هارون
ابن ابى سهل بن نوبخت ، از خانوادهمعروف نوبختى كه معاشر ابونواس شاعر مشهور دربار هارون الرشيد بوده است علامهمجلسى در بحار الانوار بنقل از كتاب فَرَج الهموم ، تأليف سيد رضى الدين على بنطاووس نقل مىكند كه هارون بن ابى سهل وبرادرش محمد عريضهاى به حضرت امامابوعبداللَّه جعفر بن محمد الصادق "ع" نوشته ، سؤال كردند كه ما از فرزنداننوبختيم وپدر ومادر وجد ما عمر خود را به تحصيل نجوم مىگذراندند ، آيا اشتغال بهاين فن حلال ومجاز است يا نه ؟ حضرت "ع" در جواب فرمودند : آرى ! حلال است "خانداننوبختى؛ تأليف عباس اقبال : 19"هارون
بن رئاب مكنّى به ابوالحسن ، مردىزاهد بود ودر زير لباس خود جامه پشمين مىپوشيد در كتاب خرائج ، از خود وى نقلشده كه گفت : برادرى جارودى مذهب، داشتم روزى به نزد امام صادق "ع" رفتم ، فرمود : آن برادرت كه جارودى مسلك بود در چه حال است ؟ گفتم : مردى شايسته ومورد پسندقاضى وهمسايگان مىباشد ، جز اينكه به ولايت شما اعتراف ندارد فرمود : چه امرىوى را از اين اعتراف باز مىدارد ؟ گفتم : به گمان خودش ، پرهيز وورع ، وى را ازوابستگى به شما باز مىدارد فرمود : پس ورع وتقواى او در شب نهر بلخ چه شد ؟!بقيه داستان به واژه بلخ رجوع شودهارون
بن عمران ، از پيامبران بنى اسرائيلوبرادر موسى ووزير او در قاموس كتاب مقدس آمده كه هارون به معنى كوهنشين است بخشىاز تاريخ زندگى اين پيغمبر ضمن حالات موسى بن عمران ذكر شد ، به آنجا رجوع شود شخصى به امام باقر "ع" عرض كرد : آيا هارونبرادر پدر ومادرى موسى بوده ؟ فرمود : آرى وى گفت : كداميك بزرگتر بودند ؟فرمود : هارون گفت : وحى بر هر دو نازل مىشده ؟ فرمود : وحى بر موسى نازل مىشدواو مطالب را به هارون مىرساند گفت : حكومت وقضاوت وامر ونهى به دست كداميكبود ؟ فرمود : موسى با خدا سخن مىگفت وهارون آن را به نگارش در مىآورد وموسىقضاوت مىنمود وچون موسى به مناجات مىرفت ، هارون به جاى او مباشر امور بود گفت: كداميك زودتر از دنيا رفتند ؟ فرمود : هارون زودتر مرد وهر دو آنها در تيه "بيابان"مردند گفت : موسى را فرزندى بوده است ؟ فرمود : خير ، فرزند از آن هارون بود از حضرت صادق "ع" روايت شده كه روزى موسى بههارون گفت : بيا به كوه طور رويم چون بدانجا رهسپار گشتند در بين راه خانهاى راديدند كه درختى به درب آن ودو پارچه بر آن درخت بود موسى به هارون گفت: رخت خويشرا از تن برون كن واين دو پارچه را بپوش ودر اين خانه وبر اين تخت كه در آن استبخواب وى چنين كرد ومحض اينكه بر تخت بخفت خداوند روحش را بستد ووى را با تختوآن خانه به آسمان برد چون موسى بازگشت وماجرا را به بنى اسرائيل بازگفت ، آنانگفتند : تو دروغ مىگويى ، تو خود وى را به قتل رساندهاى موسى به نزد خداوندشكوه نمود خداوند ملائكه را فرمود جسد هارون را در هوا بر زبر سر بنىاسرائيلبداشتند كه وى مرده است واز آن حضرت آمده كه هارون صد وسى سال زندگى كرد "بحار368- 27/13 و65/11"
هارون
