مهرداد عباسى - ش‍خ‍ص‍ی‍ت‌ س‍ی‍د م‍رت‍ض‍ی‌، ک‍ت‍اب‌ ام‍ال‍ی‌ و اح‍ادی‍ث‌ آن‌ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ش‍خ‍ص‍ی‍ت‌ س‍ی‍د م‍رت‍ض‍ی‌، ک‍ت‍اب‌ ام‍ال‍ی‌ و اح‍ادی‍ث‌ آن‌ - نسخه متنی

مهرداد عباسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

علوم حديث_شمار? 22،زمستان1380

مهرداد عباسى

سيد مرتضى علم الهدى در ماه رجب سال 355 ق, در شهر بغداد ديده به جهان گشود. پدر مرتضى از علما و خوش نامان نزد آل بويه بود تا جايى كه بهاءالدوله ابونصر بن بويه او را به «طاهر يگانه» ملقب ساخت. مرتضى برادر كوچكترى داشت كه در سال 359 ق, به دنيا آمد و به سيد رضى ملقب گرديد. وى جامع نهج البلاغه است و در سال 406 ق, وفات يافت .

تحصيلات

سيد مرتضى, علم آموزى را از بغداد آغاز كرد و اولين استادش شيخ مفيد بود. مادرش, وى را همراه برادرش رضى, نزد شيخ مفيد برد و قبل از اين كه بزرگسال شوند, تعليمات او را آموختند و از خدمتش مرخص شدند .

پس از مفيد, مهمترين اساتيد مرتضى, سهل بن احمد ديباجى, ابوعبيدالله مرزبان, ابوحسن جندى و احمد بن محمد بن عمران كاتب بودند.

جايگاه علمى سيدمرتضى چنان بود كه تمامى تراجم نويسان بدان اشاره داشته اند. ذكر عبارات آنان از حوصله اين مختصرْ خارج است. سيد مرتضى شاگردان فراوانى داشت كه از ميان آنان مى توان به ابوجعفر طوسى (شيخ الطائفه), قاضى عبدالعزيز براج , محمد بن على كراجكى و… اشاره كرد. نويسنده مقدمه بحارالأنوار, 26 تن از ايشان را نام برده است و صاحب روضات الجنات نيز مقدارى بدان افزوده است .

تأليفات سيد مرتضى بسيار است. شيخ طوسى مى گويد:

وى داراى تصانيف بسيارى است كه مقدارى از آنها را در الفهرست ذكر كرده ايم و از او اكثر كتبش را شنيده ايم و بر او خوانده ايم .

در جاى ديگر مى گويد:

ديوان شعرى دارد كه بيش از هزار بيت شعر دارد .

محمد ابوالفضل ابراهيم, 71 عنوان و سيد محسن امين, 89 عنوان از تأليفات سيد را به ترتيب در مقدمه أمالى المرتضى و أعيان الشيعة آورده اند. نيز همان طور كه گفتيم , نجاشى در كتاب الرجال و شيخ نيز در الفهرست تعدادى از تأليفات سيّد را نام برده اند. ما در اين جا مهمترين اين تأليفات را به نقل از محمد ابوالفضل ابراهيم مى آوريم؛ البته, دليل انتخاب وى با وجود كتب معتبر ديگر, آن است كه وى نام هر كتابى را به همراه منبع و مأخذ ذكر كننده آن از كتب پيشينيان, مانند نجاشى, شيخ طوسى و ابن شهر آشوب مى آورد. ما نيز عين آن را در اين جا نقل مى كنيم .

اين فهرست كه به ترتيب الفبايى است از اين قرار است:

.1 ابطال القياس؛ ذهبى آن را در سير اعلام النبلاء آورده است .

.2 الإنتصار فى الفقه؛ شيخ طوسى و ابن شهر آشوب با عنوان الإنفرادت فى الفقه آورده اند .

.3 إنقاذ البشر من القضاء و القدر؛ ابن شهر آشوب آن را نقل است .

.4 البرق؛ شيخ طوسى از آن ياد كرده و نيز ابن شهرآشوب با نام المرموق فى اوصاف البروق ذكر كرده است .

.5 تتبع الأبيات التى تكلم عنها ابن جنى فى اثبات المعانى للمتنبى؛ شيخ طوسى و ابن شهر آشوب آن را ذكر كرده اند .

.6 تتمّة أنواع الأعراض من جمع ابى رشيد النيسابورى؛ ابن شهر آشوب از آن ياد كرده است .

.7 تفسير الخطبة الشقشقية؛ صاحب روضات الجنات از رياض العلماء نقل كرده است .

.8 تفسير قصيدة السيد الحميرى؛ معروف به قصيدة مذهبة است و آن قصيده بائيه اى است كه در مدح اميرالمؤمنين على(ع) سروده شده كه به 17 بيت مى رسد. آن را شيخ طوسى و نجاشى و ابن شهرآشوب از آن ياد كرده اند .

.9 تفسير قوله تعالى, لَيسَ عَلَى الَّذينَ آمنوا ؛ نجاشى از آن ياد كرده است .

.10 تفسير قوله تعالى: قُلْ تَعالَوا أتُل ما حَرَّمَ رَبّكُم؛ نجاشى از آن ياد كرده است .

.11 تفسير سورة الحمد و قطعة من سورة للبقرة؛ نجاشى از آن ياد كرده است .

.12 تقريب الاصول؛ نجاشى از آن ياد كرده است .

.13 تكملة الغرر و الدّرر؛ ابن شهر آشوب از آن ياد كرده است .

.14 تنزيه الانبياء؛ شيخ طوسى و ابن شهر آشوب از آن ياد كرده اند .

15. جُمل العلم و العمل؛ شيخ طوسى و نجاشى و ابن شهر آشوب از آن ياد كرده اند .

16. جواب الملحدة فى قدم العالم من اقوال المنجبين؛ ابن شهر آشوب از آن ياد كرده است .

17. الحدود الحقائق؛ ابن شهر آشوب از آن ياد كرده است .

18. الخطبة المقمصة؛ ابن شهرآشوب از آن ياد كرده است .

19. الخلاف فى اصول الفقه؛ نجاشى و ابن شهرآشوب از آن ياد كرده اند .

20. ديوان شعر؛ شيخ طوسى و ابن شهرآشوب از آن ياد كرده اند .

21. الذخيرة فى الاصول؛ شيخ طوسى, نجاشى و ابن شهرآشوب از آن ياد كرده اند .

22. الذريعة فى اصول الفقه؛ شيخ طوسى, نجاشى و ابن شهر آشوب از آن ياد كرده اند .

23. الرّد على يحيى بن عدنى فى اعتراض دليل الموجد فى حدث الاجسام؛ نجاشى و ابن شهرآشوب از آن ياد كرده اند .

25. الرّد على يحيى بن عدنى فى مسألة سماها طبيعة المسلمين؛ نجاشى از آن ياد كرده است .

26. رسالة فى المحكم و المتشابه؛ از تفسير النعمانى نقل شده است و ابن شهرآشوب از آن ياد كرده است .

27. الشافى فى الإمامة و النقض على كتاب المغنى للقاضى عبدالجبار بن احمد؛ شيخ طوسى از آن ياد كرده است و در مورد آن گفته كه مثل اين كتاب در باب امامتْ كتابى تأليف نشده است. همچنين نجاشى و ابن شهر آشوب از آن ياد كرده اند .

28. شرح مسائل الخلاف؛ نجاشى از آن ياد كرده است .

29. الشهاب فى الشيب و الشباب؛ شيخ طوسى و ابن شهرآشوب از آن ياد كرده اند .

30. طيف الخيال؛ شيخ طوسى و ابن شهرآشوب از آن ياد كرده اند .

31. غررالفرائد و درر القلائد؛ شيخ طوسى و نجاشى و ابن شهر آشوب از آن ياد كرده اند .

