مبحث فطرت از ديدگاه امام خميني(ره)
فاطمه طباطبايي (×) چكيده: انديشمندان و متفكران بزرگ اسلامي نكات و دقايق بسياري در مورد فطرت بيان كردهاند كه در اين ميان ميتوان از امام خميني(س) ياد كرد. ايشان در كتابهاي عرفاني خود از جمله شرح حديث جنود عقل و جهل و چهل حديث و همچنين در نامههاي عرفاني كه نگاشتهاند به بررسي فطرت پرداختهاند. در اين مقاله پس از بررسي اجمالي ديدگاههاي متفكران غربي پرسشهايي طرح شده كه سعي نگارنده يافتن پاسخهاي مناسب براي آنهاست. در ادامه، بحث از تقسيمات فطرت و خصوصا فطرت محجوبه و فطرت مخموره به ميان آمده، و در پايان برخي از احكام فطرت مورد بررسي قرار گرفته است. بحث فطرت از جمله مباحث پراهميتي است كه در قلمرو انديشههاي ديني و غيرديني مطرح است و در دوران اخير نيز برخي از متفكران ايراني و خارجي از جنبههاي مختلف علمي، فلسفي و روانشناختي در مورد آن تحقيق و تفحص كردهاند. (1) مبحث فطرت را ميتوان در دو حوزه متمايز و متفاوت قابل طرح دانست: الف) حوزه امور اعتباريب) حوزه امور غير اعتباري كه خود شامل دو شاخه وجودشناختي (ontological) و معرفتشناختي (epistemological) است. برخي از معتقدين به فطرت كه آن را در حوزه وجودشناسي جستجو ميكنند برآنند تا با استناد به فطرت، خداوند را در عالم خارج و خداخواهي و كمال خواهي را در عالم انساني اثبات كنند. به نظر اينان اعتقاد به خدا فطري است و هيچ گونه احتياجي به استدلال و برهان ندارد. اهميت اين بحث از آن جهت است كه با انسانشناسي ارتباط كامل دارد و تلقي صحيح از آن به تبيين جايگاه انسان و تعريف و شناخت او كمك ميكند. يكي از مكتبهاي فلسفي كه به انسان و نحوه وجود او توجه خاصي نشان داده، اگزيستانسياليسم است. اگزيستانسياليسم به اصالت انسان اعتقاد داشته و آنچه از نوشتههاي كييركگارد ( و ياسپرس (Yaspers) - كه در حقيقت پيشروان نهضت فكري اگزيستانسياليسم ميباشند - برميآيد آن است كه انسان به هنگام تولد استعدادي بيش نيست و نميتوان براي آن ماهيتي فرض كرد چون ماهيتحقيقتشيء است و چيزي كه هنوز كامل نشده است معلوم نيست كه چه خواهد شد... انسان حس ميكند كه آزاد است هر گونه كه ميخواهد وجود خود را بسازد و كامل كند. (2) آنان معتقدند انسان اصالتا آزادي دارد و هيچ قيد و بندي او را محدود نكرده است و در پناه همين آزادي با تلاش و كوشش، خود را ميسازد و به شخصيتخويش قوام ميبخشد. در نظر اين گروه هر قيد و صفتي كه انسان را مقيد كند، مخالف آزادي است. بر اين مبنا آيا فطرت، خواه كمالجو باشد و خواه مطلقگرا، آزادي انسان را مخدوش نميسازد؟ معتقدان به فطرت - از جمله علماي مسلمان - براي اثبات نظريه خويش ضمن طرح مسائل مربوط به فطرت به مناقشههاي منكران امور فطري نيز پاسخ ميدهند. عمده مسائلي كه آنان مطرح ميكنند عبارت است از: 1- فطرت چيست؟ 2- امور فطري كدامند؟ 3- رابطه فطرت با آزادي انسان چيست؟ آيا فطرت براستي آزادي انسان را مخدوش ميسازد؟ آيا اساسا آن نوع آزادي كه پيروان مكتب اصالت انسان مطرح ميكنند، صحيح است؟ و بر فرض صحت، كمال محسوب ميشود؟ 4- آيا تلاش و عمل انسان براي رسيدن به كمال مطلوب با فطرت و سرشت او ارتباط دارد؟ آيا اين عمل او موجب شكوفاشدن امور فطري ميشود يا امر جديدي در او به وجود ميآيد و هيچگونه ارتباطي بين آنها وجود ندارد و اگر عمل را معلول آن واقعيات دروني از پيش تعبيه شده بدانيم، نفي آزادي انسان شده استيا نه؟ حضرت امام خميني(س) به عنوان يكي از معتقدان به فطرت در پارهاي از آثار خويش اين مساله را مورد بحث قرار دادهاند و سعي ما نيز در اين مقاله بر آن است تا بر اساس نظريات ايشان در اين خصوص، پاسخهايي براي پرسشهاي يادشده بيابيم. اينك بحثخود را با تعريف واژه فطرت و پاسخ به سؤال اول آغاز ميكنيم. فطرت مشتق از «فطر» است كه در لغتبه معني آغازكردن و شكافتن و در قرآن كريم به معني آفريدن و خلقكردن به كار رفته است. امام در توجيه اين معني ميفرمايند: «خلقت گويي پارهنمودن پرده عدم و حجاب غيت است». (3) برخي گفتهاند «الفطرة اي الخلقة» (4) فطرت دلالتبر خلقت ابتدايي موجودات دارد، و شكل و هيات خاصي است كه خداوند در ابتداي آفرينش به مخلوقات عطا ميكند و از آنجا كه انسان يكي از مخلوقات است ميتوان چنين نتيجه گرفت كه فطرت انساني حقيقتي است كه با اعطاي آن، انسان، انسان ميشود و از ساير پديدهها ممتاز ميگردد، همچنان كه هر يك از مخلوقات نيز با فطرت خاص خود از ديگر موجودات متمايز ميشوند. البته فطرت انسان ويژگيهايي دارد كه مخصوص خود اوست و ساير موجودات يا از آن بهره ندارند يا حظ كمي دارند. (5) برخي فطرت را مختص انسان و گروهي مشترك در همه موجودات ميدانند ولي از كلام امام در ره عشق چنين برميآيد كه ايشان فطرت را خاصه همه موجودات ميدانند آنجا كه ميفرمايند: از كجا شروع كنم بهتر آن است كه از فطرت باشد. «فطرة الله التي فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله» در اينجا به فطرت انسانها