشت قرقيز مسكن طوايفقبچاق حركت كرد در اين حوالى با دسته‏اى از لشكريان چنگيز مصادف گشت كه سر كردهآنان توشى "جوجى" پسر چنگيز بود

توشى و ديگر رؤساى تاتار ميل نداشتند كه بامسلمانان جنگ كنند از اين رو به سلطان محمد پيغام دادند كه ايشان از طرف خان مغولبراى دفع ياغيان و تعقيب فراريان آمده‏اند خوارزمشاه جواب داد كه عموم كفار درچشم من يكسانند پس امر داد تا به سپاهيان چنگيز حمله كنند اين زدوخورد به نتيجه‏اىنرسيد زيرا اگرچه در روز سپاهيان چنگيز شجاعت بسيار از خود نشان دادند اما شبانهگريختند و خوارزمشاه در تابستان 613 به سمرقند بازگشت

اين زدوخورد كه نمى‏توان آن را جنگى بشمارآورد اما رشادت جنگيان مغول را به خوارزمشاه نشان داد و در ذهن خوارزمشاه اثر بدىبر جاى نهاد كه بعدها در مقابل سپاهيان چنگيز همه جا او را وادار به عقب‏نشينى مى‏كرد

سلطان محمد خوارزمشاه پس از فتوحاتى در آسياىمركزى به فكر تسخير چين افتاد و چون خبر فتوحات چنگيز در بلاد اويغور و تبّت بهگوش وى رسيد و شنيد كه شهر پكينگ "پكن" پايتخت چين شمالى را خان مغول مسخر كردهاست سلطان محمد براى آگاهى از كار وى عده‏اى را به رياست يكى از اركان دولت خود كهسيد اجل بهاءالدين رازى نام داشت به چين فرستاد چنگيز نمايندگان خوارزم‏شاه را بااكرام تمام پذيرفت و به ايشان پيغام فرستاد كه به سلطان بگويند كه چنگيز ، همچنانكه خود را پادشاه شرق مى‏داند خوارزمشاه را نيز فرمانفرماى غرب مى‏شمارد و مايلاست كه با او در صلح و دوستى سر كند

در بهار سال 615 چنگيز فرستادگانى با هدايانزد سلطان محمد خوارزمشاه فرستاد و خود را همچنان دوستدار وى خواند اما سلطان محمداز اينكه چنگيز وى را پسر خود خوانده بود برآشفت يكى از نمايندگان چنگيز خشمسلطان را فرو نشاند و معاهده‏اى ميان دو طرف بسته شد كه به موجب آن هر دو طرفمتعهد شدند كه دوستان هم را دوست و دشمنان هم را دشمن بدارند پس از عقد اينعهدنامه عده زيادى از تجار مغول "450 تا 500 تن" با مقدارى كالا و امتعه گرانبهابه عزم ماوراءالنهر حركت كردند و به شهر اترار كه ابتداى خاك خوارزمشاهيان بودرسيدند امير اترار از جانب خوارزمشاه اينالجق معروف به غايرخان بود كه باتركان خاتون مادر خوارزمشاه خويشى داشت وى در مال آنان طمع بست و آنها را نزدخوارزمشاه جاسوس قلمداد كرد و پس از گرفتن اجازه همه را به جز يك نفر كه فرار كردو خبر واقعه را به چنگيز رسانيد بكشت و اموالشان را ضبط كرد

چنگيز فرستادگانى پيش سلطان محمد فرستاد و ازاو خواست كه غاير خان را به مناسبت آن كج‏رفتارى تسليم وى كنند ولى سلطان محمد اينتكليف را نمى‏توانست بپذيرد چون بيشتر لشكريان و غالب سركردگان لشكر او از خويشانغايرخان بودند به علاوه تركان خاتون كه در كارها نفوذ داشت و به قدرت تركان قنقلىپشت گرم بود شاه را از اين اقدام بازمى‏داشت بارى خوارزمشاه نه تنها در خواستچنگيزخان را قبول نكرد بلكه فرستادگان او را هم كشت و با كار احمقانه‏اى پاى مغولرا به ايران و ساير ممالك اسلامى باز كرد چنگيز قبل از آنكه انتقام رعاياى خودرا از خوارزمشاه بگيرد به دفع كوچكك خان رفت و كوچكك بدون مقاومت از كاشغر بهطرف بدخشان گريخت و در آن حدود به قتل رسيد به اين طريق دولت نايمان در سال 615منقرض شد

