فرهنگ بزرگ جامع نوین عربی به فارسی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فرهنگ بزرگ جامع نوین عربی به فارسی - نسخه متنی

احمد سیاح

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

هايَشَة: ماهى كه يونس پيامبر را بلعيد.

)هاصَ( بِالشَّىْ ءِ هَيْصاً، ض: درشتى كرد به آن.

هاصَ عُنُقَهُ: كوفت گردن او را.

هاصَ الطَّيْرُ: سرگين انداخت مرغ.

هَيَّصَ، هاصَ: شادمانى كرد، داد و فرياد كرد، سر و صدا به راه انداخت.

هَيْصَة: آشوب، سروصدا.

مَهيص - مَهائِص، ج: جاى فضله انداختن مرغ.

)هاضَ( الطَّائِرُ هَيْضاً، ض: سرگين انداخت مرغ.

هاضَ فُلانٌ الْعَظْمَ: شكست استخوان را بعد از بهبودى، مَهيض، ص.

يُقال تَماثَلَ الْمَريضُ فَهاضَهُ كَذا: بهبودى يافت بيمار سپس آن چيز بيمارى را پيش آورد.

)ومِنهُ حَديث عُمربنِ عَبدِالْعَزيز( اَللَّهُمَّ قَدْهاضَنى فَهِضْهُ: خدايا مرا به حالت اوب بازگردان سپس بهبودى دِه.

خَفِّضْ عَلَيْكَ فَاِنَّ هذا يَهيضُكَ )حديث(:

هاضَ الْحُزْنُ قَلْبَهُ: پى درپى اندوه رسيد او را.

هاضَ الْمَريضُ: بيمار به حالت اول بازگشت.

هاضَ: سائيد و نرم كرد.

هاضَهُ: شكست او را و خورد و ريزه ريزه كرد.

هَيَّضَهُ: بازگرديد او را غم و اندوه، بازگشت او را بيمارى بعد بيمارى، ناگوار افتاد او را طعام.

تَهَيَّضَ الْعَظْمُ و اِنْهاضَ الْعَظْمُ: شكست استخوان بعد بهبودى.

تَهَيَّضَهُ الْمَرَضُ و نَحْوُهُ: بازگشت بيمارى.

اِهْتاضَ الْعَظْمَ: شكست استخوان را بعد بهبودى.

هَيْض: فضله مرغ.

هَيْضاء: كوره، جماعت از مردم.

هَيْضَة: بازگرديدن غم و اندوه، بازگشتن بيمارى بعد از بيمارى، ناگوارى خوراك، اسهال، برگشت بيمارى، بيمارى وبا.

عَظْمٌ مَهيض: استخوان شكسته بعد از بهبودى.

مُسْتَهاض: شكسته كه پس از التيام شكستگى در حركت او تعجيل كنند و دوباره عضو التيام يافته بشكند.

مَهيض: شكسته بال، درمانده.

مُنْهاض: استخوان شكسته بعد بهبودى.

)هاطَ( هَيْطاً، ض هايَطَ مُهايَطَةً و هِياطاً: بانگ و فرياد كرد.

هايَطَ فُلاناً: ضعيف و حقير يافت او را.

تَهايَطَ الْقَوْمُ: اجتماع نمودند و اصلاح امور كردند بين خود.

هَيْط: بانگ و فرياد.

يُقال مازالَ فى هَيْطٍ و مَيْطٍ: دور نشد از شر و بدى.

يُقال هُمْ فى هِياطٍ و مِياطٍ: ايشان در جنبش آمد و رفت هستند.

)هاعَ( الشَّىْ ءُ هَيْعاً، ض م:گسترده گرديدبر روى زمين.

هاعَ الرَّصاصُ: گداخته و ذوب شد ارزيز )قلع(.

هاعَ الرَّجُلُ: گرسنه شد مرد.

هاعَتِ الْاِبِلُ اِلَى الْماءِ: خواهش آب نمود شتر.

هاعَ فُلانٌ: به ستم قى نمود.

هاعَ هَيْعاً و هَيْعَةً و هُيُوعاً و هَيْعُوعَةً و هَيَعاناً: ترسيد و بددل گشت.

خَيْرُالنَّاسِ رَجُلٌ مُمْسِكٌ بِعِنانِ فَرَسِهِ فى سَبيلِ اللَّهِ كُلَّما سَمِعَ هَيْعَةً طارَ اِلَيْها )حديث(: بهترين مردم كسى است كه افسار اسبش در راه خدا به دستش باشد و هر زماين فرياد ستمديده اى را شنيد به سوى او بشتابد.

هاعَ هَيْعَةً و هاعاً: سخت حريص شد.

هاعَ مِنَ الشَّىْ ءِ: آزرده و بى قرار شد از آن.

تَهَيَّعَ الشَّىْ ءُ و اِنْهاعَ الشَّىْ ءُ: گسترده گرديد روى زمين.

)يُقال تَهَيَّعَ و اِنْهاعَ السَّرابُ(: روان شد سراب و درخشيد.

لَيْلٌ هائِع: شب تاريك.

رَصاصٌ هائِع: ارزيز )قلع( گداخته روان.