بسنده كرده گرچه اين خاصه خلقت است. (6) بنابراين، فطرت عبارت است از هستييافتن، پديدار شدن، و از كتم عدم به درآمدن; و مراد از امور فطري مجموعه خصوصياتي است كه پديدهها با آن آفريده ميشوند و حقيقت آنها از يكديگر ممتاز ميگردد. در اين ميان انسان از كششهاي فطري خاصي همچون كمالخواهي، مطلقگرايي، خداجويي و نقص گريزي برخوردار است كه او را به نحو تمام و كمال بر ديگر موجودات برتري ميبخشد. حضرت امام ضمن نقل حديث زراره از امام صادق(ع) در بيان معناي آيه «فطرة الله التي فطر الناس عليها» فرمودهاند معناي اين كريمه شريفه اين است كه همه مردم بر فطرت توحيد خلق شدهاند. امام از اين حديث استفاده كرده و ميفرمايند: گرچه در اين حديث و برخي احاديث ديگر فطرت را به توحيد تفسير نمودهاند ولي اين از قبيل بيان مصداق استيا تفسير به اشرف اجزاي شيء است. ايشان با نقل حديث ديگري از امام محمد باقر(ع) كه حضرت فطرت را در حسنه زراره به معرفت تفسير نمودهاند، چنين نتيجه ميگيرند كه فطرت اختصاص به توحيد ندارد بلكه جميع معارف حقه را شامل ميشود كه خداوند بندگان را به آن مفطور فرموده است. (7) حضرت امام(س) در مورد خلقت انسان ميگويند وقتي خداوند طينت آدم اول را مخمر فرمود دو فطرت و سرشت و جبلتبه انسان عطا كرد: الف) فطرت اصلي ب) فطرت تبعي اين دو فطرت به منزله پايه و اصل ساير فطريات هستند كه در انسان مخمر گرديده است و ديگر فطريات فروعند و به منزله شاخههاي آن دو. ايشان در توجيه اين دو فطرت مينويسند: يكي فطرت مخموره غير محجوبه است كه سمت اصليت دارد و آن عبارت است از فطرت عشق به كمال مطلق و خير و سعادت مطلقه. (8) كه به نظر حضرت امام(س) اين فطرت در نهاد همه آدميان موجود است: و ديگري فطرت محجوبه است كه سمت فرعيت و تابعيت را دارد و همان فطرت تنفر از نقص و انزجار از شر و شقاوت است كه اين مخمر بالعرض است. (9) حضرت امام فطرت مخموره را وزير عقل و مبدا و منشا خير بلكه خود «خير» ميدانند و فطرت محجوبه و گرفتار حجب طبيعت را وزير جهل و مبدا و منشا شر بلكه خود شر معرفي ميكنند (10) از منظر امام، ايمان، شكر، توكل، صبر، رافت، علم، خوف، تواضع، تاني و استسلام از «جنود عقل» و لوازم فطرت مخموره هستند و در مقابل كفر، جهل، گستاخي، تكبر، شتابزدگي، بيثباتي، بيقراري، جزع و ... از «جنود جهل» و لازمه فطرت محجوبه ميباشند. در پاسخ به سؤال دوم، حضرت امام خميني(س) در كتاب شريف شرح حديث جنود عقل و جهل به ذكر برخي از امور فطري پرداختهاند از جمله: الف) توحيد و ولايت. امام(س) با بياني كوتاه ولايت را شاخهاي از شجره توحيد معرفي ميكنند. توضيح اين مطلب كه چگونه حضرت امام(س) ولايت را از امور فطري شمردهاند آن است كه با توجه به استدلالي كه در مصباح الهدايه در حثخلافت و ولايت مطرح ميكنند، خلافت را بزرگترين شان الهي ميدانند كه به وسيله آن رهيابي به ساحت غيب امكانپذير ميشود اين خلافت را همان روح «خلافت محمدي» ميدانند. از نظر امام «خلافت» ظهوربخش ساير اسماء الهي است زيرا مظهر اسم جامع «الله» است. چنين خليفهاي منعكس كننده تمام اسماء و صفات الهي است. امام در مصباح الهدايه ميگويند: «فالنبوة مقام ظهور الخلافة و والولاية و هي مقام بطونها». (11) از ديد امام خلافت و ولايتباطن نبوت است و نبوت مقام ظهور خلافت و ولايت. حال با تلفيق اين مطلب با مطلب ديگري از امام در كتاب چهل حديث كه نبوت و انزال كتب هدايت را از امور فطري دانستهاند، ميتوان اين دو مطلب را صغري و كبراي استدلال قرار داد و چنين نتيجه گرفت كه اگر ولايت، باطن خلافت و خلافت، باطن نبوت است، و نبوت امري فطري است پس ولايت هم كه باطن نبوت است امري فطري است. پس فطرت غير محجوبه بر ضرورت ولايت نيز حكم ميراند. حقيقت ولايت فيض مطلق است، و فيض مطلق ظل و سايه وحدت مطلقه و فطرت بالذات متوجه كمال اصلي، و بالتبع متوجه كمال ظلي است. (12) در انديشه امام فهم و پذيرش ولايت، منوط به فهم و درك توحيد است. ب) از امور ديگري كه امام آن را فطري ميدانند عشق به بقاي ابدي و حريت و آزادي است و معتقدند علت عدم ظهور عشق در ميان بيشتر آدميان محجوب شدن فطرت مخموره آنان است. آنان به اشتباه به دنيا و امور فاني دل بسته و نهايتا از مرگ بيزار شدهاند. درواقع مرگ براي محجوباني كه آن را فنا و نيستي ميپندارند ناپسند است; چرا كه فطرت از فنا و عدم تنفر دارد و از موت گريزان است. محيالدينبن عربي نيز معتقد است معشوق فطرت، امري دائمي و زوالناپدير است «و نشئه باقيه معشوق فطرت است». (13) پس منشا نفرت و گريز از مرگ، محجوب شدن فطرت مخموره است. در اينجا سؤالي مطرح ميشود كه اگر نفرت از موت به سبب محجوب شدن فطرت است پس با حال مؤمناني كه گريزان از مرگ هستند و آن را مكروه ميشمرند چگونه سازگار است؟ به تعبير ديگر اگر پذيرفتيم كه كساني از مرگ بيزار و متنفرند كه آن را فنا و نيستي ميپندارند پس مؤمنين چگونه ميتوانند با اتصاف به صفت ايمان از موت نيز كراهت داشته باشند؟ در جواب بايد گفته شود كه كراهتبرخي از مؤمنين و بندگان خاص خدا از موت، و گرايش آنان به بقا و زنده ماندن صرفا به دليل خوشهچيني و برگرفتن زاد و توشه بيشتر و نهايتا از خوفي است كه نشانه ايمان آنان است. در اثبات اكراه مؤمنين از موت ميتوان به حديث تردد استناد كرد. در حديث تردد خداوند سبحان به اين نوع كراهت اشاره ميفرمايد: ما ترددت في شيء انا فاعله ترددي في قبض عبدي المؤمن يكره الموت، و انا اكره مساءته و لابد له من لقائي (14) هرگز در امري كه فاعل آن بودم ترديد نداشتم آنچنانكه در مورد گرفتن جان بنده مؤمنم كه او از آن گريزان است و من ناخوشايندي او را ناخوش دارم اما او را راهي جز ديدار من نيست. بنابراين خداوند تصريح ميكند كه دوست ندارد فاعل فعلي باشد كه براي بنده مؤمنش ناخوشايند است; زيرا «المحب يكره مايكرهه محبوبه» عاشق از آنچه محبوبش را ميآزارد دوري ميجويد; اما چون لقا و ديدار حضرت حق بدون موت حاصلشدني نيست چنانچه در حديث دجال آمده است كه: «ان احدكم لايري ربه حتي يموت» سرنوشت محب و محبوب من ديدار من است و اين ديدار جز با موت حاصل نميشود كه فرمود: «لابد له من لقائي». بنابراين براي حصول اين ديدار اگر چه مكروه محبوب من است جان او را ميستانم. براستي لطافتحديث وجدآور است; زيرا نميفرمايد بالاخره او را ميميرانم بلكه مشروط را كه ديدار و لقا است ذكر ميكند و ميفرمايد بالاخره من در اين ترديد باقي نميمانم و لذت ديدار خود را به او ميچشانم; زيرا من به ديدار او مشتاقترم « اني اشد شوقا اليهم». (15) البته روشن است كه اين شوق و اشتياق در مقام كثرت و تفصيل است نه در ساحت وحدت و اجمال. ميتوان به اين نكته توجه نمود اين اوصافي را كه حضرت امام(س) تحت عنوان جنود عقل و لوازم فطرت مخموره ياد كردهاند در كتب اخلاقي، در شمار صفات پسنديده مطرح شده است آيتالله مطهري تمامي اين اوصاف ياد شده را از مقوله اخلاق (حكمت عملي) دانسته و تحت عنوان گرايش به خير و فضيلت كه يكي از گرايشهاي مقدس فطري استياد كردهاند. (16) و اما در مورد سؤال سوم كه رابطه فطرت و آزادي چيستبايد گفته شود پذيرش اين نكته كه هر موجودي با خصوصياتي خلق ميشود و به واسطه آن از ديگران ممتاز ميگردد، و يا اينكه انسان، حقيقتي (يا موجودي) است كه بدون حد و مرز و ويژگيهاي خاص آفريده نشده است، بدان معني نيست كه فطرت با آزادي مغايرت داشته باشد زيرا در انسانشناسي عرفاني - ديني به نقطهاي ميرسيم كه انسان را عصاره همه موجودات و اشرف مخلوقات و نهايتا خليفه خداوند بر روي زمين ميدانيم. خليفهاي كه سجده او بر همه آفريدگان واجب ميگردد، تا آنجا كه عبادت چندين هزار ساله ملكي (17) از ملائك به جرم سجده نكردن بر او محو ميشود و در پيشگاه مقام خليفه الهي و بارگاه كرامت انساني بردار ميشود. (18) موجودي كه اطاعت از او چون اطاعت از خالق است و خداوند در مورد آفرينش او ميگويد: «خلقته بيدي». به راستي انسان تنها موجودي استبا دو دست جمال و جلال خداوند به منصه ظهور و خلقت راه يافته و سپس خالق هستي به اين خلقتخود بر خويش مباهات نموده و «فتبارك الله احسن الخالقين» ميگويد و انسان تنها موجودي است كه بر صورت خداوند آفريده شده است كه «ان الله خلق آدم علي صورته». (19) بنابراين وقتي انسان به صورت خداوند خلق ميشود و نماينده او در زمين ميگردد - و اين خلافت كه خلافت تكويني است نه اعتباري - پس انسان نيز همانند آفريدگارش داراي اختيار، قدرت و آزادي خواهد بود و هيچ امري تكوينا نميتواند آزادي او را مخدوش سازد. حضرت امام(س) در مورد انسان ميگويند: عين ثابت انسان كامل (حقيقت محمديه) بر ساير اسماء خلافت دارد و حكم او در همه مراتب نافذ است. به تعبير ديگر ساير اعيان ثابته مظاهر همين حقيقت كليه ميباشند عين ثابت انسان كامل بر همه اعيان معيت قيومي دارد اين مظهريت در نظام تكويني ساري و جاري است. (20) و از آنجا كه خداوند صاحب قدرت و اراده و اختيار است، نماينده و خليفه او نيز به اين صفت موصوف ميباشد و تا آنجا پيش ميرود كه گيرنده نامهاي از خالق خويش ميشود با اين مضمون: «من الحي القيوم الذي لايموت الي الحي القيوم الذي لايموت» در اين عبارت از جاودانگي انسان ياد شده استسپس به قدرت خلاقيت انسان اشاره ميفرمايد كه همانگونه كه من به شيء ميگويم بشو، ميشود تو نيز چنين خواهي شد كه اگر به شيء بگويي «كن»، «فيكون» خواهد شد. «فاني اقول لشيء كن فيكون فقد جعلتك تقول للشيء كن فيكون» (21) بايد توجه داشت كه تنها تفاوت در استقلالي و تبعي بودن اين اوصاف و ويژگيهاست. محيالدينبن عربي درباره انسان مطلب زيبايي آورده است كه پس از شرح مختصري درباره آن به اثبات سازگاري فطرت با آزادي ميپردازيم. ابن عربي ميگويد: «انسان حادث ازلي است». (22) انسان حادث است از آن جهت كه ذاتا محتاج به غير است و ازلي است از آن جهت كه معلوم خداوند است و چون خداوند ازلا عالم است، علم او نيز ازلي خواهد بود و معلوم او كه انسان است نيز ازلي خواهد بود و همانگونه كه