حرف شانزدهم از الفباى فارسى و سيزدهم ازحروف هجاء عرب، و به حساب جمل آن را به سيصد دارند نام آن به هر دو زبان شين، ودر عربى شين معجمه و شين منقوطه و شين قرشت نامند، از حروف شمسيه مهموسه رخوهمصمته است
شائِب
"اسم فاعل از شوب": مخلوط كننده،آميزنده
شائِب
"اسم فاعل از شيب": سفيد موى، ازسخنان امير المؤمنين "ع": و اعلموا - رحمكم الله - انكم فى زمان فتاهم عارم وشائبهم آثم "نهج: كلام 224"شائِبَة "مؤنث شائب از شوب": قذر، دنس، چرك آميختگىج: شوائبشائِح "اسم فاعل از شيح": كوشا و مُجدّشائِع "اسم فاعل از شيع": مشترك، تقسيمناشده، مقابل مفروزشائِق "اسم فاعل از شوق": آرزومندشائِك "اسم فاعل از شوك": خاردارشائِل "اسم فاعل از شول": بردارنده و بلندكننده، ناقه شائِل: ماده شترى كه شير كم كرده باشد و هفت ماه بر حمل يا از نتاج آنگذشته باشد، جِ شول، بر غير قياسشائِم "اسم فاعل از شوم مرد شوم": بد فال، بدشيمشابّ "اسم فاعل از شبّ": جوان از وقت بلوغ تاسى و چهار سال ج: شباب و شُبّاندر حديث است: الشابّ السخىّ المعترف للذنوباحبّ الى الله من الشيخ العابد البخيل "بحار: 305/71" امام صادق "ع": من قرأالقرآن وهو شابّ مؤمن اختلط القرآن بلحمه ودمه وجعله الله "عزوجل" مع السفرةالكرام البررة وكان القرآن حجيجا عنه يوم القيامه "بحار: 305/7" رسول اللَّه "ص": سبعة يظلّهم اللَّه "عزوجل" يوم لا ظلّ الا ظلّه: امام عادل، وشابّ نشأ فى عبادةالله عزوجل "بحار: 377/69"
شاپور
مخفف شاه پور فرزند شاه
شاپور
نام چند تن از شاهان ساسانىشاپور اول: فرزند اردشير "272 - 241 م" دوميناز سلاطين ساسانى، عرب او را سابور الجنود ميخواند، با روميان جنگيد و شهر نصيبين "ازشهرهاى آباد ميان موصل و شام" را بگشود و انطاكيه را متصرف گشت و امپراتور روم: قليريانوسرا به اسارت گرفتشاپور دوم: ملقب به ذوالاكتاف كه وى بگشودنكتفهاى اسيران جنگى دستور داد "379 - 310 م" در سال 338م و با عربهائى كه باامپراتور بيزنط هم پيمان بود بجنگيد شاپور سوم: "387 - 383 م" به جنگ بنى اياد وديگر قبايل عرب رفت و تواريخ در اين باره و نيز در حالات شاپور دوم افسانهها گفتهاند "المنجد و ديگر مصادر"شاپور بن اردشير : وزير بهاء الدوله بويهى، وىدر بغداد كتابخانهاى تأسيس نمود و ده هزار جلد كتاب در آن فراهم ساخت "المنجد"
شاتِى
سرد، يوم شات: روز سردى است
شاجِب
اندوهگين مرد پر گوى كلاغ سخت آواز
شاجِر
بازدارنده برگرداننده از كار و بازدارنده از آن سختى روزگار
شاحِب
مهزول لاغر رنگ باخته
شاحِط
دور منزل شاحط: فرودگاهى دور
شاحِم
پيه خوراننده پيه فروش
شاحِن
پر گويند: مركب شاحن، يعنى مشحون،چون كاتم بمعنى مكتوم و يا بالعكس: حجاب مستور، يعنى ساتر
شاحِى
گشاده دهان گويند: جاء الخيل شواحى:دهان گشاده آمدند
