دائرة المعارف جامع اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دائرة المعارف جامع اسلامی - نسخه متنی

عباس به نژاد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

گويند وقتى كنيز آواز خوانى در مجلس او بهاين بيت تغنّى كرد :




  • اظليم ان مصابكم رجلا
    اهدى السلام تحية ظلمو رجلا



  • اهدى السلام تحية ظلمو رجلا
    اهدى السلام تحية ظلمو رجلا



را به نصب خواند ، ادباى مجلس دراعراب اين كلمه اختلاف نمودند : برخى رفع و برخى نصب را صواب دانستند ، خود آنكنيز اصرار مى‏ورزيد به نصب و مى‏گفت : اين را از ابوعثمان مازنى "نحوى معروف" شنيده‏ام، واثق فرمان داد تا مازنى را از بصره به سامرّاء آوردند ، بر حسب اتفاق در همانايام يكى از كفار ذمى به نزد مازنى آمده و از او استدعا كرده بود كه الكتاب سيبويهرا به وى تدريس كند و صد اشرفى زر سرخ به وى مزد دهد و مازنى نپذيرفت و امتناعورزيد ، مبرّد به وى گفت : تو كه در شدت فقر بسر مى‏برى چرا قبول نكردى؟! وى گفت :اين كتاب سيصد و چند آيه قرآن در خود دارد ، شايسته ندانستم كافرى را بر قرآن مسلطگردانم و چون مازنى به نزد واثق آمد و مسئله مطرح شدو او نصب را تعيين نمود و در وجه آن گفت : مصاب مصدر است و مفعول خود را نصب داده، چنان كه گوئى : ضربك زيدا ظلم واثق توجيه او را پسنديد و هزار دينار زر سرخ بهوى عطا كرد ؛ كه مى‏توان اين را كرامت قرآن بشمار آورد

در زمان واثق بحث و جدال ميان اشعريان ومعتزله كه قبلا وجود داشت ادامه يافت و قاضى القضاة : احمد بن ابى دؤاد كه ازرؤساى معتزله بود از خواصّ واثق شد و به اشاره او واثق به تفتيش عقايد دينى مردمپرداخت ، در سال 231 نامه‏اى به استاندار بصره نوشت كه در آن نامه امر شده بود : پيشنمازانو مؤذنان آنجا را آزمايش كند كه مخلوق بودن قرآن را قبول دارند يا خير ، همان كارىكه پدرش مى‏كرد و بر آن پافشارى داشت

در همين سال احمد بن نصر خزاعى را به همينجرم به قتل رسانيد ؛ وى از محدثين بغداد و از قائلين به قدم قرآن و رؤيت خداوند درقيامت بود ، دستور داد وى را دست بسته از بغداد به سامرّاء آوردند ، از او پرسيد :تو مى‏گوئى قرآن قديم است و خدا در قيامت ديده مى‏شود ؟ وى گفت : اين چنين براى ماروايت شده ، و سپس حديث متضمن اين دو مطلب را خواند واثق گفت : دروغ مى‏گوئى وىگفت : بلكه تو دروغ مى‏گوئى واثق گفت : واى بر تو ! مگر خدا جسم است و مكانى اورا اشغال مى‏كند كه بيننده او را ببيند ؟! تو خداى حقيقى را منكرى و كسى را بهخدائى مى‏گيرى كه خدا نيست آنگاه واثق رو به علماى حاضر در مجلس كرد و گفت : نظرتاندر باره چنين كسى چيست ؟ حضار كه همه از فقهاى معتزله بودند همه گفتند : قتل اوجايز است وى شمشيرى خواست و به دست خود احمد را كه دست و پا بسته و بر روى نطعنشسته بود به يك ضربت بكشت و دستور داد سرش را به بغداد بردند و آنجا به دارآويختند و جسدش را در سامرّاء آويز چوبه دار كردند و شش سال بر دار بود تا زمانىكه متوكل به خلافت رسيد او را به زير آوردند ؛ واثق دستور داد بر ورقى نوشتند : اينپسر احمد بن نصر بن مالك است كه هارون واثق وى را به قول به خلق قرآن و نفى تشبيهخواند و او لجوجانه ابا نمود از اين رو به دار مجازات آويخته شد و به دوزخ اعزامگرديد و گفت : آن ورقه را آويز گوش او كردند

