جریان شناسی چپ در ایران از آغاز مشروطیت تا پایان نهضت ملی (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جریان شناسی چپ در ایران از آغاز مشروطیت تا پایان نهضت ملی (1) - نسخه متنی

حمید احمدی حاجی کلایی‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جريان شناسي چپ در ايران 1

حميد احمدي حاجيكلايي

در اين نوشتار كه بخش نخست آن در اين شماره تقديم مي گردد به تبارشناسي جريان چپ در ايران از آغاز مشروطيت تا پايان نهضت ملي، به اجمال مي پردازيم.

چنانچه مي دانيم روسيه در اوايل قرن بيستم كه بر پايه هاي انديشة سوسياليستي بنيان گذارده شده بود و بدنبال آن، انقلاب 1917 روسيه، تأثيرات عميقي بر جنبش ها و رجال سياسي جهان بر جاي گذاشت. كشور ما نيز به دليل همجواري با روسيه و روابط سنتي ميان رجال سياسي و فرهنگي و دولتي با سياستمداران و انديشه ورزان روسي از اين حركت تأثير پذيرفت. اين تأثير پذيري تا ساليان متمادي در بخش اعظمي از گروههاي سياسي و فكري و حتي بخش هايي از جنبش ضد استبدادي در ايران جريان مي يابد، و عمدتاً جمعيت هايي با عناوين مختلف در طيف چپ متأثر از اين حركت تحت عناوين احزاب سوسياليستي و يا كمونيستي در ايران ايجاد مي گردد كه در بسياري تحولات ايران، داراي نقش بودند. به همين دليل، شناخت تاريخ معاصر ايران و آشنائي با بازيگران اين عرصه، نيازمند شناخت جريان هايي است كه در ايجاد تحولات معاصر ايران، ايفاي نقش نمودند. در اين نوشتار سعي خواهيم كرد به يكي از جريان هاي عمده كه از صدر مشروطيت تا دهة 60 در عرصه هاي سياسي و اجتماعي ايران، حضور داشته و با الهام از ايدئولوژي سوسياليستي و ماركسيستي در رويدادهاي سياسي و اجتماعي كشور، فعاليت هايي داشته، به بررسي پرداخته و بر اساس آثار مكتوب بنيانگذاران اين نحله ها و اسناد به جاي مانده به تبيين مواضع فكري و اجتماعي آنان بپردازيم.

نخستين تماس ايرانيان با جنبش چپ

آغاز فعاليت گروههاي چپ در ايران همزمان با رخنه تفكرات غرب به ايران با شروع نهضت مشروطيت در عصر قاجاريه است. در اواخر دورة قاجار بعد از جنگ ايران و روس به دليل اوضاع نابسامان اقتصادي كشور و نياز به كارگران در استخراج نفت قفقاز، ايرانيان زيادي به قفقاز و آذربايجان مهاجرت و اشتغال به كار داشتند.(1) وقوع انقلاب 1905 ميلادي (سال 1284 ه.ش) در روسيه توسط سوسيال دموكراتها كه با شعارهاي ظلم ستيزي و ضد استبدادي و هواخواهي و بهبودطلبي وضع معيشتي كارگران و دهقانان و ديگر طبقات مردم همراه بود ايرانيان مقيم قفقاز و آذربايجان را در كنار آنان قرار داد.

شرايط و وضعيت خاص اجتماعي مهاجران ايراني و تعداد قابل توجه آنان و روابط خاص مردم قفقاز و بادكوبه با ايرانيان، جمعيت هاي سياسي كشور مقيم را بر آن داشت تا براي جذب اين مهاجران ايراني انديشه كنند. حزب سوسيال دموكرات روسيه كه در قفقاز شاخه خويش را فعال كرده بود، توانست به دليل ويژگي هاي خاصي كه داشت به جذب عده اي از ايرانيان بپردازد.

اين حزب گرچه با ايدئولوژي سوسيالي فعاليت مي كرد اما اين ايدئولوژي در اين حزب با آميزه اي از ناسيوناليسم همراه بود، به همين دليل رهبران شاخة قفقاز حزب سوسياليست روسيه، تلاش زيادي در جذب آذري زبانان ايراني مقيم قفقاز كه با آنان هم كيش و هم زبان بودند، نمودند.

جذب و همراه نمودن ايرانيان آنقدر اهميت مي يابد كه تعدادي از رهبران اين حزب، سازمان جديدي را جهت ساماندهي و ايجاد ارتباط سازماني ميان ايرانيان و حزب سوسيال دموكرات قفقاز آغاز و در اين راستا «سازمان همت» را تأسيس مي كنند.(2)

حزب همت حلقه واسطي ميان كارگران ايراني و حزب سوسيال دموكرات روس بشمار مي رفت.(3)

بنابراين نخستين تماس ايرانيان با گروهها و آشنايي آنان با انديشه هاي چپ از طريق مهاجران ايراني مقيم قفقاز در آغاز جنبش سوسياليستي روسيه به سالهاي آغازين سده بيستم مي رسد كه اين تماس و آشنايي ها موجب شكل گيري گروههاي چپ در ايران شد.

نخستين گروههاي چپ در ايران

انجمن هاي غيبي نخستين سازمان هاي سوسيال دموكراتي بود كه با تأثير پذيري از جنبش سوسيال دموكراسي قفقاز و روسيه در ايران تأسيس گرديد و در دوران مشروطيت فعاليت داشتند.(4) اين گروهها علاوه بر تأثير پذيري از ايدئولوژي سوسياليستي احزاب سوسيال دموكرات قفقاز و روسيه، در تأسيس و مديريت اين جمعيت ها نيز و رجال سياسي روسيه نقش مستقيم داشتند.(5)

چنانچه پيشتر ذكر گرديد، حزب سوسيال دموكرات روسيه كه جناح بلشويك آن بعدها حزب كمونيست شوروي را تشكيل داد و انقلاب 1917 را رهبري كرد و در قفقاز توسط مسلمانان با نام «حزب همت»، اداره مي شد، براي سازماندهي مهاجران ايراني مقيم قفقاز و آذربايجان سازماني را با عنوان «حزب همت» تأسيس نمود.(6) رهبري اين حزب بر عهدة دكتر نريمان، نريمانف بود كه از رهبران حزب سوسيال دموكرات قفقاز و روسيه بود.(7) در كناري نريمانف از افرادي همچون محمدامين رسول زاده و حيدر خان افشار (عمواوغلو) نيز بايد نام برد كه از رهبران حزب سوسيال دموكرات قفقاز و از بانيان اولية حزب همت بودند.(8) تاريخچة تشكيلات كمونيستي در ايران با انجمنهاي غيبي يعني سوسيال دموكراتهاي ايران گره خورده است.»(9)

از «انجمن هاي مخفي» تا حزب «اجتماعيون عاميون»

انجمن هاي مخفي يا غيبي كه در دوران مبارزات مردم ايران در نهضت مشروطيت توسط رهبران حزب همت از حزب سوسيال دمكرات قفقاز با كمك برخي رجال سياسي ايران و مهاجران ايراني مقيم قفقاز شكل گرفتند،(10) با هدايت رهبران حزب سوسيال دمكرات قفقاز و انجمن هاي ملي - كه توسط رجال ملي و مذهبي آزاديخواه همچون مرحوم طباطبايي و بهبهاني براي رهبري مشروطه شكل گرفته بود - حزب سوسيال دمكرات ايران يا همان حزب اجتماعيون عاميون را در ايران تأسيس كردند كه اين نخستين حزب رسمي چپ در ايران است كه در عرصه هاي سياسي و اجتماعي پس از پيروزي مشروطيت شروع به فعاليت نمود.(11)

حزب اجتماعيون عاميون، در شهرهاي مختلف ايران از جمله مشهد، تبريز، رشت شعبه هايي داير كرده، و حتي در برخي شهرها با تشكيل هسته هاي مخفي به فعاليت هاي غير علني نيز روي آورد.(12)

بنابراين نخستين حزب سوسياليستي در ايران شكل مي گيرد كه در واقع نخستين حزب رسمي و سياسي نيز محسوب مي شود.(13) حزب سوسيال دموكرات يا حزب دموكرات با تشكيل مجلس دوم فعاليت هاي پارلماني و گستردة خويش را در ايران به طور رسمي آغاز كرد. ملك الشعراي بهار مي نويسد:

«در سال اول فتح تهران رجب 1327 قمري مطابق 1908 ميلادي در ايران دو حزب پيدا شد، يكي انقلابي ديگر اعتدالي و در همان سال بعد از افتتاح مجلس دوم اين دو حزب باسم «دموكرات عاميون» و «اجتماعيون اعتداليون» رسمي شد و خودشان را به مجلس معرفي كردند.»(14)

اصول و مباني و خط مشي جمعيت هاي سوسيالي دوران نخست بنياد تفكر و اصول انديشة انجمن هاي سوسيال دموكراسي و حزب دموكرات در ايران همان سوسيال دموكراسي همراه با آميزه هاي ناسيوناليستي است.(15) حزب دموكرات و پيش تر از آن انجمن هاي غيبي به علت فضاي فرهنگي و اجتماعي در ايران از طرح مبناي عقيدتي در مرامنامه هاي خويش ابا مي ورزيدند و صرفاً به طرح ديدگاهها و مباني و اصول خويش در زمينه هاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي در ايران مي پرداختند، در اين حوزه ها هم متأثر از مباني و اصول و روش هاي احزاب سوسياليستي قفقاز و روسيه بودند، اما با اين حال نبايد اين نكتة اساسي مورد غفلت قرار گيرد كه اين جمعيت ها به هيچ وجه كمونيست نبودند و يا به معناي واقعي ماركسيست نبودند چنانچه يكي از رهبران حزب توده مي گويد: «نمايندگان سوسيال دموكرات هاي ايران يعني حزب اجتماعيون عاميون به معناي واقعي كلمه كمونيست نبودند فقط در افكار خود تصوراتي از انقلاب زحمتكشان و رنجبران در سر مي پروراندند.»(16)