بن موسى بن جعفر مادرش ام ولدى ازكنيزان آن حضرت بوده وبه نقل از ناسخ التواريخ ، قبر وى در روستاى تكيه طالقان است در رى وهمدان گروهى از سادات به وى منسوبند ؛ چنانكه در كتاب سرّ السلسله ابونصربخارى آمده است هارون الرشيد : فرزند محمد المهدى بن منصور ،مادرش كنيزى يمنى به نام خيزران : پنجمين ومقتدر ترين خليفه عباسى ، بسال 148 دررى هنگامى كه پدرش بر آنجا وبر بلاد خراسان امارت مىكرد متولد ، ودر 14 يا 18ربيع الاول سال 170 بامداد شبى كه برادرش موسى هادى از دنيا رفت وى بر سرير خلافتعباسى مستقر گشت ، ودر سوم جمادى الآخر سال 193 در روستاى سناباد طوس ، پس از بيستوسه سال وچند ماه به سنّ چهل وچهار سال وچهار ماه بدرود حيات گفت چون وى بر مسند خلافت نشست يحيى بن خالدبرمكى را وزير خويش كرد واين سلسله در حكومت هارون نفوذى شگرف داشتند از جاحظنقل شده است كه گفته : براى رشيد فراهم شد آنچه كه براى ديگران فراهم نشد ، وزرايشبرامكه بودند وقاضى او ابو يوسف وشاعرش مروان بن ابى حفصه ونديم او عباس بن محمد ،پسر عم پدرش ، وهمسرش زبيده ومغنّى او ابراهيم موصلى وحاجبش ، فضل بن ربيع بوده ،كه هريك از اينها را امتيازى خاصّ است مادرش خيزران ، چون بسال 173 بمرد، محصولساليانه املاك ومستغلات او صد وشصت ميليون درهم بوده ، ودر همان سال، محمد بنسليمان عباسى از دنيا رفت ورشيد اموالش را كه در بصره بود ، مصادره كرد ومحصولروزانه او صد هزار درهم بود هارون مردى دانشدوست وادبپرور بود ودر عهداو بازار تجارت وادب وعلوم رونقى بسزا يافت كشور اسلامى را شرقاً وغرباً وشمالاً گسترشداد ، با امپراطور روم سه بار جنگيد وعاقبت وى را به دادن جزيه وادار ساخت در سال 187 نامهاى از سلطان روم به وى رسيدبمضمون نقض قراردادى كه از پيش ، ميان هارون وملكه آن ديار به نام رينى منعقدشده بود ، ومتن نامه چنين بود: از طرف نقفور سلطان روم به هارون سلطان عرب ،اما بعد ، آن زن كه پيش از من سلطنت اين سرزمين را به عهده داشت تو را در جايگاه رخ نشانيد وخود را مقام بيدق داد ، از اين رو اموال فراوانى را از اين بيتالمال بهنزد تو فرستاد ، اين نبود جز به علت ضعف زنان وحماقت آنها ، اكنون به محض اينكهنامه مرا خواندى هر آنچه از آن اموال كه در حوزه تو باقى است به ما مسترد دار ،ودر غير اين صورت ، ميان ما وشما شمشير ، داورى خواهد كرد چون رشيد نامه را تلاوت نمود ، سخت به خشمآمد ؛ آنچنان كه كسى را ياراى نظر به چهره او نبود واهل مجلس او ، همه از ترسپراكنده شدند ، وزير را جرأت سخن نماند ، در حال قلم ودواتى بخواست وبر پشت آننامه نوشت : بسم اللَّه الرحمن الرحيم ، من هارون ، اميرالمؤمنين الى نقفور، كلبالروم ، قد قرأت كتابك يا ابن الكافرة ، والجواب ما تراه لا ما تسمعه "بنام خدا ،از طرف هارون زمامدار مسلمين به نقفور سگ روم ، نامهات را خواندم ، اى فرزند زنكافره، پاسخ آنچه كه هست به چشم بينى نه آنچه كه به گوش بشنوى" آنگاه در همان روز با لشكرى جرّار ، رهسپارديار روم گرديد ومركب براند تا به مركز روم رسيد ، جنگى نمايان كرد وبر آنهااستيلا يافت ، نقفور امان خواست وملتزم شد كه هر ساله خراج روم را به پايتخت اسلامحمل كند ، هارون پذيرفت ومراجعت كرد در سال 192 پسر