آیت الله سید رضا بهاءالدینی (ره) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آیت الله سید رضا بهاءالدینی (ره) - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آيت الله سيد رضا بهاءالديني - ره

زندگي نامه

والد

او از ابتداي تأسيس حوزه علميه قم به آسيد صفي ( و فرزند بافضيلتش به آسيد رضاي آسيد صفي ) شهرت داشت.

آسيد صفي مرد بزرگوار و باتقوايي بود که افتخار خدمت آستانه مقدسه فاطمه معصومه سلام الله عليها را چون پدرانش دارا بود.

آسيد رضا مي فرمود:

« پدرم درسهاي حوزوي را تا رسائل و مکاسب خوانده بود، درس حاج شيخ مي رفت و به او شهريه هم مي دادند و در ادبيات يد طولايي داشت. آشنايي او با قرآن و حفظ آن تا جايي بود که کشف الآيات علما و روحانيون بود؛ هر آيه اي را مي پرسيدند، در ذهن خود حاضر داشت.

روزي بيست جزء قرآن مي خواند و در آيات قرآن تدبر مي کرد. از خصوصيات پدر ما اين بود که شيطنت نداشت بلکه شيطنت هم ياد نمي گرفت. مرد خيلي آزادي بود. »

از ديگر صفات برجسته سيد صفي الدين، انديشمندي در زندگاني و استفاده شايان از اوقات عمر بود.

ايشان در مورد والد محترمشان مي فرمودند:

« همنشيني بسيار با علماي رباني داشت و از مجالست و گفتگو با آنان لذت فراوان روحي و معنوي مي برد. به طوري که از فيض درس و بحث آنها استفاده کرده، انديشه هاي زلال معنوي به دست آورده بود.

ادبيات عرب را خوب مي دانست و مقداري از رسائل و مکاسب را خوانده بود. همچنين، در درس حاج شيخ عبدالکريم حائري حاضر مي شد.

بسيار مشاهده مي شد که دعاهايش به اجابت مي رسند و بدون هيچ تأخيري انجام مي شوند. »

والده

فاطمه سلطان، مادر ايشان از بيت مرحوم صدرالمتألهين (ملاصدراي شيرازي- ره ) است.

آقا مي فرمود:

« آن طوري که به ما گفته اند اينچنين است. »

آن مکرمه، بانويي بزرگوار و باتقوي و داراي حالات بلند عرفاني بود. قبل از ولادت فرزندش، سيد رضا، خداوند فرزندي به او عنايت مي فرمايد که در سن دو سالگي از دنيا مي رود. مادر دلسوخته تنها به صبر در مصيبت از دست رفته فرزند دلبندش بسنده نمي کند، بلکه سجده شکر بجاي آورده و آن رخداد را از الطاف حضرت حق مي داند و در حال سجده از خدا درخواست فرزندي مي کند که از علماي بزرگ اماميه و اولياء الله باشد.

با ولادت فرزندش سيد رضا و آثار نبوغي که از دوران طفوليت در جبين او مشاهده مي کند دعاي خود را مستجاب مي بيند، لذا در تربيت و پرورش و تعليم او سرمايه گذاري بيشتر نموده تا ذاتيات بلند و نيکوي او به فعليت برسد.

صفا و صميميت، قناعت و ساده زيستي، عشق و علاقه به همسر و فرزندان و کياست و صداقت، او را براي زنان فاميل و افراد محله الگو کرده بود. نورانيت روح و روان و صفاي زندگاني، هديه اي آسماني بود که از برکت انس با قرآن و حفظ بسياري از دعاهاي معصومان (ع) براي آن بانوي پرهيزکار فراهم شده بود.

ولادت و خاطرات کودکي

درباره تاريخ ولادت و خاطرات کودکي، ايشان خود مي فرمودند:

« آن طوري که به ما گفته اند تاريخ ولادت ما، 1327 هجري قمري بوده است، ولي ما از سنين يک سالگي را در خاطر داريم.

من تقريباً يک ساله بودم و در گهواره، در آن ايام به خيارک مبتلا شدم ( خيارک دمل بزرگي است که بايد جراحي شود ). جراح آمد تا جراحي کند، اطرافيان ما که متوحش بودند از دور گهواره ما رفتند؛ چون طاقت نداشتند ببينند.

ما اين مطلب را مي فهميديم. جراح نيشتر را زد و ما راحت شديم.

ما شش ماهگي را يادمان هست و از سنين يکي، دو سالگي مطلب را مي فهميديم و اينجور کارها را از وجعش (دردش) خائف و ناراحت بوديم، اما کاري نمي توانستيم بکنيم.

مرحوم حاج آقا حسين (اخوي) سه سال از ما کوچکتر است و کاملاً تولدش را من يادم هست. کجا نشسته بودم، کجا مرا خواباندند، کجا متولد شد.

ايشان گريه مي کرد آنها چه مي کردند، همه را مثل اين که با بچگي ضبط کردم. يعني مشاهده مي کردم و مي فهميدم. »

معنويت در کودکي

در بياني فرمودند:

« خداوند از دو سالگي معرفتش را به ما داد. »

«... يک ساله که بودم افراد پاک طينت و نيکو سرشت را دوست داشتم و علاقه اي قلبي به آنان پيدا مي کردم. خير و شر را مي فهميدم و اهل آن را مي شناختم. در همان ايام بود که بين انسانهاي خير و نيکوکار و افراد شرور و طغيانگر فرق مي گذاشتم.

از اين رو، مادربزرگم را که جلسات روضه امام حسين عليه السلام را اداره مي کرد و در آنها روضه مي خواند دوست مي داشتم. پاکي، خوبي و نورانيت او را حس مي کردم و از او خوشم مي آمد.

روزي مرا همراه خود به جلسه اي برد و اين در حالي بود که به دو سالگي نرسيده بودم. آن جلسه مجلس جشن ميلاد رسول اکرم (ص) بود. در آن روز شعر:

« تولد شد محمد(ص) ـــ به دنيا آمد احمد(ص) »

خوانده شد و بقيه همراه مادربزرگم جواب مي دادند. در همان حال، جملات را مي فهميدم و لذت مي بردم. از آن روز اين شعر را از حفظ دارم. »

ورود به مکتب خانه

آقا در مورد ورود به مکتبخانه اينطور مي فرمودند:

« دو ساله بودم که براي آموختن حمد و سوره به مکتبخانه رفتم. پس از فراگيري حمد و سوره، اذان و اقامه را آموختم. آن گاه قرائت قرآن را ياد گرفته، سپس خواندن و نوشتن را آغاز کردم.

معلم مکتبخانه هاي آن روز، خانم هاي متدين، خوش اخلاق و با فهم و شعوري بودند که خداوند نصيب ما کرده بود.

شش ساله بودم که دوره مکتب تمام شد و من براي ادامه آموختن به مکتب ديگري رفتم و « نصاب الصبيان » - که معاني لغات را به شعر بيان مي کند - شروع کردم.

استاد ابتدا اشعار را مي خواند، سپس توضيح مي داد. آن گاه براي يادگيري و تکرار بيشتر، سؤال مي کرد. هرگاه پرسش مي کرد چه کسي مي تواند از رو بخواند؟ مي گفتم: من از حفظ مي خوانم!

و اين موجب تعجب او مي شد زيرا مرتبه اول و دوم که اشعار را مي خواند، خود به خود حفظ مي شدم و نيازي به تمرين و صرف وقت بيشتري نداشتم.

روز دوم و سوم و روزهاي بعد با همين شور و شوق و جدّيت گذشت. استاد که از قدرت حافظه و شدت علاقه من شگفت زده شده بود، برخي از دوستان خود را از وضع درس من آگاه کرده بود، تا اين که خبر به گوش آيت الله حاج شيخ ابوالقاسم قمي (ره) رسيد.

ايشان که از پارسايي و معنويت بسيار بهره داشت و در تواضع و اخلاص و طلبه پروري کم نظير بود، خود براي ملاقات بنده وارد جلسه درس شد، در کنارم نشست و چندين پرسش مطرح کرد که هنوز سؤالهاي ايشان را به خاطر دارم.

پرسش ايشان که تمام مي شد، سريع جواب مي دادم، باز هم مي پرسيد و من هم پاسخ مي دادم.

سرعت جواب و کامل بودن آن موجب شگفتي او شد به طوري که بعد از آن روز، مرتب تشريف مي آورد و مرا تشويق مي کرد. و گاهي سفارش مرا به استادم مي کرد که مواظبت بيشتري کند و سرمايه گذاري زيادتري نمايد. »

و نيز مي فرمودند:

« زماني که به مکتب هم مي رفتم، باز علاقه به الک بازي داشتم. در همان روزها در خواب ديدم فردي خواست پولي به ما بدهد. کسي گفت: پول به او مي دهي؟

او الک بازي مي کند!

از خواب بيدار شدم و علاقه به بازي هم از سر ما رفت ولي خواب ما هم تعبير شد. آن ايام، مکتب مي رفتيم، يکي از آقايان از عتبات آمده بود. استاد مکتبي ما خيلي با او رفيق بود. يک کله قند و يک شيشه گلاب داد ببريم براي او.

قيمت کله قند شايد يک قران بود، وقتي بُردم، او سه قران خواست به ما بدهد، روي شناختي که از ما و پدر ما داشت، خيلي مردانگي کرد. همه کله قند و شيشه گلابش سه قران نمي ارزيد، خواست سه قران را بما بدهد، ما نگرفتيم. دور حيات منزلش دنبال ما دويد که پول را به ما بدهد.

از او نگرفتيم و از خانه بيرون آمديم و خواب خود را تعبير کرديم که اين پول نصيب ما نشد، به واسطه علاقه ما به بازي و از همان وقت دانستيم خدا ما را براي بازي خلق نکرده است. »

تحصيلات

آقا نقل مي کردند:

« پدرم که مردي مؤمن و مهربان بود به فرزندانش بي احترامي نمي کرد. هيچ گاه آنان را تنبيه نکرده، کاري را بر آنان تحميل نمي نمود.

از اين رو، اختيار و انتخاب زندگي را به ما مي سپرد و از شغل و حرفه اي که علاقه داشتيم پرسش مي کرد تا به علاقه و شوق ما درباره آينده آگاه شود.

شبي از من سؤال کرد که به چه کاري علاقه داري؟

از آن جا که بهترين حرفه در آن روز، کار ظريف روي چوب بود و علاقه اي دروني به کارهاي هنري داشتم به پدرم گفتم: نجاري را دوست دارم.

پدر، نگاهي به من کرد و گفت: درس خواندن هم خوب است، حاضري براي درس خواندن استخاره کنم؟

قبول کردم. وضو گرفت، رو به قبله کرد و با چند صلوات و توجه به پروردگار، قرآن را باز کرد. ناگهان ديدم خنده اي مليح تمام صورت پدرم را فراگرفت و با خوشحالي زيادي که از ارادت و عشق به اهل بيت عليهم السلام و سربازي آن خاندان سرچشمه مي گرفت، فرمود: خوب آمد ... براي درس خواندن خوب آمد.

خوب آمدن استخاره، آرامشي بر تمام وجودم افکند.

از آن لحظه، به اين راه مطمئن شدم و به دنبال آن شوق و علاقه اي بسيار وجودم را فراگرفت، به طوري که سر از پا نمي شناختم. در اين ميان، تشويقهاي گذشته عالم بزرگوار، مرحوم حاج شيخ ابوالقاسم قمي ( ره) نيز بسيار کارساز بود. »

در مورد تحصيل در حوزه علميه قم مي فرمودند:

« در همان هفت هشت سالگي بودم که حاج شيخ عبدالکريم حائري آمد تا به مشهد برود.

در ايوان طلاي ( حرم حضرت معصومه سلام الله عليها ) نماز مي خواند. رفت و در مراجعت توافق شد در قم بماند.

ما در آن سنين در مدرسه رضويه عليه السلام بوديم. براي خواندن مغني به مدرسه فيضيه آمديم. آنوقت درس آشيخ محمد علي اديب مي رفتيم و اينها همه قبل از آمدن حاج شيخ بود. »

****

« در دوازده سالگي در امتحان حاج شيخ شرکت کرديم و قبول شديم. باب حال سيوطي ( از کتب حوزوي ) که قدري مشکل است و ابوطالب هم در حاشيه آن حرفهايي دارد براي امتحان معين شد.

حاج شيخ به ما گفت: مطالعه کن! گفتم: مطالعه نمي خواهد. خيلي خوشش آمد. جالب اين بود که شايد جاهاي ديگر را ما به اين خوبي بلد نبوديم: باب حال را خوب بلد بوديم.

وقتي بيان کردم حاج شيخ گفت: من نفهميدم. کنايه از اينکه دوباره بگو! ما دوباره شروع کرديم به گفتن. امتحان ما سر و صدايي پيدا کرد.

حاج شيخ خيال کرد ما آدمي هستيم. نمي دانست ما آنجا را خوب بلديم، ابوطالب هم چيزهايي دارد که استاد گفته بود و ما حفظ کرده بوديم. »

« حاج شيخ حتي يک مرتبه با ما اوقات تلخي نکرد، با اينکه خيلي اذيتش کرديم. تا يک مسأله اي پيش مي آمد وقتي حاج شيخ مي آمد مي رفتيم پيش حاج شيخ و حاج شيخ هم جواب مي داد. »

مي فرمودند:

« وقتي ما در مدرسه فيضيه و در حجره بوديم با اينکه منزل ما قم بود همين محله اي که الان هستيم، ولي يکبار حساب کرديم ديديم يک سال شده است که به منزل نرفته ايم.

آنقدر سرگرم تحصيل و تدريس بوديم که به فکر منزل نمي افتاديم و هر وقت پدر و مادر و اقوام مي خواستند از ما ديدني بکنند به مدرسه مي آمدند.

مادرم گاهي مي آمد از دور مرا مي ديد و مي رفت. آنها هم مي خواستند ما سرگرم اشتغالات خود باشيم. در اين حجره چند تدريس داشتيم. پدرم که از دنيا رفت حاج شيخ در همين حجره براي تسليت به ديدن ما آمد.

آن وقت خيلي جوان بوديم. مرحوم حاج شيخ محمد تقي بافقي هر روز به حجره ما رفت و آمد داشت و اين حجره خاطراتي از آن مرد دارد. »

شوق به درس

« چنان عشق و علاقه اي به تحصيل داشتم، که زندگي ام کتاب بود و همنشينم درس و بحث و مطالعه.

با هيچ جلسه اي و برنامه اي به اندازه مجلس درس انس نداشتم، به طوري که در سن نوجواني حدود شانزده ساعت کار درسي مي کردم. به کارهاي فکري شوق بسيار داشتم، به طوري که لحظه اي نمي آسودم و هميشه فکرم مشغول بود.

در هر فرصتي و با هر پيشامد و حادثه اي وقت را غنيمت مي شمردم و تلاش بيشتري مي کردم. همه کتابهايي که مي خواندم به همين شيوه بود.

علاوه بر کتابهاي درسي حوزه و مطالعه آنها، وقت بسياري جهت مطالعه کتابهاي ديگري که براي طلبه مفيد و لازم بود، صرف مي کردم. علاقه و پشتکار در راه مطالعه کتابهاي درسي و تسلط بر آنها بدان حد بود که برخي افراد تقاضاي درس مي کردند و بنده هم قبول مي کردم، و اين در حالي بود که چند روزي بيشتر از اتمام آن کتاب نگذشته بود.

از آنجا که احساس مي کردم مجهولاتم و نقاط ابهام درس، در تدريس حل مي شود، علاقه عجيبي به تدريس داشتم.

شبهاي تابستان براي استراحت به پشت بام مدرسه فيضيه مي رفتيم. در آن جا از ستارگان و علم نجوم چيزهايي فرا گرفتيم. گاهي که ساعتم خراب مي شد آن را باز مي کردم و با نگاه به دستگاه آن، آن قدر فکر مي کردم تا عيب آن را پيدا کنم. »

ديگر خصوصيت ايشان، اين است که به کارهاي هنري علاقه وافر داشته، با هنر معماري، آشنايي ديرينه دارند.

مشکلات معيشتي طلبه ها

از آقا سوال شد: روحيه طلبه ها با ضيق معيشت چگونه بود؟

فرمودند:

« خيلي خوب. با اينکه چيزي نداشتند دو سير و نيم گوشت را آبگوشت مي کردند، چند نفر مي خوردند و سلطنت مي کردند.

البته مرحوم حاج شيخ هم فوق العاده بود، مرحوم بافقي ورقي دستش بود حجره به حجره مي رفت و رسيدگي مي کرد. حاج شيخ مرد موفقي بود.

خودش در امتحانات شرکت مي کرد که از نزديک امتحان طلاب را ببيند. طلاب براي مذاکره علمي گاهي به خارج قم مي رفتند. مشکلات براي طلاب زياد بود. »

ازدواج و فرزندان

مي فرمودند:

« خيلي زود ازدواج کرديم. در سن هفده سالگي بوديم که ازدواج کرديم. ازدواج من وضع عجيبي داشت.

مادر ما به ما پيله کرد براي ازدواج، گفتم: اگر مجلسي هم فراهم کني و من نيايم که ازدواجي نمي شود.

مادرم وقتي ديد حرف من جدي است متوسل به پدرم شد و خودش مأيوس شد. من مي خواستم تا سن 35، 36 سالگي ازدواج نکنم، بلکه بروم نجف و تحصيلات را ادامه بدهم.

پدر ما که هشتاد سال سن داشت، آمد مدرسه فيضيه، در حجره و به ما گفت: تو به ما اجازه مي دهي که خانه فلاني برويم و با اين تعبير که اجازه مي دهي به خانه فلاني برويم، دهان ما را بست و ما را کوبيد.

او اهل تأدب نبود. حالا چطور بود يک چنين تأدبي کرد، نمي دانم. ما سکوت کرديم و ازدواج کرديم.

مثل اينکه پدر و مادرمان به ازدواج ما اهتمام داشتند. البته من با پاکي هم رشد کردم، چنانچه حاج آقا حميد ما با اينکه در بازار دکان داشت و خيلي با بانوان سر و کار داشت، پاک بود.

آقا عبدالله هم همينجور يک پاکي اساسي دارند. حالا اين پاکي ها از کجا سر منشأ گرفته است نمي دانم. »

آقاي حيدري کاشاني در مورد فرزندان ايشان نقل مي کند:

آيت الله بهاء الديني (قدس سره) دو پسر و هشت دختر داشت. پسر بزرگ ايشان مرحوم مغفور حاج آقا حميد بهاء الديني بود. او مردي وارسته و اهل حال بود. اين فرزند بافضيلت به پدر بزرگوارش عشق مي ورزيد. در هجدهم ماه شعبان سال 1400 هـ.ق از دنيا رفت و در باغ بهشت علي بن جعفر دفن شد.

حقير در همه مجالس ختم ايشان حالات آقا را نظاره گر بودم. هيچ تغييري در او نمي ديدم .

گرفتگي ظاهري در چهره نبود و خيلي عادي به نظر مي رسيد. پس از مدتي که از فوت آن فرزند بافضيلت گذشت. روزي آقا به حقير فرمود:

« ما براي آقا حميد خيلي ناراحت بوديم. شبي مرحوم حاج آقا مصطفي فرزند مرحوم امام (ره) آمد و به ما گفت تو که نبايد براي اين چيزها ناراحت باشي. چرا ناراحتي؟ وضع ما عوض شد. »

آقا نفرمودند اين در عالم رويا بوده يا مکاشفه؛ چون فرزند امام از دنيا رفته بود و حيات برزخي خود را سالها قبل از فوت حاج آقا حميد آغاز کرده بود.

مرحوم حاج آقا حميد بعد از فوت هم، عشق و ارتباط با پدر بزرگوارش را قطع نکرد و به فرموده آقا:

« او گاهي شبها براي ديدن ما مي آيد. »

درس خارج و اجازات

مي فرمودند:

« خيلي زود ما درس حاج شيخ رفتيم، جوان بوديم، مدت شش سال درس ايشان را درک کرديم.

مباحث، رکوع نماز و بعد از آن مضاربه بود و بعد مبحث ديگر. همه درسها را مي نوشتيم. ما قبل از نهار سه درس را مي نوشتيم. بعد يک لقمه نان مي خورديم.

سر درس چيزي نمي نوشتيم و مسلط به بحث بوديم، بعد از درس مي نوشتيم. قلم ما روان بود. »

درباره اجازه اجتهاد خود نقل مي کردند:

« در صدور اجازه اجتهاد ما، بين آقاي اراکي ( آيت الله العظمي حاج شيخ محمد علي اراکي ) و خوانساري (آيت الله العظمي حاج سيد محمد تقي خوانساري)، اختلاف بود.

در نهايت آقاي خوانساري حاکم شد. البته اين اجازه اجتهاد فعلاً پيش ما نيست نمي دانم شايد پيش آقاي ... باشد و اجازه روايت هم از مرحوم محدث قمي داشتيم ( صاحب مفاتيح الجنان و کتابهاي بسيار ديگر ) »

تدريس

از بررسي دوران تحصيلي ايشان مقام و موقعيت علمي ايشان به دست مي آيد. همان طوري که قبلا خاطر نشان شد، ايشان مي فرمود:

« از سنين چهارده سالگي ما شروع به تدريس کرديم و هر کتابي را مي خوانديم تدريس مي کرديم.

وقتي بود که در تمام مدارس قم تدريس داشتيم و روزي چهارده درس و مباحثه اداره مي کرديم و تسلط ما بر کتابهاي درسي اين چنين بود که براي عده اي رسائل مي گفتيم و اگر دقت نظر بعضي نبود ما درس را بي مطالعه مي گفتيم، اين قدر حضور ذهن داشتيم و مسلط بوديم، ولي دقت نظر آقاياني ما را وادار به مطالعه مي کرد. »

مي فرمودند:

« از همان اوائل هر چه را مي خوانديم تدريس مي کرديم، مثلاً زماني که آقاي مطهري و ديگران پيش ما درس مي خواندند خيلي سال است.

قبلش نيز ما تدريس داشتيم. مجموعاً هفتاد سال تدريس داشتيم. به آقاي مطهري و منتظري و صدر (امام موسي صدر) رسائل درس مي داديم و آقاياني از حوزه، قدري قوانين پيش ما خواندند. »

آقاي کاشاني مي گويد:

پرسيدم تدريس فقه و اصول شما پنجاه سال بوده ؟

فرمود: « حسابش را نکرده ام» ، اين سؤال را در وقتي از ايشان داشتم که سن مبارک ايشان هشتاد و نه سال بود و آقا از سنين چهارده سالگي تدريس داشتند و قريب به بيست سالگي درس مرحوم آيت الله العظمي مؤسس مي رفتند، تحقيقاً بيش از پنجاه سال فقه و اصول فرمودند و با ادبيات مي شود هفتاد سال تدريس.

يکي از ارادتمندان آقا نقل ميکند:

« در اين سالهاي اخير که توفيق تشرف به محضرشان و درس خارج فقه ايشان را داشتم، مجلس درس ايشان آغاز و انجام آن به اين صورت بود، که يکي از آقايان فرعي را مي خواند يا حديثي از امامان شيعه قرائت مي کرد. ايشان در همان مجلس قدري فکر مي کرد، و بحث را شروع مي فرمود و همه شقوق و جوانب آن فرع را بيان مي کرد، که باعث اعجاب دوستان اهل فضل مي شد، بدون مراجعه به کتاب و مطالعه قبلي. در بحث قضا که مدتي در محضرشان بودم. آقايان حديثي را از وسائل الشيعه شيخ حرعاملي مي خواندند.

ايشان روي آن فکر مي کرد و روز ديگر عنوان مي فرمود و در اطرافش به تحقيق مي پرداخت و گويا دروس خارج قبلي ايشان هم به اين صورت بوده است از قراري که بعضي از شاگردان دوره هاي قبل ايشان مي گفتند. »

اساتيد

آقا در مورد اساتيد دوران کودکي خود مي فرمودند:

« ما خيلي استاد داشتيم، يکي در مدرسه باقريه عليه السلام بود، يکي در مدرسه تقي خان بود، يکي هم پسر عمه ما بود، يکي آشيخ محمد و ديگري آخوند برادر آقاي حائري بود، يعني پسر برادر آشيخ محمد علي (مرحوم آيت الله حاج شيخ محمد علي حائري، متوفي 1358 هـ.ق)، که ما آنجا مي رفتيم.

مرحوم شيخ (ابوالقاسم کبير) مي آمد بحث هاي صرفي را از ما سؤال مي کرد و در آن وقت من هفت، هشت ساله بودم، قرآن را خوانده بودم و بحثهاي تفسير را به ما ياد داده بودند.

حاج شيخ خيلي از ما سؤال مي کرد، ما فکر مي کرديم و جواب مي داديم و مورد توجه واقع مي شد.

آقا در اينجا فرمود:

« خيلي روي ما زحمت کشيدند، اما زحمات هدر رفت، ما آدم نالايقي بوديم. »

عرض شد: چطور هدر رفت و حال آنکه چشم حوزه علميه به شما است و مايه دلگرمي طلاب هستيد. حوزه مي خواهد از حضرتعالي الگو بگيرد آنوقت شما مي فرماييد هدر رفتيم.

آقا فرمود:

« خود ما مي دانيم چيزي نيستيم، در برابر حس خودمان همه حسهاي ديگران اعتباري ندارد. »

از آقا پرسيدند حضرتعالي سطح ( دوراني قبل از سطوح عالي حوزه ) را پيش کدام يک از آقايان خوانديد، فرمودند:

« من سطح را پيش ميرزا خواندم (آيت الله آميرزا محمد همداني متوفاي 1365 هـ.ق) و لمعه را پيش آخوند (آيت الله آخوند ملا علي همداني).

آميرزا محمد خوب درس مي داد. رسائل را هم پيش آميرزا خوانديم.

منطق را خدمت آسيد احمد حجت افغاني خواندم. اخلاقيات عملي را خدمت آيت الله حاج شيخ ابوالقاسم کبير آموختيم. در سن دوازده سالگي به درس مرحوم آيت الله حاج ميرزا جواد آقا ملکي تبريزي (متوفي 1343 هـ.ق) رفتم.

ايشان آيه « الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا » را عنوان بحث قرار داده بود، ما ديديم استفاده زيادي از درس ايشان نداريم، گفتيم درسي را که نمي فهميم براي چه برويم، ديگر نرفتيم، براي ما سنگين بود.

کلام را خدمت آيت الله آميرزا علي اکبر حکمي يزدي (متوفاي 1344 هـ.ق) تلمذ کرديم. در تفسير يادم هست جلسه داشتيم راجع به عدم تحريف قرآن. ما به علوم جديد رو نمي آورديم، مثل اينکه بي اعتنا به آنها بوديم.

در تدريس، ما هر کتابي را که مي خوانديم، تدريس مي کرديم و مي خواستيم ديگران هم اينطور درس بخوانند. مثلاً حاشيه ملاعبدالله را که خوانديم، شروع به تدريس مي کرديم. مغني را مي خوانديم و تدريس کرديم، حال چي بود؟ حافظه ما خوب بود؟ نمي دانم.

ما هميشه مطالعه را جلوتر داشتيم، که اگر يک شب نتوانيم مطالعه کنيم، آمادگي تدريس را داشته باشيم. »

نيز مي فرمود:

« ما درس شاه آبادي رفتيم، اما نه زياد، چون علاقه به فلسفه نداشتيم، اهتمام ما بيشتر به فقه و اصول و تفسير و فهم و درک ادعيه بود.

اهتمام ما به کلمات ائمه زياد بود، با کلمات ديگران ما آرام نمي شديم و قانع نمي شديم و کلمات و فرموده هاي ائمه ما را قانع مي کرد.

لذا آنچه ما در تفسير و شرح ادعيه داشتيم، نظرياتي نبود که از ديگران گرفته باشيم، نظر و ديد خودمان بود که متخذ از فرمايشات معصومين بود.

در فقه و اصول، تقريرات درس ديگران بود و اوائل هم بنا بر ايراد و اشکال نداشتيم بعد اين فکر براي ما پيدا شد که مي ديديم گفته ها بي ايراد و اشکال نيست. نقد مي کرديم و اين افکار مال ديگران بود. اما در علوم ديگر نظرها همه براي خود ما بود و به جاي ديگر جز کلمات ائمه نظر نداشتيم.

و بعد هم متوجه شديم اصلاً اين علوم رسمي ما را اشباع نمي کند. به قول بعضي ها علم رسمي سر بسر قيل است و قال، بايد دنبال علمي رفت که آرام بخش باشد. و به واقع نگري آدمي را راهنمايي کند تا حقيقت اشياء را ببيند،

« اللهم ارني الاشياء کما هي » که از دعاهاي ائمه عليهم السلام است. »

جناب آقاي حيدري کاشاني؛ از شاگردان و ارادتمندان ايشان نقل مي کند:

از ايشان پرسيدم غير از درس مرحوم آيت الله حائري اساتيد درس خارج شما چه کساني بودند؟ فرمود:

« درس مرحوم آيت الله العظمي آقاي حجت مي رفتم و چند روزي هم درس مرحوم آيت الله آشيخ محمد علي حائري.

ايشان اصول مي گفت، تعادل و تراجيح.

نمي دانم فقه هم مي گفت يا نه. درس مرحوم حجت را زياد رفتم و از درسش خوشم مي آمد، خوش بيان بود. همه بحثهاي ايشان را نوشتم. درس مرحوم آيت الله العظمي آقاي بروجردي هم مي رفتم. درس متين بود. کسي که نود سال زحمت کشيده باز براي مباحثه مطالعه مي کرد، خيلي من علاقه داشتم به مباحثه ايشان.

امام مؤسس درس ايشان بود و در آوردن آقاي بروجردي به قم، امام يک طرف و بقيه هم يک طرف. با مرحوم آيت الله حاج ميرزا آقاي فيض هم ارتباطي داشتيم و درس ايشان هم مي رفتيم. »

ايشان در عرفان براي خود سلسله مشايخي (اساتيد) را قائل نبود و مي فرمود:

« استاد اخلاق و عرفان عملي ما آشيخ ابوالقاسم کبير بود، حاج شيخ محمد تقي بافقي هم هواي ما را داشت. »

او سلسه مشايخ سير و سلوک عملي بسياري از عالمان اهل عرفان را مي ستود، اما خود را در سلک آن مشايخ ذکر نمي کرد. مثلاً ايشان تا مرحوم حاج سيد علي شوشتري را تجليل مي کرد و مرد وارسته و قابل اعتمادي مي دانست، اما هرگاه صحبت از قبل او مي شد، مي فرمود: نمي دانم، و اضافه مي کرد:

« مشايخ ما ائمه معصومين(ع) بوده اند، ما سيره و روش آنها را براي خود الگو و سرمشق قرار داده ايم، و هر کجا جا پاي عرفان است از آن ائمه(ع) است، جاي ديگر خبري نيست. »

در کتاب آسمان معرفت در شرح حال سالک الي الله و عارف بالله علامه بزرگوار حاج سيد محمد حسين طباطبائي، صاحب تفسير الميزان نقل مي کند که فرموده است:

« استاد ما در سير و سلوک و عرفان عملي، آيت الله حاج سيد علي قاضي طباطبايي قدس سره العزيز بود و استاد آقاي قاضي، مرحوم حاج سيد احمد کربلايي و استاد ايشان مرحوم آخوند ملا حسينقلي همداني و استاد ايشان، مرحوم حاج سيد علي شوشتري و استاد ايشان، ملاقلي جولا و بعد از ملاقلي جولا را نمي شناسيم و نميدانيم ملاقلي جولا چه کسي بوده است و خود حاج سيد علي شوشتري هم او را نمي شناخت. »

آثار علمي

آقاي کاشاني نقل مي کردند:

« دست نوشته هايي از ايشان به جاي مانده است، مثل تقريرات درس آيت الله مؤسس که در مدت شش سال خدمتشان تلمذ داشته اند از زکات و ديگر کتابها و تقريرات مرحوم آيت الله حجت و شرح دعاي ابوحمزه و شرح بعضي از خطبه هاي نهج البلاغه، مخصوصاً خطبه اول و خطبه مالک اشتر و تفسير قرآن و بررسي ادبيات عرب و ديگر نوشتجات عربي و فارسي مجموعه اشعار که متأسفانه ما راهي براي به دست آوردن آن پيدا نکرديم و آقا بارها فرمود: پيش آقايان ... مي باشد.

اميد است آن عزيزان که با بيان آن مرد بزرگ آشنايي بيشتر دارند ترتيبي دهند تا حوزه علميه و ديگر اقشار بتوانند از افکار نوراني آن رجل الهي استفاده کنند. »

يکي از ارادتمندان آقا نقل ميکند:

« در زمان حيات آقا و سالهايي که توفيق تشرف به محضرش را داشتم اوراق و صفحات مختصري پراکنده به دست آوردم.

تفسير سور آخر قرآن، ( سوره هاي عصر، نصر، انشراح، کوثر و قسمتي کوتاه از سوره عنکبوت و يوسف) و بحثهاي ادبي؛ تاريخ آداب العربيه، مقايسه نظم و نثر جاهليت و اسلام، بحثهاي اصولي و بحثهاي فقهي و تفسير حديث ثقلين و متفقرقات که هيچ کدام از آنها جز تفسير بعضي از سور قصار قرآن تمام و کامل نبود تا بتوانيم کام جان ارادتمندان را به شهد شراب طهور آن شيرين کنيم. »

شاگردان

برخي شاگردان دوره سطح اين فقيه والامقام عبارتند ازآيات و حجج اسلام:

« استاد شهيد مطهري، احمد جنتي، علي مشگيني، احمد آذري قمي، محمد فاضل لنکراني، حسينعلي منتظري، سيد مصطفي خميني و فرزندان آيات صدر، خوانساري، حجت، ابوالقاسم قمي و حاج شيخ عباس قمي. »

و شاگردان درس خارج ايشان عبارتند از آقايان:

« حيدري کاشاني، معزي، حجتي يزدي، امجد، برادران احمدي يزدي، حسيني کاشاني، نصيري و ... »

با سيري در شاگردان شناخته شده، مي توان موقعيت علمي ايشان را دانست. مرحوم آيت الله شهيد مطهري از شاگردان دوره سطح ايشان است، فردي که در تمام زمينه ها از بهترين اساتيد حوزه برخوردار گشته و به مدارج عاليه از علم و عمل رسيده بود.