ازليت نفي حدوث نميكند حدوث نيز نفي ازليت نميكند - توضيح بيشتر اين موضوع را ميتوان در آثار عرفاني اسلامي در ذيل بحث اعيان ثابته جستجو كرد - در فلسفه نيز ثابتشده است كه حادث ذاتي قديم زماني است. حادث ذاتي مسبوق به عدم زماني نيست ولي چون هستي خويش را از سوي علتخود يافته است، بدون اينكه غير آن را ايجاد نمايد، هرگز نميتوان آن را موجود ناميد. پس حادث ذاتي پيوسته از سوي علت، موجود است و چون به خويش واماند، معدوم استيعني در مرتبه ذات و ماهيت معناي نيستي را حكايت ميكند. پس حادث زماني مسبوق به عدم زماني است اما حادث ذاتي جز از نيستي در مقام ذات حكايت نميكند. پس بين حدوث ذاتي و قدم زماني منافاتي نيست. «موجود ممكن» ميتواند ذاتا حادث باشد هرچند كه زمانا قديم است و اين حقيقت از ناحيه علتيا فاعل هستي قابل تفسير عقلي است. (23) بر اين اساس عدم منافات حدوث و ازليت كه در بيان محي الدين آمده است، روشن ميشود. حال بر مبناي اين تعبير دوگانه از انسان - حادث بودن در عين ازلي بودن - ميتوان به پاسخي معقول در مورد پرسش گذشته رسيد. چه، همانگونه كه صرف تعلق انسان به ازليت موجب تحقق استعدادها و فعليتيافتن تواناييهاي نهفته او نيستبه همان سان، وجود امور فطري و از پيش تعبيهشده در انسان، راه او را براي انتخاب آينده زندگي سد نميكند، در نتيجه همچنان كه ازلي بودن نفي حدوث، و حدوث نفي ازلي بودن نميكند، امور فطري هم نفي آزادي نميكند و آزادي نيز نافي امور فطري نميباشد. با توجه به آنچه در مورد خلقت انسان ذكر شد اين سؤال مطرح ميشود كه آيا همه انسانها متعالي هستند؟ در پاسخ ميتوان گفت اين اعتقاد كه سرشت و فطرت انسان بر كمالخواهي و خداخواهي و ... استبه اين معناست كه اينگونه امور به صورت بالقوه در انسان وجود دارند و امر بالقوه ممكن استبه فعليتبرسد يا نرسد و به فعليت رسيدن امر بالقوه، مستلزم وجود شرايط است. در اينجاست كه نقش تعليم و تربيت و هدايت انبيا و اوليا در به ثمررساندن و شكوفاكردن آن حقايق بالقوه مطرح ميشود. هنر انبيا در مدد رساندن به مردم است تا حجابها را كنار زنند و زنگار تعينات را بزدايند. از اين رو برخي از معلمان اخلاق و حتي انبياي الهي معتقدند كه در تعليم و تربيت چيزي از خارج به انسان افزوده نميشود بلكه تنها نيروهاي بالقوه اوست كه به فعليت درميآيند. بنابراين نقش عوامل بيروني - اعم از شرايط محيطي و تربيتي - اين است كه خصوصيات نهفته آدمي را شكوفا كند و انرژي متراكم در وجود او را در مسير صحيح و درست آزاد سازد نه اينكه خصوصياتي را در فرد ايجاد كند. بر خلاف آمپريستهايي همچون هيوم و جان لاك كه معتقدند هيچ معلومي در ضمير انسان نيست و همه چيز را انسان از عالم خارج دريافت ميكند و به عبارت روشنتر اينان معتقدند همه چيز آموختني است و يا كانت كه براي عقل و معني اصالت قائل بوده و مكتب او به مكتب انتقادي معروف استبه دو نحوه معلوم ماتقدم (apriori) و ماتاخر (aposteriori) معتقد ميباشد. به همين دليل اساس دعوت بزرگان ديني، دعوت به خويشتن خويش و خودشناسي است پس «از خود بطلب هر آنچه خواهي كه تويي» و در سروده منسوب به امام علي(ع) چنين آمده است: اتزعم انك جرم صغير و فيك انطوي العالم الاكبر و در پاسخ به پرسش چهارم ميتوان گفت، اساسا واجد فطريات بودن منافات با آزادي ندارد بلكه بالعكس، آزادي با فقدان فطريات ناسازگار است، و اگر گفته شود انسان با فطرتي سالم، خداجو، نيكطلب، گريزان از شر آفريده شده است اين مطلب هيچگونه منافاتي با نيكشدن، سالمشدن و عالمشدن او ندارد. همچنانكه با ظالمشدن و جاهلشدن او منافاتي ندارد، درواقع اعمال اختياري انسان نشانه آزادي عمل اوست كه با بهرهگرفتن از آنها به شكوفا ساختن آن صفات همت ميگمارد. گاه با عمل صحيح و شايسته كه موافق طبيعت انساني اوست، اين امور وجودي در او منشا اثر ميشوند و گاه با عمل خلاف طبيعت انساني، بياثر ميگردند. پس اين انسان است كه آزادانه و با عمل اختياري كمالات نهفته خويش را بارور ميسازد و يا آنها را ميپوشاند و صفات متضادش را در خود ميپروراند، يا عالم ميشود و يا جاهل نام ميگيرد. يا عادل ميشود يا به ظلم متصف ميشود. پس اگر اين نيروي بالقوه در نهاد انسان نميبود هرگز متصف به اين صفات كماليه نميشد; زيرا توانايي كسب آنها را نداشت و از طرف ديگر ميتوان گفت كه با حق انتخاب و مخيربودن او نيز منافات پيدا ميكرد. وقتي انسان بتواند از ميان خير و شر يكي را برگزيند به اين سبب است كه در ساختار وجوديش توان پرورش چنين صفاتي نهاده شده است و البته روشن است كه اين كمالات به نحو بالفعل نيستبلكه ميل به آنهاست كه در اثر عمل به فعليت ميرسند. فطرت عاشقانه