بزرگ خود ، امين را به جاىخويش در بغداد نشاند وخود به قصد سركوبى رافع بن نصر سيّار ، كه عاصى شده وسمرقندرا به تصرف خويش در آورده بود و نيز به قصد جنگ با خوارج مشرق ايران عازم آن ديارگشت محمدبن صباح طبرى مىگويد : پدرم كه از دوستان صميمى رشيد بود ، در اين سفر وى را ازبغداد تا نهروان مشايعت نمود پدرم گفت : در بين راه كه با يكديگر مشغول گفتگوبوديم ، ناگهان رو به من كرد وگفت : اى صباح ! گمان نكنم پس از اين روز مرا ببينى گفتم : عمر خليفه دراز باد ! خداوند شما را به سلامت باز ميگرداند گفت : آخر توكه نمىدانى من چه مىكَشم گفتم : نه به خدا سوگند گفت : پس بيا تا دردم را بهتو نشان دهم آنگاه از راه بكنار رفت وهمراهان نزديك را اشاره كرد كه از او دورشوند چون من واو تنها شديم ، گفت : اى صباح ! اين راز امانتى است كه به تو مىسپارممبادا به كسى بگوئى ! سپس جامه از شكم برداشت ، پارچهاى از حرير ديدم كه حوالىشكم خود بسته بود ومعلوم بود به زير آن زخمى است گفت : اين بيمارى ملازم من استوهيچكس جز فرزندانم از آن آگاه نيست وهريك از آنها يك نفر را بر من گماشته اگرمرگم فرا رسد او را خبردار كند مسرور ، گماشته مأمون است وجبريل بن بختيشوع ،گماشته امين اينها حتى نفسهاى مرا احصاء مىكنند وروز به روز با شتاب منتظر مرگمنند ، اگر خواستى حقيقت اين امر بر تو روشن گردد ، هم اكنون اسبى جهت سوارى بخواهم، آنها اسبى لاغر وبد را حاضر كنند كه مرا رنج دهد وزودتر به حياتم خاتمه دهد پسوى از يكى از فرزندان ، اسبى بخواست ؛ چون آوردند همان بود كه گفته بود نگاهى بهمن كرد وبر اسب سوار شد مرا وداع گفت ورهسپار بلاد خراسان شد ، وچون به طوس ،روستاى سناباد رسيد به همان بيمارى درگذشت وى از نقدينه ، صدميليون دينار وازاثاث البيت وجواهرات وديگر اشياء ، معادل صد ميليون وبيست وپنج هزار دينار بجاىگذاشت هارون ، مردى خونريز وسفّاك وبىرحم بود ،واز جنايات بزرگ او به زندان افكندن وبالاخره به شهادت رسانيدن امام موسى بن جعفر "ع"وآزار وشكنجه وقتل سادات وعلويين بوده وجمعى از بزرگان اين خاندان به دست وى بهقتل رسيدند ، از جمله ادريس بن عبداللَّه بن حسن مثنّى كه در واقعه فخ در ركابحسين بن على بوده وپس از شهادت حسين وبرادر خود ، سليمان به جانب مصر وسرزمين مغربرفت مردم آن سامان با وى بيعت كردند وسلطنت وى عظيم گشت چون اين خبر به هارونرسيد ، سخت مضطرب شد ، لاجرم كسى را فرستاد كه وى را از روى مكر وخدعه مسموم ساخت، وچون به زهر كشته شد كنيزى داشت كه از وى باردار بود ، اولياى دولت تاج خلافت برشكم او نهادند واو پس از چهار ماه پسرى آورد واو را ادريس ، نام نهادند، ادريس بنادريس وفرزندزادگان او در مصر اقامت كردند وبه بنى فاطمه يا فواطم ، مشهور شدند و ديگر يحيى بن عبداللَّه بن حسن مثنّى ،صاحب ديلم است به اين واژه در اين كتاب رجوع شودو ديگر محمد بن يحيى بن عبداللَّه است كهبكّار بن زبير ، والى مدينه از جانب رشيد ، وى را دستگير وبه زندان افكند وپيوستهدر زندان ببود تا وفات يافت و ديگر حسين بن عبداللَّه بن اسماعيل بنعبداللَّه بن