مرحوم آقاي مطهري که تقوايش و مراقبت و مواظبتش تا آنجا است که در دوران سکونت در مدرسه فيضيه، هم حجره اي ايشان مي گويد: سحرها مي رفت از رودخانه پشت مدرسه فيضيه آب مي آورد و مرا صدا مي زند که بلند شوم وضو بگيرم نماز شب بخوانم، اين گونه افراد، پيش هر کسي تلمذ نمي کنند، کسي را که در علم و عمل شاخص مي نگرند خود را در اختيار افکار علمي و عملي او قرار مي دهند.

آيت الله بهاء الديني، دقت نظر بعضي از شاگردان را خاطرنشان مي کند که ما را وادار به مطالعه بيشتر و دقيق تر مي کردند.

کمک به امام و رهبر انقلاب

آقاي کاشاني بيان مي کند:

دوستي و همفکري آقا با مرحوم امام(ره) از سنين دوازده سالگي در زمان حاج شيخ بوده است.

هم فکري در مبارزات، از زمان کشف حجاب به وجود آمد و روز به روز اين همبستگي بيشتر ميشود، به طوري که بعد از مرحوم آيت الله بروجردي و حرکت امام، در قم معروف بوده است که کسي که در حرکات مبارزاتي با امام هماهنگي کامل دارد ايشان است.

رهبر انقلاب مي فرمودند:

از سالهاي 42 در قم اينطور معروف بود. آيت الله بهاء الديني که در حضور و غياب امام، در تأييد امام کوشا بود. در دوران تبعيد امام، همراهي ايشان با انقلابيون و مبارزين تا آنجا بود که از ايشان پول براي خريد اسلحه مي خواهند و ايشان مي دهد.

وقتي حضرت امام در تبعيدگاه بود به ايشان مي گويند: فردي را معين کنيد که مردم به او مراجعه کنند و شهريه را بدهد و از جمله اسم ايشان برده مي شود. امام مي فرمايند: ايشان از هر جهت خوب است، جز اين که او آنقدر بي اعتنا به دنيا است که هر چه به او بدهند به اين و آن مي دهد و براي اول ماه و شهريه پول باقي نمي ماند.

در دوران قبل از پيروزي و بعد از آن اگر کسي حرفي براي تضعيف امام و انقلاب مي زد با مراجعه به ايشان و شنيدن گفتار بلند اين مرد خدا، تقويت روحي شده، حرفهاي ديگران را ناديده مي انگاشت.

در دوران جنگ تحميلي در جبهه و پشت آن شمع محفل رزمندگان بود. در شبهاي عمليات با دعاي شبانه خود موجب دلگرمي رزمندگان بود. همه جا اين جمله را بر زبان داشت که امام را بايد کمک کرد.

پس از مرحوم امام(ره) با فتواي بقاء بر تقليد ميت، ولو ابتدايي امام را در سطح بالاي مرجعيت نگه داشت و کمک و ياري رهبري را توصيه مي کرد و مي فرمود:

« آقاي خامنه اي را بايد کمک کرد »

اين يک واقعيت است که بسياري به واسطه فرموده هاي اين مرد الهي، ديدي مثبت به انقلاب داشته و دارند.

جلسات درس اخلاق

مرحوم امام با ديد بالايي که از اين عالم عامل داشت فرمودند:

از ايشان بخواهيد درس اخلاق براي حوزه بگويد و از وجود او بهره برداري کنيد، و درس اخلاقي که از سالها پيش بطور خصوصي براي عده اي داشت به فيضيه و زير کتابخانه کشيده شد و عمومي گشت.

روز اول يکي از مراجع تقليد فعلي در درس شرکت کرد تا هم خود بهره ببرد و هم مشوق ديگران باشد.

درس اخلاق ايشان در حوزه خيلي ادامه نداشت تا اينکه به حسينيه معظم له منتقل شد و تا قبل از آنکه پاهاي ايشان از حرکت بماند، آن جلسات و نشستهاي اخلاقي در حسينيه برقرار بود.

دوران نقاهت تا ارتحال

آقاي حيدري کاشاني نقل مي کند:

« کسالت و نقاهت آقا دو گونه بود؛ گونه اي از دوران نوجواني و از همان زمان که اين پرورده دامن عصمت و طهارت براي حفظ عفاف خود مرتب از خود خون مي گيرد که قواي خود را تضعيف کند و دچار عدم عفاف نشود.

مي فرمود: « آن کارها باعث نقاهت ما شد. وقتي کسالت مرا به امام گفته بودند.

فرموده بود: او که هميشه مريض است و ضعف و نقاهت دارد و ايشان درست گفته بود.

کسالت ما همان ضعف مفرط ما بود که منشأش خونهايي بود که ما گرفته بوديم. مرحوم حاج شيخ هم به ما اعتراض مي کرد که چرا خون مي گيري ولي مشکلات ما را نمي دانست. »

کسالت ديگر، نقاهت دوران پيري و امراض جسمي بود. روزي خدمتش رسيدم از درد معده مي ناليد، عرض کردم کرفس و سبزي را اجازه دهيد بجوشانيم، آبش را داخل نخود آب کنيد ان شاء الله مفيد است.

فرمود:

« از اينها گذشته. گفتم: چه بايد کرد؟ فرمود: بايد تسليم شد. »

« کل من عليها فان »

و بعد فرمود:

« ما سه مرتبه با خدا دبه کرده ايم، بنا بوده برويم، از خدا خواستيم بمانيم. »

سه روز بعد از اين ملاقات با يکي از ائمه جمعه خدمتش رسيدم. آقا خوابيده بود به فرموده خودشان ايشان را بلند کردم. کمي نشست و فرمود مرا بخوابانيد.

نزديکان گفتند. آقا سکته خفيفي کرده است. حقير به ياد سه روز قبل ايشان افتادم که فرمود: بايد تسليم شد. خيلي ناراحت شدم. از آن روز به بعد گويا روز به روز ارتحال و انتقال از اين عالم را در وضع مزاجش مي ديدم.

چند روز پس از اين تاريخ خدمتشان رسيدم و چند خبر فوت به ايشان دادم. خيلي ساده و طبيعي با آنها برخورد کرد. ديدم آنچه معروف است در بين مردم که اخبار ناگوار را به مريض ندهيد، در اينجا مورد ندارد. با خبر مرگ به عنوان يک امر پيش پا افتاده برخورد داشت؛ مثل اينکه بشنود فلاني به سفر رفت يا از سفر برگشت، آنهم سفرهاي دم دست.

اين نشانگر اين معني است که آن فاصله زيادي که ديگران بين عوالم مي بينند، سالکين الي الله و عرفاء بالله، اين چنين ديدي ندارند.

در يکي از همين روزها فرمود:

« ما مي دانيم آن طرف براي ما بهتر است، لذا از مرگ باکي نداريم. »

و در هفته ديگر که خدمتشان رسيدم، فرمود:

« ما به تو گفتيم که از مرگ باکي نيست، اما خيلي مشکل است. »

يکي از آقايان مورد اعتماد مي فرمود:

در دوران نقاهت آيت الله بهاء الديني يک روز بعد از نماز صبح نشسته بودم چشمم روي هم بود. حالتي به من دست داد؛ در آن حال آيت الله بهاء الديني را ديدم که به من مي فرمايد:

« يک هفته ديگر من از دنيا مي روم و سلمان و ابوذر به تشيع من مي آيند. »

از آن به بعد هر چه دوستان درباره کسالت آقا با من سخن مي گفتند، من اظهار يأس مي کردم. پس از يک هفته ايشان از دنيا رفت. شايد مي خواست هشداري بدهد که تشييع جنازه مرا از دست مده. بعد از فوت ايشان يکي از بزرگان گفته بود که دو شخصيت بزرگ از پيشينيان در تشيع جنازه ايشان بودند. اما اسم از آن دو شخصيت نبرده بود.

غروب آفتابِ آسمان عرفان و معنويت در روز جمعه 28/4/1376 برابر با 14 ربيع الاول 1418 هجري قمري واقع شد.

محل دفن پيکر مطهر ايشان

به فرموده رهبري مکان دفن پيکر مطهر آن بزرگ مرد عرصه عرفان و تهذيب در مسجد بالا سر در حرم حضرت معصومه سلام الله عليها، کنار قبر مطهر مرحوم آيت الله العظمي اراکي، بالاي سر استادش، مرحوم آيت الله عبدالکريم حائري يزدي و ديگر مراجع معين شد.

معمار و ديگر مسئولين آستانه مقدسه مي گفتند: اينجا بتون است، قبري نمي شود درآورد. دوستان اظهار کردند رهبري فرموده اند، اجازه دهيد ما همين مکان را مي کنيم اگر بتون بود، يا اگر قبري بود او را پر مي کنيم .

اضافه کردند آقاي بهاء الديني فردي عادي نيست.

معمار آستانه مي گويد: اگر فرد عادي نيست بايد زمين براي او شکافته شود، به او مي گويند: شما دستور دهيد زمين را بکنند ببينند قبر چگونه آماده مي شود. شروع به کندن کردند نه قبري بود نه بتوني، يا پايه آجري، قبري وسيع و بکر آماده شد.

آنها که به وجب، وجب اين مکان وقوف داشتند! بعضي با اين عبارت که حرف حسابي به کله شما فرو نمي رود، دوستان را مورد خطاب قرار داده که اينجا قبري نمي شود کند ! .

در زمان حيات آيت الله بهاء الديني وقتي درباره مکان قبر، با ايشان مذاکره شده بود، فرموده بودند:

« آقاي حاج ميرزا جواد آقاي ملکي گفته قبر تو پاي من. »

امام موسي بن جعفر عليه السلام مي فرمايند:

« اذا مات المؤمن بکت عليه الملائکه و بقاع الارض التي کان يعبد الله عليها و أبواب السماء التي کان يصعد فيها بأعماله و ثلم في الاسلام ثلمة لا يسدها شيء لان المؤمنين الفقهاء حصون الاسلام کحصن سور المدينة لها:

چون مؤمن بميرد فرشته هاي آسمان و قطعه هاي زمين که خدا را در آنها عبادت کرده و درهاي آسمانها که عبادتش از آن بالا رفته بر او بگريند و در اسلام رخنه اي افتد که چيزي آنرا نبندد. زيرا مؤمنان مسئله دان و عالم، دژهاي اسلامند، مانند حصارهاي شهر که بر گرد آن است. »

پيام رهبر انقلاب در فوت ايشان

« ... مجلس او همواره معراج روح مستعد فضلاي جواني بود که مي خواستند علم دين را با صفاي عطرآگين عرفان ديني توأم سازند. معلم اخلاق و سالک الي الله بود و صحبت نوراني و کلام رازگشاي او دل مستعد را در ياد خدا مستغرق مي کرد...

اين عالم کهنسال و مراد و مقبول فضلا و علما، عمر بابرکت و پرفيض خود را در بهشتي از پارسايي و زندگي زاهدانه، در کنج محقر خانه اي که دهها سال شاهد غناي معنوي صاحبش بود، بسر آورد و بي اعتنايي به زخارف ناپايدار دنيوي را که سيره همه صاحبدلان برجسته حوزه هاي علميه است درس ماندگار خود ساخت... »

ويژگي ها

اخلاص

يکي از شاگردان ايشان مي گويد:

درس رسائلي در حجره آقا در مدرسه فيضيه برقرار بود. چندي گذشت. تعداد شاگردان بيش از وسعت حجره شد و طلاب در فشار بودند. بنابراين، به مدرس و سالن زير کتابخانه فيضيه رفتيم.

با اين حال، روز به روز بر تعداد طلاب افزوده مي شد و در آن محل نيز با کمبود جا مواجه شديم.

يک روز هنگامي که استاد قصد ورود به مجلس درس داشتند، تعدادي از افراد به خاطر کمي جا بيرون ايستاده بودند، ناگهان ديديم که آيت الله بهاء الديني قبل از آن که وارد مجلس درس شوند و بدون اين که با کسي صحبتي کنند، برگشتند!! و فردا اعلام شد که درس تعطيل است!!

تعطيلي ناگهاني درسي با آن برکت و محفلي با آن جمعيت حيرت و تعجب بسياري را برانگيخت. چند نفر از افرادي که سابقه شاگردي بيشتري در خدمت استاد داشتند، به محضر ايشان رفتند و علت را جويا شدند و از اين که چرا در آن روز، بدون مقدمه برگشتند و تعطيلي درس را اعلام کردند، پرسيدند. استاد فرمود:

« درسي که براي نفس باشد، نبودش بهتر از بودنش است. بدبخت کسي است که با ديدن چند شاگرد براي خود شخصيتي قائل شود. درسي که براي خدا نباشد چه فايده اي دارد؟

اگر نظر ما و نيت ما اين باشد که درس ما شلوغ است و مسجد ما مملو جمعيت، بيچاره ايم. زيرا با دست خالي، دل به اينها خوش کرده ايم؛ غافل از اين که وقتي در برابر خداوند قرار مي گيريم، کاري براي او نکرده ايم تا ارائه دهيم. اگر قرار باشد اين گونه باشيم و دلمان به شلوغ تر بودن درسمان، پر بودن مسجدمان و خوب بودن وضعمان خوش باشد، پس بهتر است که درس نباشد؟ چشم بنده که به جمعيت افتاد، احساس کردم که درس ما هم درسي است در کنار درسها. به همين جهت گفتم ما که براي خدا کار نکرده ايم، حداقل مشرک نباشيم. »

در سفارش هاي اخلاقي ايشان، بيش تر تأکيدشان بر اخلاص بود. تا مي ديد يک شرک عملي در کسي پيدا شده، توي ذوقش مي زد. اما اين را از کجا متوجه مي شد، نمي دانستيم!؟

ايشان مي فرمودند:

« معنا ندارد انسان در نماز حواسش پرت شود. »

گاهي هم بطور غير مستقيم با آوردن مثال، فردي را متوجه مي کرد.

دوري از شهرت

آيت الله بهاء الديني، درباره معروفيت افراد و شهرت آنان مکرر مي فرمودند:

« از عواملي که باورهاي اعتقادي انسان را سست مي کند و مانع پيشرفت معنوي انسان مي شود، شهرت هاي بي جا و بي فايده است. علاقه به معروفيت و شوق به سر زبانها افتادن، نشانه ضعف ايمان و کمبودهاي روحي فرد است. »

بر اين اساس، هنگامي که درباره زندگاني، خاطرات و اوصاف شخصيتهايي چون امام خميني ، يا حاج آقا مصطفي خميني ، که رابطه بسياري با ايشان داشتند و يا شهيد محراب آيت الله صدوقي، درخواست مصاحبه تلويزيوني مي شد، قبول نمي کردند.

برخي از دوستان که از سر ارادت و عشق، اصرار فراوان مي کردند که ايشان منزلي نزديک حرم تهيه کنند، تا مردم معظم له را بيشتر بشناسند و ايشان شهرتي پيدا کنند، تنها با يک جمله از طرف آقا روبرو مي شدند که:

« همين منزل براي ما کافي است. »

و اين در حالي است که منزل ايشان، خانه اي قديمي، با حياطي بسيار کوچک و اطاقهاي ساده است که با حداقل امکانات، در کوچه هاي فرعي خيابان چهار مردان (انقلاب) قم قرار دارد.

پس از رحلت امام خميني(ره)، مرجعيت ايشان در بين برخي از شاگردان آقا و علما مطرح شد. بعضي به معظم له مراجعه کردند و درخواست رساله نمودند. اما اين پير وارسته فرمود: « ديگران هستند. »

و آن گاه که آيت الله العظمي گلپايگاني رحلت فرمود، باز مرجعيت آقا مطرح شد و برخي با اصرار بيشتر و پافشاري افزونتر خدمت ايشان رسيدند و با صحبتهاي خود تمام راههاي عذر و بهانه را بستند تا قبول معظم له قطعي شود. اما ايشان در جواب فرمود:

« قبول حرف شما فقط يک راه دارد و آن اين که حضرت صاحب(عج) امر بفرمايند.

در اين صورت قبول خواهم کرد. زيرا بنده مشکلاتي دارم که وقتي حضرت، امر فرمودند، اين موارد را هم حل خواهند کرد و بعد از آن را خودشان تضمين مي کنند. »

يک سال پس از اين سخنان بود که آيت الله العظمي اراکي(ره) به ملکوت اعلي پيوست. چون خبر ارتحال آن مرجع والا به آيت الله بهاء الديني رسيد فرمودند:

« ايشان به اندازه عمر خود در اين چند سال مرجعيت زحمت کشيد و به خاطر بار سنگين آن رنج برد. »

پس از اين حادثه نيز طوري رفتار کردند که نامشان مطرح نشود و شهرت دامنگيرشان نگردد.

شهرت گريزي ايشان بدان حد بود که در اوايل انقلاب که نامشان به خاطر رابطه با امام بر زبانها افتاد و مراجعات بيش از گذشته گرديد، فرزند آقا براي سهولت کارها مهري به نام ايشان تهيه کرد. ايشان چون مهر را مشاهده کردند، فوراً آن را شکستند، تا مبادا زمينه نام و شهرت بيشتر فراهم شود.

در سال 1372 شمسي که برخي از فضلاي حوزه مبلغ قابل توجهي خدمت آقا آوردند و درخواست کردند که ايشان اجازه دهند، دفتر شهريه اي به نام معظم له تأسيس شود و به عنوان عيدي، مبلغي به کليه طلاب تقديم گردد، آقا فرمود:

« لازم نيست، نام بنده موضوعيت ندارد. »

در پي امتناع ايشان گفته شد پس لااقل اجازه دهيد به طلاب مدارس، شهريه اي بدهيم، آقا فرمود:

« بالاتر از اينها فکر کنيد، گيرم نام بنده بر سر زبانها افتاد، وقتي پيش خدا دستم خالي است، آن شهرت براي من چه سودي دارد؟ شما سعي کنيد اين پول را به مصرف واقعي اش برسانيد و يک گرفتار بيچاره اي را نجات دهيد. آن که بايد ببيند مي بيند! »

بر اساس چنين روحيه اي، سعي ايشان بر اين بوده که ديدارها و ملاقاتهاي خود را تشريفاتي نکنند، تا گفتگوها طلبگي و صحبتها صميمانه باشد.

آقاي حيدري کاشاني نقل مي کند:

هيچ گاه نديدم تعريف کردن و تجليل از ايشان يا بي تفاوت رد شدن از کنار اسمشان تغييري در ايشان بوجود آورد، مي فرمود:

« هيچ تأثيري اينها در قضايا ندارد. »

وقتي به عنوان تجليل از مقام فقهي و اخلاقي ايشان، در سال 1375 اجلاس حوزه و تهذيب گذارده بودند، خدمت آقا عرض کردم که امروز در اجلاس بزرگداشت بودم، از حضرتعالي تجليل شد. با صفاي خاص خود، فرمود:

« به چه درد مي خورد؟ »

گفتم: آقا مردم بايد بزرگان حوزه را بشناسند.

فرمود:

« آن وقت چي ميشه؟ اينا چيزي نيست! خب آقايان زحمت کشيدند، اما اينا واقعيات را عوض نمي کند. »

استفاده از فرصت

ايشان در مورد غنيمت شمردن فرصتها مي فرمودند:

« همين که ده روز يا بيشتر براي مسافرت به شهري مي رفتم از فرصت استفاده مي کردم، مباحثه و مذاکره علمي مي گذاشتم. مواظب بودم وقتم تلف نشود. تفريح من در ايام تحصيل فقط تغيير آب و هوا بود. »

و آن گاه که از دوران طلبگي سخني به ميان مي آمد، مي فرمودند:

« ما براي رفتن از منزل به فيضيه، سعي مي کرديم مسيري را انتخاب کنيم که خلوت باشد، تا بتوانيم روي درسها و مباحث تفکر کنيم. از کوچه باغها عبور مي کرديم تا به فيضيه برسيم و در طي مسير روي مطالب فکر مي کرديم. لذا اين مدت هم وقت ما به تفکر و مطالعه مي گذشت. »

اراده قوي

مرحوم آقا ، از اوان نوجواني تصميمهاي سنجيده و دقيق مي گرفتند و به دنبال آن محکم و قوي در اجراي آن ايستادگي مي کردند. آن جا که کاري را صلاح و خير تشخيص مي دادند، هيچ نيرويي جز اراده الهي نمي توانست مانع اراده شان گردد.

زير بناي تصميمات ايشان دستورهاي الهي و توجه به اوامر و نواهي خداوند بوده است. از اين رو، به مستحبات اهميت زيادي داده، سعي فراواني در ترک مکروهات و اعمال ناشايست مي کردند.

پياده روي از کارهاي مطلوبي بود که ايشان هيچ گاه ترک نمي کرد و همواره براي حفظ سلامتي خود از اين ورزش پسنديده سود مي بردند.

به دليل همين حالتهاي معنوي بود که به قدرت روحي عميقي رسيده بودند، به طوري که تسلطي همه جانبه بر جسم خويش در خود ايجاد کرده بودند.

نقطه آغاز اين تصميم، جمله اي حکميانه از دوست صميمي و يار قديمي ايشان، امام خميني بوده است، که چنين نقل مي کنند :

« در دوران جواني با زمستان سردي روبرو شديم که همچون ديگران براي دوري از سوزش سرما، پوستيني بر تن کرده بوديم و همراه آن کارهاي خود را با زحمت انجام مي داديم.

تا اين که روزي حاج آقا روح الله سراغ ما آمد و مرا با آن وضع ديد فرمود: چه وضعي است که براي خود درست کرده ايد؟!

از آن روز تصميم گرفتم بر سرما مسلط شوم. مدتي نگذشت که در سوز و سرماي شديد زمستان با لباس معمولي زندگي مي کردم و هيچ گاه وسايل گرم کننده به کار نمي بردم و تنها از رواندازي سبک استفاده مي کردم.»

دوري از لذات ظاهري و نفساني مرام هميشه ايشان بوده است، زيرا در دوازده سالگي و در تابستان گرم و طاقت فرساي قم، تمام روزه هاي خود را گرفته و با عشق و شادابي تمام به عبادت مشغول بوده اند، روزانه چهار جزء قرآن تلاوت کرده و از اين سرچشمه نور بهره اي وافر برده اند.

گاهي يادي از آن دوران مي کردند :

« درهاي رحمت به روي بنده باز شد. آنان که مرده يک نان و کباب هستند، هرگز از اين عالم سر در نمي آورند ، چرا که در اين عالم عقل و دين حاکم است. »

آرامش روح و سلامت نفس

آيت الله بهاء الديني از جمله رادمردان الهي است که در مسير خودسازي و تهذيب نفس از طوباي برکت سلامت نفس و آرامش روان برخوردار شده است.

از ابعاد قابل توجه وجودي آن سالک الي الله اين بود که در همه حالات آرامشي وصف ناپذير بر آن وجود مقدس حکمفرما بود.

« الا بذکر الله تطمئن القلوب. »

اين آرامش، در خلوت و جلوت، فقر و غنا، رخاء و شدت، صحت و کسالت او ديده مي شد.

يکي از ارادتمندان قديمي آقا مي گفت:

« در سفري که خدمت ايشان به مشهد مقدس مشرف شدم در مسير، اتومبيل منحرف شد و طرف راست جاده پرتگاه و دره بود، اتومبيل رو به دره رفت، در آن حال من تصميم گرفتم خودم را پرت کنم جلوي چرخ ماشين شايد مانع از سقوط آن شوم که در همان حال ديدم ماشين معجزه آسا لب پرتگاه دره ايستاد و راستي اين عنايت حضرت حق به اين عبد صالح بود و ما اين را کرامتي از آن پير روشن ضمير مي دانيم. و آقا که نظاره گر اين خطر بود هيچ اضطراب و نگراني نداشت. »

در يکي از سفرهاي هوايي آقا، خطري پيش مي آيد که روي حساب مي بايست هواپيما سقوط مي کرد، همه نگران مي شوند، ولي معظم له حالش عادي و هيچ تغييري در او مشاهده نمي شود و معجزه آسا خطر رفع مي شود. وقتي به ايشان گوشزد مي کنند، مي فرمايد:

« ما خطر را ديديم و ديديم که خطر رفع شد، لذا نگراني نداشتيم. »

آقاي حيدري کاشاني (از شاگردان ايشان) نقل مي کند:

در يکي از سفرها خدمت آقا بودم. در برگشت از مشهد مقدس با اتومبيل يکي از ارادتمندان ايشان از ايوانکي به جانب تهران مي آمديم.

سيل، جاده را گرفته بود و آب به داخل ماشين سرايت کرده بود. حقير ناراحت و نگران بودم، ولي آقا خيلي عادي بود و هيچ تغييري در صورت و چهره ايشان نبود و گاهي نگاههاي معني داري هم به اطرافيان داشت، تا اينکه خطر رفع شد.

باز ايشان نقل مي کند:

شبي ايشان در منزل بنده و سرداب (زير زمين) آن در حال تردد بود که ضد هوايي ها به کار افتاد و صداي هواپيماها و شکستن ديوار صوتي ساختمان را مي لرزاند.

دويدم ايشان را ببرم کنار ستون و ديوار. آقا نگاهي آرام کرد و فرمود:

« اِهِه، ما وحشتي نداريم از اينها، چون ترس از مردن نداريم و مي دانيم کاري هم نمي شود. »

مي فرمود: « من خدا را در زندگي لمس مي کنم و اگر همه عالم در اين درک و فهم با ما مخالفت کنند در ما تأثير نخواهد داشت. »

****

از نمونه هاي ديگرآرامش نفس ايشان، سانحه اي است که در سفر ايشان به مشهد مقدس اتفاق افتاد. پس از آن تصادف، مجبور مي شوند ايشان را به ماشين ديگري منتقل کنند. اما پس از آن حادثه سخت چون از وضع ايشان در آن زمان سؤال مي کنند، مي فرمايند:

« اصلاً متوجه نشدم! »

يک بار نيز، در بازديدي که از يکي از کارخانه هاي اسلحه سازي در اصفهان داشتند، راننده ماشين قبل از پياده شدن ايشان در را مي بندد و دست ايشان بين در مي ماند و آسيب مي بيند.

اطرافيان با ناراحتي و اضطراب نزديک مي روند تا از جراحت دست مطلع شوند، اما کوچکترين حرفي و يا ناراحتي از طرف آقا نمي بينند و بر خلاف تصور خود، ايشان را آرام و ساکت مي يابند. و اين در حالي بوده که انگشت ايشان به شدت زخمي بوده است.

سالهاي 1366 و 1367 روزهاي سخت و دشوار موشک باران دشمن بعثي بود و چندين هفته، شهر و روستا، کوچه و خيابان و خانه و محله، آرامش نداشت.

صداي انفجار، روزها و شبها، دلها را مي لرزاند و دلهره و اضطراب باعث ناراحتي بسيار مردم شده بود. ناگاه موشکي نزديک منزل آقا فرود آمد و بر اثر آن، يازده زن و دختر بچه شهيد شدند. تمامي شيشه هاي منزل نيز شکست و گرد و خاک فراواني فضا را فرا گرفت.

اهل منزل با آشفتگي خاطر و هراس فراوان به طرف اتاق ايشان مي روند و چون در را باز مي کنند، با تعجب بسيار، ايشان را در حالي مي بينند که بدون هيچ ترس و وحشتي، آرام نشسته اند. چون کفش ايشان را روي خرده شيشه ها مي گذارند تا بپوشند و از اتاق خارج شوند، آقا با همان بيان شيرين خود مي فرمايند:

« من که دست از اين چاي برنمي دارم!! »

حيرت سراپاي وجود اطرافيان را فرا مي گيرد و از اين همه آرامش روح و اطمينان نفس تعجب مي کنند. گويا هيچ حادثه اي رخ نداده و کوچکترين خطري ايشان را تهديد نکرده است!

گاهي که از مريضي و خانه نشيني ايشان صحبت به ميان مي آمد، مي فرمود:

« چه خوب شد مريض شدم، اين مريضي براي ما خير بسياري داشت. »

دوستان و ارادتمندان معظم له که دوران سلامتي ايشان را ديده بودند، گاهي که به محضر آقا شرفياب مي شدند، تفاوتي در روحيه و نشاط دروني اين عارف ملکوتي در حال بيماري مشاهده نمي کردند. همان عشق و شور و همان اميد و ايمان را در لحظه هاي حيات ايشان مي ديدند.

روزي مي فرمودند:

« اوايل نگران بودم که نکند خانواده براي بنده به زحمت بيفتد، اما چندين نوبت مادرم حضرت زهرا(س) فرمودند: نگران نباش، بايد صبر کني، ما مواظب تو هستيم. فهميدم سختي و ناراحتي در پيش است و بايد صبر کنم. »

بر اين اساس، هرگز غبار و اندوه بر چهره ايشان ديده نشد و يا جمله اي که نشان از اظهار درد و ناراحتي و ابراز خستگي و بي تابي باشد، به گوش نرسيد.

گويي بيماري در نگاه آقا همانند سلامتي و تندرستي بوده که در هر يک اطاعت الهي و توجه بسيار به خداوند مطرح است. بدين جهت افرادي که براي ملاقات ايشان خدمتشان مي رسيدند و اطلاعي از وضع پاهاي از کار افتاده آقا نداشتند، متوجه ناراحتي جسمي ايشان نمي شدند.

روزي در باغهاي قم مشغول پياده روي بودند که عمامه ايشان به شاخه درختي، که لانه زنبور بر آن بوده است، برخورد مي کند. زنبورها به ايشان حمله مي کنند و حدود نوزده بار ايشان را نيش مي زنند. شدت ضربه ها و وسعت نيش ها به گونه اي بوده که ايشان ياراي ديدن را از دست مي دهند و از ضعف بسيار بر زمين افتاده، پس از سختي فراوان خود را به منزل مي رسانند و تا سه روز درس ايشان تعطيل مي شود.

پس از سالهاي بسيار که از آن حادثه ناگوار مي گذشت، چون سخني از آن روز به ميان مي آمد، مي فرمودند:

« حادثه آن روز خوب بود و براي ما خير عظيمي داشت. خدا چنين خواست، تا بيماري سختي که داشتيم به وسيله نيش زنبورها درمان شود! »

آزاد و بي تکلف

فقيه پارسا، آيت الله بهاء الديني در اين جهت نيز سرآمد ديگران بود. او به پيروي از جد بزرگوارش نبي خاتم، آزاد و خفيف المؤونه بود.

ابوسعيد از اکابر صحابه رسول خدا در مقام توصيف حالات آن حضرت مي گويد: « کان خفيف المؤونه ». يعني رسول خدا کم خرج بود و با اندک بسر مي برد و با مؤونه بسيار کم مي توانست زندگي خود را ادامه دهد.

يکي از آقايان محترم مي گفت:

در خدمت آقا به شمال رفته بودم، در ايامي که هوا سرد بود، در اطاقي که خوابيده بوديم، لحافي روي آقا افتاده بود، صبح براي نماز ديديم آقا لحاف را روي دوش انداخته و به نماز ايستاد، و ما هم به ايشان اقتدا کرديم و ايشان بجاي عبا نماز را با لحاف خواند.

آزادي او در عادات و رسوم عرفي، در نشستن و برخاستنها، در رفت و آمدها و معاشرتها، در لباس پوشيدنها و امثال اينها، به طوري بود که براي خيلي ها قابل هضم نبود.

در ورود به مجالس همان دم در اگر جا بود مي نشست. وقتي اصرار مي کردند او را به جاي مناسبتري راهنمايي کنند، مي فرمود:

« آنجا چيست که مي گوييد آنجا بنشينم؟ »

مي گفتند: هيچ.

مي فرمود:

« هيچ براي خودتان. چرا ما خود را اسير هيچ بکنيم. »

او به قدري سبکبار و کم مؤونه بود که به هر کسي وارد مي شد، ميزبان، کمترين احساس فشاري نمي کرد، روي زمين نشستن، آن هم کنار جاده و روي زمين غذا خوردن و روي زمين خوابيدن و عمامه را زير سر گذرادن و با رواندازي که عباي او بود، سر کردن، خيلي براي او عادي بود.

بارها که در محضرش به اطراف قم يا بعضي از شهرهاي نزديک مي رفتيم، کنار جاده به جوي آبي و درختي مي رسيديم که سايه مختصري داشت، مي فرمود: قدري بنشينيم اينجا.

اظهار مي کرديم: اينجا کنار جاده است و مردم در رفت و آمدند، مناسب نيست. مي فرمود:

« اِ اِ شما ديگه چرا اين حرف ها را مي زنيد! براي پيامبر اسلام اين حرفها مطرح نبود. زمين خاکي و نخ ابريشم فرقي نمي کرد، سوار الاغ هم مي شد خجالت نمي کشيد؛ چون آن عظمت را يافته بود و آن بزرگي را داشت سوار الاغ هم بزرگ است.

ما بزرگي را نديده ايم، بزرگي اين نيست که انسان با تشريفات سر و کار داشته باشد. بزرگي به اين است که با دستگاه خدا همراه باشيد. ما چه کار داريم مردم چه مي گويند. همين جا کنار جوي آب مي نشينيم. »

وقتي کنار آن درخت و جوي آب مي نشستيم به قدري به نعمتهاي الهي ارج مي نهاد که در بهره بري از آن آب و هواي مختصر، گويي در بهترين اماکن و کنار نيکوترين آبشارها است. حداکثر استفاده را از آن زمينه مختصر مي کرد.

يکي از ارادتمندان آقا، ماشين وانتي داشت. سفرهاي اطراف قم را گاهي در خدمت آقا بود. بعضي از دوستان خوش نداشتند آقا در ماشين وانت بنشيند. اما ايشان با کمال راحتي و بشاشت وجه مي فرمود:

« براي ما فرقي نمي کند. اين ماشين باشد يا اتومبيل بهتر. بايد از قيد و بند اين قيودات خود را آزاد کرد و آداب و رسوم غلط و تجملات را رها کرد. »

آقاي حيدري کاشاني نقل مي کند:

زندگي با آقا خيلي آسان و راحت بود، چون نه امتيازي براي خود قائل بود و نه تکلفي را براي انسان به ارمغان مي آورد.

در نشستها مقيد به پتوي زير پا و تشک نبود، بلکه به انتظار فرش هم نمي ماند؛ روي زمين مي نشست و با نشستن، ديگر بلند نمي شد که جاي درست کرده ديگر بنشيند.

