بسيار رونده مبالغه است در ذهاب اميرالمؤمنين "ع" در نامهاى به معاويه : و انّك لذهّابٌ فى التيه ، روّاغٌ عنالقصد "نهج : نامه 28"
ذَهَب
زر، طلا، عُقيان، تبر، عَسجَد ج : اَذهاب، ذُهوب ، ذُهبان ، ذِهبان الّذين يكنزون الذّهب و الفضّة و لا ينفقونها فى سبيلاللَّه فبشّرهم بعذاب اليم "توبه:34"ابو عبداللَّه "ع": لا يلبس الرّجل الذّهب ولا يصلى فيه "بحار:171/8" موسى بن جعفر "ع": لا يؤكل فى آنية الذّهب "بحار:265/10"ابو عبداللَّه "ع": لا تأكل فى آنية الذّهب و الفضّة "وسائل:65/3" لا ينبغىالشّرب فى آنية الذّهب "وسائل:65/3" الزّكواة على تسعة اشياء: على الذّهب والفضّه "وسائل:57/9" و تجب "الزّكواة" على الذّهب اذا بلغ عشرين مثقالا،فيكون فيه نصف دينار "وسائل:64/9"اميرالمؤمنين "ع": اخزن لسانك كما تخزن ذهبكو ورقك "نهج : حكمت 381"
ذِهبان
جِ ذَهَب ، زرها ، طلاها اميرالمؤمنين"ع" : لو اراد اللَّه سبحانه لانبيائه - حيث بعثهم - ان يفتح لهم كنوز الذهبان ومعادن العقيان لفعل "نهج : خطبه 192"
ذَهَبى
احمد بن عثمان ذهبى ، متوفّى به سال 748، صاحب كتابهاى سير اعلامالنّبلاء ، ميزان الاعتدال ، طبقات الحفّاظ و كتب ديگر
ذهبيّة
از فرق صوفيّه كه به نجمالدّينخيوقى خوارزمى منتهى مىشوند ذهبيّه اغتشاشيّه، آن فرقه از صوفيّهاند كه بهعبداللَّه برزش آبادى منسوبند و گويند بدين سبب آنها را ذهبيّه نامند، كه چونعبداللَّه سر از طاعت خواجه اسحاق برتافت ، خواجه گفت: ذهب عبداللَّه يعنى : اززمره مريدان خارج شد
ذُهل
نام چند تن از اجداد جاهلى است: ذهل بنتيم بن عبد مناة بن ادّ بن طابخة ؛ فرزندان او تيرهاى از خندف، از قبيله مُضَر مىباشندذهل بن ثعلبة بن عكابة؛ فرزندان او تيرههائى از بكر بن وائل را تشكيل مىدهند وسماك بن حرب ذهلى بكرى از اينهاست ذهل بن شيبان بن ثعلبة بن عكابة ؛ نسل او بطنىاز بكر بن وائل مىباشند كه امير ابو الهيثم خالد بن احمد از اين بطن است "اعلامزركلى"
ذِهن
هوش، يكى از قواى نفسانيّه يا قوّتىاست متعلّق به نفس ناطقه "از درّة التّاج" از اميرالمؤمنين "ع" منقول است كهفرمود: آداب ، فهمها را تلقيح "قابل ثمر" و ذهنها را زاينده مىسازد "بحار:68/75"
ذِى
اسم اشاره قريب است براى مؤنث ذى وهذى و هذه : اين زن
ذِى
صاحب ، خداوند ، ذو در حال جرّ ازاسماء ستّه كه هر سه حالت آن معرّب به حركت است : مررت برجل ذى مال
ذِياد
ذود ذيادة: طرد ، دفع ، راندن اميرالمؤمنين"ع": انّ اللَّه - سبحانه - وضع الثّواب على طاعته، و العقاب على معصيته، ذيادةلعباده عن نِعَمَتِه، و حياشةً لهم الى جَنّتِه "نهجالبلاغه ، حكمت: 374" اىدفعا
ذَيّال
مرد دامن بلند ، مردى كه به تبختر وتكبّر رود اميرالمؤمنين "ع" در پيشگوئى از بر سر كار آمدن حجّاج بن يوسف و حكومتوى بر عراق: اما واللَّه، ليسلّطنّ عليكم غلام ثقيف الذيّال الميّال، يأكل خضرتكمو يذيب شحمتكم "نهج البلاغه ، خطبه: 116"
ذِىاَمَر
نام يكى از غزوات رسول"ص" به ذو امر رجوع شودذى الجوشن: اوس بن اعور از بنى معوية بنكلاب، صحابى و شاعر است وجه تسميه آنكه وى نزد كسرى انوشيروان شد و آن شهريار ،وى را جوشنى بداد و او نخستين كس است از عرب ، كه جوشن به تن كرد سمعانى و ديگران، نام او را شرحبيل ضبابى كلابى ، مكنّى به ابىشمر گفتهاند او پدر شمر ملعوناست كه به قولى قاتل امام حسين "ع" بوده است