جعفر بن ابى طالب است كه بكّار در ايام ولايت خويش بر مدينه وى رابگرفت وتازيانه سختى بر او زد تا از صدمه تازيانه به شهادت رسيد و ديگر عباس بن محمد بن عبداللَّه بن على بنالحسين بن على بن ابى طالب "ع" است كه چون به نزد هارون احضار گرديد ميان اووهارون سخنانى ردّ وبدل شد وبالاخره هارون به وى گفت : يا ابن الفاعلة! عباس گفت :زانيه ، مادر تو است كه در اصل كنيزكى بوده وبندهفروشان ، در بستر او رفت وآمد مىكردهاند هارون از اين سخن ، سخت به خشم آمد و وى را نزد خويش بخواند وگرزى بر او زد و اورا به شهادت رساند و از جمله اسحاق بن حسن بن زيد بن حسن بن علىبن ابى طالب است كه در حبس هارون وفات يافت و ديگر عبداللَّه بن حسن بن على بن الحسين،معروف به افطس مىباشد واو همان است كه هنگام خروج حسين بن على، شهيد فخ ، چونمؤذن وقت نماز صبح به بالاى مناره رفت كه اذان بگويد ، عبداللَّه با شمشير كشيدهبالاى مناره رفت ومؤذن را گفت كه در اذان حىّ على خير العمل بگويد ، مؤذن چونشمشير كشيده ديد به دستور عمل كرد ، عمرى والى مدينه كه اين جمله را در اذان شنيداحساس شرّ وخطر كرد ، وحشت زده فرياد بركشيد كه استر مرا در خانه حاضر كنيد ومرابه دو حبه طعام آب دهيد ، اين بگفت واز منزل خويش بيرون شد وبا شتاب تمام فرار مىكردواز ترس ضرطه مىداد تا گاهى كه خود را از فتنه علويين نجات داد و بالجمله در زمان رشيد ، جماعت بسيارى ازعلويين وآل ابوطالب به شهادت رسيدند كه اسامى اكثر آنها معيّن نشده است به واژه سادات در اين كتاب رجوع شود "تتمة المنتهى و تاريخ الخلفاء و المنجد"
هارى
ديوانگى سگ داء الكلب كَلَبهاشم
آنكه نان در اشكنه "تليت" خرد مىكندهاشم
بن عبد مناف بن قصىّ بن كلاب بن مرّه، جدّ سلسله بنى هاشم واز اجداد پيغمبر اسلام ويكى از بزرگان ومعارف ورؤساى قريشدر عصر خويش بوده است در مكه به دنيا آمد نامش عمرو بود به سبب بلندى مرتبهومقامى كه داشت ، وى را عمرو العلى مىخواندند هاشم لقب او است واين لقب بدانجهت به وى داده شد ، كه در قحط سالى در مكه خوان ضيافت گسترد ونان در كاسه خرد مىكردوتريد به مردم مىداد وهشم به معنى شكستن وخرد كردن نان در كاسه است جهت تريد عبد مناف ، پدر هاشم را چهار پسر بود : هاشم، پدر عبدالمطلب عبد شمس ، جدّ بنى امية نوفل ، جدّ جبير بن مطعم ومطّلب ، جدّاعلاى محمد بن ادريس شافعى هاشم وعبد شمس توأمان متولد شدند وهنگام تولد پيشانىايشان به هم اتصال داشت بطورى كه آن دو برادر را به وسيله شمشير از يكديگر جداكردند، يكى از عقلا كه اين داستان را شنيد پيش بينى كرد كه هميشه در ميان اولاداين دو برادر شمشير قائم خواهد بود وآخر الامر نيز اين تطيّر به وقوع پيوست گويند: نخستين كسى كه براى تجارت قريش در سفر تابستانى وزمستانى "رحله الشتاء والصيف" معمولكرد ، هاشم بود ؛ سفر تابستانى كاروان تجارت به غزّه "فلسطين" وبلاد شام وگاهى بهآنكارا ، ومسافرت زمستانى به يمن وحبشه بود و ى با دولت روم وبا امراى غسّانى شامقراردادهائى جهت تأمين وتسهيل عبور كاروانهاى تجارتى قريش بسته بود برادران وىعبدالشمس ونوفل ومطلب