دائرة المعارف جامع اسلامی نسخه متنی

This is a Digital Library

With over 100,000 free electronic resource in Persian, Arabic and English

دائرة المعارف جامع اسلامی - نسخه متنی

عباس به نژاد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

لابُدّ

چاره نيست علاج نيست ناچار ناگزير مركّب است از لاء نفى جنس و بُدّ به معنى مناص و مهرب يعنى چاره وگريزگاه

رسول خدا "ص" : ما ملأ آدمىّ وعاءاً شرّاًمن بطنه ، فان كان ولابدّ فثلث لطعامه وثلث لشرابه وثلث لنفسه : آدمى هيچ ظرفى رابدتر از شكم پر نكرده است ، وچون ناچار است به خوردن غذا ، پس يك سوم آن به غذايشاختصاص دهد ويك سوم آن را جهت آب وثلث سوم را براى نفس خالى گذارد "بحار:226/1"

اميرالمؤمنين "ع" به فرزند خود : يا بنىّ! انهلابد للعاقل من ان ينظر فى شأنه ، فليحفظ لسانه وليعرف اهل زمانه : اى فرزندم ! شخصخردمند ، به ناچار بايستى مواظب خود باشد ، زبانش را حفظ كند و مردم زمان خويش رابشناسد "بحار:88/1"

اتّق اللَّه الذى لابدّ لك من لقائه : ازعصيان خداوندى حذر كن كه به ناچار او را ملاقات خواهى نمود "نهج : نامه 12"

المرأة شرّ كلّها ، وشرّ مافيها انّه لابدّمنها : زن همه‏اش شرّ است ، وبدترين شرّ او آنكه آدمى به ناچار بايستى به آن تندهد "نهج : حكمت 238"و انّه لابدّ للناس من امير : برّ او فاجر :مردمان به ناچار بايستى داراى زمامدارى باشند : خواه نيكوكار وخواه نابكار "نهج :خطبه 40"

لا بِشرط : مطلق اللا بشرط يجتمع مع الفشرط لا بشرط بر دو قسم باشد : قسمى ومقسمى

لابشرط قسمى آن بود كه ماهيت در ظرف وجود چهذهنى وچه خارجى مقيد به قيد وعدم قيد نباشد ، يعنى مى‏تواند كه با قيدى وجود گيردوتصور شود و مى‏تواند كه بدون قيد چنانكه گوئى آب خواهم و شرط نكنى كه آب با يخبايد يا بدون يخ و او تواند براى تو هر قسم آب آرد و ضد اين لابشرط قسمى ، به شرطشى‏ء وبه شرط لا باشد كه وجود نخست مقيد به قيد است و دوم مقيد به نداشتن قيدچنانكه در قسم اول گوئى آب با يخ خواهم و در قسم دوم گوئى آب بدون يخ

اما لا بشرط مقسمى ، مقسم هر يك از اين سهقسم بود ولا بشرط مقسمى را از آنرو پذيرفته‏اند كه گويند اقسام متعدد بدون مقسمواحد ممكن نباشد ولا بشرط بدين معنى از اوصاف ماهيّت باشد وماهيّت موجوده بدانمتصف نشود ليكن اين مفهوم به حمل شايع بر هر يك از اقسام خود حمل شود ولى خود قابلاينكه مورد اشاره حسّيه واقع شود نيست

لابه "فارسى" : سخنى نيازمندانه اظهاراخلاص با نياز تمام تضرّع زارى خواهش "برهان"

لابة "عربى" : سنگلاخ سنگلاخ سوخته

قال الاصمعى : اللابة : الارض التى البستهالحجارة السود ، وجمعها لابات ما بين الثلاثة الى العشر ، فاذا كثرت فهى اللابواللوب "معجم البلدان"و فى الحديث : حرّم النبى "ص" ما بين لابتىالمدينة ، وهما حرّتان تكتنفانها "منتهى الارب"

لات

نام بتى است كه در جاهليت طايفه ثقيفآن را ميپرستيده‏اند افرأيتم اللات والعزّى و "نجم:2" مرحوم طبرسى درتفسير آيه ميگويد : بنا به قولى مردم جاهليت بتهاى لات وعزّى را دختران خداميپنداشتند و از اين رو نام يكى را لات مؤنث اللَّه وديگرى را عزّى مؤنث اعزنهادند "مجمع البيان"

ابن كلبى در كتاب اصنام آورده كه لات سنگىمكعب بود در طائف كه بنى عتاب بن مالك نگهبان آن بوده وبتخانه‏اى بر آن بنا كردهبودند ، قريش وتمام عرب آن را تعظيم مينمودند وبدان مناسبت فرزندان خويش را زيدلات و تيم لات نام مينهادند اين صنم همچنان برپا بود تا اينكه قبيله ثقيفاسلام آوردند ، رسول خدا مغيرة بن شعبه را فرمود تا آن را منهدم نمود وبه آتش كشيد

لاتَ

ادات نفى است ومانند ليس عمل ميكند : رفعبه اسم ونصب به خبر ميدهد ، وجز يكى از دو معمولش پس از آن ذكر نميشود ، وغالباًمحذوف اسم آن است مانند ندم البغاة ولات ساعة مندم اى لات الساعةُ ساعةَ مندم "المنجد"