بهار مي نويسد:

«دموكراتها كه يك بند مرامشان «انفكاك كامل قوة سياسي از قوة روحاني» و بند ديگر «ايجاد نظام اجباري» و بند ديگر «تقسيم املاك بين رعايا» و ديگر «قانون منع احتكار» و «تعليم اجباري» و «بانك فلاحتي» و «ترجيح ماليات غير مستقيم بر مستقيم» و «مخالفت با مجلس اعيان» و غيره و غيره بود.»(17)

يكي از محققان نيز در خصوص اصول و مرام و خط مشي اين گروهها مي نويسد:

«جمعيت هاي سوسياليستي در ايران براي نيل به دموكراسي روش ها و مطالبات زير را مطرح كرده اند: حق اعتصاب كارگران، محدود بودن ساعات كار، تقسيم اراضي، ماليات مستقيم بر ارث و تقسيم اراضي خالصه (ديواني) و نيز دهات و املاك مالكين كه مازاد بر نيازشان است در ميان دهقانان.»(18)

«اين جمعيت با حمايت از حكومت ملي، موجوديت مجلس الي الابد را مورد تأكيد قرار مي دهد و خواستار آزادي قلم، بيان و مجامع سياسي بود.»(19)

بر اساس مرامنامة اين جمعيت بايد انضباط حزبي شديد بر دستگاه جمعيت برقرار مي شد و مجازات هايي براي متخلفين از آيين هاي حزبي در نظر گرفته شده بود؛ حكم اعدام نيز مجاز شمرده مي شد.

و چنانچه در محافل سياسي و پارلماني آن روز، حزب سوسيال دموكرات به حزب راديكال و انقلابي شهرت يافت، اين عناوين بدان جهت بود كه اين حزب به تأسي از روش هاي انقلابي حزب سوسياليست روسيه به روش هاي مبارزات مسلحانه و حذف مخالفان از طريق ترور و اعدام خائنان معتقد بود و چنانچه مرحوم بهار در تفاوت ميان حزب دموكرات و حزب اعتداليون مي نويسد:

«در مجلس دوم دموكراتها كه 28 نفر بودند مخالفان خود يعني اعتداليون را كه 36 تن مي شدند ارتجاعي مي ناميدند، زيرا آن حزب هوادار روش ملايمتر و رعايت سير تكامل بود و اعتقاد به كشتن و از ميان بردن مستبد ان و ارتجاعي ها نداشت و از اين رو بيشتر اعيان بدان حزب پناه بردند. .... اينها (اعتداليون) دموكراتها را انقلابي و تندرو مي خواندند و در جرايد خود از آنها انتقاد مي كردند.»(20)

«و به تقليد از انقلابيون خلقي روسي (نارودينك) ترور سياسي را براي از ميان بردن مرتجعين و دشمنان خود ضروري و واجب مي دانست.»(21)

«اين جمعيت يك گروه فدايي داشت كه احكام صادره از سوي رياست جمعيت براي آنها لازم الاجرا بود.»(22) همين گروه فدايي اتابك صدراعظم و آية الله بهبهاني را به قتل رساند و به سوي كالسكه محمدعلي شاه نارنجك پرتاب نمود و به ستارخان سردار ملي حمله ور شد. كه بسياري از اين قتل ها به فرمان حيدرخان عمواوغلو از رهبران سوسياليست و كمونيست ايران به شمار مي رفت و با نقشه و طراحي سيدحسن تقي زاده انجام مي گرفت.

«باري آنچه از كليه روايات به دست مي آيد، مي توان به يقين اعتقاد پيدا كرد كه يك نفر در كار قتل اتابك و احتمالاً در بعضي ترورهاي ديگر (از جمله ترور سيد عبدالله بهبهاني، دوست نزديك اتابك) عامل مهم بوده است، آن شخص حيدرخان قفقازي است كه بعدها معروف به عمواوغلي شد. او اصلاً از اهالي «آلكساندر پول و شهر ارضي نشين ايروان» بوده و به قرار معلوم عباس آقا صراف تبريزي را هم او تحريك به قتل اتابك كرده و حتي گفته شد كه به هنگام تيراندازي قاتل براي رد گم كردن و به اصطلاح (آشفته نمودن بازار) حيدرخان در جلو در مجلس يك دستمال محتوي گرد تنباكو و خاك به هوا پاشيده... و آن كس كه عباس آقا را هدف تير قرار داده و كشته خود حيدرخان بوده است، براي اين كه در صورت زنده بودن و بازجويي، قطعاً وي محرك خويش را در قضيه ترور اتابك (يعني حيدرخان را معرفي مي كرده كه همين مسئله كلي براي عمواوغلي و متعاقب آن براي شخص تقي زاده رئيس واقعي كميته و يا انجمن سري، توليد اشكالات عمده مي نموده است.»(23)

رهبران حزب «سوسيال دموكراسي»

رسول زاده از مهره هاي اصلي حزب سوسياليست روسيه و قفقاز در كادر رهبري حزب دموكرات ايران - كه منشأ بسياري از اختلافات و تفرقه ها و نزاع هاي بي حاصل سياسي بود - در عصر مشروطيت به شمار مي رود؛ وي با كمك افرادي همچون تقي زاده با راه انداختن روزنامه ها و جرايد متعدد و با بكارگيري تحصيل كردگان نو و متجددان هم در تزريق افكار جديد ليبراليستي و هم در ايجاد نزاع هاي سياسي بيهوده كه ثمرة آن را بيگانگان بردند، سخت فعال بود.

بهار مي نويسد:

«نظر به اينكه افراد فعال و صاحب عقيده و با ايمان و حرف بزن و چيز نويس در ميان آنها زياد بود و اساساً منتقد و تند زبان بوده و هوادار فقرا و رنجبران معرفي گرديده بود، موفق شدند كه در مجلس فراكسيون 28 نفري بوجود آورند و در خارج افراد كثيري از جوانان و غير جوانان طبقة دوم را بخود جلب نمايند و چند روزنامة خوش قلم و موجه و مشهور مانند «ايران نو» در تهران، «شفق» در تبريز، «نوبهار» در خراسان را منتشر سازند و مخالفان خود را بنام محافظه كار و ارتجاعي و آخوند و سرمايه دار و اشراف و اعيان به باد انتقاد بگيرند.»(24)

روزنامة ايران نو كه ارگان رسمي حزب سوسيال دمكرات بود. ناقل افكار و انديشه هاي ليبراليستي و سوسياليسم در ايران بود، منشأ اختلافات و ايجاد كنندة تنش هاي قومي و سياسي و طبقاتي و جناح بندي هاي ساختگي بود؛ زير نظر و با مديريت رسول زاده منتشر مي شد.

«روزنامة ايران نو چندي بعد از تاجگذاري احمد شاه قاجار و در دوران نيابت سلطنت عضدالملك منتشر مي شد، اين روزنامه نقش مؤ ثري در انتقال مفاهيم و ايدئولوژي هاي غربي مثل ليبراليسم و سوسياليسم بر عهده داشت، سر مقاله نويس اين روزنامه محمد امين رسول زاده بود، وي بعداً از سال 1328 در دومين سال انتشار ايران نو سردبير آن شد، از اين به بعد آشكارا تحول اساسي در مضامين و مطالب روزنامه به چشم مي خورد.»(25)

رسول زاده كه مروج ايدئولوژي پان تركيسم و ناسيوناليسم افراطي تركي بود براي به اجرا در آمدن مقاصد ناسيوناليست هاي قفقاز و جهت مقابله با روسية تزاري و بعدها دولت شوروي به دولت انگلستان نزديك شد و با كمك آن دولت، جمهوري آذربايجان را تشكيل داد كه بعد از مدت كوتاهي و با كنار آمدن انگلستان با شوروي دولت آذربايجان بر چيده شد. رسول زاده براي اجراي مقاصدش از همكاري با نازيها هم ابايي نداشت.(26) دسته اي از رهبران قفقازي حزب سوسياليست در ايران با جماعتي از رهبران مشروطيت متحد گشتند كه تنها نقطه اشتراك آنها ضد روس بودن و دلبستگي به انگلستان بود با نگاهي گذرا به سوابق، زندگي و فعاليت هاي اين چهره ها، شاهد روشني بر اين خصيصه مشترك مي توان بدست آورد.