شاخ
شاخه، غصن، فرع شاخ حيوان: قرن
شاخِص
نمودار مأخذ و پايه ساعت آفتابى
شاد
خوشوقت خوشحال مسرور فَرِح بهيج مبتهج
شاداب
سيراب، پر آب
شادان
شادمان، مسرور، خرّم، مَرِح، بهيج
شادبَهر
خوشحال، كسى كه از تمتعات دنيوىبهره وافر داشته باشد
شادُروان
معرّب آن شاذِروان پرده بزرگى راگويند مانند شاميانه و سراپرده كه در پيش در خانه و ايوان ملوك و سلاطين كشند بساطو فرش گرانمايه كه در بارگاه ملوك بگسترند زير كنگره عمارات عالى را نامند مانندكنگره قلعه و قصر ملوكپايه و بنياد و اساسى كه كعبه را از سه طرفاحاطه مىكند: از جنوب غربى و جنوب شرقى و شمال شرقى، ارتفاع آن شانزده انگسشت وپهناى آن يك ارش استروى جماعة من فقهائنا منهم العلامة فىالتذكرة حديثا مرسلا مضمونه ان الشاذروان كان من الكعبة "وسائل: 355/13"
شادنمودن
پيغمبر اكرم "ص" فرمود: هر كهمسلمانى را شاد سازد مرا شاد كرده و هر كه مرا شاد كند خدا را شاد نمودهاز امام باقر "ع" آمده كه خداوند به موسى "ع"فرمود: بندگانى دارم كه بهشتم را در اختيارشان نهم كه آزادانه از آن كامرانى كنندو آنها كسانيند كه مؤمنى را شاد سازندنجاشى از امرائى بود كه بر اهواز و فارسحكومت مىكرد يكى از عمّال وى به نزد امام صادق "ع" آمد و به حضرت عرض كرد: منمبلغى بابت خراج در دفتر نجاشى بدهكارم و او از پيروان و ارادتمندان شما است، اگرصلاح بدانى در اين باره به وى نامهاى بنويسى حضرت نامهاى بدين مضمون به نجاشىنگاشت: بسم اللَّه الرحمن الرحيم، برادرت را شاد كن تا خداوند تو را شاد سازد آنمرد نامه را به نزد نجاشى برد، آن حال جمعى در مجلس نجاشى بودند صبر كرد تا خانهخلوت شد نامه را به وى داد و گفت: اين نامه امام صادق "ع" است نجاشى نامه راببوسيد و به ديده نهاد و به حامل نامه گفت: چه حاجتى دارى؟ وى جاجت خويش را بيانداشت نجاشى گفت: آن چه قدر است؟ گفت: ده هزار درهم نجاشى دفتر دار خويش رابخواند و به وى گفت: بدهى اين شخص را به حساب خودم محسوب دار و سال آينده نيز ازاو مستان پس به آن مرد گفت: آيا شاد شدى؟ گفت: آرى فدايت گردم آنگاه دستور دادمركبى و غلامى و كنيزى و دست لباسى را نيز برايش آوردند، و هر كدام، را كهبه وىمىداد به او مىگفت: آيا شادت نمودم؟ و او مىگفت: آرى فدايت شوم سپس نجاشى بهوى گفت: فرشهاى اين اتاق كه هنگام رسيدن نامه مولايم در آن گسترده بود نيز از آنتو باشد و هرگاه حاجتى داشتى به من مراجعه كن وى از نزد نجاشى برخاست و پس ازچندى به نزد امام بازگشت و ماجرا را به خدمتش معروض داشت و حضرت هر فقره را كه مىشنيدشادمان مىگشت آن مرد گفت: گوئى شما نيز از اين رفتارى كه وى با من كرده شادشديد؟! فرمود: آرى به خدا سوگند! خدا و پيغمبرش نيز شاد شدند "بحار 356/13 و 292- 287/74"