خوش آن كه به عشق تو گرفتار بميرم زين خوابگه بىخبران زنده برآيم كارى چو بِه از خدمت معشوقه و مىنيست بشتاب و بده يك دو سه ساغر ز پى هم خونين جگر و خسته دل از محنت هجران آن يار به كس رخ ننمايد چه توان كرد گفتار خود اى فيض به كردار بيارا مگذار كه در زخرف گفتار بميرم بيدار در اين منزل خونخوار بميرم واقف ز سراپرده اسرار بميرم ساقى مددى كن كه درين كار بميرم مپسند كه در ميكده هشيار بميرم جانا تو پسندى كه چنين زار بميرم بگذار كه در حسرت ديدار بميرم مگذار كه در زخرف گفتار بميرم مگذار كه در زخرف گفتار بميرم