چنان كه در قرآن كريم آمده ولات حين مناص ؛گريزگاهى نيست "ص:3"

ابن هشام گفته : در حقيقت اين واژه - مياندانشمندان علم ادب ولغت - اختلاف است :

1- مجموعا يك كلمه است وفعل ماضى است از ليت به معنى نقص ، چنان كه در قرآن آمده : لا يلتكم من اعمالكم شيئا گويند : لاتيليت ، به معنى نقص ، سپس در معنى نفى استعمال گرديد

2- اصل آن لَيِسَ بوده ، ياء متحرك ماقبلمفتوح قلب به الف گرديده وسپس سين به الف مبدل گشته است

3- مركّب است از دو كلمه : لاء نافيه وتاءكه براى تانيث لفظ آمده ، مانند ثمّة ، وتاء به جهت التقاء ساكنين متحرك شد

در عمل آن نيز اختلاف است :

1- عمل نميكند ، واگر مرفوعى بعد از آن بودمبتدائى است كه خبرش حذف شده ، واگر منصوبى بود معمول فعل محذوف است، اين قول رااخفش اختيار كرده ، و از نظر او تقدير در آيه به قرائت نصب : لا ارى حين مناص وبهقرائت رفع : ولات حينُ مناصٍ كائنٌ لهم

2- عمل ميكند مانند انّ : نصب به اسم و رفعبه خبر ميدهد

3- عمل ليس ميكند : اسم را مرفوع وخبر را منصوبميسازد

در معمول آن نيز خلاف است : فرّاء گفته: جزدر لفظ حين در هيچ لفظى عمل نميكند سيبويه وفارسى وپيروان آنها گفته‏اند : درحين ومرادفان آن از ظروف زمانيه عمل ميكند "مجمع البحرين"

لات

بى سر وپا ، سخت رذل

در حديث آمده كه روزى دو نفر با يكى از اصحابپيغمبر"ص" سخن ميگفتند و حضرت سخن آنها را ميشنيد ، آنها به وى ميگفتند : اگر بهاتفاق پيغمبر "ص" به طائف رفتيد وان شاء اللَّه آن شهر فتح نموديد بر تو باد بهدختر غيلان ثقفى كه زنى شوخ و زيبا است واين چنين مينشيند وآنچنان راه ميرود وچونسخن ميگويد گوئى آواز ميخواند وبين دو پايش مانند قدح وسخنانى از اين قبيل پيغمبر"ص" نگاهى خشم آلود به آنها كرد وفرمود : شما را نمى‏بينم جز افرادى بى سر وپا ورذل سپس دستور داد آن دو را از مدينه بيرون كردند ودر محلى به نام عرايا جادادند وتنها روزهاى جمعه به شهر ميآمدند وما يحتاجشان ميخريدند وباز ميگشتند "وسائل:148/7"

لا تُعاد : اعاده نشود عنوان قاعده فقهيهمعروف ، متخذ از حديث ذيل ، از امام باقر"ع" : لا تعاد الصلاة الاّ من خمسة : الطهوروالوقت والقبلة والركوع والسجود : نماز اعاده نشود جز آنجا كه خللى در اين چهارپيش آيد : طهارت و وقت نماز وقبله و ركوع وسجود آن "وسائل:/371"

نظر به اين كه مبطلات نماز - در اين حديث - بهپنج مورد منحصر شده است لذا فقها در هر مورد جز اين موارد كه در مبطليت چيزى شككنند - با استفاده از اين حديث - آن را مبطل ندانند

لا تنظر الى من قال : مثل معروف متخذ از حديثاميرالمؤمنين "ع" : لا تنظر الى من قال ، وانظر الى ما قال : به گوينده منگر چهكسى است ، بنگر چه ميگويد "غررالحكم"

لا جُرعة "مركب از لا وجرعه" : لا جرعهنوشيدن : آشاميدن مايع ظرفى تا قطره آخر به يكدم "غياث"

لا جَرَم : اين واژه مركب است از لاى نافيه و جرم كه به معنى خطا وگناه است اصل معنى آن گناهى نيست خطا واشتباهى نيست ولىبعدا از اين معنى متحول شده و لابدّ ولا محاله وناچار از آن اراده ميشود ،استعمال در اين معنى آنچنان تكرار شد كه به معنى قسم تحوّل يافت ، از اين رو لامقسم در جواب آن آرند وگويند : لا جرم لآتينّك

لا جرم انهم فى الآخرة هم الاخسرون ؛ بهطور حتم ويقين ، آنان در آخرت زيان كارانند "هود:22"

لاجوَرد

سنگى است كبود كه از آن نگينانگشتر سازند

لاحِق

رسنده به دنبال كسى رسيده پيوسته علىّ "ع" - در وصف زنان - : التبرّج لهنّ لازم و ان كبرن ، والعُجب لهنّ لاحقوان عجزن "وسائل:180/20"