32. الفرائض فى نصر الرواية و ابطال القول بالودد؛ ابن شهر آشوب از آن ياد كرده است .

33. الفقه الملكى؛ ابن شهر آشوب از آن ياد كرده است .

34. الكلام على من تعلق بقوله: و لَقد كَرَّمنا بَنى آدَم؛ نجاشى از آن ياد كرده است .

35. ما تفرد به الإمامية؛ نجاشى و ابن شهرآشوب از آن ياد كرده اند .

36. مسائل آيات؛ شيخ طوسى و ابن شهر آشوب از آن ياد كرده اند .

37. مسائل أهل مصر الأولى و الخيرة؛ شيخ طوسى و نجاشى از آن ياد كرده اند .

38. مسائل البادريات؛ نجاشى از آن ياد كرده است .

39. المسائل التبانيات؛ نجاشى و ابن شهر آشوب از آن ياد كرده اند .

40. المسائل الجرجانية؛ شيخ طوسى و ابن شهر آشوب از آن ياد كرده اند .

41. المسائل الحلبية الأولى و الأخيرة؛ شيخ طوسى و ابن شهر آشوب از آن ياد كرده اند .

42.مسائل الخلاف فى الفقه؛ آن را تمام نكرد و شيخ طوسى و ابن شهر آشوب آن را ذكر كرده اند .

43. المسائل الرازية؛ شامل 14 مسأله بوده است و ابن شهرآشوب آن را ذكر كرده است .

44. المسائل الرمليات؛ نجاشى آن را ذكر كرده است .

45. المسائل السلارية؛ ابن شهرآشوب آن را ذكر كرده است .

46. المسائل الصيداوية؛ شيخ طوسى و ابن شهرآشوب آن را ذكر كرده اند .

47. المسائل الطبرية؛ بروكمان ذكر كرده كه نسخه اى از آن در كتاب خانه مشهد است و نيز كنتورى در كشف الحصب آن را ذكر كرده است .

48. المسائل الطرابلسية الأولى و الاخيرة؛شيخ طوسى و ابن شهر آشوب از آن ياد كرده اند .

49. المسائل الطوسية؛ تمام نشد و شيخ طوسى و ابن شهرآشوب آن را نقل كرده اند .

50. المسائل المحمديات؛ نجاشى آن را ذكر كرده است .

51. مسائل مفردات من اصول الفقه؛ شيخ طوسى و ابن شهرآشوب از آن ياد كرده اند .

52. مسائل مفردات؛ مانند صد مسأله در فنون گوناگون كه شيخ طوسى و ابن شهرآشوب آن را ذكر كرده اند .

53. المسائل الموصلية الثلاثة؛ شيخ طوسى , نجاشى و ابن شهرآشوب از آن ياد كرده اند .

54. مسائل ميافارقين؛ ابن شهرآشوب آن را ذكر كرده است .

55. المسائل الناصرية فى الفقه؛ شيخ طوسى و ابن شهرآشوب آن را ذكر كرده اند .

56. مسألة فى الارادة؛ نجاشى از آن ياد كرده است .

57. مسأله فى دليل الخطاب؛ نجاشى از آن ياد كرده است .

58. مسأله فى التأكيد؛ نجاشى از آن ياد كرده است .

59. مسألة فى التوبة؛ نجاشى از آن ياد كرده است .

60. مسألة فى قبل السلطان؛ نجاشى از آن ياد كرده است .

61. مسألة فى كونه تعالى عالماً؛ نجاشى از آن ياد كرده است .

62. مسألة فى المتعة؛ نجاشى از آن ياد كرده است .

63. المصباح فى اصول الفقه؛ آن را تمام نكرد و شيخ طوسى و نجاشى و ابن شهرآشوب آن را ذكر كرده اند .

64. المقنع فى الغيبة؛ شيخ طوسى و نجاشى و ابن شهرآشوب از آن ياد كرده اند .

65. الملخص فى الأصول؛ شيخ طوسى و نجاشى و ابن شهرآشوب از آن ياد كرده اند .

66. المنع فى تفصيل الملائكة على الانبياء؛ ابن شهرآشوب از آن ياد كرده است .

67. الموضع عن وجه اعجاز القرآن؛ شيخ طوسى و نجاشى آن را با نام كتاب الصرفة ذكر كرده اند و نيز ابن شهر آشوب آن را نقل كرده است .

68. نقض الرواية ابطال القول بالعدد؛ شيخ طوسى آن را ذكر كرده و ابن شهرآشوب آن را با نام مختصر الفرائض فى قصرالرواية و ابطال القول بالعدد آورده است .

69. النقض على ابن جنى فى الحكاية و المحكى؛ شيخ طوسى و ابن شهرآشوب نام آن را آورده اند .

70. نكاح اميرالمؤمنين ابنته من عمر؛ ابن شهرآشوب آن را ذكر كرده است .

71. الوعيد؛ نجاشى آن را ذكر كرده است .

در اعيان الشيعة علاوه بر اين 71 مورد, تأليفات ديگرى از سيد موجود است كه بعضى از آنها عبارت اند از: دليل الموحدين, انواع الاعراب, النصرة لاهل الرؤية, فنون القرآن و تفسير سورة هل أتى و … كه در مورد كتاب آخر, سيد محسن امين مى گويد كه نسخه اى خطى آن را در جبل عامل ديده ام كه در حدود 51 صفحه بود .

وفات سيّد

سيد مرتضى سرانجام در 25 ربيع الاول سال 436ق,ديده از جهان بست و در آن زمان 80 سال و 8 ماه و 8 روز داشت .

نجاشى مى گويد:

من متولى غسلش شدم و همراه من, شريف ابويعلى و محمد بن حسن جعفرى و سلاّر بن عبدالعزيز بودند .

پسرش بر او نماز خواند و در خانه اش وى را دفن كرد و پس از مدّتى مدفن او به جوار جدّش, حسين(ع) در كربلا انتقال يافت .

أمالى

قبل از اين كه به بررسى و شناخت كتاب گرانقدر «أمالى المرتضى» بپردازيم , بهتر است اندكى راجع به واژه أمالى و اصطلاح آن در حديث سخن بگوييم .

أمالى, جمع املا است و در اصطلاح, كتابى را گويند كه استادْ تقرير كند و شاگردان بنويسند.[1]

كشف الظنون مى نويسد:

منظور از أمالى اين است كه عالمى بنشيند و شاگردان وى با قلم و كاغذ در اطراف او قرار بگيرند, آن گاه, عالم ـ با استفاده از علمى كه خداوند در اختيار او نهاده است ـ شروع به سخن گفتن كند و شاگردان, آن مطالب را بنويسند. در نتيجه, كتابى حاصل مى شود كه آن را املا و أمالى مى نامند.[2]

در الذريعة مى خوانيم:

أمالى عنوانى است كه غالباً براى بعضى از كتب حديث استفاده مى شود و آن كتابى است كه شامل احاديث شنيده شده از املاى شيخ حديث است. او يا آنها را از محفوظات خويش مى گويد يا اين كه از روى نوشته مى خواند. ترتيب مطالب أمالى اكثراً به ترتيب نوبت شنيدن آنهاست و به همين خاطر, به اين كتاب ها, مجالس يا عرض المجالس نيز اطلاق مى شود.[3]

اين روش, كه استاد بنشيند و شاگردان هم دور او حلقه زده و مسموعات خود را از او بنويسند, روش فقيهان و محدثان و نيز اهل ادب و علوم ديگر بوده است و در بعضى كتب, از أمالى گوناگون علماى بزرگ و نيز غير معروف نام برده شده است. در كشف الظنون از أمالى ابن دريد, أمالى ابن حاجب, أمالى ابن الشجرى , أمالى ابن عساكر و …

سخن به ميان آمده است. همچنين در الذريعة قريب 30 كتاب أمالى از تصانيف شيعه ذكر شده است و به قول نويسنده آن از باب تيمّن و تبرّك, اوّلين كتاب از اين فهرست سى تايى را كتاب أمالى سيّدنا و نبينا رسول اللّه ـ صلى اللّه عليه و آله ـ على اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ قرار داده است و در ادامه مى گويد كه اين اوّلين كتابى است كه در اسلام از كلام بشر به املاى نبيّ و خط وصيّ نگاشته شده است. مهم ترين أمالى ها: أمالى أبو محمد ناصر كبير(م 304ق), أمالى مهذب الدين همدانى(م 398ق), أمالى أبوالفتح هلال بن محمد بغدادى(م 414ق), أمالى شيخ طوسى(م 460ق), أمالى شيخ صدوق(م 381ق), أمالى سيّد مرتضى(م 436ق) است .

