ص
ص
حرف چهاردهم از الفباى عرب وهفدهم ازالفباى فارسى ، در حساب جمل آن را به نود گيرند اين حرف در لغت فرس نيامده لكنگاه جهت رفع اشتباه با كلمات مشابه "س" را "ص" نويسند و"س" خوانند ، مانند : "صد" و"شصت"، از حروف مهموسه ومصمته ومطبقه ومستعليه وشمسيه استص
سى و هشتمين سوره قرآن ، مكيه ومشتمل بر 88آيه است از امام باقر "ع" آمده كه هر كه اين سوره رادر شب جمعه بخواند آنقدر از خير دنيا وآخرت به وى عطا شود كه جز به پيامبر مرسلوملك مقرب آنچنان موهبتى نشده باشد وخداوند او را به بهشت برد واز وحشت عظيم قيامتايمن دارد "مجمع البيان"صائب
اسم فاعل از صواب راست ودرست ، نقيضخاطىء فكر صائب : انديشهاى كه خطا نكرده استصائب
ابن مالك اشعرى از رؤساى لشكريانمختار بن ابى عبيده ثقفى است خواندمير گويد : در روضة الصفا مسطور است : درآن ايام كه عبداللَّه مطيع به فرمان ابن زبير به كوفه رسيد مردم را در مسجد جامعگرد آورد وخطبه خواند ودر اثناى سخن ، بر زبان راند كه من در ميان شما به سيرت عمربن خطاب وعثمان بن عفان سلوك خواهم كرد ، در آن انجمن صائب بن مالك اشعرى به اشارتمختار كه يكى از حضار بود گفت : ايهاالامير در سير عمر وعثمان سخنى نيست مگر خيرلكن مطلوب آن است كه در ميان ما به سنن سنيه اميرالمؤمنين على "ع" زندگانى كنى ،وعامه خلايق زبان به تحسين صائب گشاده گفتند : بر سخن او مزيدى نيست عبداللَّهبن مطيع گفت : خاطر جمع داريد كه بر وفق رضاى شما معاش خواهم كرد واز منبر فرودآمد وبعد از آن اياس عجلى كه از جانب عبداللَّه المطيع العدوى شحنه كوفه بود بعرضرسانيد شخصى كه سخن تو را رد كرد از رؤساء مختار است وجمعى كثير با مختار بيعتكردهاند وداعيه خروج دارند "حبيب السير جزء دوم از جلد دوم ص 50"صائب تبريزى : سلسه نسب مولانا سيد محمد علىصائب تبريزى به شمس الدين تبريزى معروف مىرسد والد ماجد وى ميرزا عبدالرحيم كهيكى از تجار معتبر تبارزه عباس آباد اصفهان بود از جمله اشخاصى است كه به امر شاهعباس اول از تبريز كوچيده ودر عراق متوطن شده وپسرش صائب در بلده اصفهان نشو ونماكرده ودر آن شهر شهرت يافته است وبيت ذيل مشعر به وطن اصلى اوست : صائب ازخاك پاكتبريز ا ستهست سعدى گر از گل شيرازمولانا بعد از وصول به سن تميز به زيارت بيتاللَّه مشرف شده ودر حين عبور قصيدهاى در منقبت حضرت رضا عليه السلام انشاء كردهواين بيت از آن است :
للَّه الحمد كه بعد از سفر حج صائب
عهد خود تازه بسلطان خراسان كردم
عهد خود تازه بسلطان خراسان كردم
عهد خود تازه بسلطان خراسان كردم
طلايى شد چمن ساقى بگردان جام زرين را
دلم هر لحظه از داغى بداغ ديگر آويزد
بجاى لعل وگوهر از زمين اصفهان صائب
بملك هند خواهد برد اين اشعاررنگين را
بكش بر روى اوراق خزان دست نگارينرا
چو بيمارى كه گرداند زتاب دردبالين را
بملك هند خواهد برد اين اشعاررنگين را
بملك هند خواهد برد اين اشعاررنگين را
طرز يارانپيشاحسنبعدازاينمقبول نيست
تازه گوييهاى او از فيض طبع صائباست
تازه گوييهاى او از فيض طبع صائباست
تازه گوييهاى او از فيض طبع صائباست
خوشآنروزىكهصائبمنمكاندراصفهانسازم
زوصفزندهرودشخامهرارطباللسانسازم
زوصفزندهرودشخامهرارطباللسانسازم
زوصفزندهرودشخامهرارطباللسانسازم
دوردستانرابهاحسان ياد كردن همت است
ورنه هر نخلى بپاى خود ثمر مىافكند
ورنه هر نخلى بپاى خود ثمر مىافكند
ورنه هر نخلى بپاى خود ثمر مىافكند
احاطه خط آن آفتاب تابان را
گرفت خيل پرى در ميان سليمان را
گرفت خيل پرى در ميان سليمان را
گرفت خيل پرى در ميان سليمان را
ز صدهزار سخنور كه در جهان آيد
يكى چو صائب شوريده حال برخيزد
يكى چو صائب شوريده حال برخيزد
يكى چو صائب شوريده حال برخيزد