فاتِك
دلير وگستاخ كسى كه به هر چه همتگمارد آن را انجام دهدفاتِن
فتنهانگيز، گمراه كننده، به فتنهانداز ج: فاتنين يا فاتنون فانكم وما تعبدون ما انتم عليه بفاتنين × الاّ من هوصال الجحيم "صافات: 163- 161"فاجر
اسم فاعل است از فجر "مصدر" به معنىشكافتن، شكافنده راغب گفته: گناهكار را از آن روى فاجر گويند كه پرده ديانت راپاره مىكند و مىشكافد تبهكار، نافرمان ج: فجّار وفَجَرة ام نجعل المتقينكالفجّار "ص: 28" اولئك هم الكفرة الفجرة "عبس: 42"اميرالمؤمنين "ع" موقعى كه شنيد خوارج درشعار خود مىگويند لا حكم الا للَّه فرمان تنها از آن خدا است فرمود: كلمة حقيراد بها الباطل اين جمله در اصل سخن حقى است ولى مطلب ناحقى از آن اراده مىشودآرى حكم وفرمان از آن خدا است، ولى اينها مىخواهند بگويند: زمامدارى وحكمرانىمنحصر به خداست، در صورتى كه لابدّ للناس من اميرٍ: برٍّ او فاجرٍ، يعمل فى امرتهالمؤمن ويستمتع فيها الكافر : مردم به زمامدارى نيازمندند: خواه نيك و خواه بد،تا مسلمان در سايه حكومتش به كار خويش مشغول و كافر هم بهرهمند گردد "نهج: كلام 40"و در نصيحت به فرزند فرمود: واياك و مصادقةالفاجر فانه يبيعك بالتافه از دوستى با بدكار بپرهيز كه ترا به اندك چيزىبفروشد "نهج: حكمت 37" و فرمود: انا يعسوب المؤمنين والمال يعسوب الفجّار "نهج:حكمت 308"از آن حضرت نقل شده كه فاجر كسى است كه چونامانتى به وى بسپارى خيانت كند و چون با وى رفاقت كنى ترا ننگ و عار بُوَد و چونبه وى اعتماد كنى خيرخواهت نباشددر حديث آمده كه تاجر فاجر است جز اينكه به مسائلدينش آشنا باشد در دعا آمده كه خداوندا مرا چنان مدار كه فاجر را بر من حقى يامنتى بود پيغمبر اكرم "ص" فرمود: خير فاجر به فاجرى مانند خودش مىرسد "بحار: 10/70"فاجع
دردناكفاجِعة
مصيبت بزرگ، حادثه ناگوار؛ ج: فواجعفاحِش
زشت وقبيح، آشكار، از حد درگذشته،بيش از حد: در نامه اميرالمؤمنين "ع" به مالك اشتر در مورد بررسى اعمال زمامدارانبلاد آمده: انّ فى كثير منهم ضيقا فاحشا وشُحّا قبيحا كه در بسيارى از آنانسختگيرى بى اندازه وبخل ورزى زشت ونكوهيده وجود دارد "نهج: نامه 53"فاحِش
بد زبان، ناسزاگوى مردى كه در گفتار و پاسخ گفتار از حد بگذرد رسول اللَّه"ص":انّ اللَّه لا يحبّ الفاحش المتفحّش : خداوند دوست ندارد ناسزاگوى را و آن كس راكه ناسزاگوئى را برخلاف خوى خود مرتكب ميگردد "وسائل:42/9"انّ اللَّه يبغض الفاحش البذىء السائلالملحف : خدا دشمن دارد هرزهگوى بد زبانِ خواهشگرى را كه در خواهش خود بسياراصرار مىورزد "وسائل:32/16"فاحِشَة
گناه، گناه بزرگ، كار زشت، گناهجنسى مانند زنا و لواط و مساحقه ج: فواحش اين كلمه مفرد و جمع آن 17 بار در قرآنآمده واللاتى يأتين الفاحشة من نسائكم فاستشهدوا عليهنّ اربعة منكم "نساء: 15"بعضى گفتهاند مراد از فاحشه در اين آيه مساحقه است ولا تقربوا الزنا انه كانفاحشة وساء سبيلا "اسراء: 32" ولا تقربوا الفواحش ما ظهر منها وما بطن : بهكارهاى زشت خواه پنهان وخواه آشكار نزديك مشويد "انعام: 151"رسول اللَّه "ص": لم تظهر الفاحشة فى قومقطّ حتى يعلنوها الاّ ظهر فيهم الطاعون والاوجاع التى لم تكن فى اسلافهم الذينمضوا : هرگز در ميان قوم و ملتى كارهاى زشت علنى و آشكار نگشت جز آن كه طاعون وبيماريهائى كه در ميان اجداد و نياكانشان سابقه نداشته است شايع گرديد "وسائل: 272/16"من اذاع الفاحشة كان كمبتدئها : هر كه كار زشت را در ميان مردم منتشر سازد مانندكسى است كه خود بدان عمل آغاز نموده باشد "وسائل: 296/12"فاخته
نوعى كبوتر خاكسترى رنگ مطوق به طوقسياه آن را قليل الالفت دانسته است و در حديث نگهدارى آن مكروه آمده، به جهتآوازى كه دارد آن را كوكو نيز گويندفاخته
دختر ابوطالب وخواهر اميرالمؤمنين "ع"مكنى به ام هانى گفتهاند نام اصلى او هند بوده به ام هانى رجوع شودفاخِر
نازنده، گرانمايه، گرانبهائى كه برنوع خود برتر بودفادِح
كارِ گران و دشوار؛ ج: فوادح الحمدللَّهوان اتى الدهر بالخطب الفادح والحدث الجليل سپاس خداى را، هر چند روزگار بليّهبزرگ و پيشامد بسيار سخت پيش آرد "نهج: خطبه 35"فار