حمله‏چنگيزبه‏ممالك‏خوارزمشاهى

چنگيز خان كه قدرت سلطان محمد را بيش ازاندازه تصور مى‏كرد پس از آنكه خود را آماده كرد ، در پائيز سال 616 به طرفماوراءالنهر حركت كرد و امراى قرلق و الماليغ و اويغور كه فرمانبردار چنگيز شدهبودند با او حركت كردند در اين هنگام عدد لشكريان چنگيز را محققين ميان 150 تا 200هزار دانسته‏اند عدد لشكريان خوارزمشاه به مراتب بيشتر از سپاهيان چنگيز بوده استاما ضعف نفس خوارزمشاه و اختلافاتى كه ميان سرداران وى وجود داشت نگذاشت كه آنلشكر گران كارى بكند سلطان محمد شورائى از اميران خود ترتيب داد تا در كار مغولبينديشند اما شهاب‏الدين خيوقى كه نزد سلطان محترم بود گفت صلاح آن است كه بهاطراف نامه نوشته شود و براى دفاع از بلاد اسلام لشكر فراهم گردد و در كنار سيحوناز عبور مغول جلوگيرى شود ولى امراى خوارزمشاه اين تدبير را نپسنديدند و گفتندبهتر آن است كه مغول به ماوراءالنهر بيايند و به تنگناهاى سخت برسند آن وقت چونايشان راهها را درست نمى‏شناسند بر ايشان مى‏تازيم و عده ديگر پيشنهاد ديگرىكردند

به هر حال سلطان نقشه ماوراءالنهر را پذيرفتلشكر خود را پراكنده كرد و به انتظار مغول نشست اول شهرى كه مورد تهاجم مغولواقع شد اترار بود لشكر چنگيز در رجب 616 در مقابل حصار اترار ظاهر شد و چنگيز دراين نقطه سپاهيان خود را به چهار قسمت تقسيم كرد يك قسمت از آن را كه مركب ازهفت تومان "تومان = 10000" بود به فرماندهى دو پسر از پسران خود جغتاى و اوگداى "اگتاى"به تسخير اترار گذاشت دسته ديگر را به سركردگى پسر ديگرش جوجى "توشى" روانهگرفتن بلاد كنار سيحون مخصوصاً جند گردانيد قسمت كوچكى "5000 نفر" را مامورگرفتن شهرهاى خجند و بنابكت كرد خود چنگيز با تولوى "تولى" و قسمت اعظم لشكر بهسمت بخارا حركت كرد چنگيز بعد از گرفتن زرنوق و نور در غره ذى‏الحجه سال 616 بهنزديكى دروازه بخارا رسيد و آن شهر را در محاصره افكند

فرماندهان لشكر خوارزمشاه در بخارااختيارالدين كشلو امير آخور و اينانج خان حاجب بودند بعد از سه روز محاصره لشكريانبه فرماندهى اينانج خان از شهر بيرون آمدند و به مغول حمله بردند ولى كارى از پيشنبردند اينانج‏خان از آمودريا گريخت و لشكرش منهزم شد مغول در تاريخ چهارم ذى‏الحجهبه بخارا ريختند و هستى اهل شهر را غارت كردند بعد از فتح بخارا مغول به طرفسمرقند تاختند و آن شهر را در 617 بگشودند و اهالى را از دم تيغ گذراندند عدهكشته شدگان بخارا را از 50000 تا 70000 نفر گفته‏اند در سال 617 مغول شهر جند راگشودند و شهرهاى بناكت و خجند را تسخير كردند و به سال 618 خوارزم را فتح كردند درسال 619 پس از عبور از معبر پنجاب و تسخير ترمَذ و بلخ و گرفتن شهرهاى ولايتجوزجانان يعنى اندخود و ميمند و فارياب به سرزمين طالقان آمدند اين طالقان را كهطالقان خراسان يا طالقان بلخ مى‏گويند نبايد با طالقان عراق و طخارستان اشتباه كرد قلعه طالقان نصرت‏كوه نام داشت و آن از قلاع بسيار مستحكم و بر سر راه بلخ بهمرو واقع بوده محاصره اين قلعه دو ماه طول كشيد و بسيارى از مغولان در پاى آن ازپاى درآمدند در اين ضمن پسران چنگيز يعنى تولوى و جغتاى و اوگداى نيز از فتحخراسان و خوارزم فراغت يافتند و همه به كمك پدر آمدند بالاخره چنگيزيان پشته‏اىاز سنگ و چوب به ارتفاع حصار ساخته موفق به گشودن در قلعه شدند و عموم پيادگانمحصور را با زن و طفل به قتل رساندند ولى سواران آن جماعت به كوه و دره زدند ونجات يافتند