او خيلي قليل المؤونه بود، به سايه درخت کوچکي و شره آبي در جوي، اکتفا مي کرد و با حالتي خوش به بهره برداري از آن آب و هوا و نسيم کم مي پرداخت.

او هيچ عمل مشروعي را دون شأن خود و دوستان نمي ديد. مردم در هر رده که بودند در ديد او کوچک بود. نه اينکه خداي ناکرده بناي بي اعتنايي به بندگان خدا داشته باشد،بلکه عظمت خداي در ديده او، همه چيز را ناچيز کرده بود؛ « عظم الخالق في انفسهم فصغر ما دونه في اعينهم » لذا در تمام شؤون زندگي، حرف اول را رضاي خدا و عدم رضاي او مي دانست.

رضا و خشم ديگران در ديد او بالسويه بود.

تصنع و بازي گري در حالات او نبود و به قول خودش خرابي در کارهايش نبود. او کاري را براي خوش آيند خلق خدا نمي کرد، کار براي خلقش، براي خدا بود.

کسي را اغراء به جهل نمي کرد. تعريف بي جا از کسي نداشت. حتي تعريف بجا را هم نمي خواست. حقير که خود را خيلي به ايشان نزديک مي ديدم.

تسليم مقدرات الهي

يکي از اطرافيان آقا مي گويد:

بعضي روزها خدمت آقا بوديم و در محضر ايشان، براي استفاده از طبيعت، به طرف جاده کاشان مي رفتيم. يک بار که از جاده اصلي کاشان به يک جاده فرعي وارد شديم، آقا فرمودند:

« به خير گذشت. از حادثه اي گذشتيم... !! »

عرض کردم: مسأله چيست؟ آقا فرمودند:

« از خانه که بيرون آمديم مي ديدم، حادثه ناگوار و خطرناکي در پيش است و من تنها صدقه اي دادم و حرکت کرديم. منتظر بودم ببينم چه مي شود. مرتب به آن نقطه، که محل حادثه بود، نزديک مي شديم. شما که از جاده اصلي به فرعي رفتيد، حادثه رفع شد. »

شگفتي در اين بود که هيچ حرکت غير منتظره و يا اضطرابي در وجود ايشان ديده نمي شد و حتي جمله اي نفرمودند که به آن جاده نرويم و يا قبل از آن نقطه بايستيم. ايشان، حادثه را به اراده الهي سپرده بودند، تا هر چه او مي خواهد انجام شود.

تفويض امور به خداوند

خود آقا نقل مي فرمودند:

« در ابتداي جواني که ازدواج کرده بودم، براي امور اقتصادي خود، برنامه اي تنظيم کردم، ولي خداي تعالي همه برنامه هاي ما را به هم زد و اکنون خوشحال هستم که آن برنامه ها به هم خورده است و نتوانستم در کارهاي اقتصادي وارد شوم.

اکنون راضي ام که رزق و روزي خود را به عهده خداوند متعال گذاشتم و از فکر شغل دوم و توسعه زندگي بيرون آمدم. بسيار خوشحالم که تنها و تنها به تحصيل جذب شدم و امور مادي نتوانست مرا به طرف خود بکشاند. آنچه رزق ما بود، خدا رسانده است. »

پهنه معرفت و توکل ايشان به خداوند چنان عظيم و وسيع بود که چون صحبت از داشتن و نداشتن ميشد با تأملي عالمانه و دقتي هوشيارانه مي فرمودند:

« هيچ گاه نمي گذارند درمانده شويم! »

عبادات و ذکر عملي

آقاي حيدري کاشاني نقل مي کنند:

« بنده ايشان را به آنچه حقير گرفتارآنم يا سير و سلوک ديگران را در آن مي بينم، نديدم، ايشان هيچگاه مقيد به سجاده اي و مهر و تسبيحي نبود.

آقا نماز خواندنش عادي بود و تظاهري به خضوع و خشوع در او نديدم. او در عين سادگي وقتي قنوت را بلند مي خواند جمله و آيه اي را که زياد مي خواند « افوض امري الي الله انّ الله بصير بالعباد » بود.

با تمام وجود اين آيه را مي خواند. کمتر ديدم که بعد از نماز بنشيند و سرگرم اوراد و اذکاري شود. چه بسيار که السلام عليکم را مي گفت، برمي خاست و گاهي بعد از دو رکعت نماز وتيره بعد از عشا مي نشست.

حقير با ايشان مکرر همسفر بوده ام. او باخدا بودن را که زياد به آن سفارش مي کرد با ذکر و ورد و حرکت دائم لب و سجده و رکوع طولاني بودن نمي دانست، او همان حقايق و واقعياتي را مي گفت و قائل و عامل بود که پيشوايان ديني بر آن تأکيد بيشتر و فراوان داشتند وآن اينکه ياد خدا سبحان الله گفتن و الحمدالله گفتن نيست، بلکه ياد خدا اين است که واجبات را انجام دهيم و اگر به محرمات الهي رسيديم از آنها دوري کنيم.

اگر حرکت لب و دهان با اين عمل همراه بود آن الحمدالله و سبحان الله و ... جنبه ذکري دارد وگرنه، لقلقه زبان است. پير ما در اين سير و سلوک بود که ائمه دين فرموده اند: « کونوا دعاة الناس بغير ألسنتکم »

عرفان عملي

آقا مي فرمودند:

« عرفان عملي با توفيقات خداست، با عرفان نظري نمي توان عرفان عملي پيدا کرد. لطف الهي بايد در آن باشد.

از اين رو اين دو رشته از هم جداست؛ يکي جنبه بحثي و تحصيلي دارد و ديگري جنبه الهي. همانطور کلام، که متکلمين بحث مي کنند، با اعتقادات اسلامي خيلي فرق دارد. »

مي فرمودند:

« به برکت حق تعالي، عرفان زود نصيبم شد يعني پيش از بلوغ. »

تفکر مستمر

آيت الله بهاء الديني مي فرمودند:

« براي ما روزهاي اول فهم اين معنا که « تفکر ساعة افضل من عبادة سبعين سنة: يک ساعت و يک لحظه تفکر کردن از هفتاد سال عبادت بالاتر است.» مشکل بود، و بعد از آن حل شد و ديديم و دانستيم همين طور است.»

لذا ايشان آن چنان نبود که در مراسم افتتاحيه و ورود به وادي سير و سلوک انسان را به ذکر و ورد وادار کند، يا از خوردن حيواني باز دارد، بلکه براي راه يابي به بزرگ راه سعادت، به عبادت فکري معتقد بود و خود تمام سکوتش فکر بود. مي فرمود:

« فکر ممکن است در بعضي افراد دير به نتيجه برسد، اما وقتي رسيد، خودجوش است. »

او فکر را کاويدن در زمين وجود مي دانست، که روزي به رگ زمين برخورد کرده، آب حيات فوران مي کند و دشت و دمن وجود را سيراب مي سازد.

امام صادق عليه السلام مي فرمايد:

« بهترين عبادت آن است که همواره درباره خدا و قدرتش تفکر کني. »

در موردي فرمود:

« ما چهل سال روي فرازي از گفته امام اميرالمؤمنين علي عليه السلام فکر کرديم و هر روز دريچه تازه اي به روي ما باز شد، تا خطبه اول نهج البلاغه براي ما حل شد. »

عرض کردم: فرموده حضرت امير عليه السلام در توحيد براي شما حل شد، فرمود: « يا نزديک به حل. »

مي فرمود:

« ما روي اين کلام مولي « ما رايت شيئاً الّا و رأيت الله قبله و بعده و معه » آن قدر سرمايه گذاري فکري کرديم که فرموده حضرت را لمس مي کنيم. »

ايشان اهميت زيادي براي فکر قائل بود، و بارها به حقير فرمود:

« روي کلمات فکر کنيد ممکن است دير نتيجه بدهد، اما وقتي به نتيجه رسيد مثل کلنگي که به رگ زمين بخورد و او را بشکافد فوران مي کند، ديگر جلويش را نمي شود گرفت. »

چشم دل

پيامبر صلي الله عليه وآله مي فرمايد:

« اگر مراقب حال خود باشيد مي بينيد آنچه را من مي بينم و مي شنويد آنچه را من مي شنوم. »

اينکه دارد در حشر، انسانها با صور قلبي خود ديده مي شوند هر يک به شکلي، آنچه از صفات بر آنها سلطه داشته از خور و خواب و شهوت درندگي و گزندگي و ... با همان صورت ديده مي شود، اين مربوط به حشر افراد معمولي است که در آن نشئه قيامتشان برپا مي شود و ديد برزخي آنها باز مي گردد.

ولي آنان که اهل حال و آشناي به رمز و رازند، مردان بزرگ و اولياي خدا در اين دنيا قيامتشان قيام مي کند. آنچه براي افراد معمولي ناديدني است، براي آنها ديدني است. ديد برزخي آنها باز مي گردد و هر چه بالا رويم زمينه صعود بيشتر هست تا برسد به آنجا که مولي اميرالمؤمنين علي عليه السلام مي فرمايد:

« لو کشف الغطا لما ازددت يقينا»

آنجا ديگر حجابي نيست از مبدأ تا منتها در ديد علي عليه السلام است.

در فطرت اوليه هم اصل بر اين است که چشم برزخي باز باشد. اگر بصيرت مانند بصر و چشم کم ديد و نابينا شد، بايد معالجه شود کار بصر ديدن است و تعجبي از آن نمي بايد داشت. تعجب در نديدن است. حال چه شده است که از ديدن در تعجبيم و نديدن را طبع و طبيعت اوليه مي انگاريم؟

برخي به محضر آيت الله بهاء الديني آمدند، يکي گفت آقا مرا نصيحت کن. فرمود:

« مشرک نباشيد و اگر بتوانيد از شرک نجات پيدا کنيد به همه چيز رسيده ايد.»

بعد اين آقا ادامه مي دهد و مي گويد: آقا به من دعا کنيد.

آقا فرمود:

« آدم شو تا دعا براي تو اثر داشته باشد. »

تا قابليت نداشت باشي دعا اثر ندارد.

وقتي خواست خارج شود گفت: آقا من در حج بودم و براي شما طواف کردم.

فرمود:

« آدم شو تا طوافت براي خودت و ديگران اثر داشته باشد. »

بعد آقاياني که حاضر بودند گفتند: شايد آقاي بهاء الديني ايشان را نمي شناسد عرض کردند: اقا اين فلاني است و از فلان منطقه، مردم زياد دور و برش هستند.

فرمود:

« مثل اينکه عرض مرا نمي فهميد من مي گويم تا وقتي آدم نباشيد دعا براي شما مؤثر و نافع نيست. »

اينجا ديگر پرده را کنار زدند، و فرمودند:

« تو آنجا خودت را واسطه قرار داده اي، خودت را همه کاره خدا قرار داده اي با پستي که به تو واگذار شده مردم را مي شکني و از بين مي بري. »

بارها بطور کلي و گاهي در مورد افرادي از ايشان شنيدم بياني را که حاکي از باز بودن چشم برزخي اين مرد بزرگ بود.

وقتي فرمودند:

« ما را منزوي کردند، ما مباحثاتي با مرحوم آقاي حاج سيد احمد زنجاني و حاج ميرزا ابوالفضل زاهدي داشتيم (که همين جا عرض کنم بارها مي فرمود حاج سيد احمد شدن خيلي مشکل است). ما از کوچه و خيابان که عبور مي کرديم تا به جلسه مباحثه برسيم با افرادي برميخورديم که صورت دروني آنها را مي ديديم و اين حالت زياد شد بطوري که ما را منزوي کرد چون تحمل ديدن آنها را نداشتيم، خودمان را کنار کشيديم. »

گاهي آه سردي مي کشيد و مي فرمود:

« ما براي عمر پنجاه، شصت ساله بعضي حاصلي نمي بينيم. آدمي بايد خود را مورد محاسبه قرار دهد که چه کرده است، سرمايه را که از دست داده، عمر گرانبها را تباه نموده، چه به دست آورده؟

وجهه رب است که مي ماند و جز وجهه الهي چيزي پايدار و باقي نيست. حيف نباشد که ربط قلب آدمي با جاي ديگر باشد. چه اندازه وقيح است از آنان که مکرر بخوانند و بگويند و بنگرند « کل شيء هالک الا وجهه » و پايبنديشان در عمل به همان ظواهر زودگذر و فاني و هالک باشد و از باقي و برقرار و ثابت روگردان باشند. »

يکي از آقايان مي گفت: از آقا پرسيدم اولين مکاشفه اي که براي شما رخ داد کجا و چگونه بود؟ ايشان فرمود:

« در حرم حضرت رضا عليه السلام بودم از آقا چيزي را خواستم در اين مسير (يعني مسير لقاء و ملاقات با اولياء الله را)، صدايي آمد که هنوز اوضاع درون گل آلود است، تصفيه و مراقبت بيشتر مي خواهد. »

تأثير کلام

يکي از ارادتمندان آقا اينطور نقل مي کند:

« گاهي مسائلي بود که من احساس مي کردم زورم به خودم نمي رسد، مثلاً در مسأله اخلاص مدتي بود با خودم کلنجار مي رفتم. اما ايشان در يک برخورد با يک کلمه تندي به ما گفت که آن حالت تا حدي برطرف شد، حداقل در واجبات.

ايشان فرمود:

« بشر چيست، که بخواهي کاري براي او انجام دهي؟! »

و اين را با يک لحن تندي همراه تشّر فرمودند، که در من خيلي اثر گذاشت. »

روش استخاره

يکي از ارادتمندان ايشان مي گويد:

« استخاره هاي ايشان هميشه با تسبيح بود. برخي از ايشان مي خواستند با قرآن استخاره کنند، ولي ايشان در استخاره با همان تسبيح هم مسائلي را مي گفتند که ديگران در استخاره با قران با استنباط از آيه مي گويند.

البته اگر کسي مثل ما { دوستان و آشنايان } بدون استخاره هم چيزي مي پرسيد، ايشان برخي مسائل را مي فرمودند. »

مناجات و ادعيه

آقاي حيدري کاشاني نقل مي کند:

چه بسيار در اوقات فراغت و خلوت که خدمت اين سالک الي الله مي نشستيم، نسبت به دو مناجات و دعا، شور و شوق خاصي نشان مي داد؛ يکي مناجات شعبانيه و ديگر دعاي امام حسين عليه السلام در روز عرفه. مکرر از او شنيدم که مي فرمود:

« غير آنها نمي توانند اين چنين بگويند و بخواهند:

« الهي ان انامتني الغفله عن الاستعداد للقائک فقد نبهتني المعرفه بکرم الائک: بار خدايا اگر غفلت مرا از استعداد لقاي تو در خواب کرده است، شناخت به کرم آلاي (نعمتها) تو مرا از آن خواب غفلت بيداري داده است. »

سالهاي بسياري در قنوت سرور عزيزمان آيت الله بهاء الديني، آيات نوراني قرآن کريم و دعاهاي مرسوم را مي شنيديم، تا اين که ناگهان زماني متوجه شديم که نوع کلمات و عبارات ايشان تغيير يافته است.

چون دستان خود را مقابل صورت مي گيرند، براي حضرت مهدي عليه السلام دعا مي کنند:

« اللهم کن لوليک الحجة بن الحسن صلواتک عليه و علي آبائه في هذه الساعه و في کل ساعه، ولياً و حافظاً و قاعداً و ناصراً و دليلاً و عيناً حتي تسکنه ارضک طوعاً و تمتعه فيها طويلا. »

روزي که در محضر آقا بوديم و فرصت مناسبي فراهم بود از تغيير رويه ايشان در اين باره پرسيديم. معظم له به يک جمله بسنده کردند:

« حضرت پيغام دادند در قنوت به من دعا کنيد. »

( شرح بيشتر ايـن ماجرا در زندگي جناب شيخ جعفر مجتهدي - ره )

آداب زيارت

ايشان در زيارت امام زادگان از اصل و نسب سؤال نمي کردند و مي فرمود:

« چون اين مکان را نسبت مي دهند به رسول الله و ذريه او براي ما محترم است. »

تشرف ايشان به حرم خيلي ساده و بي تکلف بود. گاهي وارد مسجد گوهرشاد مي شدند و روي زمين مي نشستند و مي فرمودند:

« يک زيارت امين الله بخوانيد! »

زيارت خوانده مي شد. بلند مي شدند. دوستان خدمتشان مي گفتند: ما تا نرويم نزديک ضريح مثل اينکه زيارت به دلمان نمي چسبد. مي فرمود:

« زيارت حضور الزائر عندالمزور است. »

آداب غذا خوردن

او همه چيز ميل مي فرمود، اما اگر مي ديد غذاي مناسب و خوبي سر سفره کم است، از غذاهاي ديگر با اشتها مي خورد و مي فرمود:

« ما به اين غذا مايل تر هستيم. »

و اين حرف درستي است او غذاي بهتر کم را روحاً نمي توانست با اشتها بخورد، در صورتي که هم سفره ايي هاي او از آن غذا نخورند. اما اگر به اندازه کافي غذا باشد از همه و بهتر آن استفاده مي کرد او حاضر نبود سر سفره غذاي خاصي براي او ترتيب دهند و روحاً ناراحت بود.

رسيدگي به نيازمندان و حفظ آبروي آنها

آنچه در طريق کمک به محرومان و دلجويي از فقرا براي اين عالم فهيم و پارسا مهم بود، چندين اصل است که از جمله آنها «حفظ آبروي افراد» است. از اين رو، در برخوردها و نشست و برخاست ها به گونه اي عمل مي کردند که ديگران احتمال دستگيري و کمک نمي دهند، اما افراد واجد شرايط خود متوجه مي شوند.

يکي از طلاب که براي تهيه خانه تحت فشار سختي قرار گرفته و بدين خاطر بسياري از لوازم زندگي خويش را فروخته بود، براي رهايي از تنگدستي خدمت آقا رسيد، تا تقاضاي دعا براي گشايش کار کند. چون به محضر ايشان مي رسد خود را با سخناني معنا دار روبرو مي بيند. وي ديدار آن روز خود را چنين توضيح مي دهد:

به اتفاق دو نفر، خدمت سرور عزيز، آيت الله بهاء الديني رسيديم. ايشان طبق معمول از هر دري سخن به ميان آوردند، اما در بين سخنان خود، ناگاه پرسيدند: « هنوز منطقه شما روغن حيواني دارد؟ »

عرض کردم: بله، اما خيلي کم شده است، علاوه بر آن، کيفيت سابق خود را از دست داده است.

باز صحبت از جاهاي ديگر به ميان آمد، تا اين که اجازه مرخصي خواستيم. به هنگام خداحافظي آقا فرزند خود را صدا زدند و فرمودند:

« دوازده هزار تومان پول بياوريد، تا به فلاني بدهيم برايمان روغن حيواني بياورد!! »

پول را آوردند و به بنده دادند. چند لحظه اي بيش نگذشته بود که ناگاه به ياد مبلغ بدهي خويش افتادم که درست به اندازه همين پول بود و دانستم صحبتهاي اين پير انديشمند و دانا، تنها پوششي براي حفظ آبروي بنده بوده است، زيرا من هيچ گاه نقشي در تهيه روغن براي کسي نداشتم!

گاهي که در محضر معظم له سخن از چگونکي امداد و کمک رساني به افراد مي شد، ايشان چنين مي فرمودند:

« کمکها را شب انجام دهيد. رعايت آبروي افراد را بکنيد. به گونه اي کمک کنيد که شما را نشناسند، مبادا فردا، شما را ببينند و شرمنده و خجالت زده گردند. »

برخي که براي پرداخت خمس مال خود خدمت ايشان مي رسيدند و از فقراي محل افرادي را جهت دريافت مبلغي مستحق مي دانستند، آقا مي فرمودند:

« مانعي ندارد، خود شما زحمت رسيدگي به آنان را بکشيد. »

مراقبت از شاگردان

يکي از شاگردان ايشان مي گويد:

« از آن جا که استاد عزيز و گرانقدرم، آقاي بهاء الديني زحمت بسياري براي نجات من کشيدند، علاقه شديدي به ايشان پيدا کردم. مي ديدم که تذکرات لازم و دستور العمل هاي مفيد ايشان، وجود انسان را تبديل به روشنايي و صفا مي کند.

پس از مدتي متوجه شدم هر کجا که باشم، ايشان مرا زير نظر دارند و مراقب اعمال و گفتار من هستند. روزي از آقا اجازه مسافرت خواستم، تا به منزل يکي از اقوام در اطراف تهران بروم. دست ايشان را بوسيدم و خداحافظي کردم.

چون به روستاي کن ـ در مجاورت تهران ـ رسيدم، طبق معمول، روزي سه جزء قرآن تلاوت مي کردم. اما قرآن را که مي گشودم، ادامه روز قبل مي آمد. روز دوم هم به همين منوال بود. قرآن را عوض کردم، اما روز سوم نيز مثل روزهاي قبل ادامه آيات آمد!!

به فکر فرو رفتم چگونه اين حادثه پيش مي آيد. جالبتر اين که در تمامي روزهايي که آن جا بودم، کارهاي شخصي ام به سادگي انجام مي شد و اسبابش فراهم مي گشت؛ مثلاً گاهي که از خانه قصد رفتن به تهران مي کردم، همانجا وسيله اي سريع و مناسب فراهم مي شد؛ در حالي که آن خانه وسط روستا بود. حتي روزي براي تنوع و تغيير آب و هوا پياده از باغها مي گذشتم که به رودخانه اي که از کنار روستا مي گذشت رسيدم.

ناگهان به فکر فرو رفتم که عينک من جلد ندارد و اگر از دستم بيفتد آسيب مي بيند و ممکن است بشکند؛ چه خوب بود جلدي داشت. ناگهان در چند قدمي ام جلد عينکي مناسب و تميز ديدم.

تمامي اين حوادث و اتفاقات، شگفتي مرا بيشتر مي کرد. حال معنوي و نشاط روحي فراوان و توجه بسيار به دعاها و مناجات نيز بر تعجب من مي افزود. سرانجام، به قم برگشتم و خدمت آقا رسيدم. بعضي از وقايع و اتفاقات را بيان کردم. آقا فرمودند:

« بله فلان استاد تا نجف اشرف مراقب حال شاگردش بود؛ بلکه آدم شود. »

من از اين سخن غرق در بهت و حيرت شدم و برايم معلوم شد که هر آنچه در آن چند روز برايم اتفاق افتاده، همه از توجهات ايشان به بنده بوده است. »

مسافرت، براي دين

يکي از اطرافيان ايشان مي گويد:

يک وقتي برخي از رفقاي ما به ايشان پيشنهاد مي کردند که اگر به فلان منطقه، يک مسافرتي بفرماييد خوب است. ولي ايشان قبول نمي کرد. من عرض کردم: آقا چرا قبول نمي کنيد؟ فرمود:

« من آثار ديني در اين مسافرت نمي بينم. »

آقا نقل مي کردند يک بار به يکي از روستاهاي اطراف قم رفته بودند، يک نفري گفته بود: چون فلاني اين جا آمده است، به احترام ايشان من يک مسجد مي سازم.

ايشان به جايي که آثاري نداشت، نمي رفتند.

هدايت و خوشرويي

آقاي کاشاني نقل مي کنند:

اين مرد الهي در تمام عمر يک روز يک قدم براي تثبيت موقعيت خودش برنداشت. او بي اعتنا به دنيا و زخارف آن بود. تا توان داشت قولاً و عملاً در هدايت و ارشاد صاحبدلان بسوي سير و سلوک معنوي کوشيد.

در نشستهاي درس اخلاق و نشستهاي اخلاقي بعد از نمازها، روزنه و دريچه هايي از عرفان و شناخت ربّ را به روي صاحبدلان مي گشود.

حتي در دوران کسالت هم، زيارت و عيادتش سرشار از معنويت بود. چون مجسمه تفويض و احاله امر به خدا بود و اين از وجنات نوراني و جبين فائز الانوارش ديده مي شد.

تا اهل دلي را مي ديد گوشه چشمي به او کرده با کلماتي بريده، به عالم بالا سوقش مي داد. روزي در ايام نقاهت شرفياب محضرش شدم، بذل مرحمت فرموده با حالي خوش شروع به سخن کرد. حاجيه خانم از اطاق مجاور صدا زد فلاني، آقا ديشب تا صبح ناله مي کرد و ناراحت بود.

حال با تو اين طور حرف مي زند. آري انبيا و اوليا و مسندنشينان آنان همواره در صدد نجات غرق شدگان در درياي معاصي بوده اند.

گفت آن گليم خويش به درمي برد ز موج

وين سعي مي کند که بگيرد غريق را

هدايت و تواضع

حفظ هويت روحانيت و احترام به اين لباس مقدس، هميشه مورد توجه معظم له قرار داشته است. گاهي که صحبت از چنين مقوله هايي به ميان مي آمد، مي فرمودند:

« هرگز به واسطه روحاني بودن، خود را نگرفتم. هر کس يک قدم به طرف روحانيت و دين مي آمد، او را تحويل مي گرفتم و باب دوستي را براي هدايت او مي گشودم.

روزي در نراق مشغول تبليغ بودم. دزدي پاي منبر ما بود. از صحبت بنده خوشش آمد. پس از پايان منبر، جلو آمد و مرا دعوت کرد که ناهاري در منزلش بخورم. دعوت او را پذيرفتم. از اين کار برخي ناراحت شدند، اما من با روي باز به خانه او رفتم و همين نشست و برخاست سبب شد که با لطف الهي توبه کرد و هدايت شد. »

رفق و مدارا با مردم

ايشان مي فرمود:

« ما وقتي معتقد بوديم که گاهي خشونت لازم است اما الان بر اين اعتقاديم که همه جا رفق و مدارا مي تواند دگرگوني به وجود آورد. »

او هيچ گاه بناي طرد فرد و افرادي را نداشت و همه ديد ايشان، اصلاحي بود. گاهي افرادي خدمت ايشان مي آمدند که بعضي از نزديکان و ارادتمندان ناراحت بودند و مي گفتند: چرا آقا آنها را مي پذيرد؟

مقبوليت نزد علما

يکي از علماي بزرگوار که خود داراي مقام عرفاني و در حوزه مورد توجه است، وقتي از محضر آقا بيرون آمده بود، با حال تحير مي گفت: خيلي سطح بالاست و غبطه به حال و هواي اخلاقي و عرفاني آقا مي خورد و خود را در برابر او زمين خورده مي ديد.

در حوزه عريض و طويل قم کمتر کسي از علما و فضلا را مي يافتيم که به اين مرد خدا ارادت نداشته، مقبول طبعش نباشد. مشي و حرکت حوزوي متجاوز از هشتاد سال ايشان طوي بود که جز پاکي و طهارت و صداقت از او سراغ نداشتند.

حتي کساني که از نصايح و گفتار صريح ايشان گاهي ناراحت مي شدند. بعد راضي شده و حق را به ايشان مي دادند.

آقا مي فرمود:

« شصت سال قبل از ما پرسيدند که فلان آقا براي چه خوب است و حاج آقا روح الله (امام خميني) براي چي بدرد مي خورد؟

ما گفتيم: آن آقا براي تدريس حوزه خوب است، اما حاج آقا روح الله به درد همه چيز اسلام مي خورد.

البته ما از گفتن اين مطلب قصدي نداشتيم، ديدمان اين بود، و آن آقا که خيلي هم با ما دوست بود از حرف ما ناراحت شده بود، اما بعدها از ما راضي شد و گفت حق با تو بود و تو مقبول ما هستي و گفته ات قبول است.»

وقتي فردي به امام گفته بود که من رفتم خدمت آقاي حاج آقا رضا بهاء الديني و حساب مال خود را کردم، امام فرموده بود: پس با چه کسي مي خواستي حسابت را بکني؟

يعني براي مراجعه بهترين مورد را انتخاب کردي.

روزي فتواي غير مشهوري را از آقا در بين جمعي از فضلا و علما طرح کردم، اغلب افراد به فکر فرو رفتند، و بعضي محترمانه گفتند: خوب نظر ايشان اين طور است، حتي يک نفر هم برايشان اعتراض نداشت، که اين خود نشانگر مقبول بودن ايشان در نزد علما و فضلا است.

جلوه ايثار

آقاي حيدري کاشاني نقل مي کند:

در مجلسي خدمت آقا بودم، سر سفره با قطعه ناني خود را سرگرم داشته بود و نگاه به آن جمع مي کرد که همه اهل علم بودند و غذا مي خوردند، عرض کردم: آقا غذا ميل بفرماييد. فرمود:

« من از اينکه اينها مشغول خوردن هستند بيش از خوردن خودم لذت مي برم. »

اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه متقين مي فرمايد:

« نفسه منه في عناء و الناس منه في راحة: نفس او از دستش در زحمت، ولي مردم از او در آسايشند. »

يعني آنچه نفس از او مي طلبد از خور و خواب و راحت به او نمي دهد و ديگران را کامياب مي کند.

نمونه ديگر اينکه شبي در منزل نيمه سازم در محضر آيت الله بهاء الديني بودم. پاسي از شب گذشته بود، ما شام خورده بوديم، براي آقا غذاي نسبتاً مطبوعي به خيال خود درست کرديم، وقتي خدمت آقا گذاردم، آقا نگاهي به اطاق گوشه حياط کرد که يکي از کارگران شب در آن مي خوابيد و روزها کنار دست بنا کار مي کرد و فرمود:

« بدهيد به ايشان. »

عرض کردم: ايشان شام خورده است و اين شام مخصوص شماست، باز با لحن جدي تري فرمود:

« بدهيد به ايشان. »

عرض کردم پس شما قدري ميل کنيد، فرمود:

« ما از خوردن و آشاميدن ديگران بيش از خوردن و آشاميدن خود لذت مي بريم، بدهيد به ايشان. »

کمک مالي به مبارزان

يکي از آقايان در حضور آقا مي گفت:

ما وقتي براي مبارزات دچار مشکل مالي مي شديم، مي آمديم خدمت ايشان و اظهار مي کرديم پول براي خريد اسلحه مي خواهيم، آقا گاو صندوق کوچکي داشت. کليد آن را مي داد و مي فرمود:

« در را باز کن پولي هست بردار. »

من در گاوصندوق را باز مي کردم. دستمال مي انداختم زير آن. دست مي کشيدم، هر چه بود، ريز و درشت، مي ريختم توي دستمال و در گاوصندوق را مي بستم. کليد را مي دادم و دستمال پول را مي بردم. در آن روزهاي خفقان که اگر منشأ و مبدأ مالي حرکتهاي ضد رژيم طاغوت را پيدا مي کردند، شکنجه و آزار و اعدام بود، اين سالک الي الله در کنج آن محقرخانه، جايگاه سياسيش اين چنين بود.

مأمور الهي

آقا مي فرمودند:

« در سال 1342 در دوران مبارزات مردم با دستگاه طاغوت روزي در باغي خارج قم مجلسي داشتيم، بنا بود از آقايان مخفيانه بيايند در آن باغ، راجع به اوضاع مذاکره اي داشته باشيم.

ما در فکر بوديم مبادا آن مجلس لو برود و باعث ناراحتي افراد شود. به آن باغ رفتيم. کنار باغ اطاقي بود. وارد شدم. يک مرتبه چشمم افتاد بالاي سر در اطاق که چوبي بود و حصير روي آن ريخته بودند. از سوراخ و شکافي که در سقف بود ديدم يک رطيل بيرون آمد و نگاهي کرد و رفت، در شکافي که درست بالاي سر در ورودي بود.

هر کس وارد مي شد رطيل بيرون مي آمد نگاهي مي کرد و برمي گشت. ما متوجه اين حيوان بوديم و حرکات او را مي ديديم. يک مرتبه يک فرد ناشناسي وارد شد، رطيل به محض ورود و ديدن او، خود را از آن بالا ول کرد به پشت گردن او و داخل پيراهنش رفت و او را زد، داد او بلند شد و او را بردند و رطيل را هم کشتند.

بعد خبر آمد که آن فرد در اثر نيش زدن رطيل مُرد و خبر دادند آن فرد مأمور بوده، به مجلس ما راه پيدا کرده بود تا گزارش حرفها را بدهد که مأمور الهي محافظ ما با نيش زدن به او، او را کشت و خود را هم به کشتن داد تا ما را حفظ کند. »

رفتن به جبهه هاي جنگ

توصيف ايشان در کلام رهبر ابقلاب :

« پيرمراد جوانان پاکباز جبهه و جنگ در دفاع مقدس و شمع محفل بسيجيان بود و بارها خطوط مقدم جبهه را با حضور خود شور مضاعف مي بخشيد. »

وقتي در جبهه هاي جنوب بودند و هواپيماهاي عراقي آمده بودند و ديوار صوتي را مي شکستند و سرو صدايي براه انداخته بودند. عزيزان سپاهي و فرماندهان اصرار داشتند آقا در پناهگاه باشد. ايشان خيلي آرام و عادي مي فرمود:

« اِ ما خوشمان نمي آيد بريم تو پناهگاه، همين جا خوبه. توي چادر و فضاي باز، چيزي نيست اينا. »

يک ذره اضطراب در آن وجود مبارک ديده نمي شد بلکه با ديدن حالت اين پيرمرد روشن ضمير شوقي در رزمندگان بوجود مي آمد.

عنايت به رزمندگان اسلام

سپيدي سيرت و اوج تقدس عزيزان رزمنده، ايشان را بر آن داشته بود که در ملاقات خويش با دلاور مردان جبهه ها بفرمايند:

« من براي ملاقات با شما غسل کرده ام! »

آن زمان که فشار زيادي بر نيروهاي ما در جبهه ها بود و خبر آن را کمتر کسي مي دانست، ايشان مي فرمودند:

« امشب از فکر جبهه ها خوابم نبرد، چرا که مي ديدم چه بر سر رزمندگان مي آيد. »

آن گاه که هواپيماهاي دشمن بعثي، شهرهاي ايران را به طور ناجمردانه بمباران هوايي مي کرد، حملات بسياري به شهرها و از آن جمله « درود» انجام مي شد، تا پايگاه نظامي و تأسيسات اقتصادي آن شهر را نابود کنند.

امام جمعه آن شهر خدمت آقا رسيده، حملات بسيار دشمن را مطرح کرد. آقا دستور قرائت « حديث کساء » را مي فرمايند.

