عرفان اسلامی جلد 4

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 4

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آرى ، عاشق اللّه جان و مال را فقط براى حضرت او مى‏خواهد ، مال و جان اگر در راه او نباشد ، مال و جان نيست و بال و بار شيطانى است .

عاشق جز به معشوق و محب جز به محبوب فكر نمى‏كند ، جان و مال عنايت خداست و بايد خرج خدا شود .

در صورتى كه مال در راه دوست مصرف شود ، براى انسان سودمند است ورنه در برزخ و قيامت جز بار سنگين و عذاب مهلك چيز ديگرى براى انسان نيست .

اهل حال و اهل خدا جز خدا نمى‏شناسند و سراپايى جز دلبر نمى‏دانند ، آنان هرچه مى‏خواهند براى او مى‏خواهند و هرچه انجام مى‏دهند براى او انجام مى‏دهند .

عمر و وقت و زمان را فقط براى او مى‏خواهند ، فدا كردن مال و جان در راه او براى آنان سهل است . عشق براى آنان چيزى جز خدا باقى نگذاشته ، آنچه مربوط به محبوب آنان نيست از آن روى گردانند و هرچه در ارتباط با محبوب آنان است ، به جان و دل به طرف آن مى‏دوند .

به قول يكى از شعراى معاصر :

  • به جان دوست كه گر عالم و هر آنچه در اوست نهاده پا به ره پيشگاه عشق كسى تفاوتى نكند خواه درد ، خواه دوا وجود دلبر و من حكم جان و تن دارد به روى دوست گر افتد نگاه عاشق مست چه غم كه دود غم عشق را دوايى نيست تو دوست باش چه پروا زيك جهان دشمن تو يار باش چه انديشه از ملامت گوست

  • دهند من ندهم نقد دولت غم دوست كه پشت پا زده بر روزگار و آنچه در اوست ز دوست هرچه رسد در مذاق جان نيكوست تمام قدرت من در كف اراده اوست عجيب نيست نگنجد گر از شعف در پوست كه دردمند تو را درد بى‏دوا داروست تو يار باش چه انديشه از ملامت گوست تو يار باش چه انديشه از ملامت گوست

آن مرد كريم و بافضيلت پنجاه تومان را داد و آن دختر را گرفت و همراه پسر به خانه خود برد ، از پسر درخواست كرد جهت كار نزد خودم باش و از همسرش درخواست نمود به دختر تعاليم اسلامى بياموزد .

پس از مدت كمى كه دختر آراسته به فضايل شد و پسر رموز كار را ياد گرفت ، عروسى مفصلى جهت آنان برگزار كرد .

مدت‏ها گذشت ، روزى پسر به نزد آن مرد باكرامت آمد ، عرضه داشت : تو مانند يك پدر جهت من حق پدرى به جاى آوردى و بالاترين خدمت را نسبت به من انجام دادى ، هم اكنون از تو مى‏خواهم به من اجازه دهى همراه همسرم از تهران كوچ كرده و به محل اصلى خود شهر منجيل بروم .

/ 244