چون سلطان جلال‏الدين تاب لشكريان چنگيز رانداشت غزنين را خالى كرد و مصمم شد كه از شط سند بگذرد و در صدد جمع سپاهى وبرگرداندن سيف‏الدين اغراق و ساير رؤساى قشونى كه راه خلاف پيش گرفته بودند برآيدولى چنگيزخان شتاب كرد و گروهى را به جلو او فرستاد ايشان در گرديز يك منزلى مشرقغزنين با جلال‏الدين مصادف شدند جلال‏الدين آنها را مغلوب كرد و به كنار سند رفت چنگيزخان بعد از پانزده روز كه جلال‏الدين غزنين را تخليه كرده بود به آن شهروارد شد و پس از تعيين حاكمى از جانب خود به تعقيب سلطان به كنار رود سند شتافت

جلال‏الدين در صدد تهيه كشتى براى عبور ازسند بود كه قشون چنگيز رسيدند جلال‏الدين با وجود آنكه مامورين مخصوصى براى فراهمآوردن كشتى به اطراف فرستاده بود آنقدر فرصت نيافت كه كشتى كافى براى عبور برسدفقط يك كشتى فراهم شد و آن را سلطان براى عبور دادن مادر و زنان حرم خود اختصاصداد ولى آن هم بر اثر تلاطم امواج شكست و عبور از رودخانه ميسر نگرديد

چنگيزيان در كنار سند به اتباع جلال‏الدينرسيدند سلطان جلادت و رشادت بسيار به خرج داد و قلب سپاه چنگيز را شكست اماچنگيزيان جناح راست لشكريان او را كه به سركردگى امين ملك بود از پاى درآوردند وپسر خردسال جلال‏الدين را كه هفت يا هشت سال بيش نداشت اسير گرفتند و به امر چنگيزكشتند مادر و زن و جماعتى از زنان حرم سلطان از وى خواستند كه آنان را بكشند تابه دست مغولان به اسيرى نيفتند شاه دستور داد آنان را در سند غرق كردند

سرانجام جلال‏الدين با 700 تن از ياران خودمدتها جنگيد و چون ديد ديگر ياراى پايدارى ندارد با اسب بر لشكريان مقدم اردوىچنگيز تاخت و همين كه اندكى آنان را عقب راند خود را به آب سند زد و سلامت به خاكهند رسيد سلطان جلال‏الدين از اين تاريخ اسبى را كه باعث نجات او شده بود بسيارعزيز مى‏داشت و او را تا سال فتح تفليس همراه داشت و از سوارى معاف كرده بود

چنگيز از بقيه لشكريان جلال‏الدين هر كسى رايافت كشت و از خاندان سلطان بر اطفال شيرخوار هم رحم نكرد

دختران خوارزمشاه را به خدمت امراى مسلمانفرمانبردار مغول و همسرى ايشان واداشتند چنگيزيان در سال 618 شهر مرو را پس از پنجروز محاصره گشودند و نيشابور را كه در رديف مرو و بلخ و هرات بود و يكى از چهارشهر بزرگ خراسان محسوب مى‏شد در دهم صفر 618 فتح كردند مردان را كشتند و زنان رابه اسيرى بردند بعد از قتل عام نيشابور طوس را ويران كردند و شهر مشهد را به بادغارت دادند چنگيز در سال 619 بعد از فرار سلطان جلال‏الدين و كشتار وحشت‏انگيزىكه در سراسر ايران كرد براى فرو نشاندن شورشى كه در چين شمالى و تبت به ظهور رسيدهبود به مغولستان برگشت و در رمضان 624 در اثر بيمارى كه از بدى آب و هواى كنارسند گريبانش را گرفته بود در 72 سالگى مرد و جهانى را از وحشت و اضطراب رهايىبخشيد "تاريخ مغول تأليف عباس اقبال :
15 70"