در همين سال 231 هزار و ششصد اسير مسلمان رااز بند روميان خلاص كرد ، امّا ابن ابى دؤاد دستور داد هر كدام از اسراء كه مخلوقبودن قرآن را پذيرا گرديد آزاديش تأييد شود و او را دو دينار بدهند ، و هر كدام ازآنها كه نپذيرفت همچنان در بند بماند و اثق در آغاز خلافتش عمال و منشيان را مصادرهكرد و چوب زد و از سليمان بن وهب چهارصد هزار دينار بستد و از احمد بن اسرائيلهشتاد هزار دينار گرفت و او را چوب بزد ، و از حسن بن وهب چهارده هزار دينار و ازابراهيم بن رياح و منشيانش صدهزار دينار ، و از احمد بن خضيب و نويسندگانش يكميليون دينار و از نجاح صدهزار دينار گرفت و گويند : انگيزه او به اين كار اينبوده كه مى‏پنداشت باعث غرور و طغيان برامكه باز بودن دست آنها به مال و مكنت بود، و اگر هارون آنها را مصادره نكرده بود دولت او را سرنگون مى‏ساختند و اثق اكول بود ، و بر اثر پرخورى دو بار سختبيمار گشت كه بار اول اطبا وى را درمان كردند و بار دوم بر اثر پرخورى به سال 232به سنّ 36 يا 37 سالگى بمرد

حكايت شده كه چون بمرد مردمان به دور برادرشمتوكل گرد آمدند و به بيعت با وى سرگرم شدند و او را فراموش كردند ، موشان بر جسدشفراهم آمده چشمانش را بيرون آوردند "تاريخ الخلفاء و تتمة المنتهى"

واثِلَة

بن اسقع بن كعب بن عامر ليثى كنانى ،از صحابه رسول "ص" و از اهل صفّه بود كه پس از رحلت پيغمبر "ص" به جانب شام رفت ودر جنگهاى دمشق به شهادت رسيد وى آخرين صحابى است كه در آنجا كشته شد 56 حديثدر صحاح از او آمده است او يكى از قرّاء است و ابن عامر كه يكى ديگر از قرّاءسبعه است از او اخذ كرده است "اعلام زركلى و نفائس الفنون"

واجِب

لازم ، حتمى ، بودنى پيغمبر اكرم "ص"فرمود : واجبات خود را انجام ده كه اگر چنين كنى از پرهيزكارترين مردم خواهى بود

اميرالمؤمنين "ع" فرمود : عبادتى چون اداءواجبات نباشد امام سجاد "ع" فرمود : هر كس كه بدانچه خدا بر او واجب نموده عملكند وى از بهترين مردم است "بحار:195/71"و اجب تعبّدى : در اصطلاح فقه واجبى را گويندكه صحت آن مشروط به نيت قربت ، اطاعت و امتثال امر خدا باشد در قبال واجب توصلىمانند تطهير لباس براى نماز كه نيت در آن شرط نباشد

البته اين تقابل به نحو منفصله حقيقيه نيستكه واجب خارج از اين دو نوع نباشد و يا با يكديگر جمع نشوند زيرا بسا تعبد كهتوصلى نيز باشد مانند وضوء و بسا غير توصلى كه تعبدى نباشد چون اداى دين و صحيحآنكه گفته شود : تعبدى در قبال غير تعبدى و اجب توصّلى : آنچه مطلوب بالذات نبوده ووسيله براى رسيدن به واجب بالذات باشد اين اصطلاح در مورد واجباتى كه نياز بهنيت قربت نداشته باشند نيز بكار برند هر چند وسيله رسيدن به دگر واجب نباشد درقبال تعبدى و اجب عينى : آنچه بر همه و بر فرد فردمكلّفين واجب باشد و با انجام آن توسط شخص يا اشخاصى از ديگران ساقط نگردد، مقابلواجب كفائى كه چون از شخص يا اشخاصى صورت گيرد از ديگران ساقط شود و اجب غيرى : واجبى كه لنفسه واجب نباشد بلكهمقدمه واجب ديگر باشد و اجب كردن چيزى بر خود : به تكليف رجوع شودو اجب كفائى : واجبى كه مكلّف به "يعنى عملمتعلق وجوب" يكى اما مكلّف متعدد باشد و محض اينكه يكى از مكلفين آن عمل را انجامداد از ديگران ساقط مى‏شود زيرا بيش از يكى مطلوب نبوده ، مانند غسل ميت كه يك غسلبر همه كسانى كه به انجام آن قادر و به حضور ميت آگاهند واجب است ولى چون يك نفرآن را به نحو صحيح انجام داد از ديگران ساقط مى‏گردد و همان يك نفر از ديگرانكفايت مى‏كند ، در قبال واجب عينى كه مكلف به نيز متعدد است و اجب مشروط :