چندي بعد خبر آوردند که هواپيماها مي آيند و تنها شهر را دور زده، از منطقه خارج مي شوند. تا اين که يک روز هواپيماي دشمن هنگام حمله به شهرستان بروجرد مورد اصابت نيروهاي اسلام قرار مي گيرد و خلبان آن هواپيما با چتر خود را نجات مي دهد و پس از اسارات مي گويد:

« مأموريت من انهدام کارخانه سيمان درود بود، ولي وقتي نزديک شهرستان مي شدم هر چه نگاه به پايين مي انداختم جز آب چيز ديگري از مردم و يا کارخانه نمي ديدم. چون به مرکز خبر مي دادم، آنان دستور حمله به بروجرد را صادر مي کردند. »

عطوفت با حيوانات

آنها که با روحيه ايشان آشنا هستند مي دانند که عطر عطوفت و مهرباني سراسر وجود ايشان را فرا گرفته بود، با تمام موجودات رئوف و عطوف بودند. مکرر ديده شده بود که درباره کبوتران دلسوزي کرده، مي فرمودند:

« اين بيچاره ها ساعتها در هوا سرگردانند و تشنه مي مانند؛ چون استفاده از آب و رفع تشنگي موجب اسارت اينان مي شود و از دست انسانها آسايش و امنيت ندارند بگذاريد راحت و آسوده از آب و دانه استفاده کنند. »

بعضي افراد ديده بودند که گربه منزل ايشان که نزديک حوض مي رفت تا ماهي داخل آب حوض را ببلعد، آقا با لبخند مليحي مي فرمايد:

« خداوند روزي اين حيوان را اين گونه فراهم کرده است. »

سالي نيز گربه اي در زير زمين منزل ايشان بچه مي زايد، ايشان سفارش آنها را به افراد خانواده کرده مي فرمايد:

« کاري به بچه هاي او نداشته باشيد، تا بزرگ شوند و خودشان بروند...»

اما بعضي از بچه ها به دور از چشم مادر گربه ها، بچه هاي او را برداشته و در کوچه مي گذارند. چند ساعتي نمي گذرد که مادر گربه ها نزد آقا مي آيد و نگاهي به ايشان مي کند. آقا مي فرمايند:

« مادر بچه گربه ها، بچه هاي خود را از من خواست. دوازده روز پشت سر هم نزد من آمد تا بچه هايش را به او برگردانم، ولي از دست ما کاري ساخته نبود؛ چون بچه هايش را از کوچه برده بودند. »

عقرب سياه و حکمت الهي

ايشان مي فرمودند:

« من داستانهاي مختلفي از حيوانات دارم که نشان درک و شعور بسيار و فرمانبري چشمگير اين موجودات است. در سن پنج سالگي و در شب جمعه که هنگام راز و نياز مردم بود، در حرم حضرت معصومه عليها السلام حضور داشتم.

عقرب سياه و بزرگي را ديدم که در کنار مردم در حال حرکت است و هيچ کاري به افراد ندارد! و مردم هم به آن کاري نداشتند. در همان اوان عمر خويش دريافتم که در کار آفرينش حسابي در کار است و کارها بر طبق حکمت الهي پيش مي رود و از طرف ديگر، فضاي حرم حضرت معصومه (س) براي همه موجودات محل امن است. »

آتش زدن گربه و سزاي عمل!

باز ايشان مي فرمودند:

« اوايل حکومت رضاخان بود. او شبي از شبها وارد قم شد و در کوچه و خيابان رفت و آمد کرد و براي ارعاب مردم شهر، دو جوان را دستگير کرد و بدون آن که - در ظاهر - کاري کرده باشند و محاکمه اي و سؤال و جوابي در ميان باشد، آن دو را در مقابل چشمان مردم به قتل رسانيد!

بنده از اين کار زشت و کشتار ناجوانمردانه اين مرد وحشي بسيار ناراحت شدم؛ ولي از اين که چرا اين اشخاص انتخاب شدند، در حيرت بودم. نزد خود گفتم بايد حسابي در کار باشد. تحقيق کردم و از افرادي درباره يکي از آن دو نفر پرسش کردم.

گفتند: روز قبل از اين حادثه گربه اي را گرفته و براي تفريح و خوشگذراني خود و به خنده انداختن ديگران، نفت بر سر حيوان ريخته و زنده زنده او را آتش زده و اين گونه فرداي آن روز به دست ظالمي ديگر، به سزاي عمل خود رسيده است. »

درخواست بز!

آقا نقل مي کردند:

« روزي يکي از اهالي روستايي از اطراف قم ما را دعوت کرد، برخي از دوستان ديگر نيز با ما بودند. هنگامي که خواستيم وارد شويم، ميزبان خواست گوسفندي را جلوي ما ذبح کند؛ اما حيوان فرار کرد و به ما پناه آورد.

از صاحبخانه تقاضا کردم که گوسفند را نکشد و او را آزاد بگذارد، اما او به خاطر ميهماناني که داشت و غذايي که احتياج داشتند، مجبور به ذبح حيوان شد.

بار ديگر که رفتيم خواست بزي را ذبح کند که جلوي پاي ما آمده، سخت ناله مي کرد. من از درد و ناراحتي او بسيار آزرده خاطر شدم. »

يکي از همراهان مي گفت: ظهر که غذا آماده شد، ايشان از گوشت آن بز چيزي نخوردند و در بازگشت فرمودند:

« امروز به ما سخت گذشت چرا که آن حيوان از ما تقاضا کرد که نجاتش دهيم اما از دست ما کاري برنيامد!! »

بوي تعفن کباب!

ايشان مي فرمودند:

« يک وقتي ما را يک نفر دعوت کرد و کباب خوبي هم درست کرده بود و همه مشغول خوردن شده بودند؛ اما من ديدم کباب بوي تعفن مي دهد، به طوري که از بوي تعفن آن گيج شده بودم و هر چه کردم، دستم طرف غذا نمي رفت. بعد معلوم شد آن آقا رفته، از يکي از قصابي ها يک شقه گوسفند برداشته و ( بدون رضايت او ) آورده است. »

ايشان مي فرمود:

« اين چه علمي است که اگر توي قهوه خانه هاي بين راه، گوشت کلاغ به او بدهند، بخورد و نفهمد! اين چه علمي است که طرف، نفهمد غذايي که جلوي او گذاشته اند، حرام گوشت است يا حلال گوشت؟! اين علم به درد نمي خورد.» { منظور اين است که علم بدون عمل فايده اي ندارد. }

با صدام چه بايد کرد؟

اوائل جنگ بود. روزي ايشان فرمود:

« ديشب پس از اتمام جلسه روضه به اتاق آمدم. خيلي ناراحت بودم از وضع جنگ. چهارده نفر آمدند پيش ما و گفتند: هر کدام ما قدرتِ صد هزار نفر را داريم.

گفتند با اين صدام چه بايد کرد؟

ما گفتيم: صلاح خدا چيست؟

گفتند: مصلحت در تأخير است و ما دانستيم پيروزي از امت اسلامي است. اما مصلحت در اين است که تأخير بيافتد. »

مقداري پول هست!

يکي از ارادتمندان آيت الله بهاء الديني تعريف مي کرد که تابستان 1363 فشار اقتصادي بر من و خانواده ام سنگيني مي کرد به طوري که نمي توانستم مقداري ميوه براي خانواده ام تهيه کنم.

از اين رو، در زحمت و رنج بسيار بودم. هر چند همسرم در اين باره سخني نمي گفت، اما ناراحتي دروني و شرمندگي وجداني، زندگي را بر من دشوار کرده بود.

شبي هنگام مغرب، در حال حرکت به سوي حسينيه آقا بودم، تا نماز جماعت را به ايشان اقتدا کنم، هنگام عبور از کنار يک مغازه ميوه فروشي بدون اختيار از ذهنم گذشت که اگر پولي داشتم و مي توانستم براي يک بار هم مقداري ميوه فصل براي خانه خريداري کنم خوب مي شد!

... هنگامي که وارد حسينيه شدم، چشم آقا به من افتاد، نزديک بنده آمدند و فرمودند:

« فلاني! مقداري پول هست براي شما بياورم؟! »

پس از اندکي تأمل گفتم: مانعي ندارد. بعد از نماز به منزل رفتند و هزار و پانصد تومان برايم آوردند! گويي از نيت من خبر داشتند!

پير ژرف انديش

يکي از سادات افغانستان چند شبي بود که در نماز ايشان شرکت مي کرد. لباسي معمولي به تن داشت و ظاهري پريشان، اما مناعت طبع و عزت نفس بسياري از خود نشان مي داد.

شبي نگاه آقا به وي افتاد. بدون اين که او سخني بگويد، به منزل رفته و يک عبا و قبا همراه خود آوردند و با نشاط بسيار همراه با خوشرويي به آن سيد تقديم کردند.

فرداي آن شب که ما وارد حسينيه شديم، آن سيد افغاني را در لباس مقدس روحانيت ديديم. متوجه شديم که ايشان روحاني بوده، اما به خاطر فقر و ناداري، توان خريد لباس نداشته است، ولي اين پير ژرف انديش با نگاه بصيرت آميز خود حقيقت را دريافته است!!

ابن السبيل

يکي از ارادتمندان آقا نقل مي کند:

« شبي در حسينيه آقا نشسته بودم. ناگاه فردي با ظاهري آراسته، قيافه اي مرتب که شخصيتي آبرومند از خود نشان مي داد وارد شد و در گوشه اي نشست.

اولين بار بود که او را مي ديدم و تاکنون او را در صف جماعت حسينيه مشاهده نکرده بودم. از اين رو، حدس زدم که ساکن قم نيست و مسافر است.

لحظاتي بيش از ورود آن مرد نگذشته بود که ناگاه آيت الله بهاء الديني اشاره اي فرمودند و من به حضورشان شتافتم.

امر کردند که فلان مبلغ به اين شخص بدهيد. بنده هم اطاعت کردم. آهسته کنار او نشستم و شروع به سلام و احوالپرسي کرده، طوري که متوجه نشود و ديگران هم مشاهده نکنند، پول را در جيب او گذاشتم.

نماز تمام شد و او از حسينيه خارج شد. پس از چندي معلوم شد که وي «ابن السبيل» بوده است؛ کسي که در شهر خود توانايي مالي داشته، اما در مسافرت بي پول شده، ولي براي حفظ آبرو و شخصيت خود توان اظهار فقر و بي پولي نداشته است.

از آن روز تاکنون از اين که اين عالم فهيم، حالات روحي و وضع اقتصادي آن شخص را دريافته است در تعجب مانده ام! »

توجه به ديگران

يکي از ارادتمندان آقا نقل مي کند:

« روزي در اطراف قم افتخار حضور در خدمت معظم له را داشتيم و ميهمان يکي از ارادتمندان آقا بوديم. ظهر که فرا رسيد، همگي نماز را به امامت ايشان خوانديم. پس از نماز چون خواستند سفره ناهار را پهن کنند، آن عالم فرهيخته نگاهي به ميزبان کرد و فرمود:

« قبل از اينکه به فکر ما باشيد، ناهار چند کارگري را که روي زمين شما کار مي کنند فراهم کنيد. »

شور و اشتياق ميزبان و علاقه بسيار او موجب شد که ابتدا براي ميهمانان غذا آماده کند، تا پس از آن، به پذيرايي از کارگران خود بپردازد. از اين رو، سفره را پهن کرد و غذا را آورد. ناگهان همگي مشاهده کرديم که آقا عبا بر سر خود کشيدند و گفتند: « بنده کمي مي خوابم! »

ميزبان اصرار زيادي کرد که اول غذا ميل فرماييد، سپس استراحت کنيد. اما سخنان او سودي نبخشيد. مدتي گذشت و ايشان مشغول استراحت بودند. صاحبخانه که زحمات زيادي براي پذيرايي هر چه بهتر از ميهمانان کشيده بود، کمي ناراحت و محزون شد.

در اين هنگام يکي از دوستان که با روحيه آقا آشنايي بيشتري داشت به او اشاره کرد که ابتدا غذاي کارگران را بده! او نيز فوراً غذاي آنها را کشيد و نزدشان گذاشت. در همين حال بود که ديديم آقا از جا بلند شده، و سر سفره حاضر شدند! بدون اين که کسي حرفي از غذا دادن به کارگران به ميان آورد. »

بحث علمي با اموات

يکي از اطرافيان آقا نقل مي کند:

« ساليان بسياري بود که در درس آقا حاضر مي شدم و شرکت کنندگان در درس را مي شناختم. يکي از شاگردان معظم له که فردي مقيّد به درس و مطالعه و انساني متقي بود، اما استعداد شايان توجهي نداشت، از دنيا رفت. مدتها گذشت.

روزي در محضر پير خردمند و روشن ضمير بوديم که صحبت از آن شخص به ميان آمد، ناگاه آقا فرمود:

« فلاني در برزخ چنان رشد علمي کرده و حرفهايي مي زند که اگر در حياتش براي او گفته مي شد نمي فهميد! درباره موضوعي در باب طهارت با ما بحث کرد و نظر ما را تغيير داد. »

تخفيف عذاب قبر

يکي از ارادتمندان آقا نقل مي کند:

« روزي به اتفاق آقا وارد قبرستاني شديم. روش هميشگي ايشان اين بود که در ابتداي قبرستان توقف مي کردند و سوره فاتحه اي براي صاحبان قبور قرائت مي فرمودند. اما آن روز ديدم چند قدمي طي کردند و در آن طرف گورستان بر سر قبري ايستادند. چند لحظه مکث کرده، فرمودند:

« همين جا مي نشينيم ».

چندين دقيقه بر سر آن قبر نشستند، سپس با هم حرکت کرديم و از قبرستان خارج شديم. پس از مدتي سؤال کردم که آيا علت خاصي وجود داشت که بر سر آن قبر نشستيد؟ فرمودند:

« صاحب قبر در عذاب سختي بود، گفتم شايد تخفيفي براي او حاصل شود که البته بي تأثير نبود! »

ازدواج بدفرجام

يکي از شيفتگان آيت الله بهاء الدّيني نقل مي کند:

« در زمان رژيم سابق و در سال 1353 شمسي، مقدمات ازدواج دخترم فراهم شد. در آن هنگام مسؤولين دفاتر ازدواج خود صيغه عقد را جاري مي کردند و اين در حالي بود که بسياري از آنان از عوامل آن رژيم پليد بودند. از اين رو، خانواده هاي متدين و مذهبي، براي اطمينان بيشتر، دوبار صيغه عقد را جاري مي کردند، بار اول در دفاتر دولتي، تا قانوني بودن ازدواج انجام شود و ديگر بار نزد روحانيون، تا از نظر شرعي آسوده خاطر شوند و مطمئن گردند.

بر اين اساس بود که خدمت سرور فرزانه خود، آيت الله بهاء الديني رسيدم و از محضرشان تقاضا کردم که براي اجراي مراسم عقد و خواندن خطبه تشريف فرما شوند. ايشان با روي باز قبول فرمودند و سر ساعت، طبق وعده قبلي به مجلس آمدند.

طرفين ازدواج و اقوام عروس و داماد همگي حضور داشتند و هيچ مانعي جهت اجراي عقد در ميان نبود. لحظاتي بيش از حضور آقا در مجلس عقد نگذشته بود که سر خود را بلند کرده، نگاه عميقي به اطرافيان کردند. گويا در نگاه خود چيزهايي مي ديدند و مطالبي مي يافتند. بنده که به بصيرت باطني ايشان آگاه نبودم، تنها سيماي نوراني معظم له را مي ديدم که ناگهان متوجه شدم آقا برخاسته و قصد خارج شدن از منزل را دارند!

هر چه اصرار کرديم ثمري نبخشيد. در پايان به ايشان گفتم: حاج آقا! شما فقط صيغه عقد را جاري کنيد، نيازي به عقدنامه از طرف حضرت عالي نيست. اما ايشان باز هم نپذيرفتند. در آن لحظه گمان کردم که آقا براي حفظ آبرو و حيثيت خود و دوري از درگيري با افراد رژيم خواهش ما را رد مي کنند. از اين رو، تقاضا کردم که صيغه عقد را مخفي و پنهاني قرائت کنند. ولي اين بار نيز سخنم ثمري نداشت.

به هر حال ايشان خداحافظي کردند و از منزل خارج شدند و همگي ما از طرز برخورد و نگاه و چگونگي آمد و رفت آقا در تعجب و حيرت مانده بوديم. و از سوي ديگر، اين مطلب به ذهن من رسيد که ايشان فردي است که بيش از حد احتياط مي کند! و اصلاً چرا يک روحاني نبايد اين قدر شجاعت داشته باشد، مگر دولت با افراد چه مي کند...؟!

آن شب همگي اصرار بر انجام عقد داشتند و با حضور روحاني ديگري مراسم انجام شد و پس از آن سند ازدواج را از محضر گرفتيم. چيزي نگذشت که به دنبال عقد، مراسم عروسي بر پا شد و زندگي مشترک دخترم و همسرش آغاز شد.

مدتي از زندگاني آن دو سپري نشده بود که اختلافات و بگو مگوها درگرفت. چندين بار وضع آنها توسط ديگران اصلاح شد، اما هر چه مي گذشت، درگيري شديدتر و امکان تفاهم سخت تر مي گشت. زندگي دخترم، هر روز بيش از روز قبل، تلخ و جهنمي مي شد، و اين در حالي بود که وضع مادي آنها از تمامي دامادهاي فاميل بهتر بود! تا آن که سرانجام با داشتن سه فرزند و با وضع بسيار بدي از هم جدا شدند و ضربه سختي به آبرو و شخصيت اجتماعي ما وارد شد.

در همان ايام بود که براي نماز مغرب و عشا به حسينيه آقا مي رفتم و براي آرامش خاطر خود پاي سخنان ايشان مي نشستم. روزي در بين صحبتهاي آقا، کلماتي شيرين و عباراتي پرمغز و جان افزا شنيدم. همان لحظه حس کردم که ايشان براي دلداري بنده و آرامش روح خسته ام اين سخنان را فرمودند.

از اين رو، روزي خدمتشان رسيدم و ماجراي تلخ و طاقت سوز دخترم را به طور مفصل توضيح دادم. ناگهان ايشان سر برداشتند و به من خطاب کردند:

« آن ازدواج نمي بايد انجام مي شد. شايد شما از دست من ناراحت شديد که چرا در آن شب، صيغه را نخوانده، از منزل خارج شدم. اما بنده نزد خود گفتم، اگر اين عقد به وسيله من انجام نشود بهتر است. اگر در آن جلسه حقيقت ماجرا را براي شما مي گفتم، در شرايطي بوديد که از من قبول نمي کرديد. از اين جهت حرفي نزدم واز شما جدا شدم!! »

با معجزه حل شد!

يکي از ارادتمندان و شيفتگان عارف گرانمايه، آيت الله بهاء الديني، که فردي متقي و فاضل است، چنين مي گويد:

« مشکلي داشتم که بر اثر آن پريشاني خاطر و اشتغال فکري بسيار به من هجوم آورده بود، از طرفي نمي توانستم آن مشکل را با کسي در ميان بگذارم. با توفيق الهي و دعا و توسل، فرداي آن شب؛ گرفتاري برطرف شد و بحمدالله آرامش روحي، رواني ام بار ديگر برگشت.

هنگام نماز مغرب و عشا که به همراه دوستان خدمت آقا رسيديم، قبل از اين که از طرف بنده حرفي زده شود، آقا بدون مقدمه فرمودند:

« قضيه شما با معجزه حل شده است!! »

هيچ کس از دوستان خبر نداشت که ديشب چه بر من گذشت و امروز صبح چه لطفي نصيبم گرديد. از اين رو، از سخن آقا تعجب کردند. اما بنده که ماجرا را مي دانستم از ديد باطني و بصيرت الهي اين مرد ملکوتي لذت بسيار بردم و خدا را شکر کردم. »

مراعات همسر

شخص ديگري نقل مي کند:

« همسر علويه اي دارم که چهل سال است با هم زندگي مي کنيم. او خانمي سيده و بسيار خوب است، اما اخلاق تند و عصبانيت من، موجب ناراحتي ايشان است. در طول زندگي مشترکمان و در برخي ايام که توفيق به من روي مي آورد، خدمت آيت الله بهاء الديني مي رسيدم و ايشان نگاهي به من مي کردند و آهسته مي فرمودند:

« مراعات همسرت را بکن. »

کم توجهي من موجب فراموش کردن سفارش ايشان مي شد. از اين رو، باز هم اين خصلت زشت من آزردگي همسرم را به دنبال داشت. تا اينکه يک بار به من فرمودند:

« پانصد بار عصباني شدن کافي نيست، چرا رعايت همسر علويه ات را نمي کني؟! »

و اين در حالي بود که بنده اصلاً به ايشان نگفته بودم که همسرم علويه است. روزي که در محضر آقا بودم، پرسيدم: حاج آقا! شما از وضع بنده در هنگامي که خدمت شما هستم، مطلع هستيد، آيا وقتي که در منزل هستم نيز از حالات و اعمال ما آگاه مي شويد؟

فرمودند: « گاهي!! »

مگر اينها بَرده اند؟!

يکي ديگر از دوستداران ايشان مي گويد:

« کم و بيش خدمت معظم له مي رسيدم و از آقا طلب دعا مي کردم و از سخنان شيرين و معنوي ايشان استفاده مي بردم. روزي در حالي به حسينيه آقا رفتم که عصر آن روز، اختلاف و مشاجره اي بين من و خانواده ام رخ داده بود. زيرا کاري به او واگذار کرده بودم تا انجام دهد، اما آن را ترک کرده بود. از اين رو، با داد و فرياد و عصبانيت از خانه خارج شدم و چون نزديک مغرب بود، براي انجام نماز مغرب و عشا به سوي حسينيه شتافتم.

... نماز را به ايشان اقتدا کردم و پس از آن خدمت آقا سلام کردم و در محضرشان نشستم. ناگهان رو به من کرده، با تندي فرمودند:

« ببين ما چه جور هستيم، يک خدمتهايي را مي خواستند تا به حال انجام دهند، حالا به فرض اين که نخواهند آن طور خدمت کنند، مگر گناهي مرتکب شده اند؟! »

ناخودآگاه به ياد برخورد زشت خود افتادم و صحبت آقا در روزهاي قبل به ذهنم خطور کرد که مي فرمودند: « مگر اينها بَرده اند؟! »

از رفتار خشن و تند خود با همسرم بسيار پشيمان شدم و پس از آن که از خدمت آن پير ژرف انديش و مهربان مرخص شدم، به سوي خانه رفتم و با شرمندگي تمام و اعتراف به اشتباه خود از عيالم عذرخواهي کردم. »

دعا براي استاد شهريار

روزي صحبت از شعر و شاعري به ميان آمد، با جمله اي کوتاه فرمود:

« بنده اشعار زيادي درباره اهل بيت عليهم السلام؛ خصوصاً حضرت علي عليه السلام شنيده ام، ولي براي من هيچ شعري همچون اشعار شهريار تبريزي، جذابيت نداشته است. به همين جهت او را دعا کردم. بعداً ديدم برزخ را از او برداشته اند.!! »

الان شاد است!

در جلسه اي صحبت از مرحوم آقافخر تهراني شد. شخصي دعاي اللهم ادخل علي اهل القبور السرور ... را قرائت کرد.

آيت الله بهاء الديني درباره وي ـ که زحمت زيادي براي مادرش کشيده بود ـ فرمود:

« او به خاطر خدمات چندين ساله خود به مادرش الان در خوشي و سرور کامل است. »

ضرر سيگار و لطف امام رضا عليه السلام

آقا مي فرمودند:

« در جواني به سيگار مبتلا شدم، گرچه حضرت رضا عليه السلام ضررش را از من برداشتند و بدنم با آن گرم مي شد، اما اصل کار اشتباه بود. »

يکي از دوستان صميمي و ارادتمندان قديمي آقا مي گفت: يک بار که ايشان خدمت حضرت رضا عليه السلام مشرف مي شوند، عرض مي کنند:

« ما درباره سيگار نگران هستيم يا اين سيگار را از ما بگيريد، يا ضررهايش را برداريد. »

مدتي نگذشت که مکرر مي فرمودند:

« سيگار براي ما ضرر ندارد، ضررش را از ما برداشتند! »

تا اين که در سال 1370 که بيماري آقا شدت يافت به دستور رهبرانقلاب ، در يکي از بيمارستانهاي تهران، بستري شدند. هنگامي که از ريه آقا عکس برداري شد مجاري تنفسي سالم، طبيعي و بدون هيچ عارضه اي مشاهده گرديد!

سفارش حضرت رضا عليه السلام

يکي از ارادتمندان ايشان مي گويد:

« روزي به اين فکر افتادم که به «آقاي امجد» ( يکي از علماي برجسته حاضر) بگويم که به آقا سفارش کند کمي بيش تر ما را مورد عنايت (معنوي) قرار دهد.

تا اين که يک روز، نزديک غروب، ديدم آقا از در خانه ما به طرف علي بن جعفر(ع) قدم زنان مي روند. طرف جنوبي علي بن جعفر(ع)، پشت باغ بهشت، زمين خالي بود که آقا به آن جا مي رفتند. مقداري چاي داخل فلاسک ريختم و استکان و مقداري نبات برداشتم و پشت سر آقا حرکت کردم، تا رسيديم به جوي آبي که آن جا بود. کنار جوي آب، گياه هم بود.

آقا لب جوي رو به شرق نشستند و من هم به احترام ايشان، مقابل ايشان نشستم. ايشان فرمود:

« بيا اين جا بنشين، پشت به حضرت رضا عليه السلام نکن!»

من هم زود بلند شدم و آن طرف نشستم و چاي براي ايشان ريختم و ايشان در حال فکر بود. ايشان غالباً در حال تفکر بود. ناگهان رو به من کرده و فرمود:

« فلاني سفارش زيد و عمرو، براي ما فايده اي ندارد، شما بايد کاري کني که حضرت رضا عليه السلام سفارشت را بکند و من راه سفارش حضرت رضا عليه السلام را به تو مي گويم. و آن هم اولش اين است که دست از زرنگي برداري. اگر دست از زرنگ بازي برداشتي، حضرت رضا عليه السلام مي گويد: شيخ را داشته باش؛ و اگر رفتي دنبال زرنگي، که رفتي. »

اين در حالي بود که هنوز من به آقاي امجد چيزي نگفته بودم، فقط در نظرم بود که بگويم. البته دو سه روزي دنبال ايشان بودم، که در همين خلال آقا فرمود: سفارش زيد و عمرو براي ما فايده اي ندارد.

عنايات حضرت رضا عليه السلام

طلبه اي نقل مي کندد:

يک بار، شب عيد غدير در خدمتشان بوديم. طلبه هاي زيادي حاضر بودند. يکي گفت: فردا به حساب عيد غدير مي آييم اين جا و کباب مي خوريم. يکي ديگر از آقايان که از سادات بود گفت: خشکه اش را به ما بدهيد قبول داريم، و ما مي دانستيم ايشان پولي براي اين کارها ندارد.

از اين جهت ديدم آقا سرخ شد و خيلي ناراحت شد، ولي يک مرتبه دست برد و يک پولي به آن آقا سيد محترم داد، تا بين طلاب تقسيم کند و به هر کدام پنجاه تومان بدهد. سيد هم گفت: من اول پنجاه تومان خودم را برميدارم؛ چون مي دانم آقا غير از اين، پولي ندارد. اول پول خودش را برداشت، بعد شروع کرد به تقسيم کردن.

جالب اين بود که پول به تمام افراد حاضر رسيد و به اندازه حاضرين در آن جا بود. بعداً مسأله را از ايشان پرسيديم، فرمود:

« گاهي پول هايي مستقيماً از حضرت رضا عليه السلام به دستمان مي رسد. »

گرفتاري رفع مي شود!

امير شهيد صياد شيرازي نقل مي کرد:

وقتي خيلي گرفتار بودم در درگيري جنگ آمدم خدمت آيت الله بهاء الديني. به محض ورود، ايشان فرمود:

« گرفتاري رفع مي شود. »

من آرام شدم، بعد از مدت کوتاهي که مشکل برطرف شد، آمدم خدمتشان، فرمود:

« ديدي گرفتاري رفع شد. »

آماده پذيرايي

امير شهيد سپهبد صياد شيرازي مي فرمود:

« در دوران جبهه و جنگ هرگاه ما مشکلي پيدا مي کرديم اگر ممکن بود خود را خدمت آقا مي رسانديم و با ديدن و زيارت ايشان و فرمايشات حضرتش آرامش مي يافتيم، يک وقت آمدم و بي موقع به خيال خود رسيدم و در فکر بودم که مزاحم آقا خواهم بود، چون ساعت يک بعد از نيمه شب بود، در را زدم، درب را باز کردند و گفتند: بفرماييد. وقتي وارد شدم ديدم آقا آماده نشسته و سماور و چاي نيز آماده است، خوشحال شدم که در آن وقت ايشان آماده پذيرايي من بودند، آقا فرمود:

« بله خدايي که شما را از جبهه مي فرستد اينجا، ما را هم آماده مي کند. »

آن ذکر را نگو!

يکي از ارادتمندان آقا مي گفت:

خدمت ايشان نشسته بودم يک مرتبه فرمود:

« به فلاني تلفن کن و بگو آن ذکر را نگو. »

و من تلفن کردم به آن شخص و گفتم. او هم آن ذکر را ترک مي کند و بعد گفته بود: هيچ کس از آن ذکري که من بنا داشتم بگويم خبر نداشت.

عيال شما خوب مي شود!

ارادتمند ديگري مي گفت:

« عيال من مرض بدي داشت و حاج آقا حميد فرزند بزرگ آقا هم مرضي بدخيم داشت.

آقا فرمود که ختم صلواتي براي شفاي عيالم و ختم صلواتي هم در منزل حاج آقا حميد بگيريم براي شفاي ايشان. در منزل حاج آقا حميد ختم را گرفتيم. بعد از جلسه آقا فرمود:

« عيال تو خوب مي شود و حاج آقا حميد خوب نمي شود. »

و همانطور شد. حاج آقا حميد فرزند آقا مرحوم شد و عيال من خوب شد. »

ما که آدم زيادي نمي بينيم!

يکي از نزديکان آقا مي گفت:

« روزي در خدمت آقا از شهر خارج شديم در مسير که مي رفتيم، روز تعطيلي شلوغي بود و ايام تفريح و گردش و رفتن به صحرا. عده زيادي به دشت و بيابان ريخته بودند. من خدمت آقا عرض کردم: ببينيد چقدر آدم!

آقا نگاهي کردند و فرمودند:

« ما که آدم زيادي نمي بينيم! »

اينها روي آتشند!

آن ارادتمند ديگر آقا مي گفت:

« در خدمت آقا از قم خارج شديم، آقاي حاج آقا عبدالله فرزند آقا هم رانندگي مي کرد دو طرف جاده مردم ريخته بودند در صحرا و بيابان بازي مي کردند. آقا فرمود:

« حاج آقا عبدالله نگاه نکن، به من هم فرمود فلاني نگاه نکن. نگاه نکن آتش است. آنها در آتشند، نه روي سبزه، نگاه نکنيد. اينها در مزارع مردم سبزي ها را پايمال مي کنند و خرابي به بار مي آورند. »

به خوراکي ها لب نزد

آقاي حيدري کاشاني مي گويد:

« وقتي در خدمت آقا سفري به مشهد رفتيم در يکي از شهرها دوستي داشتم چيزهايي خوردني عقب اتومبيل گذارد اما هر وقت ما آمديم از آن استفاده کنيم آقا لب نزد و ما مي دانستيم چشم برزخي ما بسته است و واقعيت را نمي بينيم. در مسير شاهرود کنار خيابان به مسجدي رسيديم. آقا فرمود:

« همين جا نماز مي خوانيم، در مسجد غذايي هم مي خوريم و مي رويم. »

نماز مي خوانديم که امام جماعت که آقاي محترمي است آمد و اصرار کرد که به منزل او برويم. آقا فرمود:

« او دلش مي خواهد ما به منزل او برويم، چرا رد کنيم. »

رفتيم چايي خورديم. از خوردنيهاي تعارفي يک خربزه را باز پاره کرديم، آقا لب نزد و فرمود:

« همين جا بماند. »

خلاصه خوراکيها در ديد و مزاق من تلخ و سياه شد و دانستيم حسابي است که ايشان با آن سعه صدر لب نمي زند. بعد براي ما روشن شد که ايشان مي ديد آن را که ما نمي ديديم. همه آنها که در خدمت آقا بودند نيز به خاطر نخوردن ايشان از آن خوراکيها استفاده نکردند.

« اللهم ارني الاشياء کما هي » يکي از دعاهاي مکرر ائمه معصومين عليهم السلام است. بايد از چاه طبيعت بيرون آمد، تا والي مصر وجود و سلطان سرير شهود شد. »

اين نماز نيست که ما مي خوانيم

باز ايشان نقل مي کند:

« روزهاي اولي بود که خدمت اين مرد الهّي تشرّف پيدا کرده بودم. نماز مغرب را اقتدا کردم. ولي در همان رکعت اول نماز نمي دانم چه شد افکاري مرا به خود مشغول کرد و نماز و حمد و سوره و رکوع و سجود، افعالي بود که چون دستگاه اتوماتيک و خودکار انجام مي شد.

تا پايان نماز مغرب اين سردرگمي دامنگيرم بود. به محض اينکه آقا سلام نماز را داد صدا زد:

فلاني، عرض کردم: بله. فرمود:

« اين نماز نيست که ما مي خوانيم. »

گفتم: بله آقا حق با شماست. و ديگر ايشان چيزي نفرمود. من هم چيزي نگفتم و ديگر هم به روي من نياورد. »

گِله از بد زباني

يکي از دوستان اهل علم گفت:

« روزي لباس خوبي پوشيده بودم، مي آمدم خدمت آقا برسم. باران آمده بود، گل و آب جمع شده بود، ماشيني آمد زد توي آبها، و آب گل آلود را به سر تا پاي من ريخت.