«رؤ ساي دموكرات، سيد حسن تقي زاده و حسينقلي خان نواب و سليمان ميرزا و وحيدالملك و سيد محمدرضا مساوات بودند، كه اين اشخاص بنا به اسناد معتبر از عناصر معروف فراماسونري در ايران بودند.»(27)

«شاخص ترين چهره ها در حزب دمكرات به غير از رسول زاده كه مغز متفكر حزب به شمار مي رفت، افرادي مثل تقي زاده، حكيم الملك، حسينقلي خان نواب، سليمان ميرزا اسكندري و برادران تربيت بودند. اينها هر كدام در تحولات آتي ايران كه منجر به صعود رضاخان شد، نقشي به عهده داشتند.»(28)

در يك نگاه تاريخي به طور كلي از دو صف متمايز از يكديگر كه نام برده شده است. هر كدام از اين دو پايگاههاي خاص خود را در جريان نهضت مشروطه و بالاخص در آستانه فتح تهران در بين رجال ايراني يافتند. نكته مهم در اين تحولات اين است كه چهره هايي كه بعدها در زمرة سرشناس ترين مهره هاي انگليس شناخته شدند، با انقلابيون قفقاز ارتباط مستمر داشتند. ميرزا كريم خان رشتي و برادرش معزالسلطان در زمرة سران كميته شار بودند و شخص ميرزا كريم خان با ارژنيكيدزه و استالين ملاقاتهايي كرده بود. به آساني مي توان دريافت كه چگونه عناصر انگلوفيل در صفوف قفقازيها رخنه كرده بودند و البته اعتنا به اين نكته درخور اهميت است كه بسياري از آن، به اصطلاح، انقلابيون اهدافي ديگر در سر مي پروراندند.(29)

تبليغ و ترويج مدرنيزاسيون سطحي و مبتذل و رويكرد تقليدگونه به فرهنگ غرب جوهره و اساس كار روزنامه نگاري امين زاده و دوستان او از حزب دمكرات در نشريه ايران نو بود. چنانچه در يكي از شماره هاي اين نشريه با شگرد خاصي - كه همواره افكار و انديشه هاي خاص خود را با عنوان نامه هاي وارده درج مي كرد - مي نويسد:

«وزراي ما بايد بدانند كه بدون اخذ اصول مملكت داري فرنگ نه تنها مثل فرنگي.... نخواهيم داشت، بلكه محال خواهد بود كه بتوانيم مثل فرنگي آهنگر و نجار داشته باشيم، آيين ترقي در همه، بالاتفاق حركت مي كند.»(30)

در حالي كه سراسر روزنامه ايران نو مطالب عليه روسيه بود، عليه انگلستان كلمه اي نوشته نمي شد. اين امر به دليل داشتن روابط گرم و وابستگي اين حزب به محافل انگلستان بود. «حزب دموكرات با انگليسي ها روابط خوبي داشت و مأمورين بريتانيا در ايالات به اين حزب روي خوش نشان مي دادند.»(31) حمايت انگلستان از مشروطه خواهان بخصوص رهبري جناح روشنفكران آن هم از اين زاويه قابل فهم خواهد بود.

مشروطيت و حزب «سوسيال دمكرات»

نهضت مشروطيت به اهتمام مردم ستمديده به رهبري روحانيت و عناصر وطن دوست و آزاديخواه به منظور دفع سلطه بيگانگان و رفع ظلم و استبداد و ستاندن حقوق مردم با الهام از شريعت اسلام آغاز گرديد، اما با نفوذ عناصر وابسطه به بيگانه و ترويج انديشه هاي ليبراليستي و لائيسيزم سر از سفارت انگلستان درآورد، و در نهايت ثمره آن همه تلاش و مجاهدت توسط دربار و انگلستان و رجال متجدد آن دولت در ايران به يغما برده شد. حزب سوسيال دمكرات بر اساس مرامنامه خويش كه خواهان مجلس ملي دايمي در ايران بود و دمكراسي را شعار اصلي خويش ساخته بود، در مبارزات مشروطه خواهي در كنار مبارزان و رهبران آنها به خيزش عمومي ضد استبدادي كمك نمود. اما بر اساس بنيادهاي انديشه اي اين گروه كه بر لائيسيزم استوار بود، حضور رهبران ديني را در مديريت نهضت و بعد از پيروزي در قوة مقننه و فرهنگ و امور اجتماعي كشور برنتافت و همچنين از اصرار علما ديني بر انطباق قوانين كشور با شريعت مقدس اسلام خشمگين گرديد و بناي مخالفت را گذاشت، حضور رجال وابسته به انگلستان در ميان رهبري حزب سوسيال دمكرات كه از مجلس دوم و بعد از فتح تهران فعالانه در عرصه سياسي و تقنيني كشور فعال بود، سبب گرديد كه خواست انگلستان تعقيب گردد.

دولت انگلستان كه به منظور كوتاه كردن دست روسيه و عقب راندن آن از دربار و عرصة اقتصاد و سياست ايران و ايجاد موازنه قدرت به نفع خويش در ميان رجال سياسي با هواخواهي از مشروطه خواهي و دموكراسي به مشروطه طلبان مدد رساند، اما بعد از پيروزي مشروطه حضور برخي نخبگان سياسي و مذهبي را مانع اهداف خويش مي يافت. بهترين روش در مقابله با عناصر ملي و خدمتگزار به مردم را ايجاد اختلاف و در نهايت حذف آنان ديد، ايجاد اختلاف و تفرقه از سياست هاي استعماري دولت انگليس در ايران بود كه برخي مطبوعات و سياسيون و محافل به خواست دولت انگليس يا از روي جهل و غفلت، بدان دامن زدند. نتيجة آن كاشتن بذر خصومت و عداوت بين رهبران مشروطه و بي اعتبار كردن آنان نزد مردم و خسته نمودن افكار عمومي بود كه در نهايت همه چيز براي تغييرات مورد دلخواه انگلستان فراهم شد. بهار مي نويسد:

«ضديت و دشمني بين اين دو حزب (اعتداليون و عاميون) از آغاز فتح تهران بروز كرد، كار به كشت و كشتار هم كشيد و بالاخره سيد عبدالله بهبهاني را كشتند و گفته شد كه مجاهدين دموكرات او را كشته اند. نتيجه اين شد كه علما بخلاف تقي زاده.... چيزها نوشته از طرف مرحوم آخوند لايحه اي منتشر كردند كه به حزب دموكرات توهين كرده بود. بالاخره سيد عبدالله كشته شد.»(32)

و در روزنامه ها عليه سرداران ملي كه عليه استبداد و نجات مردم قيام كردند و تهران را فتح و تحويل احزاب سياسي و نمايندگان دادند و دوباره جرأت فعاليت مطبوعاتي و سياسي يافتند، بر آنان تاختند و اعتراض آنها را به شيوه هاي حكومت به شورش و عصيان تعبير كردند.(33)

سرانجام «حزب دمكرات»

حزب دمكرات ايران به دليل وابستگي به دولت هاي خارجي در برابر رخدادها و حوادث داخلي نتوانست موضعي پايدار و مردمي اتخاذ كند، بنابر همين خصيصه يعني اتكاي به قدرت خارجي به جاي اعتماد به مردم، سبب گرديد كه اين حزب در فراز و نشيب هايي از استراتژي و تاكتيك هاي قدرت هاي خارجي در ايران گرفتار آيند و آن هنگام كه ايران را در اشغال قواي بيگانه ديدند، به ناچار ترك وطن نمودند و به مهاجرت روي آوردند چون روزگاري به دفاع از يكي از قدرتها به قدرت ديگر تاختند تا آنجايي كه به نيروهاي نفوذي دولت خارجي شهرت تام يافتند، اشغال ايران توسط قواي خارجي در سال هاي پاياني قرن چهاردهم قمري به شدت در سرنوشت اين حزب و مردان آن تأثير گذاشت؛ و حزب از داخل دچار تشتت و سردرگمي گرديد، گرايش به آلمان توسط برخي از ليدرهاي حزب دمكرات و گرايش به تركيه توسط بخشي از رهبران ديگر كه گرايش به پان تركيسم داشتند و هواخواهي عده اي ديگر از انگلستان سبب اصلي اين اختلافات بود.(34)

محمد تقي بهار كه خود از اعضاي برجسته حزب دمكرات بود، مي نويسد:

«در قم كميته اي به نام «كميته دفاع ملي» از زعماي دموكرات تشكيل گرديد و اعضاي برجسته اش چنين بودند: سليمان ميرزا، ميرزا سليمان خان، ميرزا محمدعلي خان كلوب كه بعد «فرزين» ناميده مي شد، وحيدالملك، حاج وطن الملك (جلالي)، اديب السلطنة (سميعي) و عدة ديگر كه با مسيوشونمان آلماني همكاري مي كردند.»(35)

اين شكست منجر به انحلال رسمي دو حزب قدرتمند كشور گرديد، و علت اصلي شكست چيزي جز اختلاف عناصر دو حزب در بحران اشغال در اعتماد و اتكاي به دول خارجي و بر اساس محاسبات غلط سياسي و يا وابستگي آنان بود، لذا مرحله اول از تاريخ احزاب سياسي در اين مقطع مهم تاريخي كه مي توانستند اين دو حزب براي روحيه اعتماد به نفس در مردم در كنار آنان در ايام بحران و ناگواري هاي دشوار آن روز باشند رسماً صحنه را خالي و به انتظار آينده يا به اروپا رفتند و يا در تركيه و يا در برخي شهرهاي ايران عزلت گزيدند.