انسان داراي فطرتي علمجو است و به همين سبب در پي كشف حقيقتخود و ادراك و شهود خويشتن خويش است و در اين راه درمييابد كه وراي جسم مادي او واقعيتي ديگر نهفته است كه او را از حوزه طبيعت مادي خارج ميكند و سپس نتيجه ميگيرد كه آن حقيقت غيرمادي، لوازم و احكامي غير از موجوديت مادي او دارد. يعني، علاوه بر ظاهر، باطن و معنويتي نيز هست كه درك آن بستگي تنگاتنگي با ميزان علم و آگاهي او دارد. پس با فطرت عالمانه، نخستخود را درك ميكند و آنگاه به درك رب خويش نايل ميشود و به نقص و نياز خود و كمال و غناي خالق خويش پيميبرد. از تفحص در آثار مختلف حضرت امام ميتوان چنين استنباط كرد كه يكي از اموري كه انسان به آن مفطور است فطرت عاشقانه است. در آداب الصلوة مينويسند: در فطرت تمام موجودات حب ذاتي و عشق جبلي ايداع و ابداع فرموده، كه به آن جذبه الهيه و آتش عشق رباني متوجه به كمال مطلق و طالب و عاشق جميل عليالاطلاق ميباشد و براي هر يك از آنها نوري فطري الهي قرار داده كه به آن نور، طريق وصول به مقصد و مقصود دريابند. (24) در قسمتبعد به توضيح و تبيين «جذبه الهيه» و «آتش عشق رباني» ميپردازند و از آن دو به «نار» و «نور» تعبير ميكنند و يكي را رفرف وصول و ديگري را براق عروج ميخوانند. (25) از منظر امام، همه انسانها دلبسته و سرگشته جمال مطلقند، گمشدهاي جز او و تمنايي غير او ندارند، و در ديوان خود ميگويند: جز رخ دوست نظر سوي كسي نيست مرا (26) و يا به تو دل بستم و غير تو كسي نيست مرا (27) در مكتب امام، رسيدن به محبوب و ديدار جمال او خواسته فطري بشر است و ريشه در پيمان روز الست دارد: عشق جانان ريشه دارد در دل از روز الست عشق را انجام نبود چون ورا آغاز نيست (28) از ديد امام، انسان هم زاده عشق است و هم مفتون آن: مازاده عشقيم و پسر خوانده جاميم (29) و جانبازي در راه معشوق را بازي كودكانه ميدانند كه در اوايل سير براي سالك كوي حقيقت دست ميدهد: در ره معشوق جان را باختن بازي طفلانه ميدانيم ما يكي از علماي اهل معرفت در اين باره گويد: هيچ دلي نيست كه از لمعه محبت در آن نوري نه و هيچ سري نيست كه از نشات آن در او شوري نه. (30) باري، عشق جوهره وجودي انسان است و علت آفرينش كاينات، و به تعبير امام در مصباح الهدايه، «فان بالعشق قامت السموات» (31) آسمان بر پايه عشق استوار است. و ديگري ميگويد:«لولا العشق ماتكون متكون» (32) اگر عشق نبود هيچ موجودي تحقق پيدا نميكرد. بنابراين حركت عالم از نيستي به هستي برخاسته عشق است. از ديدگاه حضرت امام، عشق حقيقتي است كه با جان بندگان عجين شده، با آن زاده ميشوند و با آن به معشوق ميرسند: عشق جانان ريشه دارد در دل از روز الست (33) و يا: ساكنان در ميخانه عشقيم مدام از ازل مست از آن طرفه سبوييم همه (34) با اين تعريف، جز از طريق عشق به محبوب نتوان رسيد كه: جز عشق تو را رهرو اين منزل نيست كوتاه سخن آنكه، همه موجودات خواهان جمال مطلقند و جمال محدود و ناقص خواسته فطرت نيست. پس جمال ميطلبند آن هم جمال مطلق و تا به معشوق فطري خويش نرسند آرام و قرار نمييابند. پس حب به خود و حب به كمال و جمال مطلق و آرامش در كنار محبوب و معشوق، خواسته فطرت عاشقانه انسان است و يافتن راه عشق پاسخي استبه خواسته فطرت. فطرت، طينت و تربيت
حضرت امام(س) مساله فطرت را از جنبه ديگري مورد بررسي قرار دادهاند و معتقدند كه اولا فطرت و احكام آن (35) از لوازم وجود است كه در اصل طينت و خلقت آدمي نهاده شده است، و همه انسانها در آن، اتفاق نظر دارند اما علي رغم اين همداستاني در مساله فطرت بعضي از آن غافلند. قرآن كريم نيز به اين حقيقت اشاره دارد كه «ولكن اكثر الناس لايعلمون» مگر اينكه هشداردهندهاي آگاه از اين حقيقت پرده بردارد و موجب بيداري و آگاهي آنان شود سپس ميفرمايند، هيچ چيزي نميتواند بر اين فطريات اثر بگذارد و آنها را دگرگون سازد. (36) ثانيا، «لاتبديل لخلق الله ... ذلك الدين القيم»، چيزي آنها را تغيير نميدهد. بدين ترتيب فطرت هركس، همان نحوه وجودي او، و در واقع حقيقت اوست و نظر به اينكه ذاتي شيء، تبدلپذير نيست (37) فطرت نيز تغييرپذير نخواهد بود و اما اشتغالات مادي و نفساني، فطرت انسان را در حجاب فروميبرد (38) و تنها راه رهايي و نجات از اين حجابها پرورش فطرت است و تا زماني كه توفيق چنين عملي حاصل نشود همچنان محجوب باقي خواهد ماند. (39) . در اينجا ذكر اين نكته لازم است كه براي خروج از حجابهاي ظلماني ميتوان از سفر به درون خويش مدد جست: بيا با هم به سوي وجدان برويم كه ممكن است راهي بگشايد (40) راه ديگر راه مجاهده و تزكيه و تصفيه با تمسك به هدايت پروردگار است: زيرا خروج از اين منزل علاوه بر مجاهدات، محتاج به هدايتحق تعالي است و اگر اين هدايتشامل حال بنده نشود رستگار نميشود. (41) انسان با فطرتي پاك، عاشق، كمالجو و ... پا به عرصه هستي ميگذارد; ولي براي شكوفايي اين ويژگيهاي نهفته در وجود خويش نياز به تعليم و تربيت و تلاش و مجاهده دارد تا بتواند جامه حقيقي انساني بر تن كند و به عبارت ديگر انساني متعالي شود و نكتهاي كه از سخنان امام برميآيد توجه به حق و استمداد از خداوند است زيرا بشر لحظه به لحظه براي تحقق آرمانهاي خويش به لطفي ويژه از جانب رب كريم نيازمند است; همانگونه كه در ايجاد و بقاي