خيلي ناراحت شدم، که حال بايد برگردم منزل لباس عوض کنم. از ناراحتي شروع کردم بد و بيراه به صاحب اتومبيل و راننده گفتن و خيلي پرخاش کردم. بعد آمدم لباسها را عوض کردم، همان روز يا روز بعد رفتم خدمت آقا، تا نشستم آقا شروع به صحبت کردند و ابتدا به ساکن فرمود:

« زيبنده نيست اهل علم بدزباني کند. حال گيرم يک ماشين هم آمد زد به آب و گل و لباسها را آلوده و گل آلود کرد، نبايد انسان متانت را از دست بدهد و بد بيراه بگويد. »

و اين گونه، تمام واقعه را فرمود بطوري که کسي هم نمي دانست طرف سخن کيست. »

اين افکار غربي چيست؟

يکي ازاطرافيان ايشان نقل مي کند:

« روزي در خدمت آقا به منزل يکي از ارادتمندان ايشان رفتيم و ناهار نيز آنجا بوديم. از قراري که بعد متوجه شديم صاحب منزل پدر پيري داشت که در حال نشستن بايد پاي خود را دراز کند واز قضا آن پدر هم نسبت به آقا علاقمند و از ارادتمندان قديمي آقا بود.

فرزند ايشان که صاحب بيت و دعوت کننده بود، از روي ارادت زياد به آقا، پدر را قبل از آمدن آقا منتقل مي کند به منزل برادرش که در مقابل ايشان پايش دراز و در حال استراحت و خوابيدن نباشد.

آقا پس از ورود به منزل و قدري نشستن، رو مي کند به صاحب خانه و مي فرمايد:

« اگر پدر شما هم اينجا بودند قدري خستگي ايشان رفع مي شد. »

و با ناراحتي فرمود:

« اين افکار غربي يعني چه؟ غربي ها فکر مي کنند پدر پير خود را مخفي مي کنند، اِه اِه اين چه طرز تفکري است، بريد ايشان را بياوريد، ما مي خواهيم ايشان را ببينيم. »

صاحب منزل با شنيدم اين عبارت زود رفت و پدر را آورد و چه اندازه آقا خوشحال شد و چقدر آن پدر پير خوشحال و چه اندازه ما مجلسيان از اين مراد و مريد قديمي که بهم رسيده بودند بهره بريدم. »

طهارت باطني

يکي از ارادتمندان آقا نقل ميکند:

« من سالهاي قبل گاهي خدمت آيت الله بهاء الديني مي رسيدم و چند مرتبه در مسجد چهارده معصوم(ع) که به فرمان آقا ساخته شده است، خدمتش رسيدم. در يکي از دفعات که مي خواستم خدمت آقا مشرف شوم، يکي از دوستان به من گفت: من هم با تو بيايم تا خدمت آقا برسيم.

گفتم: مانعي نيست. به مسجد رفتيم. فردي که آنجا بود، رفت خدمت آقا اجازه بگيرد. وقتي برگشت گفت: آقا فرمود:

« خود ايشان تنها بيايد. »

من به دوستم گفتم: شما بيرون باش، آقا فرموده است: من تنها بروم.

خدمت آقا رسيدم، ايشان تنها نشسته بود. احوالپرسي کرد و سخناني فرمود، خداحافظي کردم و بيرون آمدم.

به خدمتگزار ايشان گفتم: کسي هم که خدمت آقا نبود چرا دوست مرا نپذيرفتند؟

او گفت: شايد افرادي با آقا باشند که ما نتوانيم با چشم ظاهري آنان را ببينيم و

هر کسي نبايد در آن جمع و محضر حاضر شود.

دوستم گفت: حال ميشود اجازه بگيري بروم خدمتشان؟

گفتم: آقا شما را قبول نکرد، حسابي در کار است، خودت ببين، نقص و عيب در کجا است.

فکري کرد و گفت: حق با ايشان است، من براي طهارت احتياج به غسل دارم و جنب هستم و صبح نتوانسته ام حمام بروم و غسل کنم، با عدم طهارت، آقا مرا قبول نکرد، در محضرش وارد شوم. »

فشار دروني را ديدم!

يکي از اطرافيان ايشان مي گويد:

« در خدمت آقا براي ديدن و عيادت آيت الله العظمي سيد احمد خوانساري (ره) در ايام کسالت ايشان که به همان کسالت از دنيا رفتند به تهران رفتيم. با آقا وارد اطاق شديم.

به محض ورود و نشستن و سلام و جواب سلام، ايشان بلند شدند و گفتند ما چاي را اطاق ديگر مي خوريم. حقير و ديگران تعجب کردند از اين حال و حرکت سريع، بعد که بيرون آمديم، در نشستي که در خدمتشان بودم، فرمود:

« وقتي ما وارد شديم ايشان را در حالي سخت ديديم از کسالت و فشاري که متوجه ايشان بود، لذا طاقت نياورديم بنشينيم. آقاي خوانساري ابراز نمي کرد ديگران هم متوجه حال ايشان نبودند، اما ما حال دروني ايشان را ديديم و تاب تحمل و نشستن نداشتيم. از اطاق بيرون آمديم و در اطاق ديگر هم باز مشکلات ايشان را درک مي کرديم. »

آقا مکرر از آقاي خوانساري و تقدس و تقوي و فضايل و قدرت علمي ايشان سخن مي گفت و چند مرتبه از ايشان شنيدم که مي فرمود:

« آقاي آسيد احمد ( يعني آقا خوانساري) از فضلاي حوزه ما بود و ما از طلبه ها بوديم. »

حاج شيخ را هم که دارند مي برند!

روزي که آيت الله شيخ مرتضي حائري در تهران از دنيا مي رود قبل از ظهر افرادي خدمت آقاي بهاء الديني، در قم بودند، گفتند: يک مرتبه ايشان فرمود:

« اِ اِ، آقاي حاج شيخ را هم که دارند مي برند! »

آنها که دور آقا بودند متحير ماندند که آقا چه مي فرمايد، حاج شيخ کيست؟ وقتي خبر فوت مي رسد، مي بينند همان وقتي که ايشان در قم و منزل خود فرموده بود: حاج شيخ را هم که دارند مي برند، همان وقت آقاي حائري در تهران از دنيا مي رود. »

اوضاع شما را مي دانيم!

يکي از دوستداران ايشان مي گفت:

« شب عقد ازدواجم مصادف بود با شب ولادت باسعادت حضرت ام الائمه فاطمه زهرا عليها السلام، روي ارادت و عشق به آقاي بهاء الديني، مقيد بودم ايشان عقد را بخوانند.

درب منزل ايشان رفتم، گفتند: آقا را به مجلس جشن ولادت، منزل يکي از آقايان برده اند. به آن مجلس رفتم، خجالت مي کشيدم خواسته خود را اظهار کنم و ايشان را از آن مجلس که خيلي ها به عشق ايشان آمده بودند، بلند کنم. اما به محض ورود، آقا چشمش به من افتاد از جا بلند شد و فرمود:

« ما ديگر برويم. »

صاحب بيت و ديگران دويدند که آقا کجا؟ با لحن شيرين پر از صفا و محبت فرمودند:

« آخر آقا اين بچه سيد با ما کاري دارد برويم کار او را اصلاح کنيم. »

و به محض اينکه خدمت آقا رسيدم و سلام کردم فرمود: « مبارکه! »

با اينک هيچ حرفي در اين باره به آقا زده نشده بود، همه بهتمان زد.

در مسير که مي آمديم بعضي که در آن مجلس شرکت داشتند و با آقا بودند يکي گفت: آقا به عشق شما مجلس تشکيل مي دهند. عده اي هم چون شما شرکت فرموده ايد مي آيند، حضرت عالي در بين مجلس بلند مي شويد، خيلي ها ناراحت مي شوند. ايشان با نگاه و لحن خاصي فرمودند:

« مجلستان را درست کنيد. وقتي ما مي بينيم افراد ناجور در مجلس هستند ( اولي و دومي و سومي ) چگونه در آن مجلس بنشينيم، مجلستان را درست کنيد.

ما همه شما را مي شناسيم و اوضاع همه شما را مي دانيم. »

به انتظار پيرزن

يکي از دوستداران ايشان مي گفت:

« روزي با آقا وعده کردم در ساعتي معين بعد از ظهر، خدمت ايشان برسم و در ساعت معين خدمتشان جايي برويم. طبق وعده، خدمت رسيدم و نشستم و ديدم آقا حرفي از رفتن نمي زند.

تعجب کردم که آقا در قرارهاي خود مقيد بود. عظمت آقا مانع بود از اين که بگويم: بفرماييد برويم. ايشان هم چيزي نفرمود.

يک مرتبه صداي کوبه در حسينيه بلند شد، آقا فوراً دست زير تشکي که روي آن نشسته بود برد و قبضه پولي را به من داد و فرمود بده به ايشان که در مي زند.

رفتم در را باز کردم ديدم پيره زني است پول را به او دادم و گفتم: آقا داده است. برگشتم ديدم آقا نزديک پله هاي حسينيه ايستاده است و مي فرمايد: برويم، دانستم که تأخير آقا براي اين بود که آن زن که اراده کرده بود به آقا براي مشکل خود مراجعه کند، بيايد مشکل او رفع شود، آنگاه آقا از خانه بيرون رود.»

به همه چاي دادي؟

يکي از اطرافيان نقل مي کند:

« هر وقت خدمت آقا مي رسيدم چاي دادن مجلس ايشان را بعهده مي گرفتم. روزي جمعيت زيادي خدمت ايشان آمده بود. به همه چاي دادم. وقتي تمام شد آقا فرمود:

« به همه چاي دادي؟ »

عرض کردم: بله آقا، آقا به طرف راست و چپ مجلس اشاره کرد به دو نفر، فرمود:

« به اين دو نفر هم چاي دادي؟ »

من متحير شدم که بگويم بله يا نه، دو چاي در سيني گذاردم، آوردم طرف راست و چپ مجلس گفتم: هر کسي چاي برنداشته بردارد، از طرف راست و چپ آن مجلس شلوغ فقط همان دو نفري که آقا فرمود به آنها هم چاي دادي، چاي برداشتند و اين را من کرامتي از آقا دانستم. »

ضبطِ مخفيانه

يکي از شاگردان ايشان نقل مي کند:

« روزي در خدمت آقا بوديم، طلبه اي ضبط صوت را تنظيم کرد و رفت نزديک آقا نشست که فرمايشات آقا را ضبط کند.

چون آقا اجازه نمي داد کسي فرموده هايشان را ضبط کند. آن طلبه خواست مخفيانه اين کار را بکند. سؤالاتي از آقا کرد و ايشان جواب داد و به همان نحوي که ضبط صوت روشن بود از منزل خارج شديم. در خارج منزل نيز مذاکراتي شد که ضبط مي شد، نوار را آن آقاي طلبه برگرداند که صحبتهاي پير روشن ضميرمان را از اول بشنويم، ولي با کمال تعجب ديديم يک کلمه از حرفهاي ايشان ضبط نشده و به حرفهاي خودمان که رسيد ديديم ضبط شده است.

خيلي تعجب کرديم. و از اين شگفت انگيزتر که روز بعد با همان طلبه خدمت ايشان رسيديم. به آقا عرض کرد: اجازه بفرماييد فرمايشات شما را ضبط کنم. آقا با نگاهي که به او کرد فرمود:

« اگر به دردت مي خورد همان ديروز ضبط مي شد! »

رنگ از چهره آن طلبه پريد و رفت و ديگر منزل آقا او را نديديم. »

در استکان من به کسي چاي ندهيد

باز همان شاگرد ايشان نقل مي کند:

« من هر وقت خدمت آقا مي رسيدم، اداره مجلس ايشان را از جهت چاي دادن به افراد بعهده داشتم. ايشان استکان کوچکي داشت که قدري نبات در او مي ريختيم و معمولاً نباتها ته استکان مي ماند.

هر وقت آقا چاي مي خورد استکان ايشان را براي خوردن چاي مي ريختم که ته استکان آقا را به عنوان تيمن و تبرک بخورم. روزي فردي در مجلس بود که او را نمي شناختم.

آهسته بغل گوش من گفت وقتي آقا چاي ميل کردند، همان استکان را براي من چاي بريز. گفتم: بسيار خوب. وقتي آقا چاي ميل کرد استکان را برداشتم به جانب سماور مي رفتم که چاي براي آن شخصي که درخواست داشت بريزم. وسط اطاق بودم که آقا صدا زد فلاني براي کسي در استکان من چاي نزيزي ها. من و آن شخص بهتمان زد؛ چون آقا در جريان نبود و به حساب ظاهر خبري در اين باره به او نرسيده بود، چرا آقا نهي فرمود، نمي دانم « المؤمن ينظر بنور الله ».

ديدار با حضرت رضا عليه السلام

يکي از اطرافيان مي گويد:

« خداوند فرزندي به من عنايت فرمود، زبان او براي حرف زدن، دير باز شد. به مشهد مشرف شدم. منزلي بود واقع در خيابان تهران که آقا هر وقت به مشهد مشرف مي شد در همان منزل سکني مي گرفت.

به همان منزل رفتم. در تشرف به حرم مطهر فرزندم در آغوشم بود به او گفتم: به امام رضا بگو، امام رضا زبان من باز شود، او هم با زبان بچه گانه بهر نحوي مي توانست گفت.

شب در همان منزل حضرت رضا عليه السلام را در خواب ديدم که بچه را گرفته به هوا مي پراند و باز مي گيرد و من وحشت داشتم که بچه از دست امام بيفتد.

وقتي قم خدمت پير روشن ضميرم رسيدم و خواب در آن منزل را براي آقا نقل کردم فرمود:

« بله آقا. آن منزل، منزل با برکتي است هر وقت ما مشرف مي شويم بازديد آقا از ما در همان اطاق دم در انجام مي شود. »

گريه گوسفند

يکي از برادران مورد اعتماد از قول عبد صالح خدا، مرحوم حاج آقا فخر تهراني نقل کرد که در سال 1360 ه.ش. در خدمت آقا ( آيت الله بهاء الديني ) جايي مي رفتيم.

در مسير قصابي گوسفندي را خوابانيده بود تا ذبح کند، آقا با سرعت جلو رفت دست مرد قصاب را گرفت و قيمت گوسفند را داد، فرمود:

« او را بگذاريد محرم براي حضرت ابوالفضل عليه السلام سر ببريد. »

قصاب هم قبول کرد. بعد آقا به من فرمود:

« گوسفند گريه مي کرد و مي گفت من نذر حضرت ابوالفضلم. اينها مي خواهند مرا در عروسي سر ببرند. »

کرامت، نه تصادف

يکي از اطرافيان ايشان نقل مي کند:

« روز تشييع جنازه آقا، پس از پايان مراسم به منزل مي آمدم، همه دوستاني که در خدمتشان بوديم، به خيال اينکه وسيله برگشت به منزل برايم هست، رفتند. به اتفاق فرزندم، علي از صحن حضرت فاطمه معصومه ـ سلام الله عليها ـ بيرون آمدم.

کنار خيابان ايستادم به انتظار تاکسي، يک مرتبه متوجه شدم که با عوض کردن لباس، پول تاکسي هم در جيب قبايم نيست. پياده به راه افتادم، خيلي هم خسته بودم. نگاه کردم کسي از دوستان مي رسد مرا سوار کند، ديدم نه خبري نيست. به چند نفر از دوستان برخوردم، خجالت کشيدم وضعم را براي آنها بگويم. گفتم دوستاني که سوار تاکسي شوند با آنها سوار مي شوم و دست به جيب نمي کنم تا آنها کرايه تاکسي را بدهند.

آنهم پيش نيامد، خيلي بي حال بودم. در همين حال که فکر مي کردم حال پياده رفتن هم ندارم، هوا هم نسبتاً گرم بود، به چهار راه صفائيه رسيده بودم، در ذهن از پير مرادم گله کردم، که آقا ما در خدمت شما بوديم، حالت مرا هم که مي دانيد، بنا نبود اين چنين شود. يک دقيقه بيشتر از اين فکر و گفته دروني نگذشت، ديدم يک نفر دنبال من مي دود و صدا مي زند.

برگشتم. ديدم يکي از دوستان سيد، از متصديان هيأت مذهبي است. با اصرار مرا به مغازه دعوت کرد، رفتم آب خنکي آورد و با عذرخواهي پاکتي داد که دهه اربعين براي هيأت آنها منبر رفته بودم و بارها از در مغازه آنها گذشته بودم و گاهي برخورد با آنها داشتم و ابرازي نداشتند و حال دنبالم دويد و با اصرار پولي داد آن هم در وقت احتياج به آن. حقير اين را کرامتي از آقا مي دانم، نه صرف تصادف. »

دلخوشي ما به آقاي خامنه اي است!

يکي از اطرافيان نقل مي کند:

« در يکي از سفرهايي که رهبر انقلاب به قم تشريف آوردند، به اتفاق يکي از دوستان به منزل آقا رفته وارد اطاق منزل شديم، رهبر انقلاب اظهار لطف و مرحمت فرمود، نشستيم. آقاي بهاء الديني روي تشک با عرقچين نشسته بود، آقاياني در خدمت آقا بودند.

حقير خدمت رهبري عرض کردم: آقا! اگر بعضي بعد از نشست مجلس خبرگان، از رهبري حضرتعالي خبر دادند، ما سه سال قبل از فوت امام ، رهبري شما را در سر مي پرورانديم.

فرمودند: چطور؟ عرض کردم به واسطه فرموده اين مرد و اشاره به آيت الله بهاء الديني کردم و در توضيح آن گفتم در سه نشست که در سه جمعه پياپي که در منزل بنده محضرشان بودم اين مطلب را فرمودند. روزي ابتدا به ساکن فرمودند:

« فلاني! قضيه قائم مقامي سر نمي گيرد. کسي که ما دلخوش به او هستيم، آقاي خامنه اي است. »

بنده هم عرض کردم: بله آقا، و رفتم براي اينکه چاي خدمت آقا بياورم فرموده ايشان را يادداشت کردم.

هفته بعد روز جمعه حدود ساعت ده صبح فرمودند:

« همانطور که ما به شما گفتيم اينها مي خواهند کاري کنند، اما موفق نمي شوند دلخوشي ما به آقاي خامنه اي است. »

عرض کردم، بله آقا و بلند شدم رفتم يادداشت کردم و برگشتم. هفته سوم باز به همين مضامين درباره آينده مطلبي فرمودند، من نگاهي به چشمهاي آقا کردم، آقا فرمود:

« چه بايد کرد؟ شما تعجب مي کني؟ اما ديد ما اين است. »

عرض کردم: بله آقا.

چون سخنم به اينجا رسيد آقاياني که در خدمت آقا بودند خوشحال شدند و تبسم کردند و رهبر انقلاب نگاهي به آيت الله بهاء الديني کرد، ايشان هم به طور عادي گفته هاي حقير را مي شنيد و سر مبارک در پيش داشت. »

اسم او را در زمره شهدا نديدم

يکي از آقايان در شب هفت ايشان گفت که:

« پدر و مادري براي فرزندشان خيلي ناراحت بودند. به جبهه رفته بود و نمي دانستند شهيد شده يا نه. پدر مي آيد خدمت آيت الله بهاء الديني، آقا را قسم مي دهد که اگر راهي دارد بفرمايد فرزند او چه شده است؟ آقا در فکر فرو مي رود و پس از لحظاتي مي فرمايد:

« اسم او را در زمره شهدا نديدم. »

و بعد از چند روز فرزند از جبهه سالم برمي گردد. »

احترام به امام خميني(ره)

يکي از ارادتمندان آقا مي گفت:

« آن وقتها که در قم بودم براي تحصيل (قبل از پيروزي انقلاب) آقايان طلاب که مي خواستند مسافرت تبليغي بروند، به عنوان خداحافظي، خانه آقايان مراجع عظام مي رفتند، گاهي آن بزرگواران توسط پيشکار خود، يا شخصاً خودشان خرج سفري به طلبه ها مي دادند.

در ايامي که مام در تبعيد به سر مي برد، در يکي از سفرها با چند نفر از دوستان به منزل يکي از مراجع آن زمان رفتيم. مسؤول دفتر ايشان آقاي .... موقع خداحافظي ما را به کناري برد، به هر کدام صد تومان خرج سفر داد و بعد سفارش کرد در تبليغات خود اسمي از امام نبريم و ترويج از ايشان نکنيم، از حرفهاي او خيلي ناراحت شدم که امام در تبعيد است و در منزل يک مرجع تقليد، فردي ملبس به لباس روحانيت و پيشکار آن مرجع عليه امام صحبت کند.

از خانه بيرون آمدم به دوستان گفتم: من مي روم پول را پس مي دهم.

آنها گفتند: شايد مشکلي برايت پيش آيد. گفتم: هر چه مي خواهد بشود. رفتم به هر بهانه اي بود پول را پس دادم، با اينکه نياز به آن داشتم و تصميم گرفتم ديگر به آن خانه رفت و آمد نکنم.

وقت غروب همان روز خدمت عارف بزرگوار، آقاي بهاء الديني رسيدم. در خدمتشان قدم زنان به طرف آخر خيابان چهارمردان و قبر حضرت علي بن جعفر(ع) رفتيم. بنده عرض کردم: آقا دو تا استخاره مي خواهم، ايشان اولين استخاره را کردند و فرمودند:

« استخاره دوم نياز نيست. همين استخاره خوب است به او عمل کن. »

عرض کردم: چشم. در اين چند سالي که خدمت آقا مي رسيدم هيچ وقت ايشان به حقير چيزي يا پولي نداده بود، من هم نياز نداشتم و اگر نياز هم بود اظهار نمي کردم، آن روز با لحن بسيار شيريني فرمود:

« فلاني در اين سفر ما نيت کرديم به شما يک هزينه و کرايه مختصر ماشين بدهيم، اشکالي ندارد؟ »

عرض کردم خير. آقا مبلغي لطف فرمود، وقتي منزل رفتم ديدم مبلغ يکصد تومان است. همان مبلغي که از دست آن آقا رسيده بود و امروز آن را پس داده بودم، به واسطه بي احترامي به امام، آمدم به دوستان خبر دادم و اين را کرامتي از آقا دانسته و مي دانم. »

... از ديدگاه خودش حرف مي زند!

يکي از ارادتمندان آقا مي گفت:

« در اوج جنگ تحميلي بود، از طرف دفتر تبليغات قم به هفت تپه و دزفول رفته بودم. در مراجعت با دو تن از دوستان در کوپه قطار بوديم. من از شخصيت عرفاني آقا براي هم سفريهاي خود گفتم. آنها مشتاق زيارت آقا شدند. در قم به اتفاق، خدمت آقا رسيديم. ولي من ديدم آقاي بهاء الديني مثل قبل با حقير برخورد ندارد.

مثل اينکه از حقير ناراحت و عصباني است. در فکر فرو رفتم که چه اشتباهي کردم، چون مي دانستم عدم التفات و عنايت ايشان بي حساب نيست. در اين حال ديدم آقا يک لبخند شيرين و نگاهي لطف آميز، زير چشمي رو کرد به آن آقايان و فرمود:

« آقاي ... از ديدگاه خودش حرف مي زند. »

و تقريباً به اين مضامين فرمود:

هر کسي از ظن خود شد يار من از دورن من نجست اسرار من

فهميدم که آقا متوجه حرفهاي من در کوپه قطار بوده است.

بزرگان نکردند بر خود نگاه / خدابيني از خويشتن بين مخواه

امام رضا(ع) به صورت حاج آقا رضا

يکي از آقايان اهل علم مي گفت:

« يکي از طلاب که با ما هم دوره بود مي گفت: پدرم براي تحصيل من در حوزه علميه رغبت و روي خوشي نشان نمي داد. تا اينکه مي گويد: شبي در عالم رؤيا ديدم به قم آمدم در خياباني که قبلاً نديده بودم و داخل کوچه شدم که حسينيه اي در آن بود.

طرف دست چپ پله مي خورد و داخل حسينيه مي شد. وارد شدم ديدم سيدي نشسته است و مي گويند: او حضرت رضا است. خدمت او رسيدم تا دست او را ببوسم. فرمود:

« چرا نمي گذاري فرزندت درس بخواند و طلبه شود؟ »

از خواب بيدار شدم و ديگر مخالفت با درس خواندن فرزندم نکردم. چند سال از اين خواب گذشت، وقتي به قم آمدم و به خيابان چهارمردان و اواخر آن خيابان گذرم افتاد، ديدم اين همان خياباني است که در عالم رؤيا و خواب ديده بودم، به کوچه چهار راه سجاديه رسيدم.

ديدم همان کوچه است که در عالم رؤيا ديدم. به فرزندم گفتم: من اين کوچه را در خواب قبلاً ديده ام. داخل اين کوچه حسينيه ايي بود پله مي خورد و وارد حسينيه مي شد، روي آب انبار. جلو آمدم، ديدم همان طور که در خواب ديده بودم، در بيداري مي بينم.

وارد حسينيه شدم. بعد از نماز مغرب و عشا بود. ديدم آقاي سيدي نشسته و طلاب و غير طلاب دور او را گرفته اند. براي آنها سخن مي گويد. دقت کردم ديدم همان آقايي است که در خواب گفتند: حضرت امام رضا است، پرسيدم: اين آقا کيست؟

گفتند: آيت الله حاج آقا رضا بهاء الديني، جلو رفتم. سلام کردم و دست آقا را بوسيدم. مثل اينکه مرا بشناسد فرمود:

« ديدي فرزندت را گذاردي درس خواند طلبه خوبي شد. »

و با اين جمله از خواب و مافي الضميرم خبر داد. گويي خود او بوده که در خواب فرمود: « چرا نمي گذاري فرزندت درس بخواند و طلبه شود؟ »

مشکل مالي را فهميد!

يکي از ارادتمندان آقا که مرد مورد اعتماد و محترمي است مي گفت:

« در سال 1371 مشکل مالي پيدا کردم. چک داده بودم به فردي و آن فرد به ديگري داده بود. روز وعده، پول نرسيد، اول صبح، طلبکار آمد در مغازه و گفت: در حساب شما پول نيست.

گفتم: الان اول صبح است، صبر کن يک ساعت تا پول تهيه کنم. گفت: من از اينجا رد نمي شوم تا پولم را بگيرم.

گفتم: الان که صبح است اگر تا ظهر پول را ندادم آن وقت شما اقدام کن و برگشت بزن. او سماجت مي کرد، چند جا مراجعه کردم، پولي تهيه نشد. خيلي ناراحت بودم.

رفتم به رئيس بانک گفتم: بنا است تا ظهر پول براي من برسد، چک را بگوييد ظهر بيايد بگيرد. قبول کرد.

رفتم با زحمت پولي قرض کردم و محل چک را تأمين نمودم. عصر خدمت آقا رسيدم، تا وارد شدم و سلام کردم، آقا صدا زد:

« حاج آقا عبدالله (فرزند ايشان) يک چک پنجاه هزار تومان بردار بده به آقاي ايشان، آخر ايشان ناراحت بدهي است. »

من عرض کردم: نه آقا، فرمود:

« اِهه، چرا تعارف ميکني. ما ديديم توي خيابان مي رفتي ناراحت بودي. »

حاج آقا عبدالله چک را آورد داد، و آن در وقتي بود که خيلي احتياج داشتم. »

شفاي مريض

يکي ديگراز ارادتمندان آقا نقل ميکند:

« عصر پنجشنبه پنجم ماه رجب سال 1418 هـ.ق ( 15/8/1376هـ.ش) کنار قبر مطهر پير بزرگوارم بودم، مردي از زائرين آمد کنارم نشست و اظهار کرد شما در خدمت آقا به جنت آباد منزل ما آمديد. و خود را معرفي کرد؛ گفت: در ايام بمباران آقا را چند روزي به اصرار به جنت آباد آوردند.

قبل از اين واقعه، همسر من دچار ناراحتي کليه شده و هر دو کليه او از کار افتاده بود.

به او گفتم: نذري بکن براي آقا. او پيش خدا مقام دارد. همسرم نذر کرد که خوب شود، چند مَن آرد نان خانگي بپزد و قم خدمت آقا ببرد. در اندک زماني ناراحتي رفع شد.

آقا که آمده بود جنت آباد من خدمتش رفتم و جريان نذر را عرض کردم. آن وقت آقا جليقه اي در برداشت دست برد پولي به من داد و فرمود: برو آنچه وسيله آش است غير از آرد که نذر کرده اي بخر و آش بپز بده به فقرا، اگر زياد آمد به ديگران هم بده اگر باز زياد آمد يک پياله کوچکم براي من بياور و هر چه خريدي بنويس اگر از جيب خودت گذاردي روي اين پول بيا از من بگير.

ي گفت: ديگ بزرگ را بار گذارديم آش پخته شد به همه اهل آبادي رسيد و به همه آنها که جهت بمباران به جنت آباد آمده بودند و زياد هم آمد و آنها که مأمور آش برداشتن از ديگ بودند مي گفتند: هر چه بر مي داشتيم مثل اينکه کم نمي شد. »

کمبود سيمان

زمينهايي که مسجد چهارده معصوم عليهم السلام در آن واقع است، زمينهاي مسگران ناميده مي شود. آقا براي ساختن اين مسجد هيچ مقدماتي را فراهم نکرده و با کسي هم در ميان نگذارده بود، تا کمکي شود.

مثل همه کارهاي معظم له، تفويض امر به خدا بود. در اوايل کار مسجد دچار کمبود سيمان شده بود، مسؤول سيمان در آن ايام خدمت آقا مي رسد. آقا به او مي فرمايد:

« مسجدي مي سازيم، و سيمان زيادي گفته اند براي آن مي خواهند شما بفرستيد. »

آن مسؤول مي گويد: من در فکر فرو رفتم که اين اندازه سيمان موجود نيست و آن وقت تهيه آن برايم شايد غيرممکن بود، آمدم اراک ديدم سيمان زيادي در انبار داريم.

به تمام شهرداريها مکاتبه کرديم که اگر سيمان مي خواهيد براي دريافت مراجعه کنيد. هيچ کدام جواب ندادند و مراجعه نکردند. ما به اين نتيجه رسيديم که اين سيمان مثل اينکه قيد و بند شده و تنها مصرف آن مخصوص مسجد چهارده معصوم(ع) است.

لذا سيمانها را بار کرديم براي مسجد و اين را در آن موقعيت کرامتي از آقا مي دانستم. »

خوارق عادات

يکي از ارادتمندان آقا نقل ميکند:

« روزي در محضر ايشان بودم. به فکر فرو رفته بودم که چه مي شود بنده و عبد خوارق عادات از او سر مي زند، آقا نگاهي کرد و فرمود:

« ...انََّ روحَ المؤمنِ لاشدّ اتصالاً بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها:

به درستي که روح مؤمن اتصالش به روح خدا شديدتر از اتصال نور خورشيد به خورشيد است. اختصاص شيخ مفيد ص 32 »

لذا با اين اتصال مؤمن به خدا، بروز کرامات و خوارق عادات از او بعيد نيست.

نام او را مريم بگذار

خدا به يکي از دوستان فرزندي مي دهد، براي نام گذاري به آقا مراجعه مي کند. حضرتش مي فرمايد: « نام او را مريم بگذار. »

با اينکه کسي به ايشان نگفته بود که فرزند دختر است يا پسر و بيان آقا موجب تعجب حضار مجلس مي شود.

ديدار با ارواح مومنين

مرحوم حجت الاسلام حيدري ايلامي از دنيا رفته بود، در قم هم در مسجد رفعت صفاييه، مجلس گرفتند مجلس معظمي بود و آيت الله بهاء الديني هم شرکت داشتند.

پس از پايان مجلس که بيرون آمديم اظهار فرمودند:

« ما در بين مجلس ايشان را ديديم که هيچ قذارت نداشت بدن ايشان و استخوانهاي او مانند بلور بود. »

تشرف به محضر امام زمان عجل الله فرجه

يکي از ارادتمندان آقا نقل ميکند:

« در سالهاي بين 1369 و 1370 ايام فاطميه ايي در حسينيه آيت الله بهاء الديني منبر مي رفتم، روزي پس از منبر، آقايي که عبا و قبا و عرقچيني به سر داشت، جلو آمد. پس از طيب الله و اظهار لطف و مرحمت فرمود: فلاني! وقتي تصادف کرده بودي، ما تو را نمي شناختيم، اما گوسفندي هم براي سلامتي تو ذبح کرديم.

مي خواستم بگويم: ما تو را دوست داريم. اين را گفت و رفت. اين مرد آقاي حاج آقا فخر تهراني بود.

آيت الله بهاء الديني، که در فاصله يک متري نشسته بود، رو کرد به حقير و فرمود:

« آقاي حاج آقا فخر، آدم به دردخوري است. »

عرض کردم: بله آقا. ايشان فرمودند:

« امسال در مکه معظمه در مجلسي که آقا امام زمان تشريف داشتند، اسم افرادي برده شد که مورد عنايت آقا بودند، از جمله حاج آقا فخر بود. »

عرض کردم بله آقا.

از فرموده فوق مي توان تشرف آقا را خدمت حضرت بقية الله عليه السلام استفاده کرد و طيّ الارض که براي عبادالله الصالحين رخ مي دهد نيز بدست مي آيد.

گرچه تشرف ايشان خدمت امام زمان عجل الله تعالي له الفرج به فرموده خود ايشان مکرر بوده است.

آنچه خود از دو لب مبارکشان شنيدم: روزي در محضرشان بودم فرمود:

« مدت شصت سال بود ما آروزي زيارت حضرت را داشتيم يک روز در حال نقاهت و کسالت در اين اطاق خوابيده بودم يک مرتبه آقا از در اطاق ديگر وارد شد.

سلام محکمي به من کرد آن چنان سلامي که در مدت شصت سال کسي چنين سلامي به ما نکرده بود و آن قدر گيج شديم که نفهميديم جواب سلام را داديم يا نداديم.

آقا تبسمي کرد و احوالپرسي و از آن در خارج شد. »

مرا فرستاده اند تا شما را ببرم!

يکي از ارادتمندان آقا نقل ميکند:

« وقتي امام را از قم بردند و دسترسي به ايشان نبود، ما براي پرداخت وجوه شرعيه نمي دانستيم به کي مراجعه کنيم. پرسيدم، گفتند: آقايي است در قم به نام حاج آقا رضا بهاء الديني.{

لذا من به قم آمدم از هر که سؤال مي کردم، مي گفت: نمي شناسم. تا فردي گفت: به من گفته اند در خيابان چهار مردان يک همچو کسي هست. رفتم خيابان چهار مردان. باز پرسيدم، کسي نشاني به من نداد، کنار تير چراغ برقي ايستادم و رو کردم طرف حرم حضرت معصومه که بي بي ما آمديم سهم امام خود را بدهيم و کسي مرا راهنمايي نمي کند. ما ميهمانان شماييم.