نيز به ترتيب قراردادهائى با پادشاه حبشه وپادشاه ايرانوپادشاه يمن ، مبنى بر تأمين كاروانهاى قريش بسته بودند وبدين ترتيب تجارت قريش بهدست پسران عبد مناف اداره مىشد هاشم يكى از بخشندگان معروف در دوره عرب جاهلىبوده كه جود وسخايش ، ضرب المثل بوده استوى نيكو رُوىْ ودر حسن وجمال ، بىمانندبود در يكى از سفرهايش در شهر يثرب "مدينه" با زنى به نام سلمى ، كه از اشرافقبيله بنى نجّار بود ، ازدواج كرد "500 ميلادى" واز اين ازدواج پسرى بوجود آمد كهاو را شيبه ناميدند وبعدها به عبدالمطلب مشهور گشت اين كودك نزد مادر در مدينهبود هاشم سه پسر ديگر نيز داشت كه اسد ، پدر فاطمه ، مادر اميرالمؤمنين "ع" ونفيلهوابوصيفى نام داشتند هاشم در راه مسافرت به فلسطين ، بيمار شد وچون به غزّه رسيددرگذشت در حالى كه هنوز جوان بود ودر همان شهر به خاك سپرده شد "510 ميلادى" وبدينمناسبت شهر غزّه به غزّه هاشم معروف گشت پس از مرگ هاشم ، برادرش مطلب متصدىمناصب موروثى شد واز وجود برادرزاده در مدينه اطلاع يافت ، بدانجا رفت ووى را باخود به مكه آورد ، چنانكه روايت شده است وقتى كه وى با برادرزاده به مكه وارد شدمردم مىپرسيدند اين كيست ؟ مطلب مىگفت : اين بنده من است لذا شيبه به عبدالمطلبشهرت يافت
هاشم
بن سليمان بن اسماعيل حسينى توبلىكتكانى بحرانى عالم ، فاضل ، مدقّق، فقيه ، مفسّر ومحدّث متتبع امامى ، كه دركثرت تتبع ، ثانى مجلسيش شمارند به هاشم بحرانى رجوع شودهاشم
بن عتبة بن ابى وقّاص ملقب به مرقالاز صحابه رسول خدا بود ودر فتح مكه ايمان آورد وى به شجاعت ودرايت موصوف بوده درجنگ قادسيه به همراه عمّ خود سعد بن ابى وقاص جلادتها ورشادتها نموده وشهر جلولاءعراق به دست او فتح شد هاشم از پيوستگان وارادتمندان به على بنابيطالب بود كه آن حضرت را شناخته بود وبه مقام والايش پى برده بود چنانكه در حديثآمده وى به حضرت گفت : به خدا سوگند ! دوست ندارم همه آنچه بر روى زمين وجود داردوهر آنچه آسمان بر آن سايه افكنده از آن من باشد كه با يك تن از دوستان تو دشمنىكنم يا با دشمنان تو طرح دوستى افكنم وحضرت چون اين سخن از او شنيد ، گفت : اللّهمارزقه الشهادة فى سبيلك والمرافقة لنبيك در كتاب الاصابة فى تمييز الصحابة آمدهاست كه چون خبر قتل عثمان وبيعت مردم با اميرالمؤمنين على"ع" به كوفه رسيد مردمكوفه به نزد ابوموسى اشعرى كه والى آنجا بود رفتند تا به حساب اميرالمؤمنين با وىبيعت كنند اما او توقف نمود وگفت : بايد چندى درنگ كنيم كه تا از مدينه خبرى رسد هاشم كه در جمع بود بپاخاست وگفت : دگر چه خبرى رسد ؟ عثمان را كشتند ومسلمانان ازمهاجر وانصار با على بيعت كردند ، مىترسى اگر با على بيعت كنى ، عثمان زنده شودوتو را توبيخ نمايد ؟! هاشم اين بگفت وسپس دست راست خود بيرون كرد وگفت : اين دستعلى ، وبا دست چپ ، دست راست را بگرفت وگفت : اكنون با على بيعت كردم وبخلافت اوراضى شدم ابوموسى چون اين كار را از هاشم بديد بناچار اعلام بيعت نمود ومردمآنجا بيعت نمودند هاشم در صفين بر ميسره لشكر على "ع" امير بودونبردى سخت بداد كه دوست ودشمن بر او آفرين گفت وعمار ياسر پيوسته او را تحريض وتشجيعمىنمود وگروهى از قاريان قرآن وسحرخيزان كه به وى ارادت مىورزيدند نيز در كناراو جنگيدند تا همگى شاهد شهادت را به آغوش كشيدند وچون على "ع" بر اجساد آنها عبورنمود واجساد قاريان قرآن را پيرامون جسد هاشم پراكنده ديد ، فرمود :