واجبى كه فعليت وجوب آن مشروطبه شرطى بود مانند حج نسبت به استطاعت در قبال واجب مطلق كه اين چنين نيست و اجب مضيّق : واجبى كه وقتى براى آن تعيينشده و آن وقت مساوى با فعل باشد مانند روزه ماه رمضان در قبال واجب موسع كه وقتآن اوسع از فعل باشد و اجب معيّن : آن واجب كه امر تنها به خود آنتعلق گرفته و عدلى نداشته باشد مانند نمازهاى پنجگانه يوميه در قبال واجب تخييرىكه امر به متعدد على سبيل البدل تعلق گرفته مانند خصال كفارات و نماز در اماكنتخيير و اجب الوجود : ذات حق ، آنچه در هستيش محتاجبه غير نباشد ، در قبال ممكن الوجود كه در هستى به غير نيازمند بود و ممتنع الوجودكه هستيش محال باشد

هرگاه مقسم را امور ذهنى قرار دهيم سه قسمحاصل مى‏شود : واجب و ممكن و ممتنع و چون مقسم را امور خارجى گيريم بيش از دو قسم :واجب و ممتنع نباشد زيرا ممكن چون وجود يافت واجب گردد "الشى‏ء ما لم يجب لم يوجد"

واجِد

دارا دارنده يابنده محبّ پايندهو باقى بى نياز ، و به همين معنى نامى از نامهاى خداوند است

رسول خدا "ص" : لىّ الواجد بالدين يحلّ عرضهو عقوبته ، ما لم يكن دينه فيما يكره اللَّه عزّ و جلّ : اهمال كارى شخص دارا ،در پرداخت بدهى خويش موجب مى‏گردد كه آبرويش مباح و كيفرش مجاز شود ، اين در صورتىاست كه وامى كه گرفته در راه خلاف رضاى خدا هزينه نشده باشد "و اگر چنين باشد بهطريق اولى" "وسائل:333/18"

واجِف

بى آرام و مضطرب قلب واجف : دلمضطرب

واجِفَة

مؤنث واجف مضطرب و بى آرام قلوبيومئذٍ واجفة × ابصارها خاشعة : دلهائى در آن روز "قيامت" مضطرب بوند ديدگانشان"از هيبت و وحشت" خيره باشند "نازعات:
9 8"

واجِل

ترسنده بيمناك

واحِد

يك نخستين عدد و الهكم اله واحدلا اله الاّ هو الرحمن الرحيم "بقرة:163" و اذ قلتم يا موسى لن نصبر على طعامواحد "بقرة:61"

در حديث امام كاظم "ع" در معنى كلمه واحد آمدهكه يك انسان را بدين جهت واحد گويند كه وى يك فرد است و دو تا نيست ولى در حقيقتوى واحد نباشد كه وى داراى اعضاء گوناگون و رنگهاى متنوع بسيار است ، او يكى نيستزيرا اجزائى مجزّا از يكديگر و متفاوت با همديگر دارد ، خونش غير از گوشتش و گوشتشجز خونش مى‏باشد ، رگش چيزى و پيش چيز ديگرى است ، مو و پوستش متغاير ، سياهيش باسپيديش متمايز است ، همچنين ساير آفريدگان ؛ پس انسان به ظاهر يكى ولى در حقيقتمتعدد است ؛ اما خدا واحدى است كه جز او واحد حقيقى نباشد ، اختلاف ، تفاوت ،زيادت و نقصان در او راه ندارد ، در صورتى كه انسان آفريده‏اى است كه از اجزاءمختلف و گوهرهاى پراكنده تركيب گشته جز اينكه او يك مجموعه است "بحار:173/4"

واحِدَة

مؤنث واحد كان الناس امة واحدة بقرة:
213 قل انّما أعظكم بواحدة ان تقوموا للَّه مثنى و فرادى "سبأ:46"

واحَة

آبادى كه در وسط ريگزار قرار دارد

واد

صورتى است از وادى ، مانند قاض از قاضىوداع از داعى و ثمود الذين جابوا الصخر بالواد "فجر:9"و ادار كردن : واداشتن ، ترغيب ، اغراء ، حثّ، تحريك