أمالى معمولاً موضوعات بسيار متنوعى را در بر مى گيرد كه از آن ميان , داستان هاى معتبر تاريخى, معنى أخبار, تفسير و تأويل آيات قرآنى, نكات ادبى و…را مى توان نام برد. [4]

از نظر قوّت اعتبار, أمالى مانند اصل است و احتمال سهو و نسيان و غلط در آن كم است. على الخصوص, وقتى كه املاى شيخ از روى كتاب مصحح يا از محفوظات قلبى خودش باشد؛ البته در مورد اخير, اگر به قوى الحافظه و ضابط و متقن بودن او يقين داشته باشيم.[5]

أمالى سيّد مرتضى

در فهرست هاى قديمى, اين كتاب به نام «الغرر والدرر» ناميده مى شود؛ امّا اهل حديث, آن را با اسم أمالى المرتضى مى شناسند. [6]

الذريعة ذيل عنوان «غرر الفوائد و درر القلائد» مى نويسد:

كتابى است در باب محاضرات و ادب و تفسير و تأويل آيات و همچنين شرح و توضيح احاديث كه در باب و موضوع خود كتابى گرانقدر است و متعلّق به سيّد اجلّ شريف مرتضى, علم الهدى است. در آن كتاب , مجالس متعدّدى وجود دارد كه سيّد, آنها را در املاءات خود در آن مجالس بيان كرده است. موضوعات آنها عبارت اند از: احوال بعضى از گذشتگان شعرا و معمّران و نيز تفسير آيات مشكل و احاديث معضل .

نام هاى ديگر اين كتاب,الأمالى, التفسير, مجالس التأويلات, مجالس كشف الآيات و مجالس الشريف المرتضى و… است. اين كتاب در سال 1325ق, در مصر چاپ شد و نيز در ايران همراه با اضافى در سال 1272ش, به چاپ رسيده است.[7]

محمد ابوالفضل ابراهيم در مقدّمه اى كه بر أمالى المرتضى نوشته است, آن را اين گونه توصيف مى كند:

أمالى, مجالس مختلفى است كه سيّد, آنها را در زمان هاى پى در پى املا كرده و در آنها از موضوعى به موضوع ديگر و از هدفى به هدف ديگر منتقل شده است. بعضى از آيات قرآن كريم را كه تأويل آنها بر عامّه و خواصّ پوشيده است و سؤالاتى در مورد آنها شده و اشكالاتى متوجّه آنهاست, انتخاب كرده و تأويل و توجيهش را به طريق و مذهب اصحابش كه معتزله يا اصحاب عدل اند ـ چنان كه او را مى نامد ـ , علاج و درمان كرده است.او كوشش خود را مصروف بر اين داشته كه در تأويل آيات متشابه و اشعار عرب زبانان, توفيق حاصل كند كه الحقّ, در اين كار, تسلّط عجيبى از خودش نشان داده است و ذهن لطيف و نكته پرداز و هوش سرشار خود را نشان داده است . وى را در تفسير و تأويل, كثرت محفوظاتش از شعر و لغت و حديث ياريش نموده و فصل الخطاب وجوه مختلف و آراى متفاوتى بوده كه بر او عرضه مى شده است. البته, گاهى نيز اخذ همه آرا و جمع آنها را جايز و صحيح دانسته است .

آياتى را كه سيّد مرتضى انتخاب كرده و بر تفسير آنها همّت گماشته است, اكثراً از مواردى است كه در كتب ديگر به دست ما نرسيده است .

او علاوه بر آيات, احاديثى را انتخاب كرده است كه آنها نيز چنين اند و معمولاً علما در تأويل آنها با هم اختلاف دارند.وى تعارض ها را آشكار كرده و تفسير و تأويل آنها را ـ همان گونه كه در تفسير آيات عمل مى كرد ـ بيان نموده و در اين كار, از شواهد شعر و لغت كمك گرفته است. البتّه در اين ميان, مذهب اصحاب خود , يعنى اصحاب عدل را آشكار ساخته و دليل آنها را برتر دانسته است. در اين موارد, على الخصوص با ابن قتيبه و ابو عبيد قاسم بن سلاّم و ابن انبازى, مناقشات فراوانْ كرده است .

علاوه بر اين ها در علم كلام هم مسائلى را طرح كرده كه در آنها مشاجره وجود دارد و مناظرات بسيار رخ داده است؛ مطالبى مانند مسئله رؤيت خدا, خلق, افعال بندگان, اراده خدا بر زشتى ها… كه در آنها بر ردّ دشمنان دليلْ آورده است. او در اين مناقشات, مهربان و در گفتارش عفيف است .

به جز مسائل گفته شده در كتاب , مختاراتى از اشعار و سخنان برگزيده نيز وجود دارد كه آنها را با شرح و نقد و ارزيابى همراه ساخته است. در آغاز آنها شرح حالى از شعرا آورده و همچنين گروهى از اشعار و أقوال و نوادر آنها را ذكر كرده است. در ادامه, نكات ظريفى از آنها و جواب هاى قانع كننده و نيز مطالب فكاهى آورده كه بسيارى از آنها برپايه كتب جاحظ, ابن قتيبه, مبرّد, أبى حاتم, آمدى و ديگران است.

همچنين, برخى از مقاصد شعراى عرب در جاهليّت و صدر اسلام را در مدايح و مراثى و هجويّات و… ذكر كرده كه بعضاً مورد نقد قرار گرفته است .

به خاطر وجود متون متنوّع, فصول مختلف و مباحث گرانقدر , براى اين كتاب امتياز ويژه بين كتب عربى حاصل شده است و مرجعى براى علما به شمار مى رود. ادبا به آن نيازمندند و علاقه مندان در اعصار مختلف به آن ارجاع داده مى شوند .

همه اين ها كه گفته شد, مطالب موجود در متن اصلى كتاب است. علاوه بر اين ها زياداتى در انتهاى كتاب موجود است كه به تكملة الغدر معروف است. آنها نيز گروه ديگرى از مسائلى اند كه در مجالس بعد, انتخاب شده است. با اين تكمله, كتاب أمالى المرتضى به پايان مى رسد.[8]

دكتر عبدالرزاق محى الدين, آثار ادبى سيّد مرتضى را به دو قسم تقسيم مى كند: يك دسته آثارى كه براى ادب و به خاطر آن تأليف شده است و قسم ديگر, آنهايى كه به قول او اتّصالى غير مباشر به ادب دارد و حاوى مطالبى است كه وى از علم لغت و نحو و بلاغت مى آورد. اين مطالب در تأليفات اماميّه در موضوعات فقه و حديث و تفسير, اثر و اهميّت بسيار دارد. او أمالى را جزء دسته دوم مى داند.[9]

بجاست كه در اين جا اظهار نظر هاى تعدادى از بزرگان و علما را نسبت به اين كتاب ارزشمند ذكر كنيم .