«در سرحد خانقين كه مجبور شده بودند از جلو قشون روس عقب بنشينند هر دو حزب و زعماي دو فرقه، اجتماعي كردند و با يكديگر كنار آمدند و هر دو حزب را منحل ساختند يكي شدند و از آن روز حزب دموكرات و اعتدال منحل گرديد.»(36)

حزب سوسياليست

با پايان يافتن دوران اوليه فعاليت هاي حزبي به خاطر اوضاع بحراني ايران كه در اثر حضور نيروهاي اشغالگر عثماني، روسي و انگليسي پيش آمده بود و اتكاي اين احزاب به نيروهاي خارجي، بعد از يك دوره كوتاه فترت دوباره احزاب جديد در ايران شكل مي گيرد، گرايش هاي مختلف در داخل احزاب اعتداليون و عاميون سبب گرديد كه در مجلس چهارم جمعيت اصلاح طلبان و حزب سوسياليست تشكيل شود. حزب سوسياليست توسط تعدادي از عناصر حزب منحلة سوسيال دموكرات تشكيل مي شد كه سليمان ميرزا اسكندري و محمد صادق طباطبايي از ليدرهاي اين حزب بودند.

«در مجلس پنجم احزاب دموكرات و اعتدالي عملاً متلاشي شده بود و حزب سوسياليست (اجتماعيون) كه از ائتلاف بقاياي دموكراتها و اعتداليون شكل گرفته بود، اقليت مجلس و حزب اصلاح طلب كه در آن نيز برخي از دموكراتها و اعتداليون سابق و افرادي خارج از اين دو حزب گرد آمده بودند، اكثريت مجلس را به دست داشتند. سليمان ميرزا و محمدصادق طباطبايي از رهبران حزب سوسياليست محسوب مي شدند و مستوفي الممالك نيز از حاميان اين حزب بود.»(37)

محمدتقي بهار از عناصر برجسته حزب دموكرات پيشين مي نويسد:

«در اين بين حزب جديدي كه از مؤ تلفين قصر شيرين يعني دموكرات و اعتدال قديم در تهران چنان كه گفتيم موجود شد و نام خود را سوسياليست نهاد، انقلابي هاي قديم و اعتدالي هاي پيشين با هم گرد هم آمدند و جواناني متجدد نيز با آنها يكي شدند و اين حزب تقريباً جاي دموكرات قديم را گرفت، زيرا دموكرات قديم به دست خودش خفه شده و دفن گرديده بود و اين آقايان روي آن خاك ريخته بودند.

اينجا دو حزب طبعاً پيدا شد: -1 سوسياليزم متمايل بمسلك و سياست كمونيزم روسيه -2 باقي افرادي كه به عنوان نمايندگي مجلس چهارم در تهران گرد آمده بودند و به سياست خارجي و شمول در طرفداري روس يا انگليس به نظر احتياط نگاه مي كردند.»(38)

حزب سوسياليست ادامه دهنده سياست حزب دموكرات در ايران بود، اين حزب با همان خصيصه هاي ضدروسي رهبران آن كه محصول حضور استعماري روسيه تزاري در ايران بود، با انگلستان ارتباط نزديك داشتند و استراتژي آنان با سياست هاي آن دولت هماهنگ گرديد و زمينه ساز تحولاتي كه مطابق خواست بريتانيا بود، شدند.

«سوسياليست هايي كه ادامه دهنده راه فرقه دموكرات بودند به رهبري سليمان ميرزا اسكندري راه را براي استقرار حكومت رضاخان هموار نمودند. در تهران كمونيست ها مخفي فعاليت مي كردند و حزب اجتماعيون عاميون (سوسياليست) را سليمان ميرزا اسكندري هدايت مي كرد، در نتيجه همكاري نزديك كمونيست ها و اجتماعيون بين آنها يك جبهه چپ تشكيل شد كه اين جبهه به جاي مخالفت با رضاخان، از رضاخان تحت اين عنوان كه رضاخان درصدد ايجاد جمهوري است، در پيش گرفت و در اين رابطه محسن اسكندري رهبر «اجتماعيون» در كابينة رضاخان شركت مي كند و در آنجا وزير معارف مي شود.»(39)

«حزب مخفي كمونيست در تهران همراه حزب «اجتماعيون عاميون» (همان حزب سوسياليست) زير رهبري «سليمان ميرزا اسكندري» وظيفة نردباني را ايفا كرد كه رضاخان بر فراز رفتن آن، به تخت سلطنت رسيد.»(40)

پي جويي انقراض سلسلة قاجار در ايران، جانبداري از حكومت مركزي مقتدر و لائيسيزم در ايران از اصول مهم اين حزب بود. انگلستان كه براي روي كار آوردن حكومتي مستبد و مطيع خود دنبال فرصتي بود تا قدرتمندي كودتاچيان و مستبدان را به رخ مردم كشد و وجود يك حكومت ميليتاريسم را ضروري سازد. ظهور و سقوط پياپي كابينه ها اين فرصت مغتنم را در اختيارش قرار داد. اين مجال ارزنده از سوي رهبران حزب سوسياليست در مجلس شوراي ملي فراهم گرديد.

«رضاخان براي اثبات اين كه مرد قدرتمند ايران است نيازمند فرصتي مناسب بود، ظهور و سقوط پياپي كابينه ها اين فرصت مساعد را در اختيار او قرار مي داد، در حقيقت بايد كابينه ها زوال مي يافتند تا موقيت او كه متكي بر قدرت نظامي بود، تحميل مي شد. در آن ايام حتي روزنامه نگاران روشنفكري مثل ملك الشعراي بهار كه البته پيش از اين هم دل در گرو دموكراتها داشت، حسرت آن را مي خورد كه در ايران امثال موسوليني و احزاب فاشيست وجود ندارد تا اوضاع را آرام كند. اينك اين فرد با حمايت مستقيم اليگارشي مالي انگلستان به قدرت رسيده بود، رئيس الوزراها بايد يكي بعد از ديگري مي آمدند و مثل دوران مشروطه يكي بعد از ديگري ساقط مي شدند تا اهميت رضاخان بيشتر خود را بنماياند. آنهايي كه به شكل قانوني كابينه ها را يكي بعد از ديگري ساقط كردند، همان دموكراتها بودند، آنها عالماً عامداً راه را براي استقرار ديكتاتوري هموار نمودند، دموكراتهاي گذشته اينك با اصلاح طلبان يا همان اعتداليون گذشته از در ضديت درآمده بودند. قوام كه با مخالفت دمكراتها مواجه بود، قصد آن داشت به خودسري هاي رضاخان خاتمه دهد. سليمان ميرزا اسكندري كه به قول مخبرالسلطنة هدايت تنها هنرش آشوب عليه دولتها بود، موفق شد قوام را از اريكة قدرت به زير كشاند او سوگند ياد كرده بود كه زمينه رئيس الوزرايي سردار سپه را مهيا كند و چنين هم شد. اما آنگاه كه رسالت اين حزب كه بقايايش در حزب سوسياليست گرد آمده بودند به انجام رسيد، رضاخان آن را منحل كرد.»(41)

حزب سوسياليست، اساس فعاليت خويش را عملاً بر ايجاد هرج و مرج و نشان دادن ايران به يك منطقة ناامن و آشوب زده، بنا نهاده بود، در نشريات و متينگ ها و پارلمان همواره اين سياست را تعقيب مي نمود.(42) شاه جوان هم به ناچار و يا به فرمان انگلستان با حزب سوسياليست همراه گرديد و همين امر زمينة سقوط او را فراهم كرد.

«روزي كه احمد شاه وارد تهران مي شد شاهزاده سليمان ميرزا با درشگه به استقبال مي رود و نزديك گدوك حسن آباد به شاه مي رسد، شاه به محض ديدن شاهزاده متوقف مي شود و سليمان ميرزا زانوي شاه را با كمال ادب مي بوسد و بعد از اين هم در موقع انتخابات تهران معروف شد كه احمد شاه به درباريان امر كرد به سلميان ميرزا و كانديداي حزب سوسيال اونيفيه - اجتماعيون رأي بدهند. ومرحوم مدرس اطلاع داشت كه هزار رأي درباريان به سليمان ميرزا داده اند و از اين سبب مدرس مي گفت: احمدشاه بالطبع منعزل است يعني شاهي كه به سوسياليست رأي بدهد طبعاً به سوي انعزال نزديك مي شود.»(43)

حزب سوسياليست با آن كه در ابتداي مجلس در اقليت بود، اما با فعاليت شديد و با تطميع و تزوير در سال آخر در اكثريت قرار گرفت و بسياري از رجال مجلس را به خود جذب نمود.(44)

سياست حزب سوسياليست برحسب توافقي كه بين دولت روسيه و رضاخان وزير جنگ به عمل آمد، روي كار آوردن مستوفي الممالك بود كه از پيشينيان حزب سوسياليست و متمايل به دولت سوسياليستي شوروي بود.(45) با روي كار آمدن مستوفي و باز گذاردن دست حزب سوسياليست و سردار سپه در آستانه برگزاري انتخابات مجلس پنجم زمينه را براي ورود اكثريتي كه مطابق ميل آنان به انقراض سلسلة قاجار رأي دهند را فراهم آورند. تنها مانع ائتلاف جديد، اقليت مجلس بود كه بايد به نحوي براي سكوت آنان چاره انديشي مي شد، راهي كه در پيش گرفتند، ارعاب و ترور و ايجاد وحشت بود.