وادِع

ساكن آرميده مستقرّ تن آسا اميرالمؤمنين"ع" در وصيت به فرزند : واعلم يا بنىّ ! انّ من كانت مطيّته الليل و النهار ،فانّه يسار به وان كان واقفا ، و يقطع المسافة و ان كان مقيما وادعا : بدان اىفرزندم ! هر آن كس مركب سواريش شب و روز بود ، وى به سوئى برده مى‏شود گرچه در جاىخود ايستاده باشد ، و مسافت را طى مى‏كند هر چند به ظاهر جايباش و ماندگار باشد "نهج : نامه 31"

وادِى

اسم فاعل است از ودى به معنى سيلان سائل جارى روان گشادگى ميان دو كوه و دو پشته و جز آن را وادى گويند كه آبدر آن جريان و سيلان دارد درّه رودخانه ج : اوداء و اودية و اواد بر غيرقياس صحراى مطلق را نيز وادى گويند و لا ينفقون نفقة صغيرة و لا كبيرة و لايقطعون وادياً الا كتب لهم ليجزيهم اللَّه احسن ما كانوا يعملون : مجاهدان ، هيچمالى را كم يا زياد انفاق نكنند و هيچ وادى نپيمايند جز آن كه در نامه آنها نوشتهشود ، تا خداوند بهترين اعمال آنها را پاداش دهد "توبه:121"و ادى اَيمَن : وادى مقدس مأخوذ از آيه فلمّااتاها نودى من شاطى‏ء الوادى الايمن : چون موسى به آن آتش نزديك شد از كرانهسمت راست وادى ندا شد كه "قصص:30"و ادى السباع : موضعى است پنج ميلى بصره ازراه آن به مكه ، زبير بن عوّام در آنجا كشته شده است

وادى‏السلام

قبرستان معروف نجف اشرف كه دراحاديث متعدده بدين نام ياد شده است از امام صادق "ع" روايت شده كه هيچ مؤمن درشرق يا غرب زمين نميرد جز اينكه روح وى را خداوند در وادى السلام محشور سازد يكىاز ياران امام صادق "ع" گويد : به امام عرض كردم برادرى دارم كه هم اكنون در بغدادساكن است و مى‏ترسم در آنجا بميرد حضرت فرمود : از چه مى‏ترسى هر آنجا كه خواهدبميرد ، هر مؤمن كه در شرق يا غرب زمين بميرد خداوند روح او را در وادى السلاممحشور سازد گفتم : وادى السلام كجا است ؟ فرمود : پشت كوفه ، گوئى مى‏بينم كهآنها حلقه حلقه به دور هم نشسته و با يكديگر سخن مى‏گويند

در حديث اميرالمؤمنين "ع" آمده كه وادىالسلام بقعه‏اى است از بهشت عدن "بحار:233/100"

به نجف نيز رجوع شود و ادى سماوة : باديه‏اى است بين كوفه و شام كهشب تولّد حضرت ختمى مرتبت ناگهان پر از آب گرديد فلمّا ولد رسول‏اللَّه"ص" لميبق صنم الاّ سقط ، و غارت بحيرة ساوه و فاض وادى سماوة "بحار:323/15"و ادى القُرى : ناحيه‏اى است بين مدينه و شام، از توابع مدينه و داراى دهكده‏هاى بسيار است غزوه وادى‏القرى، غزوه‏اى است كهرسول خدا پس از فتح خيبر و فدك در سال 7 هجرى با يهود آن ديار كرد در امتاعالاسماع "332/1" آمده است : چون پيغمبر "ص" از خيبر بازگشت قصد وادى القرى كرد ،وى شب در صهباء با صفيه بنت حُيَىّ ازدواج كرد و ابو ايّوب انصارى شب تا سحرنگهبان حضرت بود چون بامداد به وادى القرى رسيد گروهى از عرب بر وى گرد آمدندولى يهود آنان را با نيزه پذيره شدند ، و مدعم غلام پيغمبر "ص" به تير آنان كشتهشد