موش، مفرد آن فارة است؛ ج: فِئران وفِئَرَة در حديث آمده: الفارة من المسوخ "مجمع البحرين" فى حديث المناهى انّالنبىّ "ص" نهى عن اكل سؤر الفار "وسائل: 240/1"فارّ
گريزنده فرار كننده اميرالمؤمنين "ع":انّ فى الفرار موجدة اللَّه و الذلّ اللازم و العار الباقى، و انّ الفارّ لغيرمزيد فى عمره ولا محجوز بينه و بين يومه : همانا در فرار از جهاد خشم خداوند و ذلتهميشگى و ننگ جاويدان است، و اين را بدانيد كه فرار كننده بر عمرش افزوده نشود وفرار، ميان او و روز مرگش حائل نگردد "نهج: خطبه 124"فاراب
زمينى كه به آب كاريز و رودخانهمزروع شود، برخلاف زمين ديمه كه با آب باران زراعت ميشود "برهان"فارابى
ابونصر محمد بن محمد بن اوزلغ بنطرخان فارابى، فاراب از بلاد ترك در زمين خراسان بوده وى در سال 260 در قريه وسيجقرب فاراب متولد و به سال 339 در دمشق وفات يافت فارابى از ماوراء النهر به بغدادرفت و در آن روز او به زبان فارسى و چند زبان ديگر آشنا بود ولى زبان عربى را نمىدانست،در بغداد به زبان عربى نيك آشنا شد و سپس در آنجا نزد ابو بشر متى ابن يونس كه ازفلاسفه معتبر آن زمان بود منطق آموخت آنچنان كه بر استاد خود تفوق جست و از آنجابه حرّان شام كه آن روز مركز علم بود رفت و در آنجا نزد يوحنا بن حيلان به ادامهتحصيل فلسفه پرداخت و سپس به بغداد بازگشت و علوم فلسفى و حكمى خود را از كتبارسطو تكميل كرد و به تحقيق كتب ارسطو پرداخت تا اينكه در آنها مهارت يافت، وگويند كه علم موسيقى را همه در آن موقع تكميل نمود و كتب مهم خود را در اين سفرتصنيف نمود آنچه مسلم است فارابى با حدّت ذكاء وهوش سرشارى كه داشته در تحصيل دقتبسيار داشته و رنج بسيار مىبرده وبا وجود عدم بضاعت مالى كه گويند شبها از چراغپاسبانان استفاده مىكرده شبها را تا به صبح بيدار بوده و چنان كه خود مىگويدكتاب ارسطو را در فن نفس صد بار خواند و كتاب سماع طبيعى را چهل بار خوانده است پساز آن به مصر سفر كرد وخود گفته كه من تأليف كتاب سياست مدنى را در بغداد شروعكردم و در مصر آن را به انجام رساندم سپس به نزد سيف الدوله حمدانى به حلب رفتوچون به مجلس سيف الدوله وارد شد و او اجازه ورود داد گفت:كجا بنشينم، آنجا كه مىخواهميا جائى كه تو ميگوئى، فارابى برفت و بر مسند سيف الدوله نشست سيف الدوله با زبانمخصوص كه با غلامان خود داشت به آنها گفت: مرد بى ادبى به نظر مىرسد فارابى بههمان زبان گفت: اندكى تامل بايد كرد سيف الدوله تعجب كرد و پرسيد مگر اين زبان رامىدانى؟ گفت: قريب هفتاد زبان را ميدانم پس از آن بحث علمى شروع شد، فارابى برهمه علماى حاضر مجلس فائق آمد تا اينكه دفترها از جيبها بيرون آمد وكلمات فارابىرا مىنوشتند پس از آن مجلس سماع پيش آمد، فارابى به هر يك از نوازندگان ايرادىگرفت، سيف الدوله گفت: مگر به اين فن نيز آگاهى؟ فارابى اسبابى از جيب خود در آوردو به نحوى تركيب كرد و بنواخت كه همه خنديدند و وضع آن را به هم زد ولحنى چنان سازكرد كه همه گريستند، دوباره وضع آن را تغيير داد و به نحوى ديگر چنان نواخت كه همهبه خواب رفتند و خود از مجلس بيرون رفتابوعلى سينا كه اندكى پس از فارابى ظهور كردهبه فضائل فارابى معترف است و شاگرد كتب او بوده چنانكه خود او مىگويد او از فلسفهارسطو راجع به ماوراء الطبيعه استفاده نمىكرد تا رساله ابونصر را بدست آورد قاضىصاعد اندلسى در كتاب طبقات الحكما مىگويد: فارابى بر همه حكما غلبه كرد و فلسفهارسطو را چنان تلخيص و تهذيب نمود كه همه علما به فضيلت او معترف شدند واغلاط كندىومترجمين ديگر واضح شد وبدين جهت او را معلم ثانى لقب دادند "كه معلم اول ارسطوبوده" از جمله كتب فارابى كتاب جمع بين رأى الحكيمين است كه در آن رأى افلاطون وارسطو را با هم وفق داده وكتاب آراء اهل المدينة الفاضلة است و كتاب عيونالمسائل و كتاب ما يصح ومالا يصح من احكام النجوم وكتاب فصوص الحكم و كتابسياست مدنى "دهخدا"