چند دقيقه اي نگذشت کسي آمد و به من گفت: شما منزل آقاي حاج آقا رضا بهاء الديني را مي خواهي؟ گفتم: بله. گفت: آقا مرا فرستاده است شما را ببرم. من برادر آقا هستم. و آقا به ايشان فرموده بود:

« مي روي پاي فلان تير چراغ برق. فردي آمده مي خواهد پيش من بيايد راهنماييش کن. »

خدمت آقا رسيدم و کارم انجام شد. »

درددل با عکس آقا

يکي از ارادتمندان آقا نقل ميکند:

« پنج ماه بود روي جهاتي خدمت آقا نمي رفتم و خيلي ناراحت بودم. روزي پاي عکس ايشان که در منزل داشتم، ايستادم و عرض کردم: آقا شما که هنوز در قيد حيات هستيد و اختيارات دست شما است. من دلتنگم. خود بفرماييد خدمت برسم.

اينها را با عکس آقا گفتم و رفتم. همان شب از منزل آقا زنگ زدند که آقا خيلي سراغ تو را مي گيرد و گفته به آقاي ... بگوييد بيايد. من خدمت ايشان رفتم، نزديکان آقا گفتند: آقا همه را به حرکت واداشته بود براي خواستن تو، لذا ما تلفني تو را پيدا کرده، زنگ زديم که بيايي. »

خدمتگذار امام رضا عليه السّلام

آقا زاده ايشان مي گفت:

« روزي آقا پولي را خواست به فردي بدهد. من تمايل نداشتم، آقا فرمود:

« تو در اين امور دخالت نکن، اينها وجوهي است که امام رضا عليه السلام خود حواله مي دهد و مي فرمايد به کي بده. ما هم دستور امام را اجرا مي کنيم. »

هزينه زيارت

باز فرزند ايشان مي گفت:

« آقا پولي را داد به من و فرمود: « برو بده به فلاني. »

من خيلي زورم مي آمد و آقا اصرار مي کرد که برو. رفتم پول را به او دادم و برگشتم. روز ديگر ديدم ساک و چمدان خود را بسته و عازم مشهد بود. معلوم شد آن پول، مخارج سفر زيارت امام رضا عليه السلام بود که آقا براي او فرستاد. »

اختيار در زمان مرگ

يکي از ارادتمندان آقا نقل ميکند:

سالها قبل آقا فرمودند:

« سال گذشته مريض شدم و حالم خيلي بد بود شبي حاج شيخ را ديدم ( آيت الله حائري مؤسس حوزه علميه قم ) گفت: مي خواهي بيايي؟

گفتم: نه. فرمود: چرا؟

گفتم: مي خواهم براي خودم کاري بکنم. حاج شيخ خنديد و گفت: خيلي مشکل است! گفتم: با عنايات خدا مشکل نيست. »

حقير پرسيدم: آقا در خواب بود يا بيداري، مکاشفه بود يا شهود؟ فرمود: اِي

و جواب نداد. بارها مي فرمود:

« ما چند مرتبه تا به حال با خدا دبه کرده ايم، بنا بوده برويم، تسليم نشديم. »

در سفر اخيري که در بيمارستان قلب در خدمتشان بودم. روزي تنها بودم. از معالجات مي پرسيدم. مي فرمود: « به درد نمي خورد. »

عرض کردم: چه بايد کرد؟

فرمود: « بايد تسليم شد. »

عرض کردم: آخر دلخوشي فرزندان شما، بعضي از صبيه هاي شما به شما است، قدري فکر کرد و فرمود:

« خوب. ما حاضريم يک قدري ديگر در اين دنيا رنج بکشيم، براي خاطر آنها.»

و بعد از اين مذاکره بود که حال ايشان رو به بهبود رفت. به طوري که يکي دو روز بعد فرمود: « به قم برويم. »

يکي از مسؤولين محترم وسيله خوبي فرستاده بود که آقا را به قم منتقل کنيم. به حرم مرحوم امام که رسيد، فرمود:

« اينجا قبر مرحوم امام است؟ »

عرض کردم: بله، آقا فاتحه خواند و شروع کرد درباره امام صحبت کردن تا به قم که رسيديم. ما اصلاً مسير راه را متوجّه نشديم. آري بندگان صالح خدا به آنجا مي رسند که همچون ائمه عليهم السلام مرگ آنها هم اختياري خود آنها است.

بهره اي از شهادت

يکي از رزمندگان جبهه مي گفت:

قبل از عمليات کربلاي پنج خدمت آيت الله بهاء الديني رسيدم. ايشان فرمود:

« شما بهره اي از شهادت مي بريد. »

و در همان حمله من به شدت مجروح شدم. »

سه نفري تقسيم کنيد!

يکي از ارادتمندان آقا نقل ميکند:

« روزي با سه نفر از آقايان اهل علم در خدمتشان از حسينيه معظم له بيرون آمديم. سر خيابان چهار راه سجاديه که خواستيم اتومبيلي سوار شويم، فردي آمد، پولي خدمت آقا داد.

آقا نگاهي به آن سه طلبه کرده فرمود:

« بده به ايشان » ( به يکي از آقايان اشاره کرد) و بعد به او فرمود:

« سه نفري تقسيم کنيد. »

آن فرد پول را داد به آن طلبه و رفت. حقير آن آقايان را مي شناختم و احتياج آنها را مي دانستم. فرد ديگري هم بود که آقا نفرمود از آن به او هم بدهيد و حقير به عدم نياز و احتياج آن طلبه نيز واقف بودم و اين کرامتي بود از آقا. »

نگاههاي معنوي

يکي از اطرافيان آقا نقل ميکند:

« روزي خدمت ايشان عرض کردم: آقاي جعفر آقا مجتهدي از سفر آمده است. مي خواهيد ديدني از او بفرماييد؟ آقا فکري کرد و فرمود:

« مانعي ندارد، مي رويم. »

در خدمت آقا حرکت کرديم به خيابان رسيديم. فرمود:

« يک چيزي هم بگير. »

حقير چند جعبه گز خريدم. وقتي وارد منزل و اطاق شديم، پس از سلام و عليک مختصر نشستيم. آقا و آقاي مجتهدي نگاه به هم مي کردند و هيچ سخني رد و بدل نمي شد.

حدود ده دقيقه نگاه کردند و آقا فرمود: « برويم. »

بلند شدم در خدمتشان بيرون آمديم. در اين نگاهها چي بود نمي دانم. و با توجه به مقام عرفاني آن دو بر اين يقينم که با نگاه هم مي توان اسرار درون را به هم منتقل کرد . »

ملائکه الهي و عزادران امام حسين عليه السلام

يکي از آقايان محترم و مورد وثوق از قول آقا مي گفت:

« سالي در ايام محرم تبريز بودم. دسته عزاداري مي آمد و عزاداران به شدت خود را مي زدند و بي حال مي شدند. آقا فرمود:

« ما مي ديديم هر يک از عزاداران که بي حال مي شد دو ملک زير بازوي او را مي گرفت و او را کمک مي کرد. »

جوابِ سلام امام رضا عليه السلام

روزي در حضور يکي از علماي محترم قم صحبت از مرحوم آيت الله بهاء الديني (ره) به ميان آمد. آن عالم بزرگوار فرمود: سالي مشرف به مشهد شدم. صبح روزي با آقاي بهاء الديني برخورد کردم که در حال خروج از حرم بود. فرمود:

« ديشب آمده ام و الآن برمي گردم. »

گفتم چرا به اين زودي؟ فرمود:

« آمديم سلامي کرديم، جواب هم دادند، ديگه مي رويم. »

فرزندت جواد است!

عالم محترمي فرمود:

« سال ها قبل رفت و آمد زيادي با آقا داشتم، روزي ناهار در منزل خدمتشان بودم. آبگوشت داشتيم، وقتي خدمتشان نشسته بودم احوالپرسي کردند و از اهل و عيال پرسيدند. گفتم: خانواده حامله و باردار است، فرمود:

« بله جواد است و خيلي بچه خوش فکري است. مغز خوبي دارد. »

بچه متولد شد اسم او را جواد گذارديم. »

آن طلبه استحقاق دارد!

رزوي در حسينيه ايشان، فردي آمد و پول قابل توجهي، که از حجم آن پيدا بود، خواست خدمت آقا بدهد. ايشان از زير عينک نگاهي به دو طرف خود کرد. طلبه اي نشسته بود. آقا نگاه معني داري به او کرده، به صاحب پول فرمود:

« بده به او پول را. »

آن آقا گفت: حضرت عالي ببينيد چقدر است.

آقا فرمود:

« اِهِه بده به او، او استحقاق دارد. »

و آن شخص هم چنان کرد که ايشان خواسته بود و پول را به آن طلبه داد. »

خنده معنادار

يکي از ارادتمندان آقا که خود اهل معني است مي گفت:

« در خدمت آقا سفر کوتاهي رفتم. در مسير به رودخانه اي برخورديم که مي بايست از آن عبور کنيم و آب نسبتاً زيادي هم داشت. اگر مي خواستيم به آب نزنيم بايد مسافت زيادي را دور مي زديم. لذا لباس را بالا زدم و آقا را به کول گرفتم و به آب زدم.

در آن حال آقا مي خنديد و مرا خنده گرفته بود، ولي براي اينکه کنترل خود را در آب از دست ندهم، از خنده خودداري مي کردم. آقا را آن طرف رودخانه رساندم ولي هيچ احساس اينکه باري روي دوش من هست نمي کردم. چندي بعد در بيمارستان خدمت آقا بودم. براي جا به جا کردن ايشان هر چه کردم نتوانستم ايشان را حرکت دهم و آن حالت قبل را کرامتي ديدم از آقا و خنده هاي ايشان را حاکي از عدم ثقل و سنگيني خود بر دوشم دانستم.

ولايت اهل بيت(ع)

ولايت اهل بيت(ع)، بزرگترين نعمت

« بزرگترين و مهم ترين نعمت و رحمت الهي براي موجودات نعمت ولايت است؛ نعمت ولايت ولات عليهم السلام:

« ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم: روز قيامت از نعمتهاي داده شد از جانب خدا از همه شما مي پرسند. سوره تکاثر آيه 8 ».

در اين آيه، نعمتي که مورد مؤاخذه و سؤال است، نعمت ولايت است، سؤال از نعمت ولايت است که حق اين نعمت ادا شده است يا نه. ولايت مورد توجه حق و پيغمبر خدا است.

پيغمبر خدا از روز اول به اين مسأله که قدرت مسلمين بايد در دست رجل الهي باشد و مرد الهي بايد اسلام را پياده کند، اهتمام داشت. مسأله خلافت مولي علي عليه السلام براي اين است که احکام شرع و قوانين اسلامي بايد به دست مرد الهي اجرا شود... تمام حوادث که از مبدا تاريخ اسلام تا امروز، متوجه مسلمين شده است، براي اين است که حکومت به دست رجل الهي نبوده است.

نعمت ولايت بر منافقين و بر چپ و راست و شرق و غرب هم رحمت است و يکي از فوايد آن، اين است که در وجود، آرامش ايجاد مي کند.

آن قدر که اهتمام به ولايت هست، به نماز نيست. سفارشهاي پيامبر به اهل بيت به مصلحت اجتماع بوده است، نه اينکه پيامبر رعايت اهل بيت را کرده باشد. »

حقيقتِ ولايت معصومين عليهم السلام

« حال که رحمت و نعمت ولايت نصيب ما شده است، بايد آن را تقويت کنيم. نيروي ولايت است که نيروهاي شيطاني را از بين مي برد و تا نيروهاي شيطاني از بين نرود، حکومت برقرار نمي شود.

فقط حرکت و قدرت ولايي است که مي تواند قدرتهاي شيطاني شرق و غرب را نابود کند، در حکومت اسلامي حيوانات هم استفاده مي کنند. اسلام حتي در برخورد با نباتات و اشجار هم آداب دارد.

آداب اسلام، سلطه گري و غارتگري نيست. روش اسلام عدالت اجتماعي است، لکن هنوز آنطور روشن نيست.

بالاخره يک روز بايد مرد الهي در اين جهان حکومت کند و شما آثار حکومت الهي را مشاهده کنيد. تمام قدرتها بايد جمع شوند و قدرت ولايي را تأييد کنند تا همه قدرتهاي شيطاني نابود شوند.

و اين معنايي است که پيغمبر خدا از اول به آن اهتمام داشت. پيغمبر خدا و ائمه و اولياء، کار خود را کردند؛ لکن اجتماع نتوانست قدرت الهي را حس کند. مردان الهي و حق پرست، بايد اين حکومت را به دست گيرند، تا بشر تکامل پيدا کند. مبدأ هر کمال علم و دانش است، مبدأ هر سعادت علم و دانش است. بايد از اين مبدأ حرکت کرد، تا انسان شناس و خداشناس شد. بايد دستگاه خدا را فهميد و با آن آشنا شد. خليفة الله کسي است که صفات و علم و کارهايش خدايي باشد.

اينها در دنيا قابل تصور نيستند. اهل بيت عصمت و طهارت، دوازده امام، مولي علي عليه السلام، پيامبر خدا صلي الله عليه آله و سلم، حضرت زهرا عليها السلام، اين گونه هستند.

جهان مثل اينها ندارد و ان شاء الله موفق باشيد و بدانيد تمام اين مجالس هم از برکات اينها است، کلمات مال اينها است. آثار مال اينها است. همين مجلس هم از آثار پيامبر خداست. اگر پيامبر خدا نبود، اين مجالس هم نبود. اگر حياتي در آفرينش هست، حيات پيغمبر خداست. همه به برکت حياتِ پيغمبر خداست. بدانند که پيغمبر خدا به گردن همه اجتماع، به گردن جن و انس و ملائکه تا روز قيامت داراي حق است.

اگر الان در تمام کره زمين چهار نفر اهل صلاح باشند، از برکات پيامبر خداست؛ خودشان اهل صلاح نشده اند، بلکه زحمات پيامبر خدا آنها را اهل صلاح کرده است. اين طور انسانهايي نيز داريم که نوريت آنها تا قيامت مي تواند آتش ها را خاموش کند. در زمان ظهور حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف روشن مي شود که اين اعتراض ملائکه بي جاست. »

« تمام اين انوار مقدس، جارح حجابهاي ظلمت و حجابهاي بي عدالتي و ظلم هستند. انواري که الان در جهان بشريت هست از برکات اهل بيت عصمت است. همان طور که نور شمس، شکافنده تاريکي شب است، انوار الهي هم شکافنده ظلمتهاي حکومتهاي طاغوتي هستند.

به وسيله اين انوار، ظلمتهاي جهل و حجابهاي قلب برطرف و محو مي شود. حجاب قلب را بايد با برنامه اسلام، با علوم و معارف اسلام، با فقه اسلامي و با اخلاق و آداب و معاشرتهاي اسلامي برطرف کرد. »

خليفه الهي تنها از جانب خداست

« کسي ديگر قدرت ندارد و نمي تواند امام ساز، نبي ساز و خليفة الله ساز باشد. خليفة الله کسي است که به حسب اسلاف و ارحام طيب و طاهر باشد. آباء و امهات و اجداد او به غزارات دنيا آلودگي پيدا نکرده باشند.

خليفه الله کسي است که مثل عيسي بن مريم در طفوليت مي گويد:

« اني عبد الله آتاني الکتاب و جعلني نبيا:

من بنده خدايم، خدا به من کتاب داده و مرا پيغمبر نموده است. »

من بنده خدا هستم، مطيع هستم، مطيع هوا و هوس نيستم، جعل امامت و خلافت، از مجعولات حق است، از مجعولات الهي است.

اين مثل حرکت منظومه شمسي است؛ کسي قدرت ندارد نظام شمسي را ايجاد کند. حرکت آنها را به گونه اي تنظيم کند که گياهان زنده شوند، انسانها و حيوانات حرکت کنند.

« سخّر لکم الشمس والقمر » آفتاب و ماه را مُسخر دست شما کرديم. خليفة الله نيز اين چنين است. جاعل نمونه صفات حق تعالي خود حق تعالي است.

علي عليه السلام مي فرمايند:

« و لقد قرن الله به صلي الله عليه و آله من لدن ان کان فطيماً اعظم ملک من ملائکته يسلک به طريق المکارم:

خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگان خود را مأمور ساخت تا از همان وقتي که حضرتش را از شير گرفتند، شب و روز او را به راههاي اخلاق کريمه و صفات پسنديده رهنمون سازد. »

از وقتي که پيامبر خدا را از شير گرفتند، دستگاه خدا مواظب او بوده است. موسي بايد در خانه فرعون تربيت شود؛ ولي تربيت الهي. فرعون با آن درندگي بايد در برابر موسي رام باشد و اين غير از قدرت الهي قدرت ديگري نيست، هزاران بي گناه نابود مي شود تا موسي پيدا نشود، ولي موسي در خانه فرعون تربيت مي شود.

خليفة الله اين چنين نماينده اي است. بايد مالک هوي و هوس خود و مالک نفس خود باشد. مالکيتي که موسي مي گويد: « لا املک الا نفسي و اخي »؛ از همه جمعيت بني اسرائيل فقط مالک دو چيز شدم: مالک نفس خودم و مالک برادرم.

مالکيتي که علي عليه السلام به مالک مي گويد: « فأملک هواک» ... پس جاعل و سازنده نماينده خدا خود خداست، شما نمي توانيد خليفه الهي جعل کنيد. اگر قدرت و حکمت و علم و صبر الهي نباشد، او در برابر کودتاها و توطئه ها مضطرب مي شود. اين چنين نيرويي بايد از جانب خدا در او باشد.

اضطراب را بايد خدا حفظ کند. سکونت و آرامش مال خدا است. فقط خدا مي تواند حافظ باشد. »

« خليفة الله و نماينده حق بايد در برابر توطئه هاي شيطاني آرامش داشته باشد، سکون خود را از دست ندهد، اضطراب پيدا نکند. مثل ما نباشد که اگر همسايه در مورد ما سوء نيت دارد، تا صبح خوابمان نبرد. خليفه الله در برابر حزب شيطان، آرامش و قدرت و علم مي خواهد و غير خدا نمي تواند چنين موجودي را بسازد. شما اگر خيلي زرنگ هستيد غيبتها را تعطيل کنيد.

تهمتها و فحشها و دروغها را تعطيل کنيد، اگر اين چنين کرديد، تازه يک نصف آدمي مي شويد، به حساب حال خودتان. نمي توانيد خليفة الله بسازيد. »

اهل بيت(ع)، در مرتبه اعلاي طهارت

« تطهير در آيه:

« انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيراً »

تطهير از رذائل است و با تطهير از اعيان نجس (عين نجاسات)، خيلي فاصله دارد، انسان در تطهير از اعيان نجس، ظرف چند دقيقه مي تواند سرتا پاي بدن نجس را با آب تطهير کند، ولي در تطهير از رذائل، انسان پنجاه سال هم زحمت بکشد، معلوم نيست موفق به آن شود.

لذا بايد گفت: مورد اين آيه، اهل بيت عصمت و طهارت هستند و کسي جز اهل بيت رتبَه اعلاي طهارت را ندارد. »

شؤون ولايت الهي

« اصل و مرتبه ولايت، مقام اجراي احکام الهي است و مرتبه نبوت، مرتبه تشريع احکام الهي است. مرحله اجراي احکام به مراتب دشوارتر و بزرگ تر از مسئله تشريع است.

بنابراين، شايد مجرد ولايت، مقامش از مجرد نبوت اعلا و افضل است؛ چون مشکلاتي که وليّ دارد در نبوت محض نيست. پيامبر اسلام، بين نبوت و ولايت جمع کرده است. مرحله نبوت، مرحله تشريع و قانون گذاري در اجتماع، در ابعاد مختلف معارف اسلام، توحيد، طهارت از شرک، اخلاق و فقه اسلام است. ولي مرتبه ولايت، اجراي احکام است.

مقابله با تهاجمات شرق و غرب همه مربوط به جهت ولايي است؛ چون برنامه اسلام و شؤون ولايت، حفظ حقوق و اقامه حدود و حاکميت عدالت است.

مبدأ ولايت، جهات الهي است. و مبدأ غارتگري هاي شرق و غرب، فساد اخلاقي و سياست مبتذل آنها، همه از جهات شيطاني است. همه اصلاحات امت، اعم از اصلاحات اجتماعي، فرهنگي، صناعي، اصلاحات شهرها و رفع دشمنان، همه از شؤون ولايت است. و در نهايت همه مشکلات بايد با برکت ولي عصر- صلوات الله و سلامه عليه - حل شود. »

عترت پيامبر(ص)، مفسران حقيقي قرآن

« کتاب به تنهايي ضامن جلوگيري از حوادث ناگوار در جامعه مسلمين نيست. بعد از رحلت پيامبر گرامي صلي الله عليه آله و سلم با وجود کتاب آن حوادث رخ داد. کتاب احتياج به صاحب و مفسّر و متوليّ دارد و اين عترت پيامبر بودند که صاحبان و مفسران کتاب خدا محسوب مي شدند.

فهم کتاب از خصايص عترت و مقام ولايت است. فهم کتاب خدا، فهم لغات و عبارات نيست، فهم جنبه ادبي جملات نيست. درک حقيقت کتاب، مخصوص صاحبان کتاب؛ يعني وُلات {جمع وليّ} معصوم است؛ نه کساني که صرفاً جنبه ادبي مي دانند، يا آشنا به اصطلاحات علمي هستند، فهم کتاب نزد مقام ولايت با قدرت تفکر نيست؛ بلکه به نورانيت است. استدلالات و سخنان ائمه عليهم السلام از سنخ استدلالات و حرفهاي متفکران و انديشمندان نيست. نور و رشد و کمال محض است. »

متصدي روضه خواني حسينيه آقا نقل مي کند:

روزي آقا از من پرسيد در منبريها سادات هم هستند؟ گفتم: بله، فرمود:

« به سادات از منبريها مبلغ پانصد تومان اضافه بدهيد. آنها انتساب ولادتي به پيامبر صلي الله عليه آله و سلم دارند و حضرت دوست دارد در امر دنيا هم فرزندانش شاخص باشند. »

مقام امام حسين عليه السلام

« اين است که مقام زائر قبر حسين عليه السلام از مقام زائر خانه خدا بالاتر است. شايد ميلياردها نفر براي زيارت خانه خدا بروند و در آنها يک حسين بن علي نباشد.

زائر حسين عليه السلام بايد چنين مقامي داشته باشد که مقامش حتي از زائر حج بيشتر است. اين گزافه نيست، روي حسابهاي دقيق است. بايد اجابت دعا زير قبّه او و امامت در ذريه اش باشد. اينها تبليغات نيست. برويد ببينيد کساني را که از تربت حسين عليه السلام شفا ديده اند.

گرچه اطبا مي گويند: خاک براي انسان مضر است، ولي خاک قبر حضرت ابا عبدالله عليه السلام که مجاور مدفن حضرت است روي هر جراحتي که ريخته اند، التيام پيدا کرده است. شايد اين خصوصيت مربوط به حضرت ابا عبدالله عليه السلام است. مال پيامبر خدا هم نيست، وصفي که حضرت داشته است مختص خود او بوده است.

و اين در عوض از قتلي است که خدا براي او قرار داد. ائمه مبين کتاب خدايند و مجري آنند و کتاب به تنهايي ضامن جلوگيري از حوادث نيست. و امام حسين عليه السلام براي اجراي قوانين اسلام سرمايه گذاري کرد. لذا به مختصاتي نائل آمد. »

اهميتِ توليّ و تبريّ

« عقل آن است که تو را از آتش نجات دهد. خداي تعالي شما را با بصيرت عقلي نوراني کند. همان نوري که قرآن مي فرمايد:

« الله وليّ الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور »

اين نور را خاموش نکنيد. کليد اين نور در دست شماست. اگر اين نور خاموش شود بي نور هستيد.

کليد اين نور اين است که معصيت خدا را نکنيد. توطئه نکنيد، اين زرنگي ها را کنار بگذاريد، اينها نازرنگي است. اگر زرنگ هستيد در دستگاه خدا زرنگ باشيد. زرنگ آن بود که به اراده و مشيت او خدا شمس را بازگرداند، کسي که شمس و قمر در اختيار او بوده است. »

روزي در خدمتش سخن از افرادي شد که در حوزه و سر سفره امام زمان و ائمه عليهم السلام نشسته اند و شاگردي امام صادق عليه السّلام را مدعي هستند ولي در جنبه تولائي و تبرّائي بي تفاوتند.

گاهي از زبان و قلم آنها مطالبي شنيده و ديده مي شود که سستي آنها را در اين دو فرع از فروع اسلامي مي رساند. از آقا پرسيده شد جهت آن چيست و چرا بايد چنين باشد، آقا سر را به زير انداخت، و پس از فکر کوتاهي سر را بلند کرد و با ناراحتي فرمود:

« کاشف از سوء سريره است، اين نشان آن است که باطن آنها خراب است. »

امضاء حضرت فاطمه(س) ممضي است

در عشق و ارادت به مادرشان حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها مي فرمود:

« مادر ما فوق العادگي دارد. »

و در مقام آن حضرت نزد خدا و پيامبر و ائمه عليهم السلام مي فرمود:

« ما مي دانيم هر چه را حضرت فاطمه عليها السلام امضا کند از نظر پيامبر و ائمه عليهم السّلام، امضا شده است که هيچ حرفي روي آن نيست. »

ايشان طعم توسل به حضرت فاطمه عليها السلام مادرشان را چشيده بودند که چنين مي فرمودند.

اسماء الحسناي حق

« جميع ماسوي{غير} الله، حقند. همه از آثار وجود واجب است، در بين اسماء حق انبياء، اولياء، ولات و صلحا، اسماء حسناي حقند، اسماء کامل حقند، اينها علاوه بر اينکه از وجود باري تعالي خبر مي دهند، از صفات، حکمت و رأفت حق تعالي نيز خبر مي دهند. علوم اينها علوم الهي است، قدرتشان قدرت الهي است، شفقتشان شفقت الهي است، حکمتشان حکمت الهي است.

علوم طبقه انبياء و اولياء در هدايت بشر صرف مي شود؛ چنان که اين چنين کرده اند. آنها علومشان صرف ماده نمي شود. آنها نيازي به ماديات ندارند. کسي که احياء موتي مي کند به بندگان خدا حاجت ندارد. بندگان خدا به او احتياج دارند.

لذا علم اين طبقه صرف هدايت بشر مي شود. بشر هم روي افکار ناقصش مي گويد: ما با آنها چه فرقي داريم؟ آنها مي خواهند بر ما آقايي کنند. بايد گفت کسي که سيادت بر شمس و قمر دارد، سيادت بر جميع عوالم دارد، به اين بشر احتياجي ندارد. ولي بشر به حسب افکار خودش اين طور قضاوت مي کند. »

حقيقتِ ولايت فقيه

روزي فرمودند:

« آقايان آمده بودند براي ديدن ما و اظهار داشتند کتاب ولايت فقيه نوشته ايم. ما گفتيم ولايت خواندني و نوشتني نيست، دادني است، و آنها تصديق کردند. »

در بياني فرمودند:

« نعمت ولايت از بزرگترين رحمتها و نعمتهاي الهي است. همين نعمت ولايت است که مورد سؤال است. ولايت ضامن اجرايي اسلام در اصول و فروع است. به قدرت ولايت رجل الهي است که تمام حکومتهاي شيطاني از هم فرو مي پاشد. به قدرت ولايت رجل الهي است که تمام دستگاههاي اجرايي حکومت اعم از قضاوت، تعليم و تربيت، روحانيت، اقتصاد و سياست جهت الهي پيدا مي کند؛ چون در رأس کار، مرد الهي است. اصل اوست و فروع تابع او هستند. »

سرانجام مخالفت با ولايت فقيه

« بايد توجه داشته باشيم که مخالفت با ولايت فقيه کار ساده اي نيست. هنگامي که ميرزاي شيرازي بزرگ، مبارزه با دولت انگلستان را از طريق تحريم تنباکو آغاز کرد، يک روحاني با او مخالفت کرد و ميرزا با شنيدن مخالفت او، وي را نفرين کرد.

همان نفرين باعث شد که نسل او از سلک روحانيت محروم شوند. پسر جوانش جوانمرگ شد و حسرت داشتن فرزند عالم به دل او ماند. »

ارتباط با اهل بيت عليهم السلام

آيت الله بهاء الديني در اين مورد مي فرمودند:

« قبل از بلوغ با اينکه در تحصيلات ادبي مورد تحسين حاج شيخ {عبد الکريم حائري، موسس حوزه} واقع شديم، به کلمات ائمه عليهم السلام نظر داشتيم. خيلي بيچاره ي حضرت امير عليه السلام بودم، بيچاره ي محبت به ايشان و حبّ ايشان و فرمايشات ايشان.

اينها از کجا به ما القاء شده بود؟ نمي دانم. البته پدر ما هم مرد خيلي پاکي بود. پدر ما محال بود درس کلک ياد بگيرد. »

مي فرمودند:

« انسان از راه عبوديت و پيروي از اهلبيت عليهم السلام مي تواند خيلي از مطالب را درک کند. شيطان مانع از اين است که آدم مراتب کاملي را داشته باشد، بايد به همين سر و صداها بسازد. بله آدم مي تواند درک کند، ولي خوب مشکلاتي هم دارد. »

مي فرمودند:

« اينکه بعضي درس مي خوانند و زحمت مي کشند ولي نورانيتي ندارند، منشأش اين است که اهليت ندارند. »

« العلم نور يقذفه الله في قلب من يشاء: علم، نوري است که خداوند آنرا در قلب هر کسي که بخواهد قرار مي دهد. »

آقاي حيدري کاشاني نقل مي کند:

در ماههاي آخري که در بيمارستان خدمت استاد بزرگوارم بودم، روزي از پنجره اطاق به بيرون نگاهي انداخت و با بي حالي فرمود:

« نفس کشيدن مردان خدا براي همه عالم مفيد است. »

و در بياني ديگر فرمود:

« البته با ارتباط با آنها است ( يعني ائمه عليهم السلام ) که اين اثرها ايجاد مي شود.

اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد: من نقطه تحت باي بسم الله هستم.

آقا فرمود:

باء براي الصاق است، و باء الصاق کارها رو به راه مي شود. »

« هر کجا جاي پاي عرفان و شناخت مي بينيد، بدانيد با اهلبيت پيامبر صلي الله عليه آله و سلم بوده است چون بدون ارتباط با آنها عرفان دروغ است. هر چه هست از ناحيه آنها است.

جاي ديگر خبري نيست. و اگر افرادي هم معروفند که شيعه نيستند ولي ما از آنها ديد خوبي مي بينيم که با اوضاع آشنا هستند، بدانيد آنها شيعه بودند. تقيه مي کردند و ابراز تشيع نمي کردند. يا جهات ديگري در کار بوده که ما نمي دانيم. »

گاهي که سادات براي مشکلي مراجعه مي کردند مي فرمود:

« متوسل به اجدادت بشو! همه کارها دست آنهاست. هر کاري بخوان بکنن مي تونن. »

و بعد مي فرمود:

« شما ديگه چرا، همه عالم محتاج اجدادتان هستند. »

خرج کردن براي اهل بيت عليهم السلام

مي فرمودند:

« همه چيز دست آنها است و مال آنها، لذا مال خودشان را چه بهتر در راه خودشان صرف کنيم. »

لذا براي خرج سهم امام عليه السلام جهت مجالس ائمه(ع) بارها مي فرمود:

« ما در خيلي جاها دستمان مي لرزيد براي مصرف بيت المال (سهم امام عليه السلام). اما در خرج کردن براي مجالس ائمه در سوگواريها و اعياد هيچ گيري نداريم.

مال خودشان است، مصرف خودشان مي شود و آنها به روضه خوانهاي خودشان نظر خاصي دارند. »

عشق به علوم اهل بيت عليهم السلام

آقا مي فرمودند:

« سالها قبل ما ديديم اين علوم ما را قانع نمي کند، صِرف اين علوم انسان را به جايي نمي رساند و علوم اهل بيت غير از اينها است. لذا مسير را عوض کرديم. البته از ابتدا به علوم اهل بيت عليهم السلام نظر داشتم با اين که مرتبه اين علوم را مي شناختم.

ولي همه علوم تحت الشعاع علوم اهل بيت عليهم السلام بود. يعني علما را هم تحت الشعاع مي دانستم. نظر ائمه عليهم السلام را فوق نظر محققين مي ديدم. لذا قبل از بلوغ هم توجه کاملي به حرفهاي ائمه داشتم، منتها بروز نمي دادم؛ يعني از جهت علميت، نه از جهات آخر(ديگر). چون مي ديدم بيانات ائمه خيلي قانع کننده است و از بيانات ديگران ما هيچ قانع نمي شويم.

در بين ائمه هم خيلي مولاي متقيان مورد توجه من بود.

ايشان برايم خيلي جالب بود و به ايشان خيلي توجه داشتم. بعضي از خطبه هاي نهج البلاغه را بيش از هفتاد سال پيش ترجمه و تفسير کرده ام. اگر باشد پيش آقاي ... است.[شرح] مقداري از خطبه مالک را نوشته ام. [شرح] خطبه همام و خطبه اول که با اول الدين شروع مي شود را نوشته بودم و در اينکه صفات باري عين ذات اوست خيلي تأمل کردم تا مطلب برايم حل شد و نوشتم. بيانات ائمه را دقيق تر از بيانات ديگران حس مي کردم. »

آيت الله بهاء الديني بارها مي فرمود:

« آخر اين چه علمي است که هر چه جلو انسان بگذارند او نفهمد چيست و بخورد؟

غذاي حلال و حرام را تشخيص ندهد، نجس و پاک آن را نفهمد. علم بايد نورانيت بياورد. اينها که همه ظلمت و تاريکي است...