لا حكم الاّ للَّه : فرمانى نباشد جز خداىتعالى را شعار خوارج به روز صفين ونهروان در صفين برخلاف امر حكمين آغاز گرديدوهمان مبناى حركت خوارج بود ، وهنگامى كه اميرالمؤمنين "ع" شنيد فرمود : كلمة حقيراد بها باطل ؛ نعم انه لا حكم الاّ للَّه ، ولكن هؤلاء يقولون : لا إمرة الاّللَّه ، وانه لابدّ للناس من امير برٍّ او فاجرٍ يعمل فى امرته المؤمن ، ويستمتعفيها الكافر ، ويبلّغ اللَّه فيها الأجل ، ويجمع به الفى‏ء ، ويُقاتَلُ به العدوّ، وتامن به السُبُل ، ويؤخذ به للضعيف من القوىّ ، حتّى يستريح برّ ويُستراحَ منفاجر

سخن حقى است كه باطل وناروائى از آن ارادهشده است ، آرى درست است كه فرمانى جز فرمان خدا نيست ، ولى اينها ميگويند : زمامدارىويژه خداوند است ، در حالى كه مردم به زمامدارى نيازمند بوند ، خواه نيكوكار وخواهبدكار ، تا مؤمنان در سايه حكومتش بكار خويش مشغول وكافران هم از حكومت او بهره‏مندگردند ، مردمان در دوران حكومتش روزگارى سپرى سازند وبه وسيله او اموال عمومى جمعآورى گردد وبه كمك او با دشمنان مبارزه شود ، جادّه‏ها امن و امان ، حق ضعيفان ازنيرومندان گرفته شود ، نيكوكاران در رفاه و از دست بدكاران ، مردم در امان باشند "نهج : خطبه 40"

لاحِم

صاحب گوشت گوشت خوراننده

لاحِن

خطا كننده در قرائت واعراب

لا حول ولا قوة الاّ باللَّه : چاره ونيروئىنباشد جز به خداى تعالى اين جمله از اذكار توحيديه معروف است كه مصدر جعلى آنحوقله ميباشد

اميرالمؤمنين "ع" فرمود : شما مالك توانخويش نميباشيد و آن خدا است كه توان به شما داده وتا گاهى كه او بخواهد بهمالكيتتان ادامه دهد عطاى او واگر از شما بستاند بلاى او است ؛ او مالك تمامى مايملك شما ميباشد و توانا بر هر توانى كه شما را بدان توانمند ساخته است ، مگرگفتار بندگان خدا را نشنيده‏ايد كه در مقام درخواست چاره ونيرو از خداوند ميگويند :لا حول ولا قوة الاّ باللَّه ؟

از آن حضرت تأويل اين جمله پرسيدند فرمود : چاره‏اىاز اجتناب معصيتش نباشد جز به پناه بردن به او ونيروئى بر طاعتش نه جز به يارى او

از حضرت رسول "ص" روايت شده كه لا حول ولاقوة الا باللَّه شفا است از نود ونه بيمارى كه كوچكترين آنها اندوه بود "بحار:123/5و 186/93"

از امام صادق "ع" رسيده : هر كه بعد از نمازصبح پيش از آنكه با كسى سخن گويد هفت بار بگويد : بسم اللَّه الرحمن الرحيم لاحول ولا قوة الاّ باللَّه العلىّ العظيم وهمچنين بعد از نماز مغرب ، خداوند هفتادنوع بلا از او دفع كند كه آسانتر آنها جذام وپيسى باشد "بحار:95/86"

لادّ

سخت خصومت كننده

لادِغ

گزنده

لا دوام ذاتى "اصطلاح منطق" : سلب كردن حكمىاز شيئى وقتى از اوقات چنانكه كل كاتب متحرك الاصابع بالضرورة مادام كاتباً لا شى‏ءمن الكاتب بمتحرك الاصابع بالفعل "غياث" وآن قيدى است كه براى قضيه مشروطه عامهوعرفيه عامه و وقتيه مطلقه ومطلقه عامه ومنتشره مطلقه آرند وهر يك از اين پنج قضيهرا بدان مقيد سازند ومعنى لادوام ذاتى آن باشد كه نسبت مذكوره در قضيه‏اى دائم بهدوام ذات موضوع نيست بلكه نقيض آن در يكى از زمانها واقع شود و هرگاه مشروطه عامه را مقيد به لا دوام ذاتىسازند مشروطه خاصه ناميده شود مانند اين مثال : كل كاتب متحرك الاصابع بالضرورةمادام كاتباً لا دائماً معنى لا دوام در اين قضيه اين باشد كه حركت انگشتان براىكاتب هميشه ضرورت ندارد بلكه دوام آن بسته به اشتغال او به كتابت خواهد بود دراينصورت از قيد لا دوام قضيه ديگرى حاصل ميشود كه اثبات نقيض آن قضيه باشد بالفعلچنانكه در قضيه مذكوره معنى لا دائما چنين بود كه لا شى‏ء من الكاتب بمتحركالاصابع بالفعل و هرگاه كه عرفيه عامه را به لادوام ذاتىمقيد سازند ، عرفيه خاصه گردد چنانكه گوئيم : لا شى‏ء من الكاتب بساكن الاصابعمادام كاتباً لا دائماً ومعنى لا دوام اين بود كه سلب سكون اصابع از كاتب هميشگىنبوده بلكه مادامى است كه وصف كتابت براى او ثابت باشد و از قيد لادوام قضيه ديگرىبدست ميآيد وآن اينست كه :