اهميت و اخلاق چنگيز

چنگيزخان مردى كاردان و لايق بود ، پايدار وخونسرد بود و از غرور و نخوت پرهيز داشت ، در عدل چنان بود كه در تمام لشكرگاههيچ كس را امكان آن نبود كه تازيانه افتاده از راه برگرفتى جز مالك آن را و دروغ ودزدى در ميان لشكر او خود كس نشان ندادى و هر عورت كه در تمام خراسان و زمين عجمبگرفتندى اگر او را شوهر بودى هيچ آفريده بدو تعلق نكردى و اگر كافرى را بر عورتىنظر بودى كه شوهر داشتى شوهر آن عورت را بكشتى آنگاه بدو تعلق كردى و دروغ امكاننبودى كه هيچ كس بگويد و اين معنى روشن است "طبقات ناصرى : 374 و 375"

چُوپان

كسى كه نگهبان گوسفندان است ، نامهاىديگرش گله بان و شبان است ، بعربى راعى گويند

از امام صادق "ع" روايت شده كه فرمود : خداوندهيچ پيغمبرى را برسالت مبعوث ننمود جز اينكه از پيش وى را بچوپانى حيوانات واداشتتا از اين راه درس چوپانى انسانها را بياموزد "بحار:64/11"

عمار ياسر گويد : من پيش از بعثت گوسفندميچراندم محمد "ص" نيز در آن اوان چوپان بود و گله گوسفندى ميچراند روزى به وىگفتم : موافقى فردا گوسفندانمان را به فخ ببريم كه آنجا علفزار خوبى است ؟ گفت :آرى روز بعد او پيش از من به آنجا رفته بود ولى چون رسيدم ديدم گوسفندان خود راكنار علفزار نگهداشته و نميگذارد وارد علفزار شوند گفتم : چرا مانع گوسفندانميشوى كه بچراگاه روند ؟ گفت : آخر من و تو قرار گذاشته بوديم با هم به اينجا آئيمنخواستم بى تو وارد وعده‏گاه شوم "بحار:224/16"

از حضرت رسول "ص" نقل است كه فرمود : دردورانى كه پيش از نبوتم چوپانى ميكردم و شتران و گوسفندانى را ميچراندم گاه ميشدكه ميديدم حيوانات بى سببى جهش و پرش ميكردند و بهر سو مينگريستم حيوان درنده‏اىرا نميديدم ، تعجب ميكردم و نزد خود مى‏گفتم اين به چه علتى است ؟! تا گاهى كهجبرئيل بر من نازل شد داستان را به وى گفتم ، وى گفت : هنگامى كه كافر را در قبرشضربتى زنند هر شنونده‏اى جز جن و انس از آن صدا بوحشت در آيند "بحار: 226/6"

چَوگان

چوب بلند سركجى كه در بازى گوى بكاربرند معرب آن صولجان است

چَهار

عدد اصلى بين سه و پنج كه بعربى اربعو اربعه گويند از اميرالمؤمنين"ع" روايت شده كه فرمود: قرآن بچهار بخش نازل شده :يك چهارمش درباره ما و يك چهارم آن درباره دشمنان ما و يك چهارم عبارتست از آداب وامثال و يك چهارم ديگرش فرائض و احكام

امام صادق "ع" فرمود : چهار كسند كه به بهشتنروند : جادوگر پيشگو و منافق و دائم الخمر و سخن چين

در حديث است كه چهار تن از پيامبران سريانىزبان بودند : آدم و شيث و ادريس و نوح و چهار تن آنها عرب زبان بودند : هود ، صالح، شعيب ، محمد "ص"

چهار سلطان بر تمام روى زمين سلطنت كردند ،دو مسلمان و دو كافر : دو مسلمان سليمان بن داود و ذوالقرنين، و دو كافر نمرود وبخت‏نصر

چهار تن از پيامبران مامور بجنگ بودند: ابراهيمو داود و موسى و محمد"ص"

