سر نهاديم به سوداى كسى كاين سر از اوست گر گل افشاند و گر سنگ زند چه توان كرد گر به توفان شكند يا كه به ساحل فكند من به دل دارم و شاهد به رخ و شمع به سر هوسى خام بود شادى دل جز به غمش چه نويسم كه سزاوار سپاسش باشد معنى و لفظ و مداد و قلم و دفتر از اوست[298] نه همين سر كه تن و جان و جهان يكسر از اوست مجلس و ساقى و مينا و مى و ساغر از اوست ناخدايى است كه هم كشتى و هم صرصر از اوست آنچه پروانه دلسوخته را در پر از اوست خنك آن سوخته كش سود و غمى بر سر از اوست معنى و لفظ و مداد و قلم و دفتر از اوست[298] معنى و لفظ و مداد و قلم و دفتر از اوست[298]