عرفان اسلامی جلد 4

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 4

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بر ما لازم و واجب است كه از طريق تماشاى آثار ، تماشاى عقلى و علمى و روحى و عملى به آن بارگاه مقدس راه پيدا كرده و به آنچه بايد برسيم .

و در ميان آثار ، ارزنده‏تر و گسترده‏تر و پر منفعت‏تر از وجود محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و ائمه طاهرين عليهم‏السلام نيست كه اين بزرگواران مظاهر كامل و جامع اسما و صفاتند و هركس از طريق قلب و عقل و عمل به آن بزرگواران پيوست بى‏شك توفيق راه يافتن به مقام قرب و بساط انس را پيدا مى‏كند و به تماشاى جمال يار حقيقى موفق مى‏گردد و به آن هيبتى كه بايد هميشه يا به وقت عبادت در دل پيدا كند مى‏رسد ، در آن صورت حق عبادت به طور عام و حق مسجد به طور خاص ادا خواهد شد .

و چون حق عبادت و جايگاه عبادت ادا شود ، منظور نظر مولا گردى و عشق جناب او هر لحظه در دلت فزونى گيرد و به زبان حال در پيشگاه آن صاحب جلال به طور دايم چنين گويى :

  • جز هواى تو به سر نيست هواى دگرم جان كه در روز وصالت نسپردم دانم نفسى بيش نماندست اگر مى‏آيى تو به بر آى كه سروم ندهد بارورى با فروغ رخ تو