آخر ما ديديم اين علوم ما را قانع نمي کند، و ما نمي توانيم به آن دلخوش باشيم، براهين و استدلال ما را آرام نکرد، آنچه باعث آرامش دل شد، اخلاص در عمل که راههاي کشف و شهود را به روي انسان باز مي کند، جرت ينابيع الحکمه { اشاره به حديثي است } را دست کم نگيريد، و آنچه از اين راه به انسان مي رسد غير از آنيست که از راه علوم عايد انسان مي گردد. »

معنويت مسجد مقدس جمکران

آقاي کاشاني نقل مي کنند:

روزي در محضرشان بودم از مسجد جمکران و اعتبار آن سؤال کردم، فرمود:

« نمي دانم. اما ما سالها است تجربه کرده ايم. محاذي مسجد که مي رسيم حال ما عوض مي شود، يعني حال خوب و خوشي به ما دست مي دهد. »

يکي از موثقين از آقا نقل کرد که ايشان فرمودند:

« بعد از حرم امام رضا عليه السلام در ايران ما جايي را به معنويت مسجد جمکران سراغ نداريم. »

پندهاي عارفانه

استعداد خود را بشناسيم

« خداوند متعال در وجود افراد استعدادهاي خاصي قرار داده است که بايد آنها را فهميد و به دست آورد و از جهاتي نيز آنان را محروم کرده است. بنده در جواني با کسي ملاقات کردم که از نظر درسي شايد بيست بار کتاب «سيوطي» را درس گرفته بود، اما به قول خودش چيزي از آن فرا نگرفته بود.

ولي همان شخص در معماري آن چنان مهارت داشت و در دقت و سرعت عمل، قوي بود که قسمتي از ساختمان مدرسه فيضيه را به عهده او گذاردند و توانست به خوبي آن را انجام دهد، به طوري که آن قسمت هيچ عيبي نکرده و از استحکام، ظرافت و زيبايي خوبي برخوردار است. »

اگر نيت خير و درست باشد!

« کارها انجام مي شود و روزگار مي گذرد، اما آنچه براي ما مي ماند منويات ماست. انسان در گرو نيات خويش است. مواظب باشيم نيت کار خلاف، حرف خلاف و انديشه خلاف نداشته باشيم.

اگر کاري که در ظاهر بد بود انجام داديم، اما نيت و هدف ما خير بود، خداوند جبران مي کند. هر چه نيت خير و درست باشد، کارها هم صحيح و بي عيب خواهد بود و ان شاء الله مورد رضايت پرودگار قرار خواهد گرفت. »

همگامي تزکيه و تعليم

« تا انسان مراحلي از سازندگي را طي نکرده است، نبايد در کارهاي اجتماعي وارد شود. افرادي که حوزوي اند و بدون اين که خود را ساخته باشند، جذب کارهاي اجتماعي و سياسي شوند، قطعاً ضرر آنان بيشتر از نفعشان خواهد بود.

اين بي عقلي ها را بايد کنار بگذاريم که تند تند کتابها را بخوانيم تا به جايي برسيم. خير، بايد درسها را با حوصله و دقت خواند. از محضر استاد استفاده برد، با او بود و حرکاتش را ديد تا در نفس انسان تأثير کند. در کنار آن نيز بايد مواظب خود بود. اگر از خود غفلت کنيم عاقبت خوبي نخواهيم داشت. راه سازندگي نياز به ممارست شديد دارد.

بايد در اين مسير امتحانها داده شود. همه بايد اين مطلب را بدانيم که با تهذيب نفس است که علم به بار مي نشيند و قدرت مفيد مي شود و خدمت ارزش مي يابد. »

همت براي آدم شدن

« مدتي در يکي از شهرهاي اطراف، رفت و آمد داشتيم. شخصي بود که از دکان دينداري و تقدّس مردم را فريب مي داد. دين مي فروخت، تا اموراتش بگذرد. اما با اين حال، چرخ زندگي اش به سختي مي گرديد.

روزي مرا ديد و خواست تا سفارش او را به مردم بکنم.

به او گفتم: تصميم بگير آدم شوي، در اين صورت مطمئناً مردم به سراغ تو خواهند آمد.

گفت: من تصميم گرفتم آدم شوم، شما بگوييد آدم شو، تا آدم شوم. به او گفتم: آدم شو! و او کارهايش را تماماً کنار گذاشت و آدم شد.

ما تنها يک نفر را در طول عمر خود ديديم که يک باره تصميم گرفت آدم شود و آدم شد. او زمينه را براي آدم شدن فراهم کرده بود و به آن هم رسيد. »

خودسازي، راه آشنا شدن با خدا

« اگر همه دنيا را داشته باشيم و آنرا صرف کنيم که با دستگاه خدا آشنا شويم مي ارزد و بهاي کمي پرداخته ايم. حال بياييم با خودسازي با خدا نزديک و آشنا شويم. ما به اين فرموده مولي علي عليه السلام بحمدلله تا اندازه اي رسيده ايم و لمس کرده ايم: « ما رأيت شيئاً الا و رأيت الله قبله و بعده و معه »

تهذيب نفس، کليد حل مشکلات

« در چهارده سالگي مبتلا به بيماري سختي شدم که مرتب خونريزي داشتم. حالم سخت بود. از خدا خواستم که با لطف و عنايتش مرا شفا دهد. بحمدالله شفا يافتم.

از همين سن بود که توجه و اعتماد بسياري به دستگاه خداوند پيدا کردم. به طور جدي- اما معقول و منطقي- شروع به تهذيب کردم. در کنار درس و بحث، که تمام ساعات روزانه ام را فرا مي گرفت، لحظه اي از خدا غافل نمي شدم. خود را در برابر خداوند هيچ مي دانستم.

از آن روز، تحت تأثير تشويق، تعريف و يا شهرت قرار نمي گرفتم؛ روزها به درس و روزه و شبها به مطالعه، تفکر و تهجّد اشتغال داشتم. در خود اميد عجيبي به خدا و قطع اميد از غير خدا احساس مي کردم. از اين رو، سعي فراواني در راز و نياز در شبها و ياد خدا در روزها داشتم.

اوضاع حوزه هاي علمي در آن روز نيز چنين بود. به ياد دارم، بيش از شانزده سال نداشتم که يک ساعت قبل از اذان صبح در فيضيه قدم مي زدم. و گاهي که نگاهم به حجره ها مي افتاد، تمام چراغهاي آنها را روشن مي ديدم، به طوري که بجز يک حجره همه طلاب مشغول تهجّد و شب زنده داري بودند.

آن چنان با نشاط بودند که گويي اصلاً فشار فقر را متوجه نمي شدند.

در آن روز بيشترين وقت طلاب، صرف مسأله تهذيب نفس مي شد. براي آنان ملاک خوبي و بدي، علم، قدرت، خدمت، سخنوري و دم از ولايت زدن و اين گونه چيزها نبود، بلکه تمامي همت و هدف آنان تهذيب نفس بود و بس!

با تهذيب نفس علم به بار مي نشيند و ثمره مي دهد. قدرت، مفيد مي شود و خدمت، ارزش مي يابد.

ارج و بهاي افراد به خودسازي، تهذيب نفس و توجه به خداست. هر چه تهذيب افزايش يابد، مشکلات و نابساماني ها آسان و قابل تحمل مي شوند و در پي آن تأييد الهي مسائل را حل مي کند و اگر خداي ناکرده اين وظيفه اصلي فراموش شد، تمامي زحمات هدر مي رود.

آري، تهذيب نفس است که مسؤولين را صالح و دلسوز، روحانيت را موفق و مؤثر و سرانجام جامعه را پاک و با صفا مي کند. »

تزکيه، کليد فهم معارف الهي

« اگر مي خواهيد موفق به درک و فهم کلمات انبياء، کلمات کتاب خدا، کلمات نهج البلاغه و کلمات صحيفه سجاديه شويد، بايد مزکّي شويد.

اگر مزکّي شديد درک مي کنيد. آنچه را متکلم اراده کرده است، معلوم نيست بفهميد، لکن مصاديق مفاهيم به اختلاف نفوس، مختلف است. قرآن مي گويد:

« لا يمسّه الا المطهّرون »

کتاب عزيز را غير از انسان مطهر نمي تواند بفهمد. فهم حکيمانه مي گويد: مراد از مطهر، مطهر از پليديهاست، مطهر از رذائل نفساني و مطهر از شرک است. تا زماني که انسان از اين رذائل طهارت پيدا نکند و پاک نشود، با کتاب خدا آشنا نمي شود، درک فقهي مي گويد: « لا يمسّه الا المطهرون » يعني تماس بدني و اعضا و جوارح؛ يعني بي وضو نمي توان دست به قرآن بزني، اين هم درست است. اين هم مطهر است. طهارت از ارجاس تطهير است. »

درک حقايق اشياء

درباره درک حقايق فرمودند:

« حقايق اشياء جز با معارف الهيه بدست نمي آيد:

« اللهم ارنا الاشياء کما هي »

با بافندگي و استدلالهايي که منشأ آن نفسانيات است، معارف حقه بدست نمي آيد، منشأ الهي مي خواهد. »

آثار خودسازي

« اگر شخص خود را بسازد و الهي شود، بدون اين گونه روابط (منظور تکيه کردن به روابط انساني است)، افراد مانند يک مأمور کارهاي او را انجام مي دهند.

اين را خيال نکنيد حرف است. ما تجربه کرده ايم و ديديم چنين است. آن روزي که آدمي مرد خدا بشود، علومي که در غير دستگاه الهي نيست نصيب انسان مي شود. فقط دستگاه خداوند است که توان چنين کاري را دارد. »

اصلاح خود، خانواده و جامعه

در يکي از درسهاي اخلاق فرموده اند:

« مرحله اول اخلاق اسلامي، تهذيب نفس خود است، که انسان به واسطه آن آتش را از خود دور مي کند. آن گاه نوبت به تدبير منزل مي رسد. مرحله سوم تهذيب، اداره و تطهير جامعه و دور کردن آن از آتش است.

انسان کامل کسي است که اين سه مرحله را طي کند. کسي صلاحيت اداره جامعه را دارد که اين سه منزل را طي کرده باشد. وظيفه حکومت اسلامي، سوق دادن مردم به سوي ماوراء طبيعت و دوري از نشئه حس است. کار انبياء و سياسيون الهي، اداره جامعه و سوق دادن مردم به سوي توحيد است؛ و بسط بندگي و تفسير جهان و انسان بر مبناي توحيد است. انبياء عليهم صلوات الله تهذيب و سازندگي را از خود شروع مي کردند، آنگاه به محيط خانواده مي پرداختند و سپس به جامعه روي مي آوردند و درصدد تهذيب و تطهير و تربيت جامعه برمي آمدند، انبياء و اولياي الهي در اثر تهذيب و رياضت نفس، چون خورشيد تابان مي درخشيدند و اطراف خود را روشن و نوراني مي کردند و هر کس مستعد بود بر اثر نورانيت شمس نبوت و قمر ولايت، هدايت مي يافت.

روش تربيتي انبيا و اوليا، عملي بود؛ نه حرفي. حرکات و سکنات و اعمال انبيا، همه تعليم و هدايت است. »

در بياني ديگر فرمودند:

«... نمي دانيد انسان ساخته شده، چقدر به درد مي خورد... خلاصه اين که همه احتياج به سازندگي دارند. اگر خودتان را ساختيد، مردم هم ساخته مي شوند. مردم اگر بدانند دروغ نمي گوئيد، غارت نمي کنيد؛ همين خودش سازنده مردم است. خداي تعالي همه را موفق کند که به فکر خود باشيد، يعني همين طور که به فکر دنيا و اقتصاد هستيد، به فکر خانه و کاشانه هستيد، به فکر اين هم باشيد که خودتان نيز ساخته شويد.

اگر خود را ساختيد همه چيز همراه آن مي آيد. اگر انسان ساخته شد، خدا اقتصاد را هم برايش فراهم مي کند. »

آثار تبعيت حق

در مصاحبه اي فرمودند:

« ... ما دو علم داريم؛ يکي علمي که براي تحصيل آن به مراکز علمي بايد مراجعه کرد و ديگر علوم انبياء که حرکت نفسي مي خواهد نه حرکت مکاني، که عبارت از تهذيب نفس است و بايد معصيت را از بين بُرد.

راست است و دروغ نيست، زحمت مي خواهد. فرق است بين اتباع هوي و هوس و اتباع حق. اتباع هوي و هوس، ميل و دلم مي خواهد است که او شيطان است. اتباع حق خيلي مشکل است. انسان در اثر آن مختصري به معارف مي رسد.

اين علمي است که تزکيه و تهذيب مي خواهد. معارف اسلام قابل فهم است و منوط به تزکيه نفس است و مي توانند افراد مطالب را درک کنند. مثلاً در مورد نماز که روايت است:

« يغتسل منها في اليوم و الليله خمس مرات » و يا « من اخلص لله اربعين صباحاً ... »

و صدها مرتبه از اين قضايا ديديم. آن وقتي که مي خواستيم براي نماز شب بلند شويم. يک بار چهار سال پيش قبل از سحر امام(ره) گفت: « بلند شو! » ( و اين بعد از فوت امام بود ).

استاد، تزکيه و تهذيب است. با تزکيه و تهذيب، نفس آماده مي شود، در صورتي که صد سال هم درس بخوانيم، نائل نمي شويم. اگر تزکيه و تهذيب داشته باشيم، خودش مي آيد.

اجمالاً معارف اسلام است که سازنده است. ما اهل رياضت نبوديم ولي از بعضي چيزها کناره گيري مي کرديم و به همين سبب بود که مسائلي براي ما روشن گرديد. البته نه آن رياضتي که طيبات خدا را نخوريد همين که معصيت نکنيد. »

توکل؛ کليد آسان شدن مشکلات

« فقر و تنگدستي، فشار روحي و جسمي و برخوردهاي حکومت با حوزه هاي علميه به ويژه حوزه قم کار را بر اهل علم سخت کرده بود. برخي که از ايمان قوي برخوردار نبودند و در برابر زرق و برق دنيا مقاومت نداشتند، خود را مي باختند و فريب ظواهر را مي خوردند و ما بسياري از آنان را ديديم که عاقبت به خير نشدند و سرانجام با وضع بسيار بدي از دنيا رفتند.

اما بسياري ماندند، صدمات زيادي را تحمل کردند، روزها بيرون از قم به سر مي بردند و شبها- در تاريکي شب- به حجره خود باز مي گشتند، گرسنگي مي کشيدند، رنج مي بردند، اما دست از حوزه و تحصيل برنمي داشتند. توکل آنان موجب آسان شدن مشکلات شده بود.

در رأس علما و بزرگاني که رنج بسيار و اذيت فراواني ديد، مرحوم حاج شيخ عبدالکريم حائري يزدي بود.

فرزند ايشان؛ مرحوم حاج شيخ مرتضي حائري تعريف مي کرد:

« پدرم چون از وجوهات مصرف نمي کرد، روزهايي بود که ما هيچ چيزي در خانه نداشتيم و کمترين پولي براي خريد غذا نبود. 5 تا 6 ماه خرج ما را حضرت مي دادند. خيلي از شبها غذا نداشتيم اما بي غذا هم نمي شديم!! »

حسن ظن به مشکلات

« اعتقاد به تقديرات الهي، زمينه هاي خيري براي انسانها فراهم مي کند. بسياري از حوادث که اطراف ما اتفاق مي افتد، موجب خير و صلاح ماست، هر چند در ظاهر تلخ و ناگوار باشد.

عمده اين است که با حسن ظن به آن حوادث بنگريم. اگر حسن ظن به مصائب و بلاها داشته باشيم، خداوند خيري بيشتر و فراوانتر برايمان قرار مي دهد، خيري که فکرش را نمي کنيم و باورش نداريم. »

توصيه هايي به طلاب

« من امروز بين طلبه ها نيستم. يک وقتي با آنها محشور بودم، ولي الان به خاطر کسالت مزاج کمتر با طلبه ها هستم. دوره اول فيضيه خيلي طلبه ها با صفا بودند.

يادم هست يک روز در ايام البيض از حجره خارج شدم، ديدم بجز يک حجره، همه مشغول عبادات مخصوص بودند؛ فقط يک حجره ترک کرده بود. در صورتي که حاج شيخ نگفته بود، بلکه خودشان همت داشتند.

شبها تا نيمه شب مي ديديم که طلبه ها کنار چراغهاي لامپهاي نفتي مشغول مطالعه هستند و روحيه، خيلي روحيه سرشاري بود.

اين وضع پيش از حکومت و قدرت پهلوي بود. اما او که سرکار آمد، همه را، حتي خود حاج شيخ را، به زحمت انداخت. طلبه هاي گذشته نسبت به امروزي ها، قانعتر بودند. گاهي مي شد چهار تا طلبه با يک ديزي آبگوشت سر مي کردند.

اين را عرض کنم که حرکت انساني و الهي در حوزه و در مسير انبيا با چلوکباب آماده، نمي سازد. کسي که همه چيزش آماده باشد، پيشرفت نمي کند. تکامل در نتيجه فشار است.

اگر پيشروي مي خواهيد بايد سختي بکشيد.

و اما طلبه هاي امروز با واقعيتهاي اجتماعي بيشتر سرو کار دارند و بهتر به درد اجتماع مي خورند. و اين همه از برکات وجود امام (خميني) است. ايشان اين حرکت را ايجاد کرد و به حوزه ها حيات داد.

ايشان واقعاً بر گردن حوزه ها حق حيات دارند. شايد علماي سابق خيال مي کردند، همين که يک درسي بگويند و شهريه اي هم بدهند، ديگر وظيفه را انجام داده اند.

البته اين غير از نوادري است که همواره در شيعه بودند؛ مثل بحرالعلوم و شيخ انصاري و ديگران. از اين افراد الهي داشتيم، اما کم بودند.

البته اين تذکر را هم بدهيم که طلبه اي بايد وارد مسائل اجتماعي بشود که درسهايش را خوانده باشد.

در ايام تحصيل نبايد زياد خود را مشغول کرد. طلبه بايد سالهاي سال خوب درس بخواند. و تحصيلات خود را کامل کند، بعد اگر خواست به سراغ مسائل اجتماعي برود، مانعي ندارد. در غير اين صورت، خسران کرده، به حال اجتماع هم زياد نافع نيست.

از جمله اشکالاتي که به ما حوزويان وارد است اين است که: ما در فروع، زياد زحمت مي کشيم و کار مي کنيم تا به انبساط مي رسيم، اما در اصول ضعيف هستيم. استدلال در فروع و تقليد در اصول، يا ترديد در اصول؛ براي يک فقيه عيب است و جاي اشکال دارد.

ظاهراً قضيه دو جهت دارد: علم بدون تقوا به درد نمي خورد و تقواي بدون علم هم کافي نيست.

اگر فرد عامي، متقي باشد مورد عنايت خداوند قرار مي گيرد، اما نمي تواند آنچه را به او رسيده نشر و گسترش دهد، چون قدرت استدلال ندارد. علوم به انسان قدرت استدلال و نشر مي دهد، اگر چه نورانيتش را بايد از جاي ديگر گرفت.

به دوستان طلبه هم توصيه مي کنم: بعد از خودسازي، زياد فکر کنند و در تمام امور بينديشند و از روي تفکر و انديشه چيزي را بپذيرند. زيرا تعبديات زياد کار ساز نيست و دوامي ندارد.

تفکر منشاء اثر است، و اين اثر حتي در تتبع هم نيست. چرا که با حفظ تمام کتب، رفع شک و شبهه نمي شود، اما با تفکر اين کار مي شود. »

ايشان در مورد وابسته نشدن طلاب به بيت علما و بزرگان مي فرمودند:

« مواظب باشيد که به بيت افراد وابسته نشويد و خود را به ديگران وابسته نکنيد. »

و در امور اخلاقي سفارش مي کردند:

« همت و تلاش شما در اين باشد که رشد و تکامل پيدا کنيد، ما که چيزي نشديم، مي خواستيم از اين عالم چيزي بفهميم، ولي نشد. »

ايشان در کارهاي اجتماعي و ابعاد شخصيتي افراد تأکيد داشتند که:

« از باندبازي، دسته بندي، هياهو، سر و صدا، مريد بازي، يا عکس گرفتن ها و ... خودداري کنيد که براي خدا نيست. ما براي خدا کار نکرديم، شما مواظب باشيد، هدفتان خدا باشد. از کارهاي ريايي و غير خدايي دوري کنيد. »

حوصله و دقت در تحصيل

« اگر دقت و حوصله در مطالعه باشد، مطالب ارزنده اي نصيب انسان مي شود که با تعجيل و سرعت دادن به مطالعه حاصل نخواهد شد. البته حضور در محضر استاد و نشستن پاي درس، خود موضوعيت دارد؛ چرا که نشستن، صحبت کردن، کيفيت نگاه و وارد و خارج شدن استاد، همه و همه، در فهم مطالب درسي و سازندگي روحي و اخلاقي تأثير بسياري دارد، همه حرکات استاد مهذب در انسان تأثير مي گذارد.

بنده در نوجواني، با نشاط فراوان، حدود شانزده ساعت کار علمي و فکري داشتم و مجهولات و نقاط ابهام درسهايم را به اين طريق حل مي کردم. نشاط درسي براي تحصيل انسان بسيار مفيد و ضروري است. انساني که با نشاط است، خوابش کم، اتلاف وقتش کم و صحبتهاي غير ضروري اش کمتر است؛ تمام همتش درس است و تحصيل. »

تفکر و روشنايي باطني

« در وجود انسان يک منبع سرشار از نور و علم و معرفت است که دسترسي به آن ممکن نيست؛ مگر با رياضاتي مشروع که مهمترين آنها پرهيز از گناه و لقمه حرام است. اين صفت نيکو در صورتي براي انسان پديد مي آيد که دوره اي پي در پي و متوالي از تفکر در زمينه اي گوناگون را بگذراند.

آن گاه است که چشم انسان به آن سرچشمه باز مي شود و قلب آدمي نوراني مي گردد. پس از رسيدن به مرتبه تفکر، عالم هستي، کتاب درسي انسان مي شود. با مطالعه بيشتر و دقت فراوانتر، نورافشاني زيادتر مي شود. تا اين که پس از چندين سال، بينايي چشم، روشنايي دل و نورانيت دروني، نصيب آدمي مي شود.

و در پي آن است که همه معارف اسلام را آن طور که هست، درمي يابد و «وجدان» مي کند. آنچه حق است مي يابد و طهارت درون و باطن همراه او مي شود. فکر جريان يافته، محصولات ارزنده اي به عالم وجود تقديم مي کند. بسياري از ابتکارات، خلاقيتها و نوآوري ها در پي اين حالت نصيب انسان مي گردد. »

ايشان مي فرمودند :

« بنده چهار سال مدام مشغول تفکر بودم؛ تا اين که دريچه اي به رويم باز شد و در موضوعي ده سال به فکر و تعمق اشتغال داشتم و سرانجام به نتيجه رسيدم. اگر تفکر در زندگي انسان باشد، عبادات انسان عمق بيشتري مي يابد و حال معنوي بهتري خواهد داشت.

فکر است که بيداري صبحگاهي آدمي را عظمت مي بخشد و به تهجد و عبادات او بها مي دهد. بايد قبل از اذان صبح بيدار شويم و مدتي فکر کنيم، تا آثار معجزه آساي تفکر را دريابيم. اگر جاي خلوت و مکاني مقدس را انتخاب کنيم، برکات بيشتري خواهد داشت. بنده اغلب جاهايي که مي خواستم بروم پياده مي رفتم و راههاي خلوت را انتخاب مي کردم، تا بتوانم بهتر و بيشتر به فکر خود ادامه دهم.

گاهي مسيري سي کيلومتر بود، اما خسته نمي شدم؛ زيرا هميشه مشغول به تفکر و تعمق بودم.

بارها پياده به مسجد جمکران مي رفتم، تا بهتر بتوانم چيزهايي را به دست آورم و فکر کنم. بايد بدانيم که فکور بودن، نقش ارزشمندي در رسيدن به مقامات معنوي دارد. بسياري از معضلات فکري و مشکلات علمي انسان حل مي شود، مسائلي همچون حاکميت خداي متعال بر هستي، مقام و ارزش معصومين عليهم السلام و نقش آنان در جهان و عالم تکوين، عظمت قدرت الهي و ضعف خرد بشري و قدرتهاي ظاهري در مقابل پرودگار متعال و ... .»

عقل، محبوبترين موجود

« حکومت عقل، مشکلات اجتماعي را حل مي کند؛ چون حکومت عقل همان حکومت الهيه و اجراي دستورهاي خداوند است.

لذا در ظهور حضرت ولي الله الاعظم - سلام الله عليه- عقلها کامل مي شوند. رجل الهي به نورانيت عقل، ملحدين، کفار و منافقين را مي شناسد. اين تميز، با نورانيت عاقله حاصل مي شود.

عقل نور دارد، نه نار. عقل به تمامي رحمت و برکت است. ولي افسوس که آدمي خودش با پيروي از هوا و هوس، عقل، اين بزرگترين نعمت الهي، را مي کشد و ناريت نفس را به نورانيت عقل غلبه مي دهد. اطاعت شيطان و غفلت از ياد حق موجب از بين رفتن نور عقل مي شود.

اگر انسان به وسوسه ها و تحريکات شيطان و نفس گوش ندهد، اين مي شود حکومت عقل و مغلوب ساختن هوا و هوس. به وسيله اين نعمت الهي است که انسان براي خويش بهشت مي سازد و در برابر، نفس مهندس دوزخ است.

در حديث آمده است که: خداوند عزيز، موجودي را محبوبتر از عقل خلق نفرموده است. اگر انسان بندگي خدا کند و به عبوديت حق گردن نهد، عاقل مي شود و تحت ولايت الهي در مي آيد. انبياء و اولياء عليهم السلام زيرک بودند؛ چون عاقل بودند و در اين نشئه به معاصي آلوده نگشتند. حرکات الهي و عقلاني، داراي قدرتي است که جواب وسوسه هاي نفس را مي دهد. انسان به احوال خود بصير و آگاه است و خوب مي داند که اسير و بنده نفس نيست؛ بنده خداست، و اين نيز از برکت عقل است.

کسي که رئيس و بزرگ خانه است، اگر خود را تطهير کند و به ملکات و حرکات الهي آراسته گردد. تمام اهل منزل تطهير مي شوند؛ و اين بهترين روش است. انبياء و اولياء عليهم السلام چنين بودند که اول خود عمل مي کردند آن گاه به ديگران مي آموختند.

اگر انسانها با تعاليم نوراني اسلام آشنا شوند و به آنها عمل کنند دنيا را به بهشت تبديل مي کنند و بهشت آخرت را نيز براي خود محفوظ مي دارند. انبياء و اولياء عليهم السلام در همين دنيا رشد کردند و به مناصب عالي الهي و مقامات ارجمند معنوي نايل گشتند.

در مقابل نورانيت علم و عقل، جهالت بدترين مصائب و شکنجه هاست. کسي که از نورانيت عقل مرحوم است، دنيا براي او جهنم است. معصيت خدا انسان را از مقام انسانيت تنزل مي دهد و از تقوا و ولايت نيز محروم مي گردد.

حقيقت استغفار که در راه انسان شدن به کار مي رود، عبارت است از بازگشت به خدا؛ و توبه، تحولي است که در انسان عاقل به وجود مي آيد و تلاطم دروني پيدا مي کند. »

نفس اماره، مزاحم قوه عاقله انسان

« بايد عاقله را به کار انداخت و مزاحم آن را از ميان برداشت. مزاحم عاقله نفس اماره است. هر اندازه انسان اين نفس را تزکيه و تهذيب کند آن را از قدرت سبعي بيندازد و تضعيفش کند حکومت و حاکميت عقل تقويت مي شود. ولي ما بين عقل و نفس فرقي نمي گذاريم.

مي گويد: ما دلمان مي خواهد اين جور کنيم. غلط مي کند دلت بخواهد هر کاري بکند. اگر دلت مي خواهد به جهنم بروي برو هنيئاً لک. اين بساطي که مي بيني آثار هوي و هوس شرق و غرب است. آثار هوي و هوس بشر است. افتخار مي کنند که ما قدرت داريم همه کره زمين را آتش بزنيم. اگر قدرت رحمت داشتيد خوب بود. جهان را بهشت مي کرديد.

اينکه در اسلام اين قدر روي علم تاکيد شده است و فرموده اند: عالم و آگاه و نوراني شويد، براي اين است که آثار علم و نور همه رحمت است. »

در روايت آمده است:

« اول ما خلق الله العقل: اولين مخلوق الهي عقل است. »

تربيت حق تعالي

« بسم الله الرّحمن الرّحيم-الحمد لله ربّ العالمين.

ستايش مخصوص ربوبيّت حق است...

...خداوند، مربي همه موجودات است. تمام تربيتها از مقام رحمت حق است.

« الرب هو الذي منه اصل الشيء و قوامه »

رحمت حق، ربوبيت او را ايجاب مي کند. ربوبيت خداوند نسبت به تمام عوالم وجود است و ستايش و حمد همه مراتب وجود، به مربي مطلق؛ يعني حق تبارک و تعالي باز مي گردد. تربيت حق نسبت به موجودات عبارت است از هر چيزي که موجودات لازم دارند. موجودان به تمام حيثيت محتاج و ربط محض به حق هستند.

لذا همواره تحت تربيت مربي خود هستند. انسان از نطفه و خاک، تا مقام ولايت و فنا، به تربيت حق حرکت مي کند. شمس و قمر، باد و باران، معادن و نباتات، حيوانات و انسانها، همه و همه، به تربيت حق در حرکت استکمالي به سوي حق هستند. انسان به حسب نيازهاي مادي و طبيعي و به حسب نيازهاي معنوي و روحاني تحت تربيت خداوند تبارک و تعالي است. اعطاي عقل به بشر از رحمت و تربيت حق تعالي است. عقل وسيله و ابزاري است که انسان با آن از ماديات به طرف نور و روحانيت حرکت مي کند. »

عرفان حقيقي

آقا برخلاف آنان که خود را با اذکار و اوراد سرگرم مي دارند و عبادات آنها با سبحه و سجاده و تخت پوست و غيره بايد انجام پذيرد هيچ پاي بندي به اين آداب و رسوم نداشت، و گاهي تعبير مي فرمود:

« اينها چه اندازه جاهلند که خود را سرگرم اين اعمال ظاهري کرده اند و از شناخت و معرفت الله بازمانده اند و اهل اللّهي را در اين اداها مي دانند. »

مي فرمود:

« در مجلسي بودم عده اي از اينها جمع بودند و مجلس سوري بود و پلويي، هر کدام از افراد اين فرقه با ولعي که در خوردن داشتند، مدعي اهل اللهي هم بودند.

به آنها گفتم راستي اگر خيال مي کنيد با اين اذکار و اوراد صوري و اين نحوه عملکرد به جايي مي رسيد سخت در اشتباهيد، شما ذکر را داريد ولي از مذکور باز ماده ايد. »

مي فرمود:

« براي آدم شدن و ورود به وادي سير و سلوک، سيره عملي ائمه دين عليهم السلام را نصب العين خود قرار دهيد که غير از در خانه اين خانواده، هيچ کجا خبري و چيزي نيست و هر کجا جاي پاي عرفان و شناخت را ديديد، بدانيد که ارتباط با ائمه عليهم السلام آنجا بود گرچه شهرت به خلاف آن باشد و بدون ارتباط با ائمه معصومين عرفان دروغ است. آنچه ما فهميده ايم اين است.»

بارها مي فرمود:

« همه چيز در سيره و روش ائمه معصومين عليهم السلام است. ما چيزي نداريم، ديگران هم چيزي ندارند، برويد در خانه اهل بيت، اگر ما چيزي داشته باشيم از برکت آنها است. »

تمام مراحلي که براي سالک الي الله ذکر شد و آنچه به نظر ديگران نرسيده است. همه را حضرت امير، امام السالکين و معراج العارفين بدان اشاره فرموده است:

« قد احيي عقله و امات نفسه حتي دق جليله و لطف غليظه و برق له لامع کثير البرق فابان له الطريق و سلک به السبيل تدافعته الابواب الي باب السلامه:

سالک الي الله عقل خود را زنده کرده و نفس خود را ميرانده است، تا آنجا که اين مراقبت و رياضت شرعي نازکش کرده و اين گوشتها را تا اندازه اي از تنش آب کرده است، غلظت روحش را تبديل به لطف کرده و روحش رقيق شده است و در آن حالت يک مرتبه يک برقي از دورن در او مي جهد پس راه را برايش روشن مي کند. از اين در به آن در و از اين منزل به آن منزل مي رود تا به آخرين منزل که منزل سعادت است و نهايت راه اوست، مي رسد، که آنجا را باب و در سلامت گويند. »

ارزش معنويت و عرفان الهي

« دستگاه الهي برکاتي دارد، مشکلاتي هم دارد، اينکه مي بينيد جامعه دنبال ماديات مي دود، به خاطر اين است که آشناي با معنويت و دستگاه الهي نيست؛ اگر با آن هم آشنا شود، در اين راه فعاليت و دويدنش بيش از آن راه ماديات خواهد بود و ديگر توجهي به اين هو و جنجال نخواهد داشت.

ما توجهي به اين جمعه و جماعات و اجتماعات بواسطه اجتماعش نداريم. اين جلسه اي هم که داريم توي اين همه جمعيتي که بالا و پائين حسينيه را پر کرده است، اگر سه نفر در بين اينها باشد که مطلب را درک کند، ما به آن سه نفر دلخوشيم، بقيه توجه به همان ظواهر و دست بوسيدن دارند.

دست بوسيدن کاري براي انسان نمي کند، ما به آنها مي گوييم که به جاي دست بوسيدن برويد خلاف نکنيد! آنها هم بدشان نمي آيد. مي دانند ما غرض نداريم.

دستگاه الهي دگرگوني مي دهد، زير و رو مي کند. مقلب القلوب و محول الاحوال، اين کارها فقط کار اوست و اينها روي حساب گفته شده است. »

در کتاب کافي، از امام صادق عليه السلام نقل شده است که:

« اگر مردم مقام و موقعيت عرفان الهي را مي دانستند چشم و نظر نمي انداختند به آنچه روزيِ دنياداران شده است، از زر و زيورها و زينتها و دنياي آنان در ديدشان کمتر از خاکي بود که بر آن قدم مي گذاردند.

عارفان متنعمند در معرفت و شناخت خدا و لذت آنان چنان لذتي است که گويا هميشه با اولياء خدا در باغهاي بهشت بسر مي بردند. »

همگامي علم و حلم

« کلمات ائمه عليهم اسلام، همه حساب شده است، اينکه مي گويد علم با حلم توأم باشد، علم بدون حلم بلاست و باعث نابودي است.