ذيحجّة
ماه حرام و دوازهمين ماه سال عرب استو نام آن در جاهليت بُرَك "به ضمّ باء و فتح راء" و نيز مسبل بودهابوريحان بيرونى گفته كه روز اوّل آن كابينفاطمه به على "ع" بوده و ده روز اوّل آن عشره معلومات است كه مكمّل چهل روز وعدهخدا به موسى بوده ، و روز هشتم ترويه است و گويند در همان روز ، خداوند براى موسىو همراهان در كوه تجلّى نمود ، و روز نهم عرفه و روز دهم عيد اضحى و روز يازدهميوم القرّ "روز آسايش حاجيان" و روز دوازدهم روز نفر "كوچ حاجيان از منى" و روزيازدهم و دوازدهم و سيزده ايّام تشريق و هفدهم روز كشته شدن عثمان بن عفّان و روزهيجدهم روز غدير و روز بيست و چهارم روز خاتم بخشى اميرالمؤمنين "ع" و روز بيست وپنجم كشته شدن عمر بن خطّاب و روز نزول سوره هلاتى و روز بيست و نهم واقعه حرّهدر مدينه رخ داددر اثر آمده كه روز چهاردهم ذيحجّه روز كابينفاطمه به على "ع" بوده و روز نهم آن ولادت عيسى "ع" اتّفاق افتاده و هيجدهم آنواقعه غدير رخ داده و در همان روز ، عثمان به قتل رسيده و روز بيست و يكم آن توبهآدم نازل شده و همان روز مباهله است و روز بيست و چهارم آن خوابيدن على "ع" دربستر پيغمبر "ص" در مكّه و خود را فداى آن حضرت نمودن و روز آخر آن آخر سال عربىاستابن عبد البرّ در استيعاب كشته شدن عمر بنخطّاب را روز بيست و هفتم يا بيست و هشتم ذيحجّه نوشتهاز امام كاظم "ع" روايت شده كه فرمود: هر كهروز اول ذيحجه را روزه بگيرد ، روزه هشتاد ماه براى او نوشته شود و اگر تا نهم آنروزه دارد ، چنان باشد كه تمام سال را روزه گرفته باشد "بحار: 190 188 / 98 و 122/ 97"
ذيقار
موضعى يا آبى در عراق ، نزديك كوفه و حسب نقل تواريخ كه اميرالمؤمنين"ع" در مسيرخود از مدينه به بصره در آنجا توقّف نمود و كسانى را به كوفه فرستاد كه اهالى آنجابه مدد سپاه آن حضرت آيند ، مىبايست سمت جنوبى كوفه باشددر حديث است كه روزى پيغمبر "ص" فرمود: امروزعرب بر عجم پيروز مىگردد بعداً خبر آمد كه در واقعه جنگ ذيقار ، عربها پيروزشدند "بحار:131/18" جنگ ذيقار ، جنگى است كه بين قبيله بنىشيبان و فرستادگانخسرو پرويز درگرفته و در اوايل بعثت پيغمبر "ص" اين واقعه رخ داد و انگيزه آن جنگاين بود كه نعمان بن منذر لخمى عدى بن زيد عبادى را بكشت و در آن جنگ عرب بنىشيبان بر خسرو پرويز "طرفدار نعمان" پيروز آمدند و اين اولين بار بود كه عرب برفارس پيروز شد، تفصيل اين واقعه بتاريخ طبرى رجوع شود
ذىقرد
نام يكى از غزوات رسولخدا"ص" به ذوقرد رجوع شودذى القصّه: آبى و آبادانى است بنوطريف را بهأجا، و بعضى گويند: كوهى است به سلمى از دو كوه طى نزديك سقف و غضورنام بتى است به بنى سعد رجوع شود
ذيقعده
ماه حرام و يازدهمين ماه از سال قمرىو روز يازدهم آن ولادت حضرت رضا "ع" و بيست و نهم آن وفات امام محمد تقى "ع" استابوريحان در آثار الباقيه آورده كه روز پنجمآن كعبه نازل شد و ابراهيم و اسماعيل بتجديد بناى كعبه پرداختندروز بيست و سوم بنقلى شهادت حضرت رضا "ع" بودهو بيست و پنجم دحوالارض است
ذَيل