صاحب روضات الجنّات مى نويسد:

من تا به حال, وصف هيچ يك از علماى عامّه را براى كتابى نشنيده ام كه بيشتر از آن چيزى باشد كه در شأن الغرر و الدرر گفته اند, تا آنجا كه آن كتاب را نشانه و دليل منتهاى فضل و هوش و بيانگر مهارت او دانسته اند. كتاب مذكور, غررالفوائد و درر القلائد ناميده شده است و مشتمل بر محاسن متونى است كه در آن برپايه نحو, لغت,كلام , شعر حكمت و غيره سخن گفته است.[10]

علاّمه سيّد محسن امين مى گويد:

سيّد مرتضى كتابى دارد كه آن را الدرر و الغرر ناميده است و آن مجالسى است كه شامل متونى از معانى ادب است و در آن از نحو و لغت و غيره سخن گفته است و كتابى منقح است كه بر فضل كثير و گستردگى معلومات نويسنده دلالت دارد.[11]

از أبو جعفر الحمصى نقل شده كه از شيخى از شيوخ ادب مصر به من رسيده است كه مى گويد:

قسم به خدا, من از كتاب «الغرر» مسائلى را در نحو استفاده كردم كه دركتبى چون, كتاب سيبويه نيافتم. [12]

يكى از كتب معروف تراجم از علماى عامّه مى نويسد:

سيّد مرتضى كتابى دارد با نام «الغرر و الدرر». آن كتاب, مجالسى است كه به وسيله او املا شده و مشتمل بر متونى از معانى ادب است كه برپايه نحو ولغت و… در مورد آنها سخن مى گويد و كتابى مفيد است كه بر فضل كثير نويسنده و گستردگى اطلاعات او بر علوم مختلف دلالت مى كند.[13]

امام فخر رازى در يكى از كتبش پس از ذكر بعضى از فضايل سيّد مى گويد:

فضائلش كثير است و براى شهادت در فضلش, كتاب الدرر و الغرر كافى است.[14]

يكى از محققان معاصر نيز مى گويد:

آن چه كه وى از كتب قدما اخذ كرده و از اساتيدش نقل كرده, چيزى از مبرّد, ابوعلى القالى, ابن انبازى و امثال آنها كم ندارد.انسان با مطالعه امالى و ديگر كتب سيد, چيزهاى بيشترى نسبت به اصمعى, ابن سكيّت, أحمد بن عبيد و ابوبكر معبدى دستگيرش مى شود. او تاريخ طبرى و بلاذرى و ابو مخنف را خوانده و از كتب عيون الأخبار ابن قتيبه و الكامل مبرّد و ديوان حماسه بحترى اقتباس كرده است و سرگذشت بسيارى از شعراى معتزله و جبريّه را آورده است و در قصص معمران و ائمّه خوارج, سخن هاى طولانى گفته است.[15]

و در نهايت, گفتار محمد ابوالفضل ابراهيم را مى آوريم كه:

هرگاه محققى بخواهد كتب نفيس عربى را كه حاوى معارف گوناگون و پر از نكات ظريف مختلف است و در آن عصاره طبايع و مذاهب مختلف و حقايق تاريخ, اخبار,متون, شعر، زبان و لغات مشكل است بررسى كند, بى چون و چرا حتماً كتاب أمالى المرتضى را نيز در آن رديف مى آورد و آن را در شمار كتاب هايى چون: الكامل مبرّد, البيان و التبيين جاحظ, عيون الأخبار ابن قتيبه, العقد الفريد ابن عبد ربّه, الأغانى ابوالفرج و … قرار مى دهد. اين ها كتبى است كه در آسمان ادب عربيّت مانند ستارگان مى درخشند.[16]

نحوه تأليف و نُسخ گوناگون أمالى سيّد

سيّد اعجاز حسين در كشف الحجب از خط سيّد سعيد جنفورى نقل مى كند كه:

شريف مرتضى, اين «الغرر و الدرر» را در راه حجاز ـ هرجا كه در منزلى فرود مى آمدند ـ برشاگردانش املا مى كرد و آنها نيز به همان ترتيبى كه از او شنيده بودند , آنها را جمع آورى كردند.[17] از طرف ديگر نقل شده است كه ظاهر امر بر اين است كه وى اين مجالس را در خانه اش بر شاگردان و مريدانش در زمان هاى مختلف و پى درپى املا كرده است. علمى به تاريخ شروع و آغاز اين مجالس نداريم, ولى آن چه معلوم است, اين كه آخرين املاى سيّد در روز پنج شنبه,28 جمادى الأول سال 413 ق, بوده است. اين تاريخ را شريف ابويعلى محمد بن حسن بن حمزه جعفرى در آخر نسخه اش ذكر كرده است.[18]

در كتاب ادب المرتضى من سيرته و آثاره آمده است:

چيزى كه هنوز در مورد اين كتاب معلوم نشده , اين است كه آيا أمالى تأليف و تدوين خود سيّد بوده است يا اين كه سيّد فقط آن را املا كرده و يكى از شاگردانش آن را جمع آورى كرده است؟ در حالت دوم, آن شاگرد چه كسى بوده است؟

دكتر عبدالرزاق محى الدين به اين سؤال اين گونه پاسخ مى دهد:

آنچه از اسلوب كتاب برمى آيد, آن است كه كتاب تأليف و جمع خود سيّد است و شاگردان او فقط توفيق روايت و قرائت كتاب را بر او داشته اند. در غير اين صورت, اسلوب تأليف در جاهاى مختلف كتاب به واسطه تعدّد افراد, اختلاف پيدا مى كرد, در حالى كه ما طرق روايات را مختلف مى يابيم, امّا اسلوب كتاب يكسان و واحد است .

امّا نكته اى وجود دارد و آن مدح و تمجيد شريف مرتضى و دُعا براى طول عمر او در جاهاى مختلف كتاب است. اين مطالب, چه بسا از اضافات شاگردان او باشد كه اين عبارات را بر متن اصلى در ابتداى هر بحثى اضافه كرده اند كه نشان دهند چه مطالب و چه مواردى از گفتار سيّد است و چه مواردى از روايت هاى او از ديگران است و بين آن چه او مى گويد و ديگران روايت كرده اند, اشتباه نشود. [19]

محمد ابوالفضل ابراهيم, شش نسخه از كتاب را ديده و آنها را با توضيحاتى نقل مى كند كه ما به اختصار, هر يك از نسخه هاى كتاب را مى آوريم:

.1 نسخه اى كه در سال 567 ق, نوشته شده است و اجازه روايتى آن با پنج واسطه به سيّد مرتضى مى رسد. در اين نسخه, حواشى زيادى در توضيح و تفسير بعضى عبارات از صاحب نسخه وجود دارد. در خود اين نسخه, رموزى وجود دارد كه نشانگر نسخه هايى است كه اين نسخه با آنها مقابله شده است. به طور مثال, يكى از اين نسخ چهارگانه, نسخه شريف ابويعلى است كه تاريخ پايان املاءات سيّد, يعنى روز پنج شنبه, 28 جمادى الاول سال 413 ق, در آن به چشم مى خورد و اصل آن در كتاب خانه اسكوريال موجود است .

.2 نسخه اى كه نگارش آن توسط محمد بن ابى طاهر بن أبى الحسين وراق در نيمه رجب سال 586ق, به پايان رسيده است. در اين نسخه, اضافاتى وجود دارد كه در نسخه اوّل و قديمى تر نبود. اصل اين نسخه خطى در كتاب خانه استانبول نگهدارى مى شود .

.3 نسخه اى است كه در سال 619 ق,نوشته شده است و البته فقط تا پايان مجلس 34 را دارد و در انتهاى آن هم نام ناسخ و تاريخ آن موجود نيست و در كتاب خانه مصر نگهدارى مى شود .