خداوند بموسى فرمود : اى موسى سفارشم را درچهار امر نگه دار و آن چهار را مدّ نظر گير : تا گاهى كه ندانى گناهانت بخشوده شدهبعيب ديگران لب مگشا ، و تا گاهى كه ندانسته‏اى گنجهاى من تهى گشته غم روزى مخور ،و تا گاهى كه ندانى سلطنت من زايل و منقرض شده جز من بكسى اميد مبند ، و چهارم اينكه تا شيطان را مرده نيافته‏اى از مكرش ايمن مباش

امام صادق "ع" فرمود : شيعه ما نيست كسى كهچهار چيز، را انكار نمايد: معراج و سؤال در قبر و آفرينش بهشت و دوزخ و شفاعت

پيغمبر "ص" فرمود : سوگند به آنكه جانم بدستاو است كه روز قيامت هيچ بنده‏اى پا از پا خطا ننمايد تا خداوند از چهار چيز سؤالشكند : از عمرش كه در چه راهى گذرانده و از بدنش كه در چه كارى آنرا فرسوده ساخته واز مالش كه از كجا بدست آورده و در چه مصرفى هزينه كرده و از دوستى ما اهلبيت

و فرمود : بهشت مشتاق لقاى چهار نفر است : اولعلى "ع" و سه ديگر سلمان و ابوذر و مقداد

برگزيده ترين زنان اهل بهشت چهارند : مريمبنت عمران و آسيه بنت مزاحم و خديجه بنت خويلد و فاطمه بنت محمد"ص"

چهار چيز است كه كمش بسيار است: آتش و خواب وبيمارى و دشمنى

درمان چهار چيز است : حجامت و بينى گشائى وحقنه و قى

چهار چيز مزاج را معتدل ميسازد : انار سودانىو خارك پخته و بنفشه و كاسنى

پيغمبر "ص" فرمود فرصت چهار چيز را پيش ازفرار رسيدن چهار چيز غنيمت دان : جوانى را پيش از اين كه پيرى در رسد ، و سلامتىخويش را پيش از اين كه بيمار شوى ، و توانگريت را پيش از تهيدستى ، و درويشى ، وزندگى را پيش از اينكه مرگت فرا رسد

و فرمود : چهار چيز دل را تباه ميسازد : خلوتنمودن با زنان ، و دلباختگى و فريفتگى به آنان ، و عمل نمودن به صوابديد آنان ، وهمنشينى با مردگان ، و آنان كسانيند كه از ايمان سر بر تافته و به احكام شريعتپايبند نمى‏باشند

و فرمود : چهار صفت است كه در هر كه بود اومنافق است و اگر يكى از آنها در وجود كسى بود در آن بخش منافق ميباشد : چون مطلبىبازگو كند دروغ گويد و چون وعده‏اى دهد خلف وعد نمايد و چون بكسى پيمان بندد نيرنگزند و چون با كسى در افتد از هر جنايتى باكى نداشته باشد "سفينة البحار"

اميرالمؤمنين "ع" فرمود : كسيكه "از سوى خدا"چهار چيز را در اختيار دارد از چهار چيز محروم نباشد ؛ كسى كه دعا در اختيار اواست از اجابت محروم نشود و كسيكه توبه در اختيار او است از پذيرش آن محروم نگردد وكسيكه استغفار در اختيار دارد از بخشودگى محروم نشود و كسيكه شكر گزارى "نعمت" رادر اختيار دارد از فزونى محروم نشود و گواه اين امر قرآن است كه مى‏فرمايد : ادعونىاستجب لكم و فرمود : و من يعمل سوءا او يظلم نفسه ثم يستغفر اللَّه يجد اللَّهغفورا رحيما و فرمود : لان شكرتم لازيدنّكم و فرمود : انما التوبة على اللَّه فاولئك يتوب اللَّه عليهم "بحار:37/6 و 341/93"

از امام صادق "ع" روايت است كه هرگز چهار نفربكنار هم گرد نيامدند كه حاجتى از خدا بخواهند جز اينكه پيش از آنكه پراكنده شوندباجابت رسيد "بحار : 341/93"

چهارپا

حيوانى كه بر چهار پا راه رود ، واصطلاحا حيوانات اهلى را گويند بهائم ، به بخشى از آنها انعام اطلاق كنند