هستي خود به او نياز دارد، در كسب فضايل و زدودن رذايل نيز همواره محتاج پروردگار و لطف و احسان اوست. انسان طالب كمال براي رفع حجابها از صميم قلب ميگويد: الهي هب لي كمال الانقطاع اليك و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتي تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الي معدن العظمة و تصير ارواحنا معلقة بعز قدسك (42) خدايا كمال انقطاع از خلق را به سوي خودت به من عطا كن و ديده دل ما را با روشنايي نگاهش به سوي تو نوراني فرما، تا جايي كه پردههاي نور را دريده و به معدن عظمتت راه يابد و روانهاي ما به عز قدس تو تعلق يابند. به تعبير امام: اين كمال انقطاع، خروج از منزل خود و خودي و هرچه و هركس، و پيوستن به اوست و گسستن از غير. (43) اين همان هبه الهي است كه پس از طي مراحل به اولياي خلص عطا ميشود و گوشه چشمي است كه از جانب معبود به آنان افكنده ميشود. از ديدگاه امام چشم قلب تا به نظره حق تعالي منور نشود خرق حجب نتواند كند و «تا اين حجب باقي است راهي به معدن عظمت نيست و ارواح، تعلق به عز قدسي را درنيابند و مرتبت تدلي حاصل نيايد (ثم دني فتدلي). (44) از منظر امام، انسان پس از «صعق و اندكاك جبل هستي» (45) به مرتبه و مقامي ميرسد كه حق تعالي با او نجوا ميكند (46) از اين رو پير طريق ما چنين رهنمود ميدهد كه: صوفي ز ره عشق صفا بايد كرد عهدي كه نمودهاي وفا بايد كرد تا خويشتني، به وصل جانان نرسي خود را به ره دوست فنا بايد كرد (47) احكام فطرت
حضرت امام، فطرت را داراي احكامي ميدانند كه با بهرهگيري از بيانات ايشان به شرح هريك ميپردازيم. 1) پذيرش مبدا هستي و كامل مطلق
از منظر امام، انسان فطرتا طالب كمالي است كه نقص نداشته باشد، عاشق جمالي است كه عيبي چهره او را مخدوش نسازد، عاشق علمي است كه جهل در او راه نداشته باشد، قدرت و سلطنتي را خواهان است كه عجز همراه آن نباشد و بالاخره حياتي را طالب است كه هرگز فنا نپذيرد، از اين رو اگر عالمي را ميستايد و دل به او ميبندد هرگاه اعلمي را بيابد او را برميگزيند و اگر جمال رخسار دلفريبي او را فريفته است هرگاه زيباتري يافتشود گوي سبقت در دلربايي از او ميستاند. اين خاصيت فطرت است كه متوجهاليه او كمال مطلق است و از ديدگاه حضرت امام اين عشق درميان تمامي افراد بشر از هر ملت و نحلهاي وجود دارد و در خميره آنان است و در همه حركات و سكنات آنان موج ميزند. (48) گرچه گاه در تشخيص مصداق دچار اشتباه ميشوند زيرا همواره حجابهاي ظلماني و نوراني وجود دارند كه انسان را به اشتباه مياندازند و امر ناقص را كامل جلوه ميدهند. (49) اما به محض درك نقص و يافتن معشوق و معبودي كاملتر متوجه او ميشوند و خود اين پويايي و خرسند نماندن به معبودي ناقص دليل بر وجود معبود كامل است. بنابراين معشوق مطلق، معشوق بيعيب و نقص، معشوق ابدي و فناناپذير مطلوب نهايي همه افراد بشر است و زبان حال همه آدميان اين است كه: ما عاشق جمال مطلق هستيم، ما حب به كمال و جلال مطلق داريم. ما طالب قدرت مطلقه و علم مطلق هستيم. (50) امام پس از بيان مقدماتي نتيجه ميگيرند كه اين عشق فعلي، معشوق فعلي ميخواهد و هرگز نميتواند چنين معشوقي امري متوهم و خيالي باشد; زير امر موهوم، ناقص است و چنانچه گفته شد امر ناقص نميتواند متوجهاليه فطرت باشد. پس عاشق فعلي و عشق فعلي جز با معشوق فعلي امكانپذير نيست و جز ذات كامل، معشوقي نميتواند فطرت بشر را راضي سازد. بنابراين لازمه عشق به كمال مطلق، وجود كامل مطلق است. از اين رو به تعبير حضرت ايشان، ترنم آگاهان طريق هدايت و مژدگاني بيدارشدگان از خواب غفلت اين است كه معبودي داريم زوالناپذير. معشوقي داريم بينقص و مطلوبي داريم بيعيب. منظوري كه «الله نورالسموات و الارض» است و محبوبي كه سعه احاطهاش «لو دليتم بحبل الي الارضين السفلي لهبط علي الله» است. (51) 2) پذيرش توحيد
تنفر و بيزاري ازنقص يكي ديگر از امور فطري است. طالب كمال مطلق از هر گونه نقص و عيبي بيزار است و از آنجا كه هر كثير و مركبي محدود است، در نتيجه ناقص است و فطرت از آن دوري ميجويد، بنابراين طالب كمال مطلق خواهان معبود يگانه است. با پذيرش اين مقدمات فطري (ميل به كمال مطلق، تنفر از نقص، ناقص بودن مركب) ميتوان چنين نتيجه گرفت كه متوجهاليه فطرت «واحد» است و «احد». (52) 3) پذيرش اوصاف معبود