.4نسخه اى كه به خط هاشم بن الحسين الحسينى است و نگارش آن در 10 شعبان سال 1067ق, به پايان رسيده است و در آخرش نوشته شده كه آن را با نسخه اصل مطابقت شده است .

.5 نسخه اى كه در سال 1273ق, در تهران به چاپ رسيده است و در انتهاى آن تكمله اى نيز وجود دارد و دقيقاً معلوم نيست از روى چه اصلى نوشته شده است.به نظر مى آيد با نسخه ابويعلى جعفرى مقابله شده است .

6 ـ نسخه اى كه در سال 1325 ق, در مصر به چاپ رسيده است و شروح و تعليقاتى بر آن وجود دارد. ابتدا سيد محمد بدرالدين حلبى و سپس احمد امين شنفيطى اين كار را انجام داده اند. اين كتاب نيز معلوم نيست از روى چه اصلى به چاپ رسيده است. نام اين كتاب أمالى المرتضى است و با اين نام شناخته مى شود.[20]

روش برخورد سيّد با حديث

قرن چهارم هجرى و مسائلى كه در آن جريان داشت, به سيّد كمك مى كرد كه حديث امامى و غير امامى را تدوين كند و ثروت عظيمى هم در اختيار او بود و آن اين كه پس از تدوين اين احاديث, قدرت نقد اين احاديث را پيدا كرد. اين دو كار (يعنى تدوين و نقد حديث) در دو كتاب انتصار و ناصريات به خوبى مشاهده مى شود. نقد حديثى كه سيّد بر آن همّت داشت, بسيار بيشتر از آن چيزى بود كه حديث تا آن روز به خود ديده بود. نقد وى به ردّ كردن و نپذيرفتن اكثر احاديث منجر شد, على الخصوص احاديثى كه از آنها بوى غلوّ و تشبيه و جبر مى آمد.او احاديث و اخبار واحد غير موثّق و بلكه موثق را نمى پذيرفت؛ چرا كه به عقيده او چنين احاديثى نمى توانست مصدر يك حكم شرعى باشد.[21]

اكثر جاهايى كه سيّد به تفسير آيات و تأويل احاديث پرداخته, مواردى است كه ظاهر عبارات, جبر يا تشبيه و تجويز خطا بر انبياست و از امورى است كه دلايلى عقلى بر ردّ آنها وجود دارد و آيات و رواياتى كه متضمّن اين معانى باشند, رجوع به ظاهرشان صحيح نيست و به همين خاطر, ظاهر الفاظ چنين عباراتى در نزد او غير قابل قبول است. در اين موارد, او مى كوشد كه راهى را براى برگرداندن اين عبارات (از قرآن يا حديث) به وجهى از وجوه پيدا كند .

سيّد در فقه, توجّه زيادى به ظواهر نصوص دارد؛ ولى آن توجّه را از او در تفسير قرآن و حديث نمى بينيم, چرا كه او معلومات لغوى بسيار بالايى دارد و در يافتن راه براى فرار از ظاهر متن در نمى ماند و حتماً راهى را مى يابد تا مطابق با رأى عقلى اش باشد و هر رأيى كه با رأى عقلى وى سازگار باشد, مى پذيرد .

مناسب است در اينجا مثالى از اين روش برخورد سيّد با يكى از روايات براى روشن شدن بيشتر بحث, ذكر كنيم .

از پيامبر اكرم(ص) روايت شده است:كه اِنّ قُلوبَ بَنى آدمَ كُلَّها بينَ اصبعينِ مِن أصابعِ الرّحمنِ, يُصّرفُها كيفَ شاء. در جايى از او درباره كلمه «أصبع» سؤال مى شود و اين كه فرض اصبِع براى خداوند به چه معناست و آيا اين فرض , مستلزم اعتقاد به تشبيه است. پس چگونه اين حديث با توحيد پروردگار سازگار است؟

در جواب, سيّد ادلّه لفظى را مى آورد و در پاسخ به كسى كه حديث را به مجرّد منافات با عقل نمى پذيرد مى گويد: اصبع در كلام عرب, اگرچه به معناى عضو مخصوص (انگشت) است, ولى به معناى «اثر نيك» نيز بوده و گفته مى شود: فلان ُ على مالِه اصبع حسنة يعنى قيام و اثرى حسن دارد [در اينجا سيّد, اشعارى براى تأييد قول و ادّعاى خودش مى آورد] و معنى حديث اين گونه مى شود: هر آدمى, قلبش بين دو نعمت جليل خدا (نعمت دنيا و آخرت) قرار دارد. ممكن است وجه تسميه اثر حسن به اصبع, آن باشد كه اشاره براى نشان دادن شگفتى و توجه دادن به چيزى از انگشت استفاده مى شود .

اين جواب, مى توانست براى فرد سؤال كننده, جواب جامع و كاملى باشد؛ امّا با اين حال, وجه ديگرى را بيان مى كند كه به گفته خودش به مذاق عرب نزديك تر است. وجه ديگر آن است كه غرض در ذكر «اصبع»,خبر دادن به سادگى و آسان بودن دگرگونى قلوب و تغيير دادن آنهاست و انجام كار در مورد آنها بر خداوند ـ عزّوجل ـ يسير است و اين كار, تحت قدرت و تسلّط اوست. آيا نمى بينى كه عرب در مثل مى گويد: «هذا الشىء فى خنصرى و بنصرى و فى يدى و قبضتى»؟ همه اين عبارت مى خواهد تيسير و تسهيل و نيز عدم مشقّت و زحمت را برسانند و بر همين روش و سياق, محققان و مفسّران, آيه «وَالأرضُ جَميعاً قبضته يَومَ القيامةِ وَالسَّمواتُ مَطْويّآت بِيَمينِهِ» را تأويل كرده اند .

در نتيجه, به نظر مى رسد, پيامبر اكرم(ص ) هنگامى كه مبالغه را در وصف خداوند به قدرت داشتن بر دگرگون كردن قلب ها و تسلّط برآنها به غير مشقّت و سختى اراده كرده , فرموده است: إنّها بَينِ اصابعهِ كه اين جمله, كنايه اى از اين معنى مهمّ و همچنين اختصارى از يك لفظ طولانى باشد.[22]

بررسى روايات «أمالى سيّد»

احاديث و روايات موجود در أمالى سيّد مرتضى را بايد به دو دسته تقسيم كرد:

.1 رواياتى كه مورد بحث و شرح قرار گرفته اند؛ أمالى السيّد مرتضى داراى 80 مجلس مختلف است. در 28 مجلس از اين مجالس, عبارت «تأويل خبر» وجود دارد كه در ذيل اين عنوان, يك يا چند حديث آورده مى شود و مباحث فقه الحديثى در آن مطرح مى شود و گاهى تعارض اين روايت با روايات يا آيات ديگر بررسى مى شود, گاهى منافات مفهوم روايت با دلايل عقلى و مذهب كلامى شيعه برطرف مى شود. گاهى غريب الحديث و لغات مشكل حديث, توضيح داده مى شود و مباحث نافع ديگرى نيز در ذيل اين روايات آورده مى شود .

.2 رواياتى كه به عنوان شاهد به كار رفته اند؛ اين روايات را گاهى سيد براى تأييد ادّعاى خود مى آورد و گاهى نيز وقتى مى خواهد قول شخص ديگرى را مطرح كند, روايت استفاده شده توسط او را مى آورد و گاهى نيز در تفسير آيات قرآن از شواهد روايى به خوبى بهره مى گيرد. تعداد رواياتى كه به اين شكل در سرتاسر كتاب آمده است, حدود 50 روايت است.[23]

در پايان مقاله, فهرست احاديثى را كه سيد مورد بحث و بررسى قرار داده است مى آوريم:

روايت شماره 1

رُوى عن النبيّ ـ صلّى اللّه عليه و سلم ـ إنّه قال: مَن تعلّم القرانَ ثُم نَسيَه لقى اللّهَ و هُو أجذمُ. [24]

در اين حديث عمده بحث بر روى معناى لغوى كلمه أجذم و مفهوم آن است. در اين حديث نظر سيّد اين است كه منظور از اجذم در اين جا مقطوع اليد است و قول رسول اكرم (ص) در مقام تشبيه است, يعنى كسى كه قرآن را فراموش كند, مانند كسى كه دست ندارد و فاقد كمال و زينت است .