دامان دامن هر چيزى آخر هر چيزى دنبالههر چيزى ذيل فرس و غير آن: دم اسب و جز آن
ذيمُقراطيس
فيلسوف يونانى وى در مائه پنجمپيش از ميلاد مىزيست او دائم به ديوانگى بشر مىخنديد چنانكه هراقليطس بر آن مىگريستوى مىگفت كه جهان مركب از ذرات بىشمارى باشد كه در خلأ به حركت است ابن القفطىدر تاريخالحكماء گويد: فيلسوف يونانى صاحب مقاله در فلسفه وى براى افاده اين فندر يونان متصدر زمان خويش بود و در مدارس علوم يونان آراء او مذكور و مشهور بود مترجمينو نقله ، ذكر او را آورده و اقاويل ويرا نقل كردهاند و اوست كه گويد اجسام مركباز اجزاء لا يتجزى باشند و در اين معنى او را تآليفى است كه مترجمين در اول بهسريانى و سپس به عربى آوردهاند و رسائل ذيمقراطيس نيكو و مهذب است و ابن جلجلگويد: او به زمان سقراط مىزيست و نسبت وى رومى آغريقى است انتهىصاحب حبيب السير او را معاصر بهمن ابناسفنديار گفته است جزء دوم از مجلد اول صفحه 61 و صفحه 72 و ابن البيطار درمفردات از ذيمقراطيس نامى روايت آرد از جمله در كلمه سلخ الحية و در كلمه صوفلوكلرك مترجم فرانسه ابن البيطار در كلمه سلطخ الحية آنرا ديمكراتس "ذيمقراطيس" ودر كلمه صوف ، ديموكراتس نقل كرده است و معلوم نيست كه اين كس ، ذيمقراطيس معروفقائل به جزء لايتجزّى، يا ذيمقراطيس فيثاغورسى و يا طالسى است كه طبّ و گياه شناسىمىورزيده و كتاب او در دست ابن البيطار بوده ، و لكن آن كتاب به اروپائيان نرسيدهاست و اللَّه اعلمدر ترجمه نزهة الارواح آمده است: ظهورذيمقراطيس به زمان بهمن بن اسفنديار بود ، و صاحب مقالات و آدابى است كه در كتبحكما مدوّن است ، و گويند او گفت : اگر به من گويند: مبين ، چشمها را برهم مىنهمو اگر گويند : مشنو ، گوشها مىگيرم و اگر گويند : مگوى ، لب فرو مىبندم لكناگر گويند : مفهم ، آن نتوانم ؛ چه ، اين يك در اختيار من نباشد و مرحوم درّى در حاشيه كتاب مىگويد وى هميشهبشّاش بود و مردم بلد او ، از اين رو او را ديوانه گمان بردند و بقراط را به علاجوى مأمور كردند و او به وى خوردن شير را تجويز كرد چون شير بياوردند ، گفت : اينشير بزى سياه و جوان است و چون تحقيق كردند ، چنان بود كه او گفته بود و بقراطاز فراست او در عجب شد و ديرى با او در علوم حكميّة بحث كرد از آن پس بقراط گفت : همشهريان وى ديوانهاند ، نه او "نقل به معنى از ترجمه نزهة الارواح"ذى نواس: ذو نواس حميرى، آخرين از سلاطينحمير در يمن در نام او و نام پدرش ، ميان مورّخين اختلاف است وى صاحب اخدود استكه در قرآن كريم از آن ياد شده است او به دين يهود بود و چون شنيد كه اهالى نجرانبه دين مسيح روى آوردهاند ، به سوى آن ديار شتافت و گودالهائى مستطيل انباشته ازآتش آماده ساخت، و گرايندگان به نصرانيّت را به كنار آنها حاضر نمود ؛ هر كه بهدين يهود بازمىگشت ، نجات مىيافت و هر كه امتناع مىورزيد ، در آن آتش مىسوختروميان و حبشيان به نبرد با وى مصمّم گشتند،نجاشى سلطان حبشه با لشكرى انبوه به مصاف وى رفت به ساحل درياى سرخ به كنار عدن، دو لشكر با هم درآويختند، عاقبت نجاشى پيروز گشت ذو نواس چون دريافت كه اسيرمىگردد ، سواره خود را به دريا زد و سر انجام غرق آب گرديد و درگذشت "اعلامزركلى"