كل كاتب ساكن الاصابع بالفعل اما وقتيه مطلقه ومنتشرهمطلقه آنگاه كه به لادوام ذاتى مقيد شوند، لفظ اطلاق از آنها حذف شده وتنها وقتيهومنتشره ناميده خواهند شد پس وقتيه همان وقتيه منتشره مقيد به لادوام باشدچنانكه گوئى : كل قمر منخسف بالضرورة وقت الحيلولة لا دائماً يعنى انخساف دائمىنبود بلكه مقيد به وقت حيلوله بود بنابر اين از قيد لادوام قضيه ديگرى بدست آيد كهاينست : لا شى‏ء من القمر بمنخسف بالفعل و منتشره همان منتشره مطلقه مقيد بلادوامباشد چنانكه گوئى : لا شى‏ء من الانسان بمتنفس بالضرورة وقتاً ما لا دائماً كهضرورت سلب تنفس از انسان براى هميشه نبوده بلكه در وقتى از اوقات تواند بود كه اينضرورت سلب شود بنابر اين نتيجه قيد لادوام اين باشد كه : كل انسان متنفس بالفعل و گاهى نيز مطلقه عامه را بدان مقيد كنند پسهرگاه كه مطلقه عامه به لادوام ذاتى مقيد شود وجوديه لادائمه ناميده گردد چنانكهگوئيم : لا شى‏ء من الانسان بمتنفس بالفعل لا دائماً ومعنى لادوام در اين قضيهچنين بود كه هيچ انسان در يكى از ازمنه سه‏گانه متنفس نباشد لكن اين سبب هميشگىنبوده پس از اين لادوام قضيه ديگر حاصل شود كه : كل انسان متنفس بالفعل بنابراين مطلقه عامه مقيد بلادوام مركب از دو مطلقه عامه باشد يكى سالبه وديگرى موجبه

لارى

مصلح الدين محمد بن صلاح اللارىالانصارى

برخى نوشته‏اند : عبدالغفور اللارى الانصارىوبعض ديگر المولى محمد بن صلاح بن جلال بن كمال بن محمد اللغوى السعدى العبادىالشافعى المشهور به ملامصطلح‏الدين اللارى و ى از مردم لار "فارس" ومشاهير علما و ازشاگردان جلال الدين دوانى است از مير كمال الدين حسينى وميرغياث وديگر مشاهيرعصر كسب علوم نقلى وعقلى كرد وسپس به هندوستان رفت واز همايون شاه نواخت يافت پساز مرگ اين سلطان ترك آن ديار گفت وبه زيارت مكه شد سپس به بلاد روم وبهاستانبول رفت وآنجا با ابوالسعود افندى وديگر علما در علوم نقلى وعقلى مباحثاتىداشت وپس از مدتى اقامت به ديار بكر شتافت وبدانجا به سال 979 درگذشت

او را تصنيفى است در علم هيأت بنام التذكرة ودر منطق كتاب التهذيب ونيز بر شرح طوالع اصفهانى وهم بر شرح الهداية الحكميةقاضى ميرحسن وبر شرح مولى جلال بر تهذيب وبر برخى مواضع شرح مواقف جرجانى وشمائلالنبى به عربى وفارسى وبر تفسير بيضاوى حاشيه دارد نيز او را تاريخى است بهفارسى از آغاز خلقت تا زمان خود وهم قصائد بسيار واشعار مختلف واين دو بيت از آنجمله است :




  • الا انما الدنيا كاحلام نائم
    نيام و طوفان نوح قد نجا منه فرقة
    و لكن طوفان المنية عام



  • فمن ذاك ايقاظ الانام
    و لكن طوفان المنية عام
    و لكن طوفان المنية عام



"قاموس الاعلام تركى ومعجم المطبوعات ج 2"

لا زال "مركب از لا و زال" : هميشه ، پيوسته، از افعال ناقصه است ، رافع اسم و ناصب خبر ، لا زال زيد اميراً

لازِب

چسبنده لاصق انا خلقناهم من طينلازب ؛ ما ايشان "بنى آدم" را از گلى چسبنده آفريديم "صافات:11"

لازِم

و اجب ناگزير مصاحب وپيوست دائم اميرالمؤمنين "ع" : ما رأيت ظالما اشبه بمظلوم من الحاسد ، نفس دائم ، وقلب هائم، وحزن لازم "مستدرك الوسائل:17/12"

در اصطلاح منطق : لا ينفكّ آنچه انفكاك آناز شى‏ء ممتنع باشد ، وآن بر دو قسم است : لازم بيّن ولازم غير بيّن ، وهر يك ازآن دو به معنى الاخصّ باشد وبه معنى الاعمّ

لازم بيّن به معنى اخص ، لازمى كه تصور ملزومبا تصور آن همراه باشد لازم بيّن به معنى اعم لازمى كه از تصور آن وتصور ملزوموتصور نسبت بين آن دو ، قطع بلزوم حاصل شود