روايت شماره 2

روى أبو عبيد اللّه بن سلام فى كتابه غريب الحديث, عن اميرالمؤمنين(ع ) إنّه قال: مَن أحبَّنا أهلَ البيت, فَليعدّ لِلفقرِ جلباباً أو تِجفافاً.[25]

در اين روايت, سيّد مى خواهد اين مطلب را روشن كند كه چگونه محبّان اهل بيت(ع) به فقر و ندارى موصوف شده اند, حال آن كه چنين رابطه اى در ميان انسان ها برقرار نيست؟

به نظر او, اين فقر مى تواند هم به فقر در آخرت و نياز به توشه, و هم به فقر در دنيا و صبر در مقابل آن, دلالت كند .

روايت شماره 3

قال أبو عبيد, قاسم بن سلاّم, فيما روى عن النبى ـ صلى اللّه عليه و سلم ـ : ليس منّا من لَم يَتَغَنَّ بِالقرآنِ. [26]

در اين جا بحث در مورد واژه لم يتغَنَّ است كه مى توان از آن , معانى مختلف,اراده نمود. رأى سيد اين است كه منظور از لم يتغنَّ, لم يستغنِ بالقرآن است؛ يعنى اگر كسى غير از قرآن به چيز ديگرى خود را نيازمند بداند, از ما نيست. در واقع, معانى ديگر براى اين واژه, مانند آهنگين بودن و ترجيح و… در اين مقام, مردود است .

روايت شماره 4

روى ابو هريرة, عن النبى ـ صلى اللّه عليه و سلم ـ إنّه قال: إنّ أحبَّ الأعمالِ إلى اللّهِ ـ عزَّ وجلَّ ـ أدومُها و إنْ قلَّ , فعليكم منِ الأعمالِ بما تُطيقونَ , فإنّ اللّهَ لا يملَ حتّى تَمَلّوا. [27]

در اين روايت, بحث اصلى بر روى لفظ لا يملُّ و حتّى تَملّوا و كلاً ريشه سه حرفى «م ل ل» است كه معانى مختلف آن بررسى مى شود و سيّد براى وصف خداوند به ملل, چهار وجه آورده است؛ ولى در پايان, هيچ يك از وجوه را به ديگرى برترى نداده است .

روايت شماره 5

روى أبو مسعود البدرى, عن النّبى ـ صلى اللّه عليه و سلم ـ إنّه قال: مِمّا أدرَكَ النّاسُ مِنْ كَلامِ النّبوةِ الأولى, إذا لَم تَستَحيِ فاصنع ماشئت[28] .

در معنا و مفهوم عبارت إذا لم تستحى فاصنع ماشئتَ, سه معناى مختلف آورده است كه براى هر يك از معانى, از آيه يا روايتى به عنوان شاهد استفاده شده است. ظاهراً سيد,معتقد است تا زمانى كه كارى نكرده اى كه از آن حيا و شرم داشته باشى, هر كارى مى خواهى انجام بده؛چون در واقع؛ كارهاى زشت است كه شرم و حيا آور است .

روايت شماره 6

روى محمد بن الحنفية, عن أبيه اميرالمؤمنين (ع) قال: كان قد كثر على مارية القبطية, أم ابراهيم فى ابن عم لها قبطى كان يزورها…, فقال: الحمدُ للّهِ الذى يُصرف عنّا الرّجس أهل البيت. [29]

سيد از اين روايتِ مفصل پنج حكم و نتيجه شرعى استخراج كرده و به شبهات وارد شده در آن پاسخ مى دهد و در واقع از ساحت مقدّس پيامبر اكرم(ص) و اميرالمؤمنين(ع) دفاع مى كند. پس از اين مطلب, به بررسى لغات غريب و مشكل حديث مانند: شَغر برجله, أجب , … مى پردازد .

روايت شماره 7

روى أبو هريرة , عن النبى ـ صلى اللّه عليه و سلم ـ إنّه قال: تقىءُ الارضُ أفلاذَ كَبدها مثلَ الاطِوان من الذّهب و الفضةِ , فيجىءُ القاتلُ فيقول فى مثل هذا, قتلتُ و يجىءُ القاطع يقولُ فى مثل هذا, قطعتُ رَحمِى و يجىءُ السارق, فيقول فى مثل هذا: قطعتُ يَدى ثمّ يتركونه ولا يأخذون منه شيئا.[30]

در اين روايت, ابتدا لغاتى مانند أفلاذ, تقىء, … توضيح داده شده و مورد بررسى لغوى قرار گرفته اند و گفته شده كه مفهوم حديث همان معناى «أخرجت الأرض أثقالها» است .

روايت شماره 8

فى الحديث إنّ قيس بن عاصم, قال: اتيت رسول اللّه ـ صلى اللّه عليه و سلم ـ فقال: هذا سيد أهل الوبر… فقال ـ عليه الصلاة والسلام ـ : نعم المال أربعون و الكثر ستّون و ويل لاصحابِ المِئينَ, إلاّ مَنْ أعطى الكريمةَ ومَنحَ الغَزيرةَ و نَحرَ السمينةَ فاكل وأطعم القانعَ والمُعترَّ.[31]

اين روايت, حجم زيادى دارد و با عبارات مختلفى آمده است. در اينجا سيد فقط به توضيح لغات غريب حديث پرداخته است و اصطلاحاتى مانند: الكريمة, الغزيرة , المنيحة, الطروقة و… را شرح كرده است .

روايت شماره 9

روى أن النبى ـ صلى الله عليه و سلم ـ خَرج مع أصحابه إلى طعامٍ دُعوا لَه, فإذا بالحسين ـ عليه السلام ـ فَاستَنلَ رسول ُ اللّه…, فقبلَه و قال: أنا من حُسينٍ و حسين منّى, أحبّ اللّه من أحبّ حُسيناً.حسين سبط من الأسباط.[32]

اين روايت كه در فضايل امام حسين(ع) است, از نظر لغوى مورد بررسى سيد قرار گرفته و لغاتى مانند: استنتَلَ, فأس أقنح,… شرح داده شده است .

روايت شماره 10

الخبر المروى عن عبداللّه بن عمر, إنّه قال: سمعت النبى ـ صلى الله عليه و سلم ـ يقول: إنّ قلوبَ بنى آدم, كلّها بين أصبعين من أصابع الرَّحمن, يُصرّفها كيف شاء, ثم يقول: قال رسول اللّه ـ صلى الله عليه و سلم ـ عند ذلك: اللّهُمَ مُصرّفَ القلوبِ, صَرّفْ قلوبَنا إلى طاعتِكَ.[33]

اين روايات تأويل مى شوند و عدم منافات آنها با توحيد پروردگار و متضمّن نبودن تشبيه اثبات مى شود و اصل بحث بر سر لفظ إصبع و معانى مختلف آن است كه غير از انگشت به معنى «اثر حسن» هم به كار مى رود. سپس, انواع تلفظ هاى اين كلمه و در نهايت, دو وجه براى تأويل اين حديث با استفاده از معناى لغوى و سائر موارد بيان مى شود .