پيغمبر لشكر خود را براى جنگ به صف آراست وسعد بن عباده ، حباب بن منذر ، سهل بن حنيف و عبّاد بن بشر ، سران يهود را بهاسلام دعوت كرده ايشان امتناع كردند و به جنگ برخاستند ، يازده تن از آنان كشتهشدند ، اين جنگ يك شبانه روز ادامه داشت ، سرانجام آنجا به قهر و غلبه گشوده شد وغنيمت بسيار بدست آمد يهود ساكن تيماء از در صلح درآمدند ، پيغمبر در برابر جزيهصلح را پذيرفت و آنان را بر اموال خود گماشت و آنگاه به مدينه بازگشت و ادى مُحَسِّر : موضعى است بين منى و مزدلفة، و آن مرز منى است از سمت عرفه

امام صادق "ع" : و حدّ منى من العقبة الىوادى محسّر "وسائل:526/13" از آن حضرت است : لا تجوز وادى محسّر حتى تطلعالشمس "وسائل:528/13"

ابوجعفر "ع" : حدّها "اى المزدلفة" ما بينالمأزمين الى الجبل الى حياض محسّر "وسائل:17/14"

ابوعبداللَّه "ع" : اذا مررت بوادى محسّرفاسع فيه ، فانّ رسول اللَّه "ص" سعى فيه "وسائل:22/14"

عن ابى الحسن "ع" : الحركة فى وادى محسرمائة خطوة "وسائل:23/14"

ياقوت حموى در منشأ اشتقاق اين كلمه گفته : يااز حسر به معنى اِعياء "از رفتار باز ماندن" است و يا از حسر به معنى برهنهنمودن و يا از حسرت به معنى شدّت ندامت و افسوس خوردن و آن موضعى است بين مكهو عرفة ، و گفته شده : بين منى و عرفة ، و قول ديگر : بين منى و مزدلفة ، و آن جزءمنى و مزدلفة نباشد ، بلكه خود يك وادى مستقل است "معجم البلدان"

مرحوم طريحى گفته : مُحَسِّر وادى‏اى است دربين راه مشعر و منى ، و آن به منى نزديك‏تر، و آن يكى از مرزهاى منى است ، در وجهتسميه آن گفته شده : ابرهه چون به اينجا رسيد از رفتار بازماند و ياران و همراهانشاز كار او دچار افسوس و حسرت گرديدند "مجمع البحرين"و ادى مُقَدَّس : آن وادى كه خداوند براىنخستين بار در آن با موسى "ع" سخن گفت وادى طوى ، چنان كه در قرآن كريم : سورهطه آيه 12 و نازعات آيه
16 جلگه‏اى است نزديك بيت المقدس كه جائى خوش آب و هوابا درختان زيتون بسيار وبه نقلى : حضرت موسى "ع" در آنجا وفات يافته "بحار:111/90"و ادى النمل : وادى مورچگان موضعى كه درآنجا حضرت سليمان "ع" ، با مور سخن گفت ، متخذ از آيه حتى اذا أتوا على وادىالنمل قالت نملة يا ايّها النمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنّكم سليمان و جنوده وهم لايشعرون "نمل:18" قولى آن است كه آن وادى در طائف بوده ، قول ديگر آن كه در شام "مجمع البيان" قول ديگر آن كه بين جيرين و عسقلان است "معجم البلدان"

در كتاب المعرب جواليقى آمده كه ابن دريدگويد : كبريتى كه بدان آتش مى‏افروزند به نظر من عربى نيست ، و كبريت احمر از ماده‏اىاست كه معدنش در وادى النمل ، آن سوى بلاد تبّت است ، و اين همان موضعى است كهسليمان از آن عبور نمود

وارِث

جايگزين در گذشته در مال و مقام و جزآن ج : وَرَثة و وُرّاث و وارثون و انا لنحن نحيى و نميت و نحن الوارثون : ومائيم كه زنده مى‏كنيم و مى‏ميرانيم و مائيم جايگزينان "حجر:23" ارث برنده مردهريگ برنده لا تضارّ والدة بولدها و لا مولود له بولده و على الوارث مثل ذلك : نشايدكه هيچ مادر در نگهبانى فرزندش به زيان و زحمت افتد و نه پدر بيش از حد متعارفبراى كودك خود متضرر شود و اگر كودك را پدر نبود وارث بايد در نگهدارى او بهمتعارف قيام كند "بقرة:233"

رسول خدا "ص" در خطبة الوداع : ايها الناس !انّ اللَّه قد قسّم لكلّ وارث نصيبه من الميراث ، ولا تجوز وصية لوارث باكثر منالثلث : اى مردم ! خداوند براى هر وارثى سهمى از ارث مقرّر داشته است ، وجايز نباشد كه بيش از يك سوّم براى وارث وصيت نمود "وسائل:290/19"