آيات قرآن در اين باره بتكرار آمده : خداوندچهار پايانرا براى بهره گيرى شما نوع بشر آفريد تا از آنها به مو و پشم و كركشاندفع سرما و گرما كرده و فوايد بسيارى ديگر بريد و از شير و گوشتشان غذاى خود سازيدو هنگامى كه شبانگاه برگردند يا صبحگاه به چرا بيرون روند شما را زيب و افتخارباشند و بارهاى سنگين شما را كه جز بمشقت بسيار نتوانيد برد ، از شهرى بشهرى ديگربرند كه خداوند بشما رئوف و مهربان است ، و اسب و استر و دراز گوش را براى سوارى وتجمل مسخّر شما كرد و چيز ديگرى را خواهد آفريد كه شما نمى‏دانيد "نحل :5"

شما را در مورد آفرينش چهارپايان پندى است "براينكهاين جهان بى‏هدف آفريده نشده" كه ما از ميان سرگين و خون ، شير پاك ، شما رامينوشانيم كه در طبع همه نوشندگان گوارا است "نحل:66"

خداوند جهت بهره بردارى شما چهارپايان رابيافريد كه برخى از آنها باربر و مركب سوارى شما بُوَند ، هشت جفت : از ميش اهلى ووحشى و بز اهلى و وحشى و شتر عراب "ذلولهاى ريزاندام سريع السير" و بخاتى - خراسانىدرشت اندام و باركش - و گاو اهلى و وحشى - يا گاو و گاوميش - "

و بقول ديگر مراد از زوج جفت نر و ماده است"انعام : 141"

به حيوان نيز رجوع شود

چهار تكبير زدن: كنايه از گزاردن نماز جنازهاموات است ، چه اين نماز به سنت اهل سنت و جماعت ، چهار تكبير است ، اما طبق نظرشيعه پنج تكبير ، نظر به اين كه با اين نماز ميت را وداع كنند ، اين واژه تركيبىرا به كنايه در مورد بدرود هر چيز بكار برند

چهارده معصوم: مراد ، پيغمبر اسلام "ص" ودخترش فاطمه زهرا "ع" و على "ع" است با فرزندانش كه مقام عصمت و امامت دارند ،يعنى : امام حسن ، امام حسين ، امام زين العابدين ، امام محمد الباقر، امام جعفرالصادق ، امام موسى الكاظم ، امام على بن موسى الرضا ، امام محمد التقى ، امام علىالنقى، امام حسن العسكرى ، امام مهدى صاحب الزمان ، صلوات اللَّه عليهم اجمعين

از امام صادق "ع" نقل است كه فرمود: خداوندچهارده هزار سال پيش از خلقت عالم چهارده نور بيافريد و آن نور نور ما است عرضشد : آن چهارده نفر كيانند ؟ فرمود : محمد "ص" و على و فاطمه و حسن و حسين واماماناز فرزندان حسين "ع" كه آخرين آنها قائم"عج" ميباشد كه پس از غيبتش قيام كند ودجال را بقتل رساند و زمين را از هر ظلم وجور پاك سازد "بحار:23/15"

به واژه هاى امام ، اهلبيت و ذريه نيزرجوع شود

چهارزانو

نوعى نشستن است ، مربع نشينى ،قرار گرفتن روى زمين بكيفيتى كه هر دو ساق پا بجانب داخل خم و با يكديگر متقاطعگردند و سر زانوان بجانب بيرون متمايل باشد و كف پا در زير آنها واقع شود درحديث است كه : هيچگاه پيغمبر "ص" چهار زانو ننشست به نشستن در اين كتاب رجوعشود

چهارشنبه

يكى از روزهاى هفته كه بعربى آن را اربعاء گويند و نام قديم آن به عربىدبار بر وزن غراب بوده است

محمد بن احمد دقّاق گويد : بامام هادى"ع" نوشتم: چه ميفرمائيد درباره مسافرت در روز چهارشنبه آخر ماه "كه آن را شوم ميدانند" ؟فرمود : هر كس در روز چهارشنبه آخر ماه سفر كند و نيتش اين باشد كه با كسانى كهاين روز را شوم و ناميمون ميشمارند مخالفت كند از هر آفتى محفوظ ماند و از هربيمارى شفا يابد و خداوند حوائجش را برآورده سازد "بحار:43/59"