روايت شماره 11

روى أبو هريرة, عن النبى ـ صلى الله عليه و سلم ـ إنّه قال: يقول اللّه ـ عزَّ وجلَّ ـ إذا أحبّ العبدُ لقائى أحببتُ لِقاءَه و إذا ذكرنى فى نفسهِ ,ذكرتُه فى نفسى. و إذا ذَكَرنى فى ملاء, ذكرتُه فى مَلاء خيرٍ منهُ. وإذا تقَّرَب إليَّ شِبراً , تقربتُ إليه ذراعا.ً وإذا تقرّبَ اليَّ ذِراعاً , تقرّبت إليه باعاً.[34]

اين روايت در مورد كلمه نفس در مورد ذات باريتعالى است. براى روشن شدن اين مطلب, هشت معنا براى كلمه نفس بيان مى شده و با آيات و روايات مختلف تطبيق مى شود.اعتقاد بر آن است كه اين روايت از باب تسميه جزاى يك عمل با نام همان عمل است؛ چنان كه در آيه «وجَزاءُ سَيئةٍ سَيئةٍ مثلُها» چنين است .

روايت شماره 12

روى عن النبى ـ صلى اللّه عليه و سلم ـ: إن ّ المَيتَ لَيُعذَّبُ لبكاء الحّى عليه.[35]

اشكال در اين روايت, اين است كه چگونه يك نفر به خاطر اعمال ديگران بايد عذاب ببيند؟ ابتدا يك تأويلى در مورد آن ارائه شده, و سپس روايات ديگرى در اين باب مطرح گرديده است .

روايت شماره 13

يروى ابوهريرة , عن النبى ـ صلى الله عليه و سلم ـ إنه قال: ما من أحدٍ يُدخلُه عملُهُ الْجَنَّةَ و يُنجيهِ من النّار. قيل: ولا أنت يا رسول اللّه؟ قال و لا أنا, إلاّ أن يَتغَمَّدنى اللّه برحمةٍ من اللّه و فضل.[36]

اين اشكال طرح مى شود كه چرا بندگان نسبت به پاداش الهى غير مستحق هستند و همگى در سايه فضل و رحمت خدا به بهشت مى روند و از جهنّم, رهايى مى يابند و به اين اشكال پاسخ داده مى شود .

روايت شماره 14

يروى نافع عن أبى الاسحاق الهجرى, عن أبى الاحوص, عن عبدالله بن مسعود , عن النبى ـ صلى الله عليه و سلم ـ قال: إنّ هذا القرآن مادُبة لله تعالى, فتعمّدوا مأدبته ما استطعتم وإنّ أصغَر البيوتِ لبيت أصغرُ من كتاب اللّه.[37]

در ذيل اين روايت برخى واژه ها مانند مأدبة و… مورد بررسى قرار گرفته است و نيز وجه تشبيه كتاب الهى به مأدبة بيان شده است .

روايت شماره15

روى أن مسلما الخزاعى, ثم المصطلقى, قال: شهدت رسول اللّه(ص) و قد انشده نشد قول سويدِ بن عامر المصطلقى. فقال رسول اللّه: لو أدركته لأسلَمَ.[38]

در ذيل اين روايت, سيد در واقع به توضيح اشعار سويد بن عامر پرداخته است و عبارات مشكل آن را معنا كرده است .

روايت شماره 16

يروى زيد بن ثابت, عن النبى ـ صلى اللّه عليه و سلم, إنّه قال: توضَّؤوا مما غَيّرتَ النّارُ.[39]

بحث اين روايت در معناى كلمه وضو است, كه مس كردن چيزى كه آتش آن را تغيير داده است, چه نيازى به وضوء دارد؟ در پاسخ به اين سؤال, نياز به فهم معناى وضو احساس مى شود. آيا وضو به معناى شستشو است يا منظور آن اصطلاح شرعى است؟

روايت شماره 17

روى ابوهريرة, عن النبى ـ صلى الله عليه و سلم ـ إنه قال: خيرُ الصّدقةِ ما أبقَتْ غنيً, واليدُ العُليا خير من اليد السّفلى و ابْدأ بِمن تعول.[40]

ابتدا سيد دو وجه در تأويل «خير الصدقة ما ابقت» غنى آورده و پس از طرح دو وجه در تأويل «اليد العليا خير من اليد السفلى», نظر خود را با استفاده از شواهد, مى آورد. معناى روايت اين است: عطيّه زياد و كثير, بهتر از عطيه و بخشش كم و قليل است و اين روايت با موجزترين كلام, اين را گفته است .

روايت شماره 18

روى عقبة بن عامر, عن النبى ـ صلى الله عليه و سلم ـ إنه قال: لو كان القرآن فى أهابٍ ما مسَّته النّارُ.[41]

اين روايت يكى از مفصل ترين بحث ها را در اين كتاب به خود اختصاص داده است. در اينجا سيد ابتدا نظر ابن قتيبه, سپس ردّ ابن انبازى نسبت به او, و نظر ابن انبازى را مى آورد. پس از آن, نظر خود را مبنى بر اين كه كلام, به طريق مثل و مبالغه در تعظيم شأن قرآن و آگاهى دادن نسبت به جلالت قدر و بزرگى جايگاه قرآن است نقل مى نمايد .

روايت شماره19

روى ابو عبيد القاسم بن سلام, عن حجاج, عن حمّاد بن سلمة, عن هشام بن جان و حبيب بن الشهيد, عن ابن سيرين, عن ابى هريرة : أنّ النبى نهى عن كسب الرّمازَة (أو الزَّمارة). [42]

ذيل اين روايت, نظرات قاسم بن سلام, ابن قتيبه , فرّاء, ابن انبازى به ترتيب, در مورد لفظ رمازة يا زمارة آورده شده و سيد در پايان مى گويد كه هيچ يك از اين دو تلفظ بر ديگرى برترى ندارد؛ چرا كه براى هر يك وجهى وجود دارد .

روايت شماره 20

روى عقبة بن عامر, إنّ رسول اللّه ـ صلى اللّه عليه و سلم ـ قال فى خطبة طويلة خطبها: مَن يَتبَع المَشمَعَة, يُشْمَع به.[43]

منظور روايت اين است كه هر كس كارش مسخره كردن مردم باشد, خداوند او را به همان شكلى كه مسخره مى كرده است, در خواهد آورد .

روايت شماره21

يروى ابو هريرة , عن النبى ـ صلى الله عليه و سلم, إنه قال: لا تناجَشوا و لا تَدابَروا, و كلّ المُسلم عَلى المُسلمِ حَرام دمعهُ و عِرْضُه.[44]

ابتدا معناى لاتناجشوا و لا تدابروا به طور كامل آورده مى شود و سپس معانى مختلف و متنوّع كلمه «عِرض» است كه مطرح مى شود .

روايت شماره22

روى عنه ـ عليه الصلاة و السلام ـ إنّه قال: لعَن اللّه السّارق يَسرق البيضة, فَتقطعَ يَدُه. و سَرِقَ الحبلَ ,فَتُقْطع يده. [45]

اين روايت, دستاويز دو گروه خوارج و مُلحدان قرار گرفته, تأويلات مختلف ردّ مى شود. اين روايت در مقام تعجيز و تضعيف دزد است كه دستش را به قيمتى كم مى فروشد و در پايان, معناى لغوى بيضة و حبل مورد بررسى قرار گرفته است.[46]

روايت شماره 23

روى ابوهريرة, عن النبى ـ صلى الله عليه و سلم ـ إنه قال: لا يموتُ لِمؤمنٍ ثلاثة مِن الأولادِ , فتمسَّهُ النّارُ إلا تحلَّة القسمِ. [47]

بحث اين روايت, تحلّة القسم است. سيد اشكالى طرح مى كند كه آيا اين روايت متضمّن اغراى به فساد نيست كه اگر مؤمنى سه فرزند او بميرند از آتش در آمان خواهد بود و خود به اشكال,پاسخ مى دهد .