جزى اللَّه خيراً عصبة اسلمية
صباح الوجوه صرّعوا حول هاشم
صباح الوجوه صرّعوا حول هاشم
صباح الوجوه صرّعوا حول هاشم
انا ابن ابناء الملوك غسّانو
انبأنا اقوامنا بما كان
ان عليّاً قتل ابن عفان
الدائن اليوم بدين عثمان
ان عليّاً قتل ابن عفان
ان عليّاً قتل ابن عفان
شامى گفت : آرى ! آرى ! من دروغ نمىگويم كهدروغگوئى روشى ناشايست وزيانبخش وآدمى را عار وننگ است هاشم گفت : پس اين اموررا كه اطلاع درستى بر آنها ندارى واز اصل وفرع وحقيقت آن ناآگاهى، رها ساز وبهاهلش واگذار كن وبدانچه علمت به آن مىرسد عمل كن وخود را تباه مساز مرد شامى راسخنان هاشم پسند آمد ونصايح صميمانه وى بدلش نشست وگفت : به خدا سوگند چنان پندارمكه تو خير مرا خواستى وبدين سخنان هدايت مرا منظور داشتى هاشم گفت : اما اين كهگفتى : امير ما نماز نمىخواند اين را بدان كه وى نخستين كسى بوده كه با رسول خدا "ص"نماز گزارده ، واو از هر كسى بدين خدا آگاهتر وبه رسولخدا"ص" نزديكتر است ، وامااينها كه به همراه او ودر كنار او مىجنگند همه از قاريان قرآن وسحرخيزان وشب زندهدارانند، اين فريب خوردگان واسيران جاه ومقام تو را نفريبند ودينت را از تو نربايند جوانشامى گفت : اى بنده خدا ! من تو را مردى صالح وخيرخواه يافتم وخود را خطاكاروگمراه تشخيص دادم ، مرا راهنمائى كن آيا مرا توبهاى ميسر تواند بود وآيا توبه منپذيرفته مىشود ؟ هاشم گفت : آرى توبه كن به سوى پروردگار خويش بازگرد كه او بزرگاست وتوبه بنده خود را قبول مىكند واز گناهانش درمىگذرد وخداوند توبه كنندگان رادوست دارد آنجوانشامى چون سخنان هاشم شنيد، دست ازجنگ بكشيد وبه جايگاه خويش باز گشت يكى از سپاهيان شام چون وى را بدين حال بديدبه وى گفت : آن مرد عراقى تو را بفريفت وى گفت : نه چنين است بلكه او مرا نصيحتنمود وبه راه خير هدايت كردهاشم بحرانى : سيد هاشم بن سيد سليمان بن سيداسماعيل حسينى بحرانى كتكانى توبلى ، از مفسرين واز دانشمندان معروف ادب ورجالوحديث بوده ، از جمله آثار اوست :ايضاح المسترشدين در شرح احوال خوارج ، و البرهانفى تفسير القرآن در دو مجلد و الدر النضيد فى فضايل الحسين الشهيد و سلاسلالحديد كه منتخبى است از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد و پاسخ بعضى مقالات آن و الانصاف فى النص على الائمة الاشراف من آل عبد مناف و تنبيه الاريب در شرحرجال تهذيب، و تبصرة الولى فى من رأى القائم المهدى و غاية المرام وحجة الخصام وغيره صاحب روضات الجنات درباره وى گفته است كه وى در تأليفاتش فقط به جمع وتأليفپرداخته واز خود چيزى درباره مسائل وترجيح اقوال يا بحث در آنها واختيار مذهبى برمذهب ديگر نياورده است هاشم در سال 1107 ق در بحرين وفات يافت ودر توبلى به خاكسپرده شد "اعلام زركلى چاپ 2 ج 9"