«از اين جلسه نخستين روش عجيب اكثريت يعني اقليتي كه حالا اكثريت مدار شده بود به اهالي پايتخت آشكار گرديد و آن اصل تهديد و ايجاد ترور براي اسكات اقليت بود.»(46)

روزنامه نوبهار در شرح ديگري در مجلس مي نويسد:

«آيا اقليت را با فحش بايد بنده و مطيع اكثريت نمود؟ آيا قوة «اكثريت» كه امروزه در تمام عالم اولين قوه است بايد در ايران بوسيله هتاكي و فحاشي و افترا و تهديد ابراز و اظهار شود؟ آيا براي ادامه معبوديت اين بت هاي طلايي باز هم بايد افراد منزه و مبرز اين جامعه، قرباني هاي گرانبها تقديم كنند؟!»(47)

اين كار براي به دست گرفتن زمام مجلس و در نهايت همدستي با مستوفي و سردار سپه براي برگزاري انتخابات دلخواه مجلس شوراي ملي بود، براي اين كه بتوانند افكار عمومي را با خود همراه كنند گروه سوسياليست كه اكثريت داشت زمام كشور را به طور علني به دست نگرفت و تا آخر به عنوان منتقد واپوزسيون عمل كرد تا حريفان خود را به هر نحوي حذف نمايد:

«آقايان صلاح ندانستند از حزب تازه ساز خود كه در صورت، متكي به سياست دولت شوروي شده بود، دست بردارند و چنين نقشه اي كشيدند كه در قسمتي از طول مجلس صورت اقليت و لحن نافي به خويش بگيرند، تا در نتيجه قوت اجتماعي و باصطلاح خودشان مي گفتند: ما شما را خرد خواهيم كرد! بعد از خرد كردن حريفان يعني دموكراتها و مدرس و ساير افراد قوي اكثريت، خود در اواخر مجلس زمام اكثريت را بدست آورند و انتخابات را كه سه ماه به آخر دوره شروع خواهد گرديد به نفع خود و حزب خود ببرند. از قضا اين نقشه درست به جامعه رفت.»

لذا اكثريتي كه در مجلس وجود داشت مي توانست و مي بايست مديريت مجلس را بر عهده گيرد و با تشكيل دولتي قوي به حمايت آن پردازد و در كشور امنيت برقرار نمايد، در نقش اقليت ايفاي نقش نمود تا هم بر حسب سياست تعيين شده كشور، ناامن جلوه داده شود و هم از پذيرش مسئوليت هايي كه نابساماني هاي احتمالي به همراه داشت، به دور باشند و هم به عنوان نيروهاي اپوزسيون افكار عمومي را به دست گيرند و خود را نزد آن مسئول خرابي كشور ندانند بلكه تقصير و نواقص را به گردن اقليت و دولت بگذارند. اين جماعت با آنكه با توافق و رأي آنها دولت ها در دوران مجلس چهارم زمام امور را به دست گرفتند و اما در موقع بررسي برنامه ها و بعد با استيضاح وزرا و دولت و با نطق هاي طولاني و در بيرون مجلس هم با طرح شعارهايي همانند ما مردم پاكيم و با خاينان نمي توانيم دمساز شديم به جلب افكار عمومي و عوام فريبي پرداختند و با فعاليتهاي سري و انتشاراتي به تخريب رقبا و چهره هاي مذهبي و علمي كه مانع برنامه هاي آنها يعني تغيير نظام يا خاندان سلطنتي و روي كارآوردن فردي براساس كميترن زمينه ساز انقلاب سوسياليستي در ايران باشد را فراهم آورند.

«اين نقشه بسيار خوب پيشرفت كرد و به راستي هرگاه روا باشد كه جمعي از رجال كاركشته و مطلع كه وجداناً و عقلاً و صورةً و حقيقةً مسؤ ول امور مملكت هستند براي محو كردن رقيبان خود كه تا اين حد خود دوستي به خرج داده از قبول اداره كردن مجلس سر باز زنند و به اصول «منفي بافي» كه شيوة يك اقليت حقيقي است قناعت ورزند و شانه از زير بار مسئوليت ادارة مملكت به عذر اينكه ما مردمي پاكيم و با خائنان نمي توانيم دمساز شويم، تهي سازند و يك دورة يك سال و اند ماه عمداً در كنج انزوا خزيده به فعاليت هاي سر ي و انتشارات عوام فريبانه و نوحه سرائيهاي صرف و مذمت و دشنام به رقيبان اكتفا كنند و عاقبت به قول خودشان (آنها را خراب كرده) در موقع (بره كشي) يعني نزديك به پايان دوره و هنگام انتخابات دورة بعد زمامدار شوند...، اگر اين مقدمه روا باشد، نقشة سوسياليستها بسيار خوب پيش رفت كرد.»(48)

چرا انتخابات مجلس پنجم اين ميزان اهميت يافته بود؟ و چرا تمام هم حزب سوسياليست صرف پريشان نشان دادن كشور و انتخابات مجلس پنجم گرديد؟ جواب اين پرسش ها در اين نهفته است كه حزب سوسياليست بر اساس ديدگاه رهبران انقلاب بلشويكي شوروي، ايران را محل مناسب و مساعدي براي يك انقلاب مي دانست. بايد اين استعدادها به فعليت در مي آمد و دولتي روي كار مي آمد كه با دگرگوني ساختار فئوداليزم، ايران را وارد دوران بوژوازي مي نمود كه اين دوره پيش درآمد انقلاب سوسياليستي بود.(49)

و از طرف ديگر مجلس پنجم مأموريت يافته بود كه مجلس انقراض سلسلة قاجار باشد و اين مأموريت بايد توسط مجلسي با اكثريت قابل اعتماد صورت گيرد و از اقليت قوي و توانمند كه بتوانند مانع ايجاد كند، خبري نباشد. به همين دليل انتخابات با كمك حزب سوسياليست در اختيار رضاخان سردار سپه قرار گرفت تا عناصر وابسته به خود را از صندوق ها بيرون كشد گرچه، تعدادي افراد مستقل و مذهبي و ملي انتخاب شدند چون اين عده را با خوف از افكار عمومي كه شديداً پشت سر اين چهره ها بود همانند مرحوم مدرس نتوانستند حذف نمايند، اما اكثريتي قوي توسط سردار سپه روانة مجلس شدند.(50)

در مجلس پنجم ابتدا انقراض نظام سلطنت مشروطه و تشكيل نظام جمهوري مطرح گرديد مرحوم مدرس و عده اي از دوستان او كه در اقليت بودند با آگاهي از توطئة حزب سوسياليست و سردار سپه با آن مخالفت كردند تا روي كار آمدن رضاخان به شكل مشروع و قانوني و با همراهي افكار عمومي صورت نگيرد. اما مجلس بر خلاف قانون اساسي با حمايت ليدر حزب سوسياليست به خلع خاندان قاجار رأي داد و رضاخان سردار سپه را به عنوان شاه ايران برگزيد. ذكر شد كه او (سليمان ميرزا اسكندري) سوگند ياد كرده بود كه زمينة رئيس الوزرائي سردار سپه را مهيا كند و چنين هم شد.(51)

«سوسياليست هايي كه ادامه دهندة راه فرقة دموكرات بودند، به رهبري سليمان ميرزا اسكندري راه را براي استقرار حكومت رضاخان هموار نمودند، نخستين امري كه براي تحقق اهداف رضاخان در نظر گرفته شد، ايجاد ارتش منظم بود. آشكارا اعلام مي شد كه تا سرنيزه وجود نداشته باشد، استقرار امنيت محال است و مبدأ تمام گرفتاري هاي ايران در تاريخ معاصر فقدان قشون متحدالشكل است. براي توجيه آن از ارتش ميراث باستاني ايران در دوران كوروش و داريوش شاهد مثال آورده مي شد. كساني كه خود در ايجاد اوضاع بحراني و متشنج نقش درجة اول داشتند، اينك رضاخان را همان عنصري مي ديدند كه مي تواند آرامش را در ايران بر قرار كند. هدف اين افراد چيزي جز همان نظم رضاخاني نبود.

انتخابات مجلس پنجم كه كثيري از اعضاي حزب دموكرات (سوسياليست و...) در آن ديده مي شوند راه را براي نيل به مقصود، هموارتر كرد. اينك رضاخان با سردادن نواي جمهوري خواهي آشكارا انحلال رژيم قاجار را در دستور كار خود قرار داد. رضاخان البته جرأت آن را نداشت كه بدون حمايت و اشارة انگليس و عناصر دموكرات درون مجلس به چنين امر خطيري مبادرت ورزد. آن غائله با حضور سيد حسن مدرس نقش بر آب شد. ديري نپاييد كه سلطنت قاجاريه ملغي اعلام شد و رضاخان به سلطنت رسيد. اين دگرگوني دهشتناك محصول انديشه هاي حاكم بر دموكراتها بود. اما آنگاه كه رسالت اين حزب كه بقايايش در حزب سوسياليست گرد آمده بودند به انجام رسيد رضاخان آن را منحل كرد.(52)

بنابراين حزب سوسياليست كه در مجلس چهارم از باقي ماندة اعضاي حزب سوسيال دموكرات شكل گرفته بود، تمام تلاش خويش را براي تثبيت و تحكيم پايه هاي حكومت رضاخان انجام داده بود.(53)

بعد از تثبيت اقتدار حكومت استبدادي رضاخان، مأموريت آنها پايان يافته تلقي گرديد و حزب آنان از عرصة فعاليت سياسي كنار نهاده مي شود و بعد از آن آغاز دوران جديدي در فعاليت هاي گروه چپ به دليل تغييرات و استراتژي حزب كمونيست و رهبران انقلاب اكتبر شوروي در ايران آغاز مي شود كه با تشكيل حزب كمونيست شروع مي گردد.