روايت شماره24

روى ابوهريرة, عن النبى ـ صلى اللّه عليه و سلّم ـ قال: كلّ مُولود يُولدُ على الفطرة , حَتّى يكونَ أبواهُ يُهوِدانِه أو يُنَصِّرانه.[48]

نظر سيد مرتضى حول مفهوم فطرت است. سيد به توضيح عبارات «ابواه يهودانه و ينصرانه» مى پردازد و بحثى كوتاه در زمينه نسخ و إخبارمطرح مى كند .

روايت شماره 25

روى بشّار عن معاوية بن الحكم قال قلتُ: يا رسول اللّه, كانَت لى جارية ترعى غنماً لى … فصككتُها صكةً. قال: فعظم ذلك على النبى ـ صلى الله عليه و سلم ـ… فقال: ـ عليه السلام ـ أعتقها فَإنّها مؤمنة.[49]

برخى لغات مشكل اين روايت مانند: اسَف , … توضيح داده شده, سپس چهار معنا براى كلمه سما آورده مى شود و در نهايت, جمع بندى اين است كه در سما بودن خدا به معنى عزّت و علوّ شأن و سلطان است و علوّ مسافت در زبان عرب هيچ گونه مدحى محسوب نمى شود .

روايت شماره 26

روى شريك, عن عمار الذهبى, عن أبى صالح الحنفى, عن أميرالمؤمنين على ـ رضى اللّه عنه, قال: رأيتُ النبى صلى الله عليه و سلم ـ فى المنام, و أنا أشكو إليه ما لقيتُ مِن الأودِ واللدد. [50]

اين روايت به طور مختصر آمده است و لغات أود ولَدَد مورد بررسى قرار گرفته است .

روايت شماره 27

روى عن النبى ـ صلى اللّه عليه و سلم ـ قال: لا عدَوى ولاطيرةَ ولا هامَّة.[51]

در اين قسمت, چندين روايت براى مقايسه با يكديگر آمده است كه بعضى با بعض ديگر داراى تناقض ظاهرى هستند. برخى از آنها ناظر به وجود بديمنى و سرايت بيمارى و… و برخى ديگر, شاهد بر عدم وجود چنين چيزهايى است .

روايت شماره 28

يروى عن رسول الله ـ صلى الله عليه و سلم ـ , إنّه نهى أن يُصلّى الرَّجُلُ و هُوَ زَناءُ.[52]

در اين قسمت, فقط معناى زنا آورده شده است .

خاتمه

از بررسى روايات مذكور در أمالى سيد و همچنين توضيحات مؤلّف ذيل آنها به نكات زير پى مى بريم:

.1 اِسناد اكثر روايات مطرح شده در كتاب, داراى اشكال است و حديث مسند به ندرت در ميان آنها يافت مى شود و در واقع اكثراً جزو روايات ضعيف (مرسل, مرفوع,…) به شمار مى روند .

.2 اين كتاب منبع فقه الحديثى خوبى براى شيعه است و از آن براى به دست آوردن معانى برخى از لغات غريب حديث يا يافتن انواع فنون بلاغى و صنايع ادبى به كار رفته در روايات, مى تواند استفاده شود .

.3 گرايش سيد مرتضى در شرح و تفصيل روايات , بيشتر ادبى و كلامى بوده است. خواننده با مطالعه توضيحات او, علاوه بر اين كه مفهوم حديث را درمى يابد, بسيارى از گرايش ها و نظريّات كلامى و فقهى اماميّه آن روز را خواهد فهميد .

.4 در توضيح بسيارى از روايات, أقوال مختلف علماى برجسته اهل سنّت نظير ابن قتيبه و ابن انبازى قاسم بن سلاّم آورده شده است. اين مسئله, اولاً خبر از دسترسى سيد به أقوال اين افراد از طريق دستيابى به كتب آنها مى دهد و ثانياً اگر مطالبى در كتب امروزى آنها به دست ما نرسيده است, از طريق اين نقل أقوال سيد مى توان به آنها دست پيدا كرد .

.5 گاهى در بررسى لغات غريب روايات, شواهدى از شعر جاهلى آورده شده كه دو فايده دارد: اولاً نشان مى دهد, شعر جاهلى و واژه هاى به كار رفته در آن اشعار و در آن زمان, براى سيد مرتضى مهم بوده و مطلب قابل استنادى بوده است و ثانياً مى توان عبارات صحيح بعضى اشعار را به همراه مدلول و معنى صحيح آنها به دست آورد .

در تدوين اين مقاله از راهنمايى هاى دكتر مجيد معارف استفاده شده است. نويسنده .

دانشجوى كارشناسى ارشد علوم قرآن و حديث .

[1] . لغت نامه دهخدا , زير نظر دكتر محمد معين, ج 2, ص 134 .

[2] . كشف الظنون, حاجى خليفه, ج 1, ص 161 .

[3] . الذريعة, ج 2, ص 305 و 306 .

[4] . دائرة المعارف تشيّع, تعدادى از نويسندگان, ج 2, ص 335 .

[5] . دراية الحديث, كاظم مدير شانه چى, ص 30 و 31 .

[6] . ادب المرتضى من سيرته و آثاره, عبدالرزاق محى الدين, ص 158 .

[7]. الذريعة, ج 16, ص 42 .

[8] . مقدمه أمالى المرتضى, ص 18 تا 20 .

[9]. ادب المرتضى من سيرته و آثاره, مقدمه, ص ج .

[10] . روضات الجنات, ج 4, ص 303 .

[11] . أعيان الشيعة, ج 8, ص 213 .

[12] . همان, ص 214 .

[13]. . وفيات الأعيان, ج 3, ص 313 .

[14]. رياض العلماء, ج , ص 20 .

[15] . أعيان الشيعة, ج 8, ص 214 .

[16] . مقدمه أمالى المرتضى, ص 16 .

[17] . الذريعة, ج 16, ص 42 .

[18] . مقدمه أمالى المرتضى, ص 20 .

[19] . ادب المرتضى من سيرته و آثاره, عبدالرزاق محى الدين, ص 160 .

[20]. مقدمه أمالى المرتضى, ص 21 تا 26 .

[21] . ادب المرتضى من سيرته و آثاره , عبدالرزاق محى الدين, ص 35 و 36 .

[22] . همان, ص 179 تا 181 .

[23] . أمالى المرتضى, به تصحيح محمد ابوالفضل ابراهيم, بخش فهارس در انتهاى ج دوم .

[24] . همان, ج 1,جزء1, ص 4 .

[25] . همان, ص 13 .

[26]. همان, ص 24 .

[27] . همان, ص 41.

[28] . همان, ص 53 .

[29] .همان, ص 54 .

[30] . همان, ص 65 .

[31] . همان, ص 72 .

[32] . همان, ص 157 .

[33] . همان, ج 1, جزء 2, ص 2 .

[34] . همان , ص 6 .

[35] . همان, ص 17 .

[36] . همان, ص 20 .

[37]. همان, ص 27 .

[38] . همان, ص 36 .

[39] . همان, ص 58 .

[40] . همان, ص 66 .

[41]. همان, ص 83 .

[42] . همان, ص 107 .

[43] . همان, ص 136 .

[44] .همان, ج2, جزء3, ص 82 .

[45] . همان, ص 93 .

[46] . سيد در ذيل اين روايت, قبل از توضيح مفاهيم روايت , آورده است: «هو مطعون عند أصحاب الخبر» كه در واقع, تنها جايى است كه سيد در مورد سند آن اظهار نظر كرده است .

[47] . أمالى السيد المرتضى, ج2, جزء 3, ص 138 .

[48] . همان,ج2, جزء 4, ص 2 .

[49] . همان, ص 74 .

[50] . همان, ص 77 .

[51] . همان, ص 110 .

[52] . همان, ص 192 .

/ 1