در دعاها گاهي آدمي چيزي مثل علم مي خواهد ولي توجه به درخواست حلم همراه با علم با او ندارد و اين در حقيقت با دست خود گور خود را کندن است. »

دنيا در خدمت دين

« اين بشر با دست خود و اعمال آتشين خود، عالم را بر خود و ديگران جهنّم مي کند و الّا در دنيا هم مي شود در بهشت بود. »

« انبياء و اولياء به دنيا به عنوان ابزار و طريقيت مي نگريستند نه به عنوان موضوعيت. انبياء دنيا را به صورت منفي طرد نمي کردند و لکن انقمار و فرو رفتن در دنيا و موضوعيت براي آن قائل شدن را رد مي کردند.

رجل الهي دنيا را در خدمت دين به کار مي گيرد و کساني که بر اساس وهم و مادّيت زندگي مي کنند دين را به خدمت دنيا مي گيرند. »

با خدا باش!

به جويندگان آب حيات جمله کوتاهي را سفارش مي کردند که عصاره و چکيده و جان تمام اذکار و اوراد است و آن اينکه: « با خدا باش! »

هرگاه ذکري از او طلب مي کردند مي فرمود: « با خدا باش! »

و آنگاه که بر اصرار خود مي افزودند، با نگاهي پرمعنا به آنها نگريسته مي فرمودند:

« والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا ان الله لمع المحسنين » آن کس که در محدوده بندگي ما بکوشد راه ارتقاء و صعود را بدو بنمايانيم.

به دور از خودبيني

فرمود: « ما از همه گفتار حکما و عرفا و فلاسفه و آنان که در سير و سلوک عمري را سپري کرده اند اين جمله قرآن را با روح تر و با واقعيت تر مي نگريم که مي فرمايد:

«الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا» و ما اين را لمس مي کنيم...»

فرمود:

« ما چيزي نداريم، همه اش اينست که ما در حرکتها نقشه هاي شيطاني نداريم. » اظهار اين مطلب که ما چيزي نداريم، دليل بر داشتن است نه اينکه ايشان خلافگو باشد نه، ولي در واقع آنچه را مي داند چيزي نمي داند و آن دانسته را نيز از راه نديدن خود مي داند. و به فرموده اش:

« اگر غير از اين باشد، چيزي هم باشد از ما مي گيرند. »

شريعت، صراط مستقيم

مي فرمود:

« ما را از سنين شانزده، هفده سالگي مشغول به خود نمودند که غير از او را نبينيم و جز راه و طريق او را نخواهيم و بسياري از سالکان سلوک الي الله اين چنين نيستند.

بلکه چشم و گوش آنان را پرده تاريک طبيعت پوشانده و براي برطرف کردن آن پوشش و حجاب بايد زحمت بکشند و مشقت بار گران رياضت در عبادت را تحمل کنند تا بعد از زحمات زياد و پرده دريها و حجاب براندازيها به مقام شامخ مشاهده برسند و مجذوب حق گردند و اين حرکت است که مي توان بعدد نفوس خلايق را براي آن راه تصور کرد که گفته اند: « الطرق الي الله بعدد انفاس الخلائق » و آن راه سر و باطن و قلب است، نه راه ظاهر.

چون راه ظاهر براي همه مردم يکي است و آن راه شريعت است که همه موظفند اعمال و افعال و کردار و رفتار خود را بر طبق همان ناموس اسلامي قرار دهند و اگر به رأي و سليقه خود در اين راه قدمي بردارند گمراه خواهند شد، اگر کسي بخواهد به سير و سلوک قلبي و باطني بپردازد راه و روش اولياء و ائمه دين عليهم السلام بايد سرمشق او باشد و اگر ما مسلمانان آن روش را دنبال کنيم و از جاده تقوي منحرف نشويم و شرافت دين خود را به دنيا نفروشيم و قواي عقل و فکر و اراده و محبت و خلوص نيت را براي پيمودن اين راه سعادت و جاوداني بکار بريم مسلم به مقصد خواهيم رسيد. »

راه رسيدن به عالم معني

مي فرمودند: « شريعت اساس طريقت است، ظاهر که طريق استدلال است، جز مقدمه براي ادراک باطن و وصول و رسيدن به حقيقت چيز ديگري نيست. و تنها از ظاهر مي توان به باطن راه پيدا کرد. راه ديگري براي رسيدن به باطن نيست. و تنها راه، راه تعليمات اسلامي است. »

ذکر حقيقي

روزي از محضر آقا درباره اذکار و اوراد پرسيدند. فرمودند:

« محصول و نتايج آن مادامي است، يعني تا وقتي انسان مشغول است بهره مند است، ولي ذکر، ذکر قلبي است که نتايج آن هميشگي است. بايد قلب و دل ربط به او داشته باشد.

چه بسيار ذکرها که نتيجه مادامي هم ندارد و بايد گفت: اشتغلت بالذکر عن المذکور. »

در جاي ديگر فرمودند:

« به تسبيح و ذکر و ورد گول نخوريد، ممکن است چيزي عادت انسان شود، وقتي عادت شد، ترک آن وحشت آور است، و منشأ اثر هم نيست. انسان گاهي مثل ضبط صوت مي شود، مي گويد و مي خواند و هيچ حالي او نيست، لذا چيزي عايد خود او نمي شود. »

در حديث آمده است:

« لا تنظروا الي طول رکوع رجل و سجوده لانه امر قد اعتاده و لو ترکه قد استوحش له »

مي فرمود:

« روزي امام صادق عليه السلام بر جمعي گذشتند که حلقه ذکر تشکيل داده بودند، به آنها فرمود: ذکر؛ اوراد زباني نيست، ذکر، خدا را متذکر بودن و در برابر معصيت و گناه حالت وقايه و خود نگهداري داشتن است. »

بندگي؛ نردبان تعالي

اين عارف بزرگوار در يکي از نشستهاي درس اخلاقشان فرمودند:

« راه رسيدن به اين مقامات عالي انساني، که حد نهايت ندارد، در سايه بندگي است. انسان به ميزاني که حرکتش الهي شود و خالص گردد، به خدا و اولياي او نزديک مي شود.

انسان بايد از انبياء تبعيت کند و راه آنان را برود تا به کمالاتي که براي او آماده کرده اند برسد. نبي اکرم خود را پاک کرده بود و به مقام طهارت نفس رسيده بود تا به مقام خاتميت و معراج و نبوت و ولايت رسيد. در تشهد مي خوانيم: « اشهد انّ محمداً عبده و رسوله » اول عبوديت سپس رسالت. »

حرکت روحاني

آيت الله بهاء الديني مي فرمودندد:

« علم نوري، حرکت روحاني مي خواهد، احتياج به حرکت جسماني ندارد. لازم نيست انسان از محل خودش براي کسب آن حرکت و مسافرت کند، بلکه با حرکت روحاني به اين علوم نائل مي شود.

اين در صورتي است که مبادي و مقدمات آن مهيا باشد ... . مبادي اين علوم از انبياء است. تمام علوم به علم انبياء و اولياء و اوصياء باز مي گردد. براي نيل به آن، آدم بايد خودش را درست کند. اين علوم، اختياري نيست.

اگر مبادي درست شد، اين علوم غرس مي شود و تا ابد روشن مي شويد. اساس اين علوم اخلاص در عمل و طهارت و پاکدامني است. هر کس از اين مسير نرود پشيمان مي شود و ضرر مي بيند: والعصر ان الانسان لفي خسر ».

در اين بيان عرشي ايشان اشاره به حديث شريف دارد که مي فرمايد:

« ما اخلص عبد لله عزوجل اربعين صباحاً الا جرت ينابيع الحکمة من قلبه علي لسانه: هيچ بنده اي عمل خود را چهل روز براي خدا خالص نکرد، مگر اينکه چشمه هاي حکمت از قلب او بر زبانش جاري شود. »

به فرموده ايشان:

« بايد از تخيلات شيطاني و اوهام صرف نظر کرد و مرد خدا شد، تا به معارف حق نائل آمد اگر حرکت کنيم، اگر به طور کامل هم نائل نشويم في الجمله نائل مي شويم.

انسان هميشه از لذات روحاني مي تواند بهره مند باشد، بايد خود را به آن لذات برساند. لذات روحاني نصيب زبان هرزه و چشم هرزه نمي شود بايد خود را اصلاح کرد از مبادي شروع کنيد، اگر خود را در حد خودتان اصلاح کنيد، با همان مي فهميد که خدايي هست. »

تفقه يا روشن بيني ديني

« انسان به حسب کتاب و سنت، مأمور به تفقه است. امر به تفقه، در قرآن هم آمده است: « فلو لا نفر من کل فرقه طائفة ليتفقهوا في الدين ».

متفقهين بايد انذار و ارشاد کنند. و اين کار از کسي که بصيرت ديني ندارد، ميسور نيست. عنوان بصيرت ديني در کسي محقق مي شود که همه جهات اعتقادي، اخلاقي فقهي اسلام و سياست اسلامي، که همان حکومت اسلامي است، را دارا باشد.

آن سازندگي که توحيد دارد، سازندگي فوق العاده قابل توجهي است. شايد بسياري از عبادتها براي اينست که انسان را موحد کند. صلاة، عنوان معراج دارد. معراجيت آن براي حصر عبوديت در حق تعالي: (اياک نعبد) و انقطاع از تشبثات خلقي است: (اياک نستعين) و کسي جز به توفيقات الطاف الهي به اين مرحله نايل نمي شود؛ حتي انبيا هم با تأييدات الهي به اين مرحله نايل شدند. »

« انسان ممکن است بدون بصيرت ديني براي نهي از منکر، صد منکر مرتکب شود. يعني کسي که اطلاعات ديني ندارد، گرچه حسن نيت دارد و مي خواهد از منکر جلوگيري کند، ولي از روي بي اطلاعي، ده منکر مرتکب مي شود. از اين جهت، به تفقه خيلي اهتمام شده است. بعد از تفقه نوبت رهبري اجتماعي است.»

ذکر صلوات

او محو و فاني در پيامبر، علي، فاطمه و فرزندان آنها عليهم السلام بود. بارها مي فرمود:

« همه خيرات و برکات از ناحيه نبي خاتم صلي الله عليه و آله و سلم است. »

لذا ذکر صلوات را خيلي ارج مي نهاد.

هدايت الهي

« هدايت معنايي است که قابل تشکيک است. از نور لامپ پنج شمعي، تا نور خورشيد، همه داخل در نور هستند. همان طور که فاصله بين نورها خيلي زياد است فاصله بين مراتب هدايت هم خيلي زياد است.

فاصله بين مراتب ايمان هم خيلي زياد است.

پيامبر خدا به علي عليه السلام فرمود:

« ايمان تو اگر با ايمان تمام مؤمنين قياس شود، سنگين تر است. »

ايمان مولي چنين ايماني است، به تناسب مبدأ و منتهي و سنخيت مقدمات و نتايج.

علم الهي بايد صرف در هدايت بشر شود. علم وقتي از دستگاه خدا آمده است، بايد در راه خدا صرف شود:

« کل ما جاء من الله يصرف في وجه الله و ما جاء من الشيطان يصرف في وجوه الباطل ».

انساني که مورد عنايت حق تعالي شده است، قدرت بر احيا و اماته دارد، قدرت بر شفا دادن دارد، واجد علمي است که از اوضاع ما خبر مي دهد. چنانکه 1400 سال پيش، از اوضاع ما خبر دادند. اين شخص در برابر ارتباط با حق براي تمام جهان ارزشي قائل نيست.

ارتباط با خدا، فوق ارتباط با ما سوي الله است. همه قدرتها از آنجا است. همه علمها و حمکتها از آن جا است. آن علم بايد صرف هدايت بشر شود. بشر به حسب استعداد خود و به حسب تعينش، با معارف و اخلاق و فقه اسلام آشنا مي شود، با کتاب خدا آشنا مي شود.

اين قدر تفسير در اطراف کتاب خدا نوشته اند که شايد اکثر آنها مرضي پيامبر خدا نيست؛ يعني به آنچه مراد پيامبر خداست، نرسيده اند. حضرت صادق عليه السلام به ابوحنيفه مي فرمايد:

« ما فهمت من کتاب الله حرفاً: از کتاب خدا يک حرف را هم درک نکرده اي. »

خيال نکنيد اين تهمت است. انسان الهي، کتاب را درک مي کند؛ چون کتاب، الهي است. دانشمندان درباري نمي توانند مطالب را درک کنند. آنها همتشان همان اقتصاد و مقام است.

نفوسي که از تمام عوارض مبرا و مجردند، کتاب خدا را درک مي کنند. از اين رو اهل بيت عليهم السلام عالم به کتاب الله هستند و نيز کساني که با اهل بيت عليهم السلام ارتباطي دارند ـ في الجمله ـ آشنا هستند. »

وليّ حق، پير و مرشد انسان

مي فرمودند:

« پير انسان بايد وليّ حق باشد که از انسان توقعي نداشته باشد و نخواسته باشد از انسان بهره کشي کند و انسان را آلت آقايي خود قرار دهد. »

بعد فرمود: « خدا ايمان نصيب شما کند. »

عرض کردم: از بي ايماني رنج مي برم. فرمود:

« همين رنج اميد است به نتيجه برسد. »

نگاه توحيدي

« آن موقعي که دست چپ و راستم را نمي شناختم، خداوند متعال مکرر مرا ياري کرده، اکنون اگر بخواهم سراغ وسيله بروم و از او کمک بگيرم، شقاوت است. او از وضع من آگاه است و قادر به برطرف کردن مشکل زندگي من است. چسبيدن به اين و آن - در جايي که باور قلبي دارم که حاکميت مطلق از اوست- خطاست. »

گاهي که صحبت از پول مي شود، مي فرمايند:

« ما در مسئله مالي - به خاطر تجربيات گذشته- خاطر جمع بوديم که خداي تعالي ما را رها نمي کند. »

ايشان دل را مملو از توجه و عنايت خداوند کرده اند و هميشه اين آيه کريمه را بر لب دارند که:

« انّ الشّرک لظلم عظيم: همانا شرک ظلم بزرگي است. لقمان/13 »

« ما وظيفه اي را که از طرف خدا بر دوشمان گذاشته شده است، بايد به خوبي انجام دهيم تا ببينيم چگونه از ما پذيرايي مي شود.

آيا کسي که از طرف خداوند مأمور تبليغ و ارشاد مردم مي شود و از دين و عقايد مردم دفاع خالصانه مي کند، ذات اقدس الهي وي را رها کرده و از او غافل مي شود؟!! »

مرز توحيد و شرک

در جلسه اي يکي از آقايان آيه اي خواند که «اکثرهم مشرکون»، ايشان فرمود:

« اينکه آيات دارد: «اکثرهم لا يعقلون»، و «اکثرهم لا يعلمون» ما گمان مي کنيم تأدباً قرآن فرموده است اکثرهم والا همه مشرکند.

گرچه درست است اگر خود نبيّ خاتم هم، تنها استثنا شود، باز اکثر اطلاق مي شود. »

و فرمودند:

« تمام اين تشبثات ما شرک است. غير خدا را دخيل دانستن همه شرک است:

« فمن کان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملاً صالحاً و لا يشرک بعبادة ربه احدا »

يعني حتي پيامبر و ائمه را هم در عبادت نبيند.

تمام انبيا و اوليا براي شناسايي خدا بوده اند و آن چيزي که قابل توجه است، شناسايي و معرفت خداست که قابل توجه است و مشکل.

و اين جهالت انسان است که خدا را رها مي کند و توجه به غير خدا پيدا مي کند و به فرموده حديث، از محتاج، چيزي خواستن از سفاهت است و غير خدا هر که باشد محتاج است.

جهالت ديگر اينکه ما همه تلاشمان براي خودمان روي مراحل اثباتي است نه ثبوتي. به مردم تحميل کنيم که به ما آيت الله بگويند و تعريف کنند. خوب حالا همه مردم هم گفتند: شما کذا{اينچنين}. با گفته آنها شما کذا مي شويد. نه، هماني که بوده ايد، هستيد.

يا اگر همه مردم بد بگويند، تأثير دارد؟ نه. ما به فکر خودسازي نيستيم تا مرحله ثبوتي را درست کنيم و آدم شويم. اگر آن درست شد، کارها درست است، مردم بپذيرند يا نپذيرند.

مگر با فقه و اصول خواندن کار درست مي شود، مگر کسي که فقه و اصول بلد بود خبرگان مي شود که قدرت تشخيص داشته باشد در شناخت افراد. بلکه بايد جنبه هاي معنوي اينگونه افراد نيز قوي باشد که آن هم رياضت و توسل مي خواهد، تا آن ديد در انسان پيدا شود. »

آثار و برکات معرفت

« سفر حج برکات زيادي براي ما داشت. زيرا بنده قبل از تشرف به حج، مبتلا به سر درد شديدي بودم که سابقه اي سي ساله داشت. بر اين اساس، هر هفته چندين روز دچار اين درد مي شدم.

اما از آغاز سفر حج به کلي آن را فراموش کردم. پس از بازگشت از مدينه، چندين روز در سوريه مانديم. در آن جا بود که ساعاتي از دماغ ما مايعات تيره رنگ آمد و براي هميشه از اين ناراحتي راحت شديم، به طوري که پس از بازگشت و در ديدار با امام خميني(ره)، چون ايشان از ما سؤال کرد: که از حج چه فهميدي؟

گفتم: درد سي ساله من در سفر حج برطرف شد!!

بنده دو سفر نيز به کربلا داشتم سفرهايي که از آغاز تا انجامش، امام حسين عليه السلام از ما دلجويي و پذيرايي مي کرد که شرمنده آن حضرت شديم. اسباب سفر به طور عجيبي فراهم مي شد که حتي مأموران عراقي که براي همه سختگيري و اذيت داشتند، به ما که مي رسيدند، التماس دعا مي گفتند و برايمان غذا و وسيله تهيه مي کردند. »

اراده خير براي بنده

آقا فرمودند:

« خداوند وقتي اراده کند خيري را براي فردي، زمينه را طوري فراهم مي کند که گويا براي لحظاتي ديد را از ديده و درک و فهم را از قوه دراکه مي گيرد تا تن در دهد به عمل و حرکتي و موجب نجات و رستگاري او شود. »

آثار اتصال مومن با خدا

آقا بارها مي فرمود: « مؤمن اتصالش به خدا از اتصال ضوء و نور شمس به شمس و خورشيد بيشتر است. با اين اتصال بروز معجزات و کرامات از عبد و بنده مشکل نيست.

اما آن سرگشته و حيراني که نه ايمان را داراست نه مؤمن را مي شناسد و عمري را با ترديد و دودلي سپري کرده است چگونه مي تواند اين طريق را برود و اهل آن را بشناسد. »

علم الهي در پرتو تقوي

آقا مي فرمود:

« ما يک وقت ديديم اين علوم ظاهري ما را اشباع نمي کند، اينها صناعت است و با آن کار دل درست نمي شود. آن علمي که در ارتباط مستقيم با تقواي الهي است و « اتقوا الله و يعلمکم الله » او را بايد بدست آورد. »

لا موثر في الوجود الا الله

روزي در ملاقات با برخي از علاقمندان خويش فرمودند:

« حالم خيلي بد بود، اهل خانه هفتاد حمد برايم خواندند. چون ختم سوره حمد آنان تمام شد، حال ما نيز خوب شد.

ما بارها تجربه کرده ايم، غير از خدا از هيچ کس کاري ساخته نيست. صلاح فعلي بنده در بيماري و خانه نشيني است. بسياري از خطرات به خاطر همين بيماري از ما دفع شده و بسياري از خيرات عجيب به همين خاطر، نصيب ما شده است. »

مناعت طبع، نشانه تکامل

« قداست روحاني ارزان به دست نيامده، تا ارزان از دست دهيم؛ بلکه براي به دست آوردن آن خونها ريخته شده و زجرهاي فراوان کشيده شده است. وظيفه کليه طلاب، حفظ قداست اين لباس با ارزش است.

آقايان نبايد نزد روحاني و غير روحاني سر خم کنند و براي مال دنيا شأن خود و روحانيت را زايل کنند. بايد تا ممکن است قناعت پيشه باشند. بزرگان و علماي سلف هيچ کدام به مجرد وارد شدن به درس سطح، خانه شخصي نداشتند؛ که طلبه مبتدي امروز، اشتهاي داشتن آن را دارد و براي تهيه آن به هر کس رو مي زند.

... بايد توجه داشته باشيم که از نشانه هاي تکامل و عوامل رشد شخصيت ما

«مناعت طبع» است؛ يعني از هر کس پول قبول نکنيم و در هر جا که معرکه اي به پاست وارد نشويم. »

عبادت با ترک معصيت موثر است

« بنده از نوجواني به روزه و نماز شب علاقمند بود. سالهاي بسياري با آنها انس داشته ام که منشأ آثار و خيرات فراواني برايم بوده اند.

اولين باري که ارواح علماي بزرگ به سراغ ما آمدند، هنگامي بود که از شدت روزه فشار سختي را تحمل مي کردم حتي افرادي چون امام خميني توصيه به ترک روزه مي کردند، اما آثار و برکات آن بسيار بود و علاقه فراواني به آنها نشان مي دادم.

به تهجد و نماز شب نيز عشق و علاقه اي زياد در خود احساس مي کردم، به طوري که خواب شيرين در برابر آن بي ارزش بود. اين شور و عشق به حدي بود که گاهي خود به خود ـ هنگام اقامه نماز ـ بيدار مي شدم و در شبهايي که خسته بودم، دست غيبي مرا بيدار مي کرد.

يادم هست در سال 1365 شمسي که بيمار بودم و در اثر کسالت ضعف شديدي پيدا کردم، بر آن شدم که در آن شب تهجد را تعطيل کنم، چون توان آن را در خود نمي ديدم؛ اما در سحر همان شب حاج آقا روح الله خميني را در خواب ديدم که مي گويد: « بلند شو و مشغول تهجد باش. »

در آن شب به خاطر سخنان ايشان مشغول نماز شب شدم.

البته تأثير روزه و نماز شب با دست کشيدن از گناه و دوري از محرمات حاصل مي شود؛ والا روزه اي که تنها گرسنگي باشد و نماز شبي که فقط بيداري و پس از آن گناهان گوناگون و يا فخر و تکبر و خودنمايي، هيچ ارزشي ندارد. »

رياضتهاي نادرست

« گاهي براي تعديل قواي بدني، خود را به رياضت وا مي داشتم و اکنون که فکر مي کنم مي بينم راههاي ديگري هم وجود داشت و من از آنها استفاده نمي کردم.»

عاقبت بداخلاقي با والدين

« در ماه مبارک رمضان، علاوه بر کارهاي روزانه، گاهي ساعتي نزد مادرم مي ماندم و پس از صرف افطار به ادامه درس و بحث و مطالعه مي پرداختم.

شبي دير وقت به خانه برگشتم، به طوري که يک ساعت بيشتر به اذان صبح نمانده بود! ه

نگامي که وارد خانه شدم، مادرم را چنان ناراحت و آشفته خاطر ديدم که ناگهان به سوي من آمد و گفت: چرا اين قدر دير کردي؟! از ناراحتي و نگراني تا الان نخوابيده ام.

و بنده با غرور جواني اي که داشتم، به جاي اظهار محبت و عذرخواهي از ايشان گفتم: بي خود نخوابيده ايد، مي خواستيد بخوابيد.

اما چندي نگذشت که چوب اين برخورد غلط را خوردم. هر چند آن شب در پي کار خوب و پسنديده بودم، ولي به خاطر پايمال کردن حقوق ديگران و اذيت پدر و مادر تنبيه شدم. »

انسان در فقر محض است

روزي مي فرمودند:

« يکي از آقايان مشهور که الان از دنيا رفته مي گفت: با اين مشکل و گرفتاري چه کنم؟

اين که مريدان و علاقه مندان تا در منزل همراه من مي آيند، اما چون پاي خود را به داخل منزل مي گذارم، همسرم با کفش و داد و فرياد از من پذيرايي مي کند!!

گفتم: او از جانب خدا مأمور است، تا منيت و شرکهاي دروني تو را از بين ببرد. در مسجد، مدرسه و در درس و بحث، غرور و خودبيني را کنار بگذاري و بداني که انسان در فقر محض است و در برابر غناي مطلق نبايد مغرور شد و براي خود چيزي قائل بود.

اين که سخنران خوبي هستم. شهرت دارم، با فلان شخصيّت مرتبط هستم، از نظر علمي در چه درجه اي هستم و چه موقعيّتي دارم و احساس آرامش کردن با اينها، شرکهايي است که اعتقادات ما را خدشه دار مي کند.

افرادي که استعداد قوي و حافظه خوب دارند به آنها تکيه نکنند، همان طور که کم استعدادها و صاحبان حافظه هاي ضعيف نبايد از رحمت خدا نااميد و مأيوس باشند.

کيفيت اعتقاد را فداي کميتهاي ظاهري نکنيد. چرا که گاهي اولياي خدا افرادي هستند که انسان هيچ تصور آن را نمي کند. »

پرسش و پاسخ

توجه و حضور قلب در نماز

1. براي اين که در نماز توجه و حضور قلب داشته باشيم چه بايد کرد؟

« بايد، ان شاء الله، با اطاعت خدا کم کم جهات ايماني براي شما روشن شود. يعني وجدان کنيد که خدايي هست، نه اين که فقط بشنويد. شنيدن تنها، چندان فايده اي ندارد. اين که آدم مطالب را بفهمد، غير از شنيدن است. »

چگونگي تحصيل ايمان

2. چگونه بايد جهات ايماني را وجدان کرد؟

« از طريق بندگي خدا؛ يعني بايد عبادت خدا را کرد. بايد به دستگاه خدا اخلاص پيدا کرد و کار را براي خدا انجام داد، حرف براي خدا زد، حرکت براي خدا کرد. در اين صورت، آنچه ديگران نمي فهمند شما مي فهميد. »

کارها براي خدا

3. ما هر کاري مي خواهيم انجام دهيم پس از بررسي مي بينيم که در آن ريا و شرک است.

« اين ها مال ضعف ايمان است. همه کارها در اختيار خداست. بندگان خدا ابزارند، مثل ابزار نجاري، کار را ابزار نمي کند. مردم و مخلوقات خدا وسايل هستند.

گاهي ممکن است باد هم کارهاي بندگان خدا را انجام دهد، آب هم اين عمل را انجام دهد. اگر انسان اين مطالب را فهميد و دانست که همه کارها در اختيار خداست، آن وقت از بندگان خدا صرف نظر مي کند. نه اين که با آن ها معاشرت نکند.

بلکه کارها را براي خدا انجام مي دهد. يعني اگر دو تا پرتقال به کسي داديد، براي خدا مي دهيد. نه براي اين که فردا به شما دو تا پرتقال بدهد. اگر به اين نيت داديد، اين معاوضه است. اگر کسي مرد خوبي باشد و شما مداحي او را بکنيد، تا اين که او هم در جاي ديگر مداحي شما را بکند، اين همان بازيگري است. اگر به راستي مرد به درد بخوري است، بايد از او تقدير کرد. »

اثر نماز مقبول

4. خواندن نماز در پنج وقت بهتر است يا جمع کردن بين آن ها؟

« اين موضوع از جزئيات است و زياد مهم نيست. آنچه اصل و روح نماز است، اين است که اگر مي خواهيد بدانيد نماز شما مورد قبول است يا نه، از اين جا تجربه کنيد؛ اگر ديديد نماز شما جلو دروغ و فساد و منکرات را مي گيرد، بدانيد نماز شما مقبول است. کار نماز اين است، همان طور که آتش مي سوزاند و آب خاموش مي کند، نماز هم انسان را از منکرات نجات مي دهد. آن زماني که انسان به فکر منکر افتاد، اگر ديد نمازش مانع دروغ گفتن اوست؛ به او گفت: تو که نماز مي خواني و عبادت خدا را مي کني، اين کار را نکن! و او اين کار را نکرد، بداند نمازش مورد قبول است.

« ان الصلوه تنهي عن الفحشاء و المنکر »

در کلمات حضرت امير عليه السلام آمده است که:

« مَثل الصلوه مثل الحُمّة علي باب الرجل: مَثل نماز، مَثل حمام در خانه است.» انساني که پنج مرتبه در شبانه روز حمام مي رود، آيا ديگر بدن او آلوده است؟ اين نماز را هم اگر کسي آن گونه که بايد، انجام دهد، روحش را از کثافات و معصيت ها تطهير مي کند. اگر ديديد از معاصي پاک شديد؛ دروغ نمي گوييد، خيانت نمي کنيد، کلک و حقه بازي را کنار گذاشتيد، بدانيد نماز خوانده ايد. وگرنه بدانيد معلق بازي کرده ايد، نماز نخوانده ايد. »

دروغ بدتر از شرابخواري

5. توصيه اي بفرماييد؟

امام باقر(ع) فرمودند: « إن الله عزّوجلّ جعل للشّر أقفالاً و جعل مفاتيح تلک الأقفال الشراب و الکذب شرٌ من الشراب. »

خداوند براي معاصي و شرور، قفل هايي قرار داده است. باب دروغ و شرّ و معصيت خدا بسته شده است و قفل آن عقول انساني است. اگر کسي هتاکي و سفاکي کند، خانه کسي را خراب کند، هر عاقلي به او مي گويد: چرا اين کار را مي کني؟! عقلش به او مي گويد: چرا خانه مردم را خراب مي کني؟!

عقل ها همه مانع معصيت هستند ولکن کليد همه اين قفل ها که درب معاصي را بسته است، شراب است. انسان شرابخوار عقلش زايل مي شود. عقل که زايل شد، در برابر معاصي و شرور مانعي نيست. پس شراب، کليد همه قفل هاست. يعني همه قفل ها را شراب باز مي کند. آدم مست لايعقل، هر معصيت و خراب کاري را مرتکب مي شود.

با اين که شراب اين چنين سمتي دارد، « و الکذب شر من الشراب »؛ دروغ بدتر از شراب است؛ براي اين که شراب، عقل شرابخوار را در خطر مي اندازد، ولي دروغ، عقول ذوي العقول را در معرض خطر قرار مي دهد. ممکن است به خاطر يک دروغ هزاران نفر به اشتباه بيفتند. پس دروغ وضعش بدتر از شراب است. ان شاء الله موفق شويد که جزء صديقين شويد. »

بندگي خدا

6. بعضي اوقات که انسان در خطر مي افتد و هيچ راهي پيدا نمي کند، خداي خود را احساس مي کند؛ چه بايد کرد که اين حالت در حال اختيار هم براي انسان وجود داشته باشد؟

« بندگي خدا، بندگي خدا فقط نماز و روزه نيست؛ انسان بايد در هر حرکتي حساب خدا را داشته باشد. مثلاً اگر براي رضاي خدا اين جا آمده ايد، اين هم مثل عبادت و نماز است. يعني هر کاري بايد براي خدا باشد. بايد از راه بندگي خدا رفت. »

اسلام، دين تعالي

7. توصيه اي بفرماييد تا عمل کنيم؟

« اگر اين دو کار را انجام دهيد، خيلي پيشروي کرده ايد:

يکي اين که نماز را اول وقت بخوانيد،

ديگر آن که دروغ نگوييد.

خيال نکنيد ضرر مي کنيد. ان شاء الله مورد توفيقات خدا هم واقع مي شويد و آن وقت اگر اين کارها را کرديد، فهم شما هم عوض مي شود، يعني درک ديگري پيدا مي کنيد.

الان شايد شما نتوانيد اين مطالب را از ما قبول کنيد، ولي وقتي خودتان به آن رسيديد، قبول مي کنيد. وقتي وجدان شما مسأله را حل کرد، مي بينيد راست است و مي بينيد که اسلام چه نعمت بزرگي براي بشر بوده است. و اين بشر، روي همان هوي و هوس و شيطنت خودش، از آن بي بهره بوده است. پيامبر اسلام مي خواهد همه به ستاره ثريا برسيد؛ ولي اين ها مي گويند بگذاريد ما برويم در يک منجلاب غرق شويم. »

اخلاص، حقيقت بندگي

8. شما فرموده بوديد که اگر انسان بندگي خدا کرد، نفس او الهي مي شود، بفرماييد حقيقت بندگي چيست؟

« حقيقت بندگي، اخلاص است. يعني اگر همه چيز و همه کار را براي خدا انجام داديد و بقيه را پوچ بدانيد، اين اخلاص و بندگي است. »

تزکيه نفس مقدمه فهم قرآن

9. براي فهم قرآن چه کنيم؟

« تزکيه و تهذيب در فهم قرآن بسيار دخيل است. البته تفاسير هم خوب است. »

نشاط در نماز شب

10. ما براي نماز شب بلند مي شويم و نماز شب هم مي خوانيم، ولي نشاطي نداريم و خسته مي شويم؟

« بايد به خدا معرفت داشت. »

رضايت خدا

11. از کجا بايد شروع کنيم؟

« دنبال هوي و هوس نرويد، فقط رضايت خدا را در نظر بگيريد. »

اصل، در تهذيب نفس است.

12. تهذيب مقدم است يا تحصيل؟

« البته تحصيل هم براي تهذيب است. تهذيب، بندگي خداست. تهذيب بر همه چيز مقدم است. تحصيل و مطالعه هم براي تهذيب است. »

هوي و هوس، مانع نماز شب

13. شخص محترمي پرسيد: نمي دانم چرا شب بيدار مي شوم اما در رختخواب و بستر بيدارم و نمي توانم بلند شوم براي تهجد و نماز شب؟

آقا همانطور که سرش پايين بود و به زمين نگاه مي کرد با ناراحتي فرمود:

« هواها و هوسها غل و زنجيرمان کرده است. »

آن فرد محترم از اين گفته گريه کرد.

صنوبر شو!

14. از آقا پرسيده شد: اشراف پيدا کردن بر مطالب و معارف در قرآن و حديث و غيره چگونه حاصل مي شود؟ پشت و روي عالم را ديدن با چه بدست مي آيد؟

آقا با لطافت و ظرافت پاسخ داد:

« صنوبر شو تا همه جا را ببيني! اگر بوته اي بودي فقط دور و بر خود را مي تواني ببيني. »

( درخت صنوبر رشيد و سر به آسمان کشيده است و از بالا اشراف به همه باغ و بستان و آنچه در او مي گذرد دارد. برخلاف بوته کوچک که روي زمين لميده و تا شعاع محدودي اطراف خود را مي نگرد. کنايه از اينکه ظرفيت خود را بالا ببر. )

منبع:کتاب نردبان آسمان

/ 1