بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
ضِياق: پاره اى از پارچه هاى آلوده خوشبو كه زنان به آن فرج را تنگ نمايند. مَضيق - مَضائِق، ج: مكان تنگ، كار سخت، تنگه. مَضيق: جاده باريك، تنگه، بغاز، گردنه، گدوك، كتل خاكى. مُتَضايِق: به ستوه آمده، پريشان و گرفتار. (ضاكَتِ) النَّاقَةُ ضَيْكاً، ض: گشاده و متفرق انداخت پاى خود را از سختى گرما و قادر نماند كه جمع نمايد ران خود را بر پستان. ضاكَ عَلَىَّ غَيْظاً: خشم گرفت بر من، خشمناك شد. ضائِك - ضُيَّك، ج: ماده شتر گرمازده كه از سختى گرما پايش برگشته و نتواند ران خود را با پستانش جمع نمايد. ضَيْكان: نوعى از رفتار مرد فربه و (آن گشاده داشتن هر دو زانو و حركت دوش است). (اَضالَ( الْمَكانُ و اَضيَلَ اِضيالاً: رويانيد كُناره )درخت سدر) را. ضال: كُنار (درخت سدر) كه از باران آب خورد. قالَ لِجرير: اَيْنَ مَنْزِلُكَ؟ قالَ: بِاَكْنافِ بيشَةَ بَيْنَ نَخْلَةٍ وَ ضالَةٍ: گفت به اطراف جنگل بين نخل و درخت سدر منزل من است. ضالَة: سلاح هر نوع باشد يا تير. (ضامَهُ) ضَيْماً، ض: ستم و ظلم كرد او را. ضامَ حَقَّهُ و اِستَظامَ: كم كرد حق او را. ضيمَ الرَّجُلُ، ل: ستم كرده شد (در آن سه لغت است ضيم و ضُيِم و ضُوم). ضَيْم - ضُيُوم، ج: ظلم و ستم. ضيم: ناحيه كوه، كناره كوه. ضيمَة و الضَّامَة: حاجت. ضائِم: ستمكار، بيدادگر. مُسْتَضام، مِنْضام: ستمديده. مُضيم: مظلوم، مردى كه به تمام حق خود نرسيده. مُسْتَضام: مظلوم، آنكه از حق او كم كرده باشند.