پس از پذيرش معبود يگانه، اوصاف ششگانه معبود مطلق كه در قرآن كريم در سوره توحيد بدان اشاره شده و بر مبناي اصول فطري است چنين است: 1) الوهيت; 2)احديت ; 3) صمديت; 4) عدم انفصال چيزي از او; 5) عدم انفصال او از چيزي; 6) نداشتن كفو و همتا. اينك به شرح مختصري درباره هر يك از اين اوصاف ميپردازيم كه حضرت امام پذيرش آنها را فطري ميدانند. الوهيت محبوب يعني محبوب هويت مطلقهاي است كه كامل مطلق و مبرا از هر گونه نقص و كاستي است; زيرا در غير اين صورت محدود و ناقص است. او بسيط است و در عين بساطت جامع جميع كمالات است. اين بسيط يگانه «احد» است و از آنجا كه لازمه احديت واحديت است، پس حضرت محبوب «احد» است و «واحد» و چون از هر گونه عيب و نقص مبرا و به همه اوصاف كماليه متجلي است، پس «صمد» (سرشار و توپر) است و به تعبير ديگر قائم به نفس و بينياز از غير است و متعالي از كون و فساد (53) است و چون مبدئي ندارد و از چيزي متولد نشده بلكه خود مبدا و مرجع تمام خيرات و موجودات است و توليدي نيز ندارد، بنابراين به صفت «"لم يلد» و «لم يولد» متصف است و از آنجا كه شان و حقيقت «هويت مطلقه» تكررپذير نيست - زيرا تكرر دليل نقص است و براي كامل مطلق تصور ناشدني است - پس كفو ندارد. بنابراين « لم يكن له كفوا احد» صفت محبوب مطلق است. حضرت امام پس از بيان اين صفات ششگانه براي هويت مطلق(الله) كه معبود فطري بشر است نتيجه ميگيرند كه: سوره توحيد از احكام فطرت است. (54) در جايي ديگر اشاره ميفرمايند كه فهم اين سوره براي متعمقين آخرالزمان وارد شده است. (55) حضرت امام در آداب الصلوة در توضيح و تبيين بيشتر اين اوصاف ميگويند: اين سوره با كمال اختصار مشتمل بر جميع شؤون الهيه و مراتب «تسبيح» و «تنزيه» است و در حقيقت نسبتحقتعالي استبه آنچه ممكن است در قالب الفاظ و نسج عبارات وارد شود، و باز توجه ميدهند كه اين آيات خروج از حدين - يعني حد «تنزيه» و «تشبيه»- است. (56) 4) اداي احترام نسبتبه منعم
حضرت امام محترمشمردن منعم و ولي نعمت را از امور فطري بشر ميدانند و معتقدند انسان، به طور طبيعي و فطري به كسي كه به او نيكويي كرده است گرايش داشته و او را گرامي ميدارد. بنابراين گذشته از شناخت ولي نعمت، محترم شمردن كسي كه «وجود» و هستي انسان را به او ارزاني داشته امري طبيعي و فطري است (57) و ميافزايند كه: معلوم است هرچه نعمتبزرگتر باشد و منعم در آن انعام بيغرضتر باشد، احترامش در نظر فطرت لازمتر و بيشتر است. (58) 5) پذيرش نبوت و كتاب هدايت
اگر پذيرفتيم كه انسان با يك سلسله حقايق كماليه به دنيا ميآيد و ميبايد با عقل و خرد اين امور فطري بالقوه را عليتببخشد تا دعوي انسانيت و اشرفيت او بر همه آفريدهها به ثبوت رسد در اين صورت بهترين هادي و معلم او است; اما از طرف ديگر ميدانيم كه عقل نيز حدود و محدوده خاصي دارد و بيشتر حكما و متفكران در ميزان كارآيي و گستردگي عقل سخنها گفتهاند. با آنكه عقل را پيامبر درون ميخوانند; اما معتقدند برخي از مسائل و احكام و حقايق عالم هستي از حوزه معرفت عقل بيرون است و عقل قادر به شناخت آنها نيست. بنابراين اتصال او را به عالمي مافوق و استمداد او از آن عالم را ضروري ميدانند چنانكه فارابي، معلم ثاني و حكيم ايراني، پس از ذكر خصايص زعيم مدينه فاضله كه آن را به منزله عقل براي بدن ميداند، اين سروري و زعامت را شايسته انبياي الهي و فرستادگان خاص خداوند ميداند. از ديدگاه او «نبي» انساني است كه با عقل فعال كه همان «روح القدس» و «ملك وحي» است اتصال يافته و با استمداد و مشاركت آن به تدبير عالم هستي ميپردازد. (59) ابن سينا، فيلسوف شهير ايراني، نيز در توضيح معاد جسماني خود را از تبيين عقلاني آن عاجز ميبيند و علت آن را ناتواني عقل ميداند و جسماني بودن معاد را تنها به دليل ارزشي كه براي «وحي» قائل است از طريق وحي ميپذيرد. بدينترتيب عقل كه خود همواره فرمان ميراند، فرمانپذيري را شرط عقل ميداند و در مقابل به «وحي» گردن مينهد; يعني «عقل» به ناتوانايي خود اعتراف ميكند و با فرمانپذيري و اتصال به ملك «وحي» به تعالي خويش همت ميگمارد و از آنجا كه هر انساني با آنكه خود را برخوردار از عقل ميداند اما هرگز خود را مصون از خطا و اشتباه نميداند فطريبودن «دين» ثابت ميگردد. بنابراين فطرت، به حضور «نبي» به عنوان انسان كامل مرتبط با عقل فعال و حضور ملائكه به عنوان رسانندگان پيام الهي و انزال كتب آسماني، كتاب هدايت و ائمه اطهار به عنوان مفسرين كتاب آسماني و هشداردهنده آفات و خطرات اذعان دارد و اينها مسائلي است كه فطرت غير محجوبه به ضرورت آنها حكم ميراند. (60) 6) پذيرش معاد
حضرت ايشان براي تبيين نظر خود يعني فطري بودن معاد به دو دليل فطري تمسك ميجويند: الف) عشق به آسايش و آرامش بيشوب، خواسته هميشگي انسان است و اين خواسته را در هركس و در هر چيز تصور كند به دنبالش روان خواهد شود و از آنجا كه چنين آسايش و آرامش مطلوب انسان، در اين دنيا كه دار تزاحم است، با همه نعمتهاي بيكرانش، امكانپذير نخواهد بود و با تجربه درمييابد كه هرچه بيشتر ميجويد كمتر مييابد، زيرا لذتهاي دنيوي با آلام و شدايد همراه است، پس آن خواسته فطري كه آسايش ابدي و مطلق است در اين دنيا دستنيافتني است. بنابراين بايد در مكاني ديگر محقق شود آسايشي كه با درد و رنج آميخته نباشد و استراحت مطلق و بيآلايش در آنجا مفهوم و معني پيدا كند. آن مكان، عالم كرامت و ساحت نعمتهاي بيكران ذات مقدس الهي است. (61) ب) حريت و آزادي قدرت عمل داشتن و نفوذ اراده نيز از اموري است كه انسان همواره خواستار و مفطور به آن است، و چون اين خواسته