حزب «عدالت»، نخستين حزب كمونيستي ايران

همزمان با تشكيل حزب سوسياليست در ايران حزب عدالت با مرام كمونيستي توسط عده اي از مهاجران ايراني مقيم قفقاز كه سابقاً از عناصر سوسيال دموكرات بودند، تشكيل مي گردد.

تشكيل دو سازمان چپ از سوي ايرانيان در يك قطع زماني، نشان از وجود دو طيف و گرايش متفاوت در جريان سوسيال دموكرات هاي ايران بود، چنانچه پيشتر بيان شد، جنبش سوسيال دموكراسي ايران كه در قفقاز و آذربايجان شكل گرفته و سپس با فشاري كه از سوي دولت روسيه به اين جنبش وارد شد، همگام با نهضت مشروطه به داخل ايران مهاجرت و زمينه مساعدي را براي ترويج و نشر افكار و انديشه هاي سوسياليستي را به دست آوردند، اما اين گرايش سوسياليستي در حاملان و مروجان انديشه آن آميخته اي با آميزه هاي ناسيوناليستي همراه بود. و از طرفي، گروندگان به جنبش سوسياليستي از جهت پايگاه طبقاتي و خاستگاه اجتماعي هم در يك سطح نبودند. مهاجران ايراني كه بانيان اوليه اين جنبش بودند عمدتاً كارگران و از طبقه پايين و متوسط جامعه بودند كه به دليل نيازمندي معيشتي و بازار كار به جهت فعال بودن صنعت نفت در باكو و يا به جهت پيشه وري به آن سوي مرز مهاجرت كرده بودند و دسته اي از آنان كه عمدتاً از قشرهاي مسلمان نشين روسيه بودند و نقش رابط اين مهاجران نوانديش را با حزب سوسيال دموكرات روسيه ايفا مي كردند از طبقات متوسط جامعه روسيه به شمار مي رفتند و اما ايرانياني كه در انجمن هاي مخفي در تهران و رشت و تبريز به عنوان ليدرهاي سوسياليست بازي گري مي كردند از طبقات اشراف و بالاي جامعه بودند. اشراف زاده هايي كه به علت آشنايي با تحولات مغرب زمين و فراگيري علوم جديد، جابجايي محدود و بسته نخبگان را در نظام سلطنتي ايران براي ايفاي نقش خويش مناسب و شايسته نيافتند. و جنبه هاي سلبي سوسياليسم در برخورد با حكومت مستبد مورد توجه شان قرار گرفت و يكي از مواضع اساسي در اين بازدارندگي دولت روسيه تزاري را مي دانستند كه دربار زير نفوذ آنان به حكومت مستبدانه خويش ادامه مي داد.

اين خصيصه سبب گرديد كه بخش ايراني سوسيال دموكراتها، محافظه كارتر و به روش هاي دموكراسي پايبند باشند. اما مهاجران ايراني خارج از كشور و رهبران قفقازي جنبش سوسيال دموكرات ها به دليل خاستگاه اجتماعي شان و همچنين ارتباط نزديك با تحولات جنبش سوسياليستي در روسيه، راديكال و به مرام كمونيستي نزديكتر گردند، اين دو طيف و گرايش مقارن با جنبش كمونيستي در روسيه به دو طيف مختلف از جنبش سوسيال دموكراسي ايران تبديل و دو حزب و سازمان با دو گرايش متفاوت را سامان بدهند. حزب سوسياليست در تهران به رهبري شاهزاده سليمان ميرزا اسكندري و محمد صادق طباطبايي از طبقه اشراف جامعه آن روز تأسيس گرديد كه به عنوان ادامه دهنده حركت سوسيال موكراسي در ايران شهرت يافتند و در باكو حزب عدالت به رهبري اسدالله (بهرام) غفارزاده حاجي اوف، صادق زاده و ديگران با گرايش كمونيستي بنيان نهاده شد. تأسيس حزب عدالت كه در سال 1917 ميلادي در باكو انجام گرفت صرفاً بر اساس الزامات تاريخ جنبش سوسياليستي ايران نبوده است بلكه نياز به احياي جنبش سوسياليستي كه در آغاز توسط حزب همت در ايران تكوين يافت و با اشغال ايران و شكافي كه در آن پديدار شد به پايان رسيد، حزب سوسيال دموكرات و حزب همت، از جنبشي كه در ايران آغاز كرده بودند و سرمايه گذاري كه در اين امر انجام داده بودند، نمي خواستند تصميم حزب سوسيال دموكرات ايران در قصر شيرين را پايان ماجرا بدانند با آن كه خيزش سوسياليسم در روسيه كه در سال 1917 به پيروزي رسيد، تب و تاب انقلابي گري را در آنها تشديد نموده بود، افول آن را در ايران نمي پسنديدند، لذا به عناصر باقي مانده جنبش سوسيال دموكرات در قفقاز توصيه گرديد كه اين جنبش را با تجديد سازمان ادامه دهند.

«حزب عدالت با تصميم حزب سوسيال دموكرات كارگران روسيه در باكو تشكيل شد.»(54)

حزب عدالت بر اثر تصميم و سياست حزب سوسيال دموكرات روسيه كه به پيروزي بزرگي در آن كشور دست يافته بود، تأسيس گرديد و به عنوان يك سازمان منظم و اولين سازمان كمونيستي ايران پا به عرصه فعاليت گذارد.

«حزب عدالت به عنوان يك سازمان منظم در ماه مه 1917 (فروردين 1296) پس از انقلاب ماه فوريه روسيه به وجود آمد.»(55)

حزب عدالت به عنوان نخستين حزب كمونيست ايران شناخته مي شود كه به منظور انجام فعاليت هاي سياسي در ميان كارگران و مهاجران ايراني و سازماندهي اعضا باقي مانده حزب سوسيال دموكرات بوجود آمد. «هدف اوليه حزب، فعاليت سياسي در ميان كارگران ايراني بود كه از آذربايجان ايران براي كار به باكو مهاجرت كرده و در آنجا كار مي كردند.»(56)

اين حزب علاوه بر باكو در چند شهر آسياي ميانه و در داخل ايران نيز فعاليت داشت.

«حزب عدالت جدا از كار در ميان كارگران در باكو و چند شهر آسياي ميانه در آذربايجان ايران، به ويژه در حاجي ترخان (استراخان) و مناطقي در قفقاز و ايران فعاليت بسيار محدودي داشت.»(57)

از جمله فعاليت هاي حزب عدالت حمله به كنسولگري ايران در قفقاز بود كه يكبار ناكام ماند و بار دوم آن را به اشغال درآوردند كه اين اقدامات ناشي از رويه راديكالي اين جمعيت بود. كه در خواسته هاي اين حزب نيز اين موضع گيري به وضوح ديده مي شود. حزب عدالت برخلاف حزب سوسيال دمكرات و حزب سوسياليست كه مقارن با آن در تهران فعاليت داشت، مبارزه با شاه و بزرگ مالكان و دولت انگلستان را از خواسته هاي اساسي خود اعلام كرد.

خواسته هاي بنيادين اين حزب (حزب عدالت) عبارت بود از:

-1 مبارزه با امپرياليسم انگليس و دولت شاه و بزرگ مالكان

-2 تقسيم زمين هاي قابل كشت ميان دهقانان بي زمين و كم زمين(58)

حزب عدالت شاخه هايي را در داخل كشور تأسيس و فعال نمود كه از جمله آنها مي توان از سازمان عدالت در آذربايجان نام برد. حزب عدالت در سال 1299 به حزب كمونيست تغيير نام داد.

حزب كمونيست ايران

جنبش كمونيستي در سالهاي اولية (1940 - 1920) مراحل مختلفي را پشت سر گذاشت فراز و نشيب و مراحل متفاوت در جنبش كمونيستي بخصوص در شرق ناشي از نگاههاي متفاوت اين جنبش و حزب كمونيست شوروي و رهبري آن به مسئلة انقلاب و جنبش هاي ملي در كشورهاي جهان سوم و توسعه نيافته و چالش هاي نظري ماركسيست در اين خصوص بود. در دوران آغازين، نظرية پذيرفته شدة انقلاب در شرق همان تئوري لنين بود كه در دومين كنگرة كمونيست بين الملل (كمنيترن) در 1920 عرضه گرديد. اين تئوري از دو ركن اساسي برخوردار بود: پذيرش ضرورت كمك كردن به نهضت هاي آزادي بخش - بوژوازي - دموكراتيك در كشورهاي تحت استعمار و عقب افتاده و اعلام كمك همزمان به دهقانان در برابر مالكان بزرگ و بقاياي فئوداليسم.(59)

شرايط مساعد ايران در سالهاي 1917 الي 1920 براي ايجاد و حمايت و گسترش يك جنبش و انقلاب كمونيستي در ايران از سوي رهبران كمونيست روسيه مورد توجه جد ي قرار گرفت. جنگ جهاني اول ايران به تجزية سياسي ايران انجاميد. دو سوي شمالي و جنوبي ايران به اشغال ارتش سرخ در آمد كه بحران هاي اجتماعي و سياسي متعددي را به همراه داشته است. پيروزي انقلاب بلشويكي در روسيه بر اين بحران افزود و بسياري از نواحي ايران بخصوص نواحي شمالي ايران مستقيماً در معرض يك جنبش انقلابي قرار گرفت.