چهارقل

قل امر حاضر مفرد مذكر است از مصدرقول ، بمعنى بگو چون اين كلمه در آغاز چهار سوره از سوره هاى قرآن كريم آمده است، آن چهار سوره را چهار قل اصطلاح كرده‏اند، و آن سوره ها عبارتند از : سوره اخلاصكه با قل هو اللَّه احد شروع مى‏شود ، و سوره كافرون كه با قل يا ايها الكافرون آغاز ميگردد ، و سوره فلق كه با قل اعوذ برب الفلق آغاز مى‏شود ، و سوره ناس كهبا قل اعوذ برب الناس شروع مى‏شود

در دعوات واوندى از يكى از معمرين نقل شده كهگفت : پدرم فرزندى برايش نمى‏ماند تا اينكه در سن پيرى من برايش متولد شدم و چونهفت سال از عمر من گذشت پدرم از دنيا برفت و من تحت تكفل عمويم بودم ، روزى عمومرا بنزد پيغمبر"ص" برد و عرض كرد : يا رسول اللَّه اين برادر زاده‏ام تنها يادگاربرادرم ميباشد مرا تعويذى بياموز كه وى از آفات محفوظ بماند فرمود : چرا غافلىاز سوره هائى كه از قل آغاز ميشوند : قل يا ايها الكافرون و قل هو اللَّه وقل اعوذ برب الفلق و قل اعوذ برب الناس ؟

آن مرد گفت : من كه تاكنون به اين عمر درازرسيده‏ام و خود را بدين چهار سوره تعويذ ميكنم هيچ آسيبى بر خود و مال و فرزندمنديده‏ام و تاكنون نه به بيمارى دچار گشته‏ام ونه به تنگدستى "بحار: 341/92"

چهره ، چهر: صورت و روى آدمى ، رخ، رخسار بعربىوجه "گرچه وجه اعم است ، كه روى و نماى هر چيز را وجه گويند و بيك معنى با روىمرادف است "

امام صادق "ع" : خداى را چهره هائى است "مباركو ميمون" از خَلق خود ، كه آنها را براى برآوردن حوائج بندگانش خلق كرده است ،سخاوت و بخشش را شرف و بزرگى ميدانند و سود رسانى بمردم را غنيمت و توفيق ميشمارند، و خداوند، خويهاى بزرگمنشانه را دوست دارد "ربيع الابرار : 662/3"

رسول خدا "ص" : بد بنده‏اى است آن بنده كهداراى دو چهره بود ، در حضور چهره‏اى نشان دهد و در غياب چهره ديگر ، اگر سودى ونفعى عايد برادر مسلمانش شود بر او حسد برد و اگر به بلا و محنتى دچار گردد او راتنها گذارد "بحار:201/72" هر كه در دنيا دو چهره زندگى كند در قيامت او را دوزبان از آتش باشد "بحار: 204/75"

امام كاظم "ع" : بد بنده‏اى است بنده‏اى كهدو چهره و دو زبان داشته باشد : در حضور دوستش او را بستايد و در غياب او را بخورد، اگر خداوند به وى نعمتى دهد بر او رشك برد و اگر به رنجى دچار گردد او را تنهاگذارد و دست يارى به وى ندهد "بحار:150/1"

نقل است كه عيسى بن مريم از كنار شهرى مى‏گذشتمردم آن شهر را ديد دندانهاشان ريخته و چهره‏هاشان باد كرده است ، آنها نزد عيسىاز آن بيمارى شكوه نمودند ، عيسى فرمود : شما هنگام خفتن دهان خود را مى‏بنديد وچون دهن بسته باشد بخار آزاد نيست كه از اندرون بيرون رود و همچنان در دهان مى‏ماندو به ريشه دندانها برمى‏گردد و چهره را فاسد مى‏كند ، شما به خويش عادت دهيد كههنگام خفتن دهانتان باز باشد آنها به دستور عمل كردند و آن عوارض برطرف گشت "بحار:161/62"

چِهِل

عدد معروف ، كه بعربى اربعون ، اربعينگويند و در حساب جمل م شناخته شده

چهل حديث : از حضرت رسول "ص" روايت شده كه هريك از امت من چهل حديث از احاديث مرا كه بحلال و حرام مردم مربوط باشد محض خشنودىخدا و ذخيره آخرت خويش نگهدارى كند خداوند در روز قيامت او را در زمره فقها ودانشمندان دين محشور سازد "بحار:154/2"