رَجُلٌ هائِعٌ لائِع: مرد بددل ترسنده و سست.

هائِعَة - مؤنث: آواز سخت، آوازى كه بترسند از آن.

هِياع: انتشار.

ريحٌ هِياعٌ لِياع: باد تند.

هاع: بددل ترسنده، مست، بسيار حريص.

رَجُلٌ هاعٌ لاع: مرد ترسنده.

اِمْرَاَةٌ هاعَة لاعَة: زن بددل ترسنده.

هَيْعَة: آنچه ترساند كسى را از آواز و خروش و فاحشه، زشتى حرص و سستى آن، جريان چيزى، صيحه، فرياد.

اَرضٌ هَيْعَة: زمين وسيع.

رَجُلٌ هَيِّعٌ لَيِّع: مرد ضعيف ترسو.

طَريقٌ مَهْيَع - مَهايِع، ج: راه روشن.

بَلَدٌ مَهْيَع: شهر وسيع.

مَهْيَعَة: نام جحفه ميقات حاج از طريق شام.

مُتَهَيِّع: ستمكار، شتاب رونده به سوى بدى.

مُنْهاع: شتابنده به سوى بدى.

)هَيْعَرَتِ( الْمَراَةُ: فاجر و بدكار شد زن.

هَيْعَرَتْ و تَهَيْعَرَتْ: استقرار در مكانى نداشت.

هَيْعَرَة: سبكى.

)هَيَّغَ( الْمَطَرُ الْاَرضَ: نيكو كرد باران زمين را.

تَهْييغ: افزودن چربى را در اشكنه.

اَهْيَغَ الْقَوْمُ: پرنعمت و نيكوحال و فراخ زندگى شدند.

اَهْيَغ: فراخى زندگانى، آب بسيار، سال فراوانى از علوفه و علف.

اَهْيَغان: ارزانى و خوبى حال، يا خوردن و جماع كردن يا خوردن و آشاميدن.

)هافَ( هَيْفاً، ض: سخت تشنه شد.

هافَ الْعَبْدُ هَيْفاً: گريخت بنده.

هافَتِ الْاِبِلُ هَيافاً و هِيافاً، ق: دهان باز كرد شتر به طرف باد از شدت تشنگى.

هافَ: شكست خورد و موفق نشد.

هَيِفَ الْغُلامُ هَيَفاً: لاغر شكم و باريك كمر گرديد.

اَهْيَف، ص مذكّر هَيْفاء، ص مؤنّث - هِيْف، ج.

اَهافَ الرَّجُلُ اِهافَةً: صاحب شتران تشنه گرديد.

هَيَّفَ: فرصت از دست رفت.

اِهْتافَ اِهْتِيافاً: تشنه شد. مُهْتاف، ص.

اِسْتَهافَ: تشنگى رسيد او را.

هائِف: سخت تشنه.

هائِفَة مؤنث - هَوائِف، ج: شتر تشنه اى كه به طرف باد دهان گشاده دارد.

هَيْف: سختى تشنگى، باد كه گياهان و آب را خشك گرداند و حيوانات را تشنه كند، باد گرم سوزان.

هائِف، هَيْفان: ناكام، دل شكسته، نوميد شده.

هائِف: ناچيز، پست.

مِنهُ الْمَثَل ذَهَبَتْ هَيْفٌ لِاَدْيانِها: )اديان جمع دين به معنى عادت است( يعنى باد نكبا به عادت خود برفت )اين مثال وقتى گويند كه هركس به شأن و حال خود جدا جدا متوجه گردد يا درباره كسى كه عادت خود را لازم گيرد(.

هَيَف: لاغرى شكم و باريكى كمر.

هافَة و هَيُوف و هَيَفان: ماده شتر زود تشنه شونده يا سخت تشنه.

اَهْيَف - هَيْفاء مؤنث: مرد لاغر كمر باريك.

رَجُلٌ هَيْفان: مرد تشنه.

مِهْياف: ماده شتر زود تشنه شونده، شتر دراز گردن، مردم زود تشنه شونده يا سخت تشنه.

)اَهْيَقَ( الظَّليمُ: دراز گردن گرديد شترمرغ.

هَيْق - اَهْياق و هُيُوق، ج هَيْقَة مؤنث: شترمرغ نر، دراز از هر چيزى، باريك.

)فى حَديث اُحُد( اِنْخَزَلَ عَبْدُاللَّهِ بْنُ اُبَىّ فى كَتيبَةٍ كَاَنَّهُ هَيْقٌ يَقْدُمُهُم، اَلْهَيْق اَى يُريدُ سُرعَهَ ذَهابِهِ.

اَهْيَق: دراز گردن.

)هَيَّكَ(: سرعت كرد و شتافت، چاه حفر كرد )لغتى است در هوك(.

هيكل: پرستگاه، معبد.

)هالَ( عَلَيْهِ التُّرابَ هَيْلاً،ض:فروريخت بر او خاك را.

هَيَّلَ عَلَيْهِ التُّرابَ )و شُدِّدَ لِلكَثرَةِ(.

اِهالَة: فروريختن خاك و ريگ - مُهال، ص.

/ 5263