«پس از انقلاب ماه مارس 1917 روسيه در قسمتي از ايران كه تحت اشغال نيروهاي تزاري بود، حركت تأسيس شوراهاي «كارگران و نمايندگان سربازان» شدت يافت. همزمان با اين تحول، حوزه هاي بلشويكي در مناطقي از ايران به وجود آمد كه در آن مناطق سربازان و كارگران روسي اقامت داشتند.»(60)

احساسات دوگانه و بسيار نيرومند ضد انگليسي و ضد روسية تزاري، براي دولت بلشويكي روسيه فرصت ارزشمندي فراهم كرد تا با محكوم كردن كلية هدف هاي امپرياليستي و تلاش براي بهره گيري از احساسات انقلابي ايرانيان به سود انقلاب جهاني كمونيستي با مليون ايراني مخالف انگلستان متحد گردد.

رهبران كمونيست شوروي براي اجراي مقاصد خويش با چالش هايي از نظر تئوري مواجه بودند كه حتي نظريه هاي ماركسيسم - لنينيسم در مورد كشورهاي در حال رشد مانند مسايل ملي و دهقانان كه پيش از سال 1907 نظام مند گرديده بود نيازمند اصلاحات جد ي گردد.

در وهلة اول اين مشكل وجود داشت كه گسترش انقلاب به يكي از مناطق فاقد پيشينة صنعتي جهان، عاري از «شرايط عيني» لازم براي قيام پرولتاريا بود. علاوه بر آن در نظرگاه ماركسيسم پيش بيني شده بود كه «آزاد ساختن» شرق فقط پس از پيروزي انقلاب كمونيستي در اروپا مقدور است.(61) اما هنگامي كه بلشويك ها قدرت را در روسيه به دست گرفتند به دليل اهميتي كه آسيا براي آنان پيدا كرد - به دليل واقع شدن بيشترين قسمت روسيه در آسيا - شرق به صورت كانون توجه بلشويك ها در آمد.

اما توسعة انقلاب به شرق با دو چالش روبرو بود: -1 نهضت هاي ملي در اكثر كشورها و سرزمين هاي شرق به دليل مبارزه با سلطة خارجي وجود داشت كه بلشويك ها بايد مشخص مي كردند كه با اين نهضت ها چگونه بايد برخورد نمايند؟ -2 چالش دوم ناشي از شرايط و ساختارهاي اقتصادي و فرهنگي و اجتماعي اين كشورها بود زيرا اين كشورها در مرحلة توسعة سرمايه داري نبودند. رهبران شوروي براي پاسخگويي به اين دو پرسش اساسي از رهبران ماركسيستي كشورهاي جهان سوم كمك طلبيدند كه از جملة آنها نظرگاههاي سلطان زاده از ايران مي باشد.

«سلطان زاده (آواديس ميكائيليان) يكي از ارامنة كمونيست ايران كه در شمار دوستان لنين بود، وي هفت اثر تأليف نمود كه از همه مشهورتر «ايران معاصر» و «امپرياليسم انگليس در ايران» و «نفت و ذغال سنگ» و «كارگران» است.»(62)

سلطان زاده با الهام از انديشه هاي لنين اما با در نظر گرفتن شرايط خاص ايران، پيشنهاد كرد كه طرز برخورد با نهضت هاي بورژوازي ملي بايستي انعطاف پذير باشد و با شرايط محلي انطباق يابد به اين معني كه حمايت از اين نهضت ها فقط در مرحلة مقدماتي آن بايد صورت گيرد و در كشورهايي كه در آنجا نهضت هاي ملي سابقة فعاليت دهساله يا بيشتر دارند، بايستي صرفاً نهضت هاي جديد و كمونيستي به وجود آورد تا با بورژوازي ملي مبارزه كند و مبارزة انقلابي را از سطح ملي به يك سطح اجتماعي و طبقاتي انتقال دهد.(63)

ايران در اين رهيافت در زمرة كشورهاي دستة دوم قرار داشت. كلية اركان يك نهضت بورژوازي ملي را در خود نهفته داشت، و لذا راه حل سلطان زاده، مورد پذيرش قرار گرفت و اين راه حل چالش اول را تا اندازه اي مرتفع كرد. و براي دومين سؤ ال كه فراروي تئورسين هاي كمونيست قرار داشت، چاره اي جز اين نبود كه مرحلة توسعة سرمايه داري را گذار به سوسياليسم حذف نمايند گرچه لنين چنين امكاني را پيش از انقلاب اكتبر به مثابة توهم كساني دانسته بود كه «مي كوشيدند ميدان عمل انقلاب را بدون در نظر گرفتن شرايط توسعة سرمايه داري در كشورهاي فاقد بنية صنعتي، تحقق بخشند.»(64) اما انقلاب بلشويكي روسيه اين استدلال را به ميزاني تضعيف نموده بود كه به ديگر نخبگان و رهبران حزب كمونيست شوروي اجازة طرح و تعديل و اصلاح آن را بدهد تا از انقلاب در شرق كه به لحاظ اجتماعي و اقتصادي در شرايط مشابه قسمت بزرگي از خاك روسيه قرار داشت حمايت بشود. لنين در دومين كنگرة كمونيسم بين الملل ژوئية واوت 1920 طرح قطعنامه اي را تهيه كرد و به تصويب رساند كه اعلام مي داشت:

«خلق هاي كشورهاي عقب افتاده با ياري پرولتارياي آگاه از منافع طبقاتي در كشورهاي سرمايه داري واقعاً مي توانند به ايجاد جمهوري هاي شورايي مبادرت كنند.»(65)

اين انديشه قبلاً از جانبداري كمونيست هاي روسي و آسيايي برخوردار شده و از منظر آنان به منزلة دگرگوني در انتقال و صدور انقلاب بلشويكي از غرب به شرق بود. در همين كنگره ملت هاي شرق و تحت ستم را به مبارزه عليه امپرياليسم فرا خواند.

«كميتة اجرايي كمنيترن كه برگزار كنندة اين كنگره بود، ستم سرمايه داري به كارگران غربي و ستم آنها بر مردم ممالك مستعمره را عامل پيوند مشترك ميان اين دو گروه در مبارزه عليه امپرياليسم خواند. كنگرة باكو خلق هاي تحت ستم شرق را به مبارزه عليه امپرياليسم، با اتكا بر حمايت كارگران انقلابي غرب و كمنيترن و دولت اتحاد جماهير شوروي فرا خواند. همچنين براي مبارزه با امپرياليسم و ايادي داخلي آن، مردم كشورهاي تحت سلطه را به تأسيس حكومت هاي شورايي توصيه نمود و مسألة انقلاب ارضي را براي ايجاد چنين حكومت هايي مورد توجه قرار داد.»(66)

در چنين شرايطي كه زمينة پذيرش طرح و تعديل در نظرات ماركسيستي انقلاب در كشورهاي آسيايي بوجود آمد و اين انعطاف از ماهها پيش دربين رهبران و حزب كمونيست شوروي مشاهده گرديد، رهبران احزاب كمونيستي در كشورهاي آسيا از جمله ايران، به فعاليت هاي علني با مرام كمونيستي و توجه جد ي تر به جنبش كمونيستي و مسايل اجتماعي سرزمين خود پرداختند. در همين وضعيت بود كه در سال 1920 «حزب عدالت» با تغيير نام به «حزب كمونيست» اولين كنگرة خويش را تشكيل مي دهد، اين نقطة عطف در جنبش كمونيستي ناشي از توجه بلشويكها به ملل شرق و لحاظ سوابق تاريخي و اهميت روابط ايران و روسيه براي حاكمان بلشويكي روسيه بود.

«در پي شكست جنبش كمونيستي در اروپا توجه بلشويكها بيشتر به ملل شرقي بخصوص هند، چين و ايران معطوف شده بود. با در نظر گرفتن سوابق تاريخي روابط ايران و روسيه و اهميت ايران براي حكام روس، بلشويكها نيز اهميت بسياري براي ايران قائل بودند.»(67)

به اين ترتيب حزب كمونيست ايران توسط اعضاي حزب عدالت در بندر انزلي با ورود ارتش سرخ ايران تشكيل مي گردد. جزني مي نويسد:

«حزب كمونيست ايران به فرمان انترناسيونال سوم در 1921 پس از ورود ارتش سرخ به رشت در انزلي تشكيل شد مؤ سسان اين حزب قبلاً عضو حزب عدالت بودند كه مركز آنها در باكو بود.»(68)

نكتة اساسي كه مورد اتفاق همة مورخان و رهبران احزاب چپ در ايران و مطابق اسناد حزب كمونيست نيز مي باشد اين است كه حزب كمونيست، از روند تكاملي حزب عدالت همزمان با ورود ارتش سرخ شوروي به گيلان تأسيس گرديد. احسان طبري مي نويسد:

«بر اساس همين حزب (حزب عدالت) است كه در تابستان 1299 «حزب كمونيست ايران» تشكيل مي شود.»(69)

يكي ديگر از رهبران حزب توده نيز مي گويد:

«سرانجام سه سال پس از تأسيس حزب عدالت، نخستين كنگرة حزب كمونيست ايران در تابستان 1299 در بندرانزلي تشكيل مي گردد كه در اين كنگره حزب عدالت به «حزب كمونيست ايران» تغيير نام مي يابد و متعاقب همين كنگره كامران آقازاده، حيدر عمواوغلي، پيشه وري و سلطان زاده به عنوان رهبران اصلي حزب، انتخاب مي شوند.»(70)