امام باقر "ع" فرمود : هر كه چهل روز ايمانشرا بخدا خالص كند خداوند محبت دنيا را از دلش بيرون برد و بينشى به وى عطا كند كهدرد و درمان خويش را بداند و حكمت را در دلش جاى دهد و زبانش را بحكمت جارى سازد "بحار:240/70"

امام صادق "ع" فرمود : هر كه چهل مؤمن را پيشدعاى خود قرار دهد و آنها را دعا كند و سپس براى خود دعا نمايد آن دعا باجابت رسد "بحار:317/93" و از آن حضرت نقل شده كه هيچگاه چهل مرد مؤمن بدور هم گرد نيامدندكه از خدا حاجتى بخواهند مگر اينكه خداوند آنها را اجابت نمود و اگر چهل نفرنبودند چهار نفر گرد آيند و هر يك ده بار آن حاجت را از خدا بخواهند وگرنه يكنفرچهل بار خواست خويش را از خدا تكرار كند و خداوند بزرگ اجابت نمايد "بحار:316/93"

از امام صادق "ع" حديث شده كه اگر كسى چهلگام با مؤمنى همراه بود خداوند در روز قيامت از او بازخواست كند "كه حقش را اداكردى يا نه ؟" "بحار:235/74"

اميرالمؤمنين "ع" فرمود : عمرى كه آدمى در آنبكمال خرد ميرسد چهل سالگى است "غرر"

نقل است كه روزى معاويه به اميرالمؤمنين "ع" گفت: من هر چه را فراموش كنم آنرا از ياد نبرده‏ام كه به ابوسفيان هنگامى كه اظهارآمادگى نمود كه تو را در گرفتن حقت پس از رحلت پيغمبر"ص" يارى كند گفتى : اگر چهلمرد با عرضه را داشتم حقم از اين قوم ميگرفتم در حديث است كه مراحل رشد جنين ازنطفه بعلقه و از آن بمضغه و از آن بدميدن روح هر يك چهل روز است

و زمين تا چهل روز از بول ختنه ناكرده نالهمى‏كند و مناجات موسى"ع" بنص قرآن چهل شب بوده و سرگردانى بنى اسرائيل دربيابان چهل سال بوده پذيرش توبة شرابخوار تا چهل روز بتاخير افتد و در حديثاست كه چون مرد به چهل رسيد و توبه ننمود ابليس دست به پيشانيش بكشد و گويد : جانمبفداى آن چهره‏اى كه هرگز رستگار نگردد "سفينة البحار"

چيره

مستولى ، مسلط ، غالب ، پيروز

چيز

پديده ، شى‏ء زنديقى از امام كاظم "ع"پرسيد آيا درباره خدا ميتوان گفت كه او شى‏ء "چيز" است ؟ فرمود : آرى خداوند خوددر قرآن چنين تعبيرى درباره خود نموده كه فرموده: قل اى شى‏ء اكبر شهادة قلاللَّه پس خداوند شى‏ء است ولى نه چون دگر اشياء "بحار : 259/3"

چيستان

لغز ، معمى ، اُحجِية ، اُغلوطة كهبكلمه چيست آن ابتدا شود به معمى رجوع شود

چين

كشورى معروف در قاره آسيا، كه معرب آنصين است اين جمله از رسول گرامى اسلام "ص" معروف است كه : اطلبوا العلم و لوبالصين ، فانّ طلب العلم فريضة على كل مسلم دانش را دنبال كنيد گرچه تا به چينبرسيد ، كه پژوهش دانش بر هر مسلمان واجب است "بحار:180/1"

چين

مخفف چيدن چين درخت : در اصطلاحباغداران در برخى مناطق ، فصل چيدن بروبار آن گويند چين نخل: چيدن خرما در فصلخاص آن گويند به عربى جذاذ و صرام در مناهى پيغمبر "ص" آمده كه آن حضرت نهىنمود از اين كه باغ را در شب چين كنند زيرا در شب فقرا كه از اين ممر منافعى دارندحضور ندارند "بحار:345/76"

/ 813