فطري در اين دنيا ظهور تام و تمام ندارد، بنابراين عالمي را ميطلبد كه در آن عالم، «فعال مايشاء» و «حاكم مايريد» باشد و اراده او ساري و جاري بوده «كن» او چون امر خالق به فعليتبرسد و «يكون» گردد. از منظر امام:جناح عشق به راحت و عشق به حريت دو جناحي است كه به حسب فطرت الله غير متبدله در انسان به وديعه گذاشته كه با آن انسان طيران كند و به عالم ملكوت اعلي و قرب الهي راه يابد. در پايان، پندي پدرانه از پير طريق را حسن ختام اين مقال ميآوريم: اي سرگشتگان وادي حيرت، و اي گمشدگان بيابان ضلالت! نه بلكه اي پروانههاي شمع جمال جميل مطلق، و اي عاشقان محبوب بيعيب بيزوال، قدري به كتاب فطرت رجوع كنيد و صحيفه كتاب ذات خود را ورق بزنيد كه با قلم قدرت، فطرت الهي در آن مرقوم است: «وجهت وجهي للذي فطر السموات و الارض». (62) × ) عضو هيات علمي و مدير گروه عرفان اسلامي، پژوهشكده امام خميني(س) و انقلاب اسلامي. 1 ) علامه طباطبايي در تفسير الميزان، جلد 8، صص 404 و407 در اين زمينه بحث كردهاند. 2 ) به نقل از الفباي فلسفه جديد تاليف دكتر ذبيحالله جوادي. ص 111. 3 ) روحالله موسوي خميني، چهل حديث، تهران: چاپ مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، ص179. 4 ) همان، ص179. 5 ) همان، ص 180. 6 ) روح الله موسوي خميني، ره عشق، تهران: مؤسسه نشر و تنظيم آثار امام خميني، ص 11. 7 ) روح الله موسوي خميني، چهل حديث، حديث 11، ص 180. 8 ) روح الله موسوي خميني، شرح حديث جنود عقل و جهل، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(س)،1377، ص76. 9 ) همان، ص77. 10 ) روح الله موسوي خميني، شرح حديث جنود عقل و جهل، ص77. 11 ) روح الله موسوي خميني، مصباح الهدايه، انتشارات پيام آزادي، آذر ماه 1360، ص77. 12 ) روح الله موسوي خميني، ره عشق، ص 100. 13 ) محيالدين بن عربي، فصوص الحكم، فص محمدي، انتشارات مكتبة الزهرا، ص 215. 14 ) داود بن محمود قيصري، شرح فصوص قيصري در شرح فص محمدي، انتشارات انوار الهدي،1416 ق، ص 462. 15 ) حديث قدسي كه خداوند به حضرت داود ميفرمايد. 16 ) آيتالله مطهري، فطرت، انتشارات صدرا، پاييز 1375، ص 78. 17 ) برخي از بزرگان ابليس را از جنس فرشتگان ندانستهاند; اما با توجه به آيات شريفه كه از سجده ملائكه بر انسان خبر ميدهد شيطان (ابليس) در زمره ملائكه محسوب شده است «و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس». بقره(2): 34. 18 ) نجمالدين رازي، مرصاد العباد، ص 88 -87. 19 ) روح الله موسوي خميني، چهل حديث، ص 631. 20 ) روح الله موسوي خميني، مصباح الهدايه، ص 60 - 61. 21 ) همان، ص 111، در بحث لزوم حفظ مقام عبوديت در تقديس. 22 ) محيالدين بن عربي، فصوص الحكم، فص آدمي، ص 50: «فهو الانسان الحادث الازلي». 23 ) غلامحسين ابراهيمي ديناني، قواعد كلي فلسفي در فلسفه اسلامي، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، جلد3، صص249 - 251. 24 ) روح الله موسوي خميني، آداب الصلوة، تهران: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، ص 288. 25 ) همان. 26 ) ديوان امام، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(س)، ص 41. 27 ) همان. 28 ) همان، ص 65. 29 ) همان، ص167. 30 ) ملااحمد نراقي، معراج السعاده، ص717. 31 ) روح الله موسوي خميني،مصباح الهدايه، ص 160. 32 ) ملا عبدالرحيم دماوندي، رساله اسرار حسيني، منتخباتي از آثار حكماي الهي ايران، تحقيق از سيد جلالالدين آشتياني، جلد3، ص 765. 33 ) ديوان امام، ص 65. 34 ) همان، ص179. 35 ) در مبحث آتي به تفصيل به اين احكام اشاره شده است. 36 ) روح الله موسوي خميني، چهل حديث، ص 180. 37 ) همان، ص 181. 38 ) همان. 39 ) همان. 40 ) روح الله موسوي خميني، محرم راز، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، ص23. 41 ) همان. 42 ) مناجات شعبانيه. 43 ) ره عشق، ص 12. 44 ) همان. 45 ) همان. 46 ) همان، (و به تعبير امام(س) نجواي سري. گرچه خود نجوا گفتگوي محرمانه است ولي گويا در اين مرحله فراتر رفته و نجواي سري دارد). 47 ) روح الله موسوي خميني، ره عشق، ص 12. 48 ) روح الله موسوي خميني، چهل حديث، ص 182. 49 ) روح الله موسوي خميني، ره عشق، ص 11. 50 ) روح الله موسوي خميني، چهل حديث، ص 184. 51 ) اگر با ريسماني به ژرفناي زمين فرو فرستاده شويد، بر خداوند فرود ميآييد:اافيض كاشاني، علم اليقين، قم: انتشارات بيدار، جلد 1، 1358، مقصود او2ل، باب3، فصل 5، ص 54. 5 ) همان، ص 185. 53 ) روح الله موسوي خميني، آداب الصلوة، ص 315. 54 ) روح الله موسوي خميني، چهل حديث، ص 185. 55 ) روح الله موسوي خميني، آداب الصلوة، ص 312. 56 ) همان، ص 314. 57 ) روح الله موسوي خميني، چهل حديث، ص187. 58 ) همان، ص 10. 59 ) ابونصر فارابي، السياسة المدنية، ترجمه دكتر سيدجعفر سجادي، تهران: انتشارات انجمن فلسفه ايران، 1358، ص156. 60 ) روح الله موسوي خميني، چهل حديث، ص186. 61 ) همان. 62 ) همان، ص 184.