«حزب كمونيست ايران در سال 1299 ه.ش (1920 م) با تغيير نام حزب عدالت تشكيل گرديد. حوزة فعاليت اين حزب عمدتاً نواحي شمال ايران بود و فعاليت هاي شديد آن اساساً پس از استقرار ارتش سرخ در بندرانزلي آغاز گرديد.»(71)

مؤ لف تاريخ سياسي معاصر ايران مي نويسد:

«حزب كمونيست در ايران به فرمان انترناسيونال سوم در 1921 م (1299 ه.ش) پس از ورود ارتش سرخ به رشت در انزلي تشكيل يافت ... مؤ سسين اين حزب قبلاً عضو حزب عدالت بودند كه مركز آن در باكو بود.»(72)

عموماً بر اين عقيده اند كه فعاليت واقعي كمونيست ها از زمان ورود ارتش سرخ به بندرانزلي (28 ارديبهشت 1299) آغاز شد و كميتة عدالت را به عنوان مرحلة نخستين هجوم خود در ايران، در اين استان مستقر كردند. در اين دوران به منظور افزايش تبليغات مرام كمونيستي حزب، اقدام به انتشار دو نشريه با نام هاي «كمونيست» و «انقلاب سرخ» نمود كه حاوي اطلاعاتي دربارة سازمان و نحوة عمل حكومت جديد بود. حزب كمونيست با انجام كودتا توسط احسان الله خان حكومت گيلان را در دست گرفت و كوچك خان را از همة مناصب عزل كرد و با تصويب برنامه اي از يك انقلاب سوسياليستي حمايت به عمل آورد، كه اين اقدام از سوي حزب كمونيست شوروي به علت مبتني بودن آن بر فلسفه جزميت انقلاب سوسياليستي در ايران مورد انتقاد قرار گرفت، از طرف ديگر اين برنامه در زماني كه هيچ جايگاه اجتماعي استواري براي اجراي آن و همچنين پرولتارياي كافي وجود نداشت طراحي گرديد.

حزب تلاش كرد كه حوزة فعاليت خويش را از گيلان فراتر ببرد. در تبريز، يك كميته بلشويكي تأسيس شد كه تاتارهاي باكو و ارامنه ايران و روس هايي كه بر اثر انقلاب روسيه يا پس از آن به ايران گريختند در آن عضويت داشتند. يك جزوة كمونيستي كه در اين زمان در تبريز منتشر شد داراي مهر كميته بلشويك محلي و حاوي اين اطمينان بود كه بلشويسم (كمونيسم) به زودي در آذربايجان ايران پياده خواهد شد چرا كه اينك جاي پاي خود را در استان گيلان باز كرده است. اما سرانجام قرارداد مودت بين دولت شوروي و دولت مركزي ايران در 26 فوريه 1921 (8 اسفند 1999) مرحله ديپلماتيك جديدي را در روابط ايران و شوروي گشود كه از جمله آن خروج ارتش شوروي از ايران بود، كه نشانگر تغيير محسوس سياست شوروي در ايران بود كه اين سياست در وضعيت جنبش كمونيستي ايران تأثير بسزايي داشت.

شوروي به اين نتيجه دست يافته بود كه به كار گرفتن كمونيست هاي ايران و نهضت هاي تجزيه طلب از سر شتاب و بي توجهي به شرايط محلي و امكانات ايران انجام شده است. روس ها دريافته بودند كه بايد از تجربه حاصله به سود تحكيم روابط با دولت مركزي بهره گيرند و آنها سريعاً اظهار داشتند: براي دولت شوروي به هيچ وجه ضرورتي ندارد كه به ايجاد جمهوري هاي شورايي در ايران اقدام كند.

اين سياست خارجي شوروي ختم جمهوري گيلان را اعلام داشت و بعد آن تحليل گران شوروي به بررسي و كاوش در خصوص جمهوري گيلان پرداختند و تنها آن را يك جهت گيري كمونيستي پرلتارياي كه طالب ايجاد يك جهت ضد بورژوازي در نهضت بود، تلقي كردند.

حاصل آن كه حزب كمونيست در اين دوران چنانچه فرايند جنبش چپ در ايران نشان داده است تابع سياست هاي حزب كمونيست و دولت شوروي بوده و اقدامات و نظريات و برنامه هاي آن نيز برايندي از تصميمات و سياست هاي دولت شوروي بود كه همين امر از موانع و چالش هاي بزرگ جريان چپ در ايران و كشورهاي ديگر بوده است. عدم درك واقعيت هاي ايران به شتابزدگي و عمل گرايي حزب كمونيست انجاميد كه در شكست آن نيز سهم مهمي داشته است.

.1 پيشه وري، سيد جعفر، تاريخچة حزب عدالت تهران، علم، بي تي، ص102.

.2 آدميت، فريدون، فكر دمكراسي اجتماعي در نهضت مشروطيت ايران، پيام، ص13

.3 پكامبخش عبدالصمد، شمه اي دربارة تاريخ جنبش كارگري ايران، انتشارات حزب توده، ص14.

.4 مدير شانه چي، محسن، احزاب سياسي ايران، ص 48-49

.5 اعترافات سران حزب توده ايران ص 379-380

.6 كولايي، الهه، سوابق تاريخي جنبش كمونيستي در ايران ص 69.

.7 طبري، احسان كژراهه،ص 15-16.

.8 همان.

.9 كولايي- الهه- استاليستم و حزب توده ايران ص 68.

.10 آدميت، فريدون، همان، ص 44.

.11 مدير شانه چي، محسن، همان، ص 48-49.

.12 همان ص 49.

.13 همان ص 50.

.14 تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، ج 1، ص 8.

.15 آدميت، فريدون، همان ص44.

.16 اعتراف سران حزب تودة ايران ص 379.

.17 تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، ج 1، ص 9.

.18 كولايي ، الهه ، همان ص69.

.19 اسناد تاريخي جنبش كارگري، سوسيال دموكراسي و كمونيستي ايران.

.20 تاريخ احزاب سياسي ايران ص 69.

.21 اسناد تاريخي جنبش كارگري، سوسيال دموكراسي و كمونيستي ايران.

.22 همان.

.23 انجمن، ناصر، سرسپردگان انگليسي در ايران، ص 108.

.24 تاريخ احزاب سياسي ايران ص 10-9.

.25 رسول زاده، فرقه دمكرات و تحولات معاصر ايران، حسين آباديان، ص 10.

.26 آباديان، حسين، رسول زاده فرقة دمكرات و تحولات معاصر ايران، ص 30 و 31.

.27 تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، ج 1، ص 10..

.28 آباديان، حسين، همان، ص 32.

.29 همان، ص 40.

.30 «مكتوبات وارده» ايران نو، ش 26، 7 رمضان 1327، 23 سپتامبر 1909، ص 3.

.31 تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، ج 1، ص 12.

.32 همان، ص 11.

.33 ايران نو، سال دوم، ش 1، 19 شوال 1328، 22 اكتبر 1910، سرمقاله.

.34 تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، جلد اول، ص 21.

.35 همان، ص 23.

.36 همان.

.37 احزاب سياسي ايران، ص 52.

.38 تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، ص 130.

.39 اعترافات براي حزب تودة ايران، امال طبري، ص 235.

.40 همان، ص 230.

.41 آباديان، حسين، همان ص 158-156.

.42 تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران - ص 293.

.43 همان، ص 294.

.44 تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، ص 1، ص 294 و نوبهار، شماره 91، ص 304 به تاريخ چهارشنبه 25... (به نقل از تاريخ احزاب سياسي ايران، ص 295).

.45 آباديان، حسين، همان ص 157.

.46 تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، ج اول ص 300.

.47 نوبهار، شماره 21، ص 351.

.48 تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، ص 302.

.49 ذبيح - سپهر - تاريخ جنبش كمونيستي در ايران - ترجمة محمد رضا رفيعي مهر آبادي ص 33 - 34.

.50 تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، ج 1 ص 307.

.51 آباديان ، حسين، همان ص157.

.52 همان ص 158 و 157.

.53 كولايي - الهه - همان ص 90.

.54 كيانوري، نورالدين، گفتگو با تاريخ، ص

.55 كيانوري، نورالدين، همان.

.56 همان.

.57 همان.

.58 كيانوري، نورالدين، همان، ص 550.

.59 سلطان زاده، صورت مذاكرات دومين كنگرة جهاني كمونيسم بين الملل (هامبورگ 1920) ص 101 - 103.

.60 تاريخ جنبش كمونيستي در ايران ص34.

.61 همان ص 35.

.62 رفيعي مهرآبادي، محمد، تاريخ جنبش كمونيستي در ايران ص84.

.63 سلطان زاده - صورت مذاكرات دومين كنگرة جهاني كمونيسم بين الملل (هامبورگ، 1921) - ص129.

.64 ذبيح، سپهر، هان.

.65 سلطان زاده، همان.

.66 كولايي - الهه - همان ص 78.

.67 همان ص 72.

.68 جزني - بيژن - تاريخ سي سالة ايران، ج 1، ص 8.

.69 طبري، احسان، كژ راهه ص 16.

.70 اعترافات سران حزب توده ص 12.

.71 كولايي، الهه، همان ص 72.

.72 مدني ، جلال الدين، تاريخ سياسي معاصر ايران ج 1 ص 300

/ 1