عن ابى الحسن الاوّل : الامام وارث من لاوارث له : امام وارث كسى است كه او را وارثى نباشد "وسائل:248/26"

وارِث

از نامهاى خداوند متعال است ، بدينمعنى كه پس از فناى خلايق ، او زنده مى‏ماند و هر آن كس هر چه را كه در حيطهمالكيت خويش دارد به او تعالى برمى‏گردد و انّا نحن نرث الارض و من عليها والينا يرجعون تنها مائيم كه زمين را و هر كه بر آن است وارث مى‏شويم و همه به سوىما باز مى‏گردند "مريم:40"

وارِث

نام زيارتى معروف كه حضرت ابىعبداللَّه الحسين "ع" را بدان زيارت كنند مرحوم ابن قولويه سند اين زيارت راچنين آورده است : پدرم از سعد از حسن بن على بن ابى حمزه از حسن بن محمد بن عبدالكريماز مفضل بن عمر از جابر جعفى از امام صادق "ع" "بحار:163/101"

وارِد

درآينده فرود آينده و ان منكمالاّ واردها كان على ربّك حتما مقضيّاً : هيچيك از شما نباشد جز آن كه بدان "دوزخ"فرود آيد ، و اين حكم حتمى خداى تو است "مريم:71"

در معنى ورود كه در اين آيه است ميان مفسريناختلاف است :

1 ورود به معنى فرود آمدن به كنار دوزخ واِشراف داشتن بر آن است ، نه در آمدن به آن ، اين قول را ابن مسعود و حسن و قتادةاختيار كرده‏اند به دليل قول خداوند : و لمّا ورد ماء مدين و فارسلواواردهم فادلى دلوه وبه دليل آيه : انّ الذين سبقت لهم منّا الحسنى اولئك عنهامبعدون لا يسمعون حسيسها

2 به معنى دخول و در آمدن به دوزخ ، بهدليل ثم تنجّى الذين اتّقوا و نذر الظالمين نفرمود : وندخل الظالمين اينگروه نيز ميان خود اختلاف نموده‏اند : برخى گفته : اين آيه خاصّ مشركين است و ثمّننجّى الذين اتقوا مستأنف است و بيشتر آنها گفته‏اند : خطاب به همه مكلفين است، ولى بر مؤمنان سرد و سلامت است و كافران را عذاب دردناك "مجمع البيان"

از حضرت رسول "ص" روايت شده كه سه كسند كهوارد بر خدا مى‏باشند : حاجّ و معتمر و رزمنده در راه خدا "كنزالعمال"

از آن حضرت رسيده كه هر وارد "بر مجلسى يامحلى" را وحشتى است پس حين ورود به وى خوش آمد بگوئيد "كه رفع وحشتش شود" "كنزالعمالحديث 25449"

معانى ديگر وارد : شجاع با جرأت راه موىو مانند آن كه دراز و فروهشته باشد ج: واردون ، و ورّاد ، و ورود ، و واردة

وارستگى

آزادى رهائى به آزادى رجوعشود

وارسته

رهائى يافته آزاده به آزاد رجوعشود

وارسى

بازرسى سركشى رسيدگى كردن بهچيزى يا به كارى تفقّد نظر تعاهُد اميرالمؤمنين "ع" فرمود : كسى كه نقايصو كمبودهاى خود را وارسى نكند هواى نفس بر او چيره گردد و آنكه در نقص و كمبود بسربرد مرگ وى را سزاوارتر است "بحار:64/70"

وارِف

با طراوت تازه بسيار سبز فراخ ظلّ وارف : ممتدّ

وارِم

و رم كرده باد كرده از مرض آماسكننده

وارونه

باژگونه معكوس مقلوب

وارونه

و ارونى وارونا كهن‏ترين و عالىمقام‏ترين خداى نژاد آريا است ، و آسمان صاف محيط بر عالم به معنى وسيع اين واژهمى‏باشد

وازِر

حامِل گناهكار

وازِرة

مؤنث وازر گناهكار بار بردارنده ولا تزر وازرة وزر اخرى "انعام:164"

وازِع

بازدارنده مانع رادع

واژگون

و ارونه مقلوب مجازا شوم ونامبارك

/ 813