جرجانى در تعريفات آرد : اللازم البيّن ، هوالذى يكفى تصوره مع تصور ملزومه فى جزم العقل باللزوم بينهما كالانقسام بمتساويينللاربعة فان من تصور الاربعة وتصور الانقسام بمتساويين جزم بمجرد تصورهما بانالاربعة منقسمة بمتساويين وقد يقال البيّن على اللازم الذى يلزم من تصور ملزومه ككون الاثنين ضعفا للواحد فان من تصور الاثنين ادرك انه ضعف الواحد والمعنى الأولاعم لانه متى كفى تصور الملزوم فى اللزوم يكفى تصور اللازم مع تصور الملزوم فيقالللمعنى الثانى اللازم البيّن بالمعنى الاخص وليس كلما يكفى التصورات يكفى تصورواحد فيقال لهذا اللازم البين بالمعنى الاعم

در اصطلاح فقه : مقابل جايز بيع يا عقدلازم ، كه فسخ آن از يك طرف مجاز نباشد ، برخلاف عقد جايز

در اصطلاح ادب : فعلى كه فاعل تنها گيردومفعول ندارد ، مانند ذهب رفت مقابل متعدّى

لاشه

تن تن مرده جيفة

لاضَرَر

زيان رسانى نباشد زيان زدن بهديگران قدغن است نام قاعده فقهى معروف ، متخذ از حديثى از رسول خدا"ص" : لا ضررولا ضِرار كه در كتب حديثيه شيعه و سنى نقل گرديده وادّعا شده كه در حدّ تواترمعنوى ميباشد

قاعده‏اى كه در فروع گوناگون فقهى آثار مهمّه‏اىبر آن مترتّب ميباشد حتى بعضى از فقهاى عامّه مانند ابوالفتوح طائى به نقل سيوطىدر كتاب تنوير الحوالك "122/2" گفته است كه فقه بر پنج حديث استوار است ويكى از آنپنج همين حديث لا ضرر ولا ضرار است

روايات لا ضرر

جمله‏اى كه بدان اشاره شد ضمن چند حديث وبهمناسبات گوناگون از پيغمبر اكرم"ص" روايت شده است :

1- زراره از امام باقر "ع" روايت كرده كهسمرة بن جندب را در ميان باغ مردى از انصار درخت خرماى مثمرى بود ، خانه مردانصارى به درب ورودى باغ قرار داشت ، هر بار كه سمره به منظور سركشى به خرمابن خودبدانجا رفتى سرزده وبى اذن صاحب خانه وارد باغ شدى ، مرد انصارى كه از اين عملسمره - كه به تكرار صورت ميگرفت - به تنگ آمده بود ، در اين باره با وى سخن گفت ،اما او به هيچ وجه تسليم نگشت و احترام مالكيت را دستاويز ساخته به كار خويش ادامهميداد آن مرد شكايت را به نزد پيغمبر "ص" برد ، حضرت وى را احضار وخواهش مردانصارى را بدو بيان داشت وفرمود : هرگاه خواستى جهت رسيدن به درخت خود به باغدرآئى نخست از صاحب باغ اجازه ورود بخواه ، امّا سمره آن چنان لجوج بود كه سخنپيغمبر "ص" را نيز نشنيده گرفت

حضرت چون چنين ديد درخت را به بها نهاد ، وىاز فروختن خرما بن امتناع ورزيد، حضرت قيمت را تا چندين برابر ارزش آن درخت بالابرد باز هم ابا نمود فرمود : در ازاء آن تو را خرمابنى در بهشت دهم ، سمره ازقبول اين پيشنهاد نيز سرپيچى كرد

حضرت ، مرد انصارى را خطاب نمود وفرمود : برودرختش را از بيخ بكن وبه رويش بيفكن ، كه : لا ضرر ولا ضِرار : زيان به ديگرانرسانيدن ومزاحمت يكديگر كردن در دين اسلام قدغن است "يا حكمى كه موجب زيان بهديگران باشد در اين دين نباشد" و به نقل ديگر ، دنباله حديث چنين آمده: فقالله رسول اللَّه "ص" : انّك رجل مُضارّ ، ولا ضرر ولا ضرار على مؤمن يعنى حضرتابتدا رو به سمره كرد وفرمود : تو مردى زيان رسان "يا مزاحم" ميباشى ، در صورتى كه- از نظر اسلام - زيان رسانيدن "يا مزاحمت" به مسلمان نباشد "يا قدغن است" "وسائل:428/25"

2- عقبة بن خالد از امام صادق "ع" روايتكرده كه پيغمبر "ص" در باره اعراب بيابان نشين اين گونه دستور داد كه : گروهى گروهديگر را از مازاد آب "چاه" خويش منع نكنند ، كه اين كار موجب شود گروه مقابل نيزاينها را از مازاد چراگاه خود ممانعت كنند ، وسپس فرمود : لاضرر ولا ضرار "كافى:293/5"

3- عقبة بن خالد از امام صادق "ع" روايتكرده كه رسول خدا "ص" در مورد زمين ومسكن مشترك ، قانون شفعه مقرّر داشت ، وفرمود :لا ضرر ولا ضرار وفرمود : چون آن زمين يا خانه ميان شركا تقسيم شود وحدود سهم هريك معين گردد، دگر شفعه‏اى نباشد "كافى:280/5"

4- هارون بن حمزه غنوى روايت كرده كه : ازامام صادق "ع" سؤال شد : مردى ديد شتر بيمارى را در معرض فروش نهاده‏اند ، ومردىآن را به ده درهم خريد ، مرد اول با آن خريدار توافق نمودند كه كلّه وپوست شتر درازاء دو درهم از آن او باشد ، اتفاقاً آن شتر از بيمارى رها گشت و ارزش آن بهچندين دينار "چند برابر خريد" رسيد ؛ خريدار به صاحب دو درهم گفت : يك پنجم قيمتكنونى شتر بستان واين سهم تو باشد ، وى نپذيرفت وگفت : جز به كلّه وپوست شتر رضاندهم

حضرت در پاسخ فرمود : وى چنين حقى ندارد هذاالضرار : اين زيان رسانى است ، اگر خريدار يك پنجم بهاى شتر به وى بدهد در حقيقتحق او را داده است "كافى:293/5"

5- حجّاج بن ارطاة گويد : از امام باقر"ع" شنيدمفرمود : دو نفر كه در خرمابنى شريك بودند به نزد پيغمبر "ص" به داورى آمدند ، يكىاز آن دو ميگفت : درخت را دو نيمه كن ونيمه مرا بده وآن نيمه ديگر را تو بستان مردديگر بدين كار رضا نميداد

پيغمبر "ص" فرمود : لا ضرر ولا ضرار فىالاسلام درخت را ميان خود قيمت كنند "كنزالعمال:843/5 حديث 14534"

معنى ضرر وضرار در كتب لغت

ضرر به اطلاق اسم مصدر : زيان است ، ضد نفع وبه اطلاق مصدرى به معنى زيان رسانيدن است واما ضِرار ، يا مرادف ضرر است ، يابين اثنينى را افاده ميكند يعنى به يكديگر زيان رسانيدن ، ويا ضرر : ابتدا نمودنبه زيان زدن وضرار : تلافى نمودن آن است ، ويا ضرر : آن است كه به ديگرى زيانرسانى وخود از آن كار سود ببرى ، وضرار آن كه زيان برسانى وخود سودى نبرى "نهايهابن اثير"

مرحوم طريحى در مجمع البحرين نيز همين راميگويد چنان كه در تاج العروس لويس معلوف پس از اين كه ضرر را به همين نحومعنى ميكند ميگويد : ضرار به معنى ضرر است

فقه حديث

چنان كه ميدانيم ، نفى ضرر كه در اين حديثآمده است به معنى حقيقى آن نباشد ، چه ضرر خارجا بديهى الوجود وغير قابل انكار است، از اين رو علماى فنّ ، به محامل ديگر حمل نموده‏اند كه از آن جمله است :

1- مراد از نفى ضرر : نهى از ضرر باشد ،يعنى زيان رسانيدن حرام است واين معنى در مثل چنين تركيبى متداول ومعهود است ،چنان كه در : لا رفثَ ولا فسوقَ "بقره:197" و لا مساسَ "طه:97" و لا وكسَولا شططَ "مستدرك الوسائل:62/15" موارد صدور روايت نيز همين معنى را تأييدميكند

2- نفى ضرر غير متدارك ، بدين معنى كه درشرع اسلام ، هيچ ضررى نباشد كه يكى به ديگرى وارد كند جز آن كه شارع آن را جبرانكرده است ، وچنان كه اگر مالى را از دست بدهى ودر ازاء آن مالى مساوى يا بيشتر ازآن بدست آرى ، ضرر نباشد ، همچنين اگر ضرر توام با حكم شرع به جبران باشد آن ضرربه حقيقت ضرر نباشد

پس هنگامى كه مى‏بينيم شارع مقدس ، در موردمالى كه شخصى از ديگرى تلف نموده باشد ، حكم به ضمان آن مال ووجوب اداء مثل ياقيمت آن ميكند ، به حقيقت آن ضرر را از ميان برده وآن را نفى نموده است ، ولهذاسزد كه گفته شود : در اسلام ضررى وجود ندارد

3- نفى حكم شرعى كه مستلزم ضرر باشد واين كهدر اسلام ، مجعول ضررى نباشد وبه عبارت ديگر : شارع مقدس حكمى نمى‏كند كه از عملبه آن ضررى بر بندگان وارد آيد

حكم شرع به لزوم بيع در صورت غبن ، با وجودعيب در مبيع ، ضرر است ، واين چنين حكمى در شرع منفى است وجوب وضوء در موردى كهموجب ضرر به وضو گيرنده باشد ضرر است ، واين حكم در شريعت منفى است چنان كهتجويز اضرار به غير ، حكم ضررى است وچنين حكمى در شرع منفى است ، يعنى حكمى از اينقبيل در اسلام وجود ندارد

احتمالات واقوال ديگرى نيز در اين مسئله هستكه به كتب مفصّله مربوطه احاله ميگردد

در اينجا سه امر شايان تذكر است :

1- ضرر و ضرار كه در اين روايات آمده است بهحسب موارد و وقايع ياد شده در آن روايات ، خاصّ زيان رسانيدن به ديگران است ،ومنهىّ عنه : ضرر زدن است كه همان معنى مصدرى باشد ، نه ضرر كه معنى اسم مصدر است چه ضرر به اين معنى علاوه بر اين كه متعلق نتواند باشد ، از مورد اين روايات خارجاست

آرى ، گرچه گفته‏اند : مورد ، مخصّص ومقيّدنيست اما در مثل مقام ، موارد صدور ، از اوّل مانع انعقاد عموم يا اطلاق ميباشند

لذا اين روايات از شمول احكامى مانند نفىوجوب وضو يا غسل ضررى وامثال آن قاصر يا مُنصَرَف‏اند

2- مراد از ضرر و ضرار در اينجا خصوص زيانجسمى ومالى نمى‏باشد ، كه شامل مزاحمت وايجاد مشقت وتضييق بر ديگران نيز هست ،چنان كه در داستان سمره ومسئله شفعه بخصوص در كلمه ضرار كه اكثر استعمال آن دراين موارد است، مانند : لا تُضارَّ والدة بولدها و لا تضارّوهن لتضيّقوا عليهنّ و لا يُضارّ كاتب ولا شهيد

3- قاعده نفى ضرر "مستفاد از حديث مزبور" درشعاع خود ، برخى احكام مثبته را، مانند آزاد بودن آدمى در بهره‏بردارى از مال وملكخويش ، وجواز انتفاع از مشتركات ويا مباحات اصليه ، محدود ميسازد ، وبه اصطلاح برآنها حكومت دارد چنان كه حرمتِ مانند دروغ وغيبت ، جواز بهره‏بردارى از زبان را، وحرمت كتك زدن به ديگرى ، جواز استفاده از دست را، وحرمت رفتن به خانه ديگرىبدون اجازه او ، انتفاع از پا را محدود ميسازد

بنابر اين : نصب نمودن ناودان به طرف راهعبور ، وگشودن پنجره به سمت خانه همسايه كه مشرف بر آن باشد ، وحفر چاه فاضل آب درخانه خود به نزديك چاه آب همسايه به گونه‏اى كه آب آن را تباه سازد ، ونواختن طبلونقاره ومانند آن در خانه خود به نحوى كه موجب آزار واذيت همسايگان گردد ، وهياهوراه انداختن در خانه وباغ خود هنگام خواب واستراحت همسايه ، از مصاديق اين قاعدهخواهد بود

مقرّر شدن حقّ شفعه ووجوب تسليم مشترى در قبالدرخواست شريك ، وامر پيغمبر"ص" به قلع درخت خرماى سمره ، كه هر دو مورد صريحا - درروايات باب - از مصاديق اين قاعده به شمار آمده ، دليل روشنى بر اين مدّعى است

آرى ، در موردى كه بهره‏بردارى از ملك و مالخود - كه موجب اضرار به ديگرى ميشود - به منظور رفع ضرر از خود باشد ، در آنجابايستى به قانون تزاحم وملحوظ داشتن مهم‏تر بودن كداميك از دو ضرر روى آورد ، چنانكه در نجات غريق واتلاف مال محترم

لا ضرورت ذاتى "اصطلاح منطق" : وآن قيدى استكه قضيه مطلقه عامه را بدان مقيد كنند معنى قضيه مطلقه عامه اين است كه ثبوتنسبت در يكى از ازمنه ثلاثه محقق است چنانكه گوئيم : كل انسان متنفس بالفعل وچوناين قضيه را به لاضرورت مقيد سازند معنى چنان باشد كه اين نسبت مادام كه ذات موضوعموجود باشد ضرورى نيست بلكه توان نقيض آن موجود شود مثال : كل انسان متنفسبالفعل لا بالضرورة يعنى : لا شى‏ء من الانسان بمتنفس بالامكان العام پس مطلقهعامه مقيد به لاضرورت ذاتى مركب از دو قضيه باشد : يكى مطلقه عامه وديگرى ممكنهعامه ويكى از دو قضيه موجبه بود وديگرى سالبه

لاضير

باكى نيست ضرر نيست قالوا لاضير انا الى ربّنا منقلبون ؛ باكى نيست وپروا نداريم كه نزد پروردگار خويش بازميگرديم "شعراء:50"

اين پاسخ سحره فرعون است مر فرعون را ،هنگامى كه به آنها گفت : دست وپاتان ميبرم وشما را به درخت ميآويزم

لاعِب

اسم فاعل از لعب بازى‏گر بازى كن بازى كننده و ماخلقنا السماوات والارض وما بينهما لاعبين ؛ ما آسمان وزمين را بازى‏گرانهنيافريديم "دخان:38"

قالوا اجئتنا بالحق ام انت من اللاعبين ؛قوم ابراهيم "ع" به وى گفتند : آيا ما را به حقيقتى ميخوانى يا از جمله بازى گرانميباشى "انبياء:55"

فى الحديث : لا تقبل شهادة شارب الخمر ولاشهادة اللاعب بالشطرنج والنرد ، ولا شهادة المقامر "وسائل:379/27"

لاغ "فارسى" : تا تاى شاخه يك برگ ازسبزى هر يك از گيسوان بافته هزل ظرافت فسوس ومزاح مسخرگى

لاغَر

مقابل فربه نزار اعجف مهزول هزيل در باب قربانى ، حيوان لاغر كه دو كليه‏اش پيه نداشته باشد كافى نيست

لاغرى

بى‏گوشتى و كم‏گوشتى تن خلاف چاقى ،به عربى هزال گويند

از امام صادق "ع" آمده كه ناشتا حمام كردنگوشت بدن را كم مى‏كند و در حديث ديگر از آن حضرت رسيده كه سه چيز لاغر كننده وسه چيز فربه كننده است ، آن سه كه فربه كننده‏اند زياد حمام كردن و بوئيدن عطرياتو پوشيدن پوشاك نرم است ، و آن سه كه لاغر كننده‏اند مداومت به خوردن تخم‏مرغ وماهى و شكوفه نخل است

از اميرالمؤمنين "ع" روايت شده كه هيچ بيمارىآدمى را به اندازه عقلش او را لاغر نمى‏سازد "بحار:62 و 76"

لاغِيَة

سخن نابكار فحش وبيهوده لاتسمع فيها لاغية ؛ در بهشت سخنى بيهوده وناسزا نشنوى "غاشيه:11"

لاف

خودستائى به دروغ به عربى صَلَف

در حديث رسول "ص" آمده است كه زمين شكايتميكند از درويشِ خود بزرگ‏دان ، ولاف زنِ متكبر وسلطان ستم پيشه "مستدرك الوسائل:33/12"

اميرالمؤمنين "ع" : بدترين بيماريها لاف زدنوگزافه گفتن است "غررالحكم"

لافِظ

اسم فاعل از لفظ به معنى انداختن واز دهن بيرون افكندن

لافِظَة

مؤنث لافظ دريا را لافظه گويندكه بيرون اندازنده جواهر وعنبر ومرجان است خروس را كه دانه را به منقار خودبردارد وپيش ماكيان اندازد

لاقِح

آنچه نخل وجز آن را به وى گشنى دهند، تلقيح كنند بادى كه ابر را گرد كند ودرخت را بيدار سازد وآماده بارورى نمايد ج : لواقح

لاقِط

برچيننده از زمين برگيرنده رفوگر بنده آزاد كرده

لاك‏پشت

حيوان معروف ذوحياتين كه در آبوخشكى وبيشتر در آب زندگى ميكند ، به عربى سلحفات گويند

على بن جعفر گويد : از امام كاظم "ع" پرسيدمآيا خوردن لاكپشت جايز است ؟ فرمود : جايز نيست "بحار:249/10"

لال

زبان گرفته بى زبان گنگ مقابلگويا به عربى اخرس ابكم بكيم

قرآن كريم : خداوند به دو مرد مثل زند كهيكى لال وناتوان مطلق وسربار خداوندگار خويش بود وبه هر جا كه وى را فرستد كارىنتواند انجام دهد ، آيا او با آن كس كه به درستى فرمان ميدهد وبر راه راست زندگىميكند برابر است "نحل:79"

آنان كه آيات ما را دروغ مى‏پندارند كرانولالان‏اند كه در تاريكيها فرو رفته‏اند "انعام:39"

امام صادق "ع" : لبيك گفتن شخص لال وهمچنينتشهد وقرائت قرآن وى در نماز ، حركت دادن زبان واشاره به انگشت است "وسائل:136/6"

نيز از آن حضرت است : طلاق مرد لال اين استكه مقنعه "سرپوش" زن را بردارد وبر سر آن زن نهد وسپس از او به كنار رود "وسائل:48/22"

از امام باقر "ع" رسيده كه در قطع زبان لالوبيرون آوردن چشم كور وبريدن آلت تناسلى مرد اخته ونيز قطع دو بيضه او ، يك سومديه كامل است "وسائل:336/29"

از جابر انصارى نقل است كه مرد كر ولالى بهخدمت پيغمبر "ص" آمد وبدست خود اشاره كرد كه چيزى به من دهيد مطلبى بر آن بنويسم حضرت فرمود : ورقى به وى دهيد كه مطلب خويش را بر آن بنويسد وى نوشت : انّىاشهد ان لا اله الاّ اللَّه و ان محمدا رسول اللَّه حضرت به كاتب خود فرمود : مرقومه‏اىمشتمل بر مژده به بهشت براى او بنويس وبه وى ده ، چه هر مسلمان كه نيروى بينائى ياگويائى يا شنوائى يا پا يا دست خود را از دست بدهد وخدا را بر آن مصيبت سپاس گويدهمان موجب نجات او از دوزخ بود وخداوند همان را بهانه بردن او به بهشت سازد

اميرالمؤمنين "ع" فرمود : فقر وتهيدستى مردهشيار را از دليل آوردن بر مطلب خويش لال ميسازد "بحار:81 و 72"

لالى

گنگى بى زبانى خَرَس بَكَم بهلال رجوع شود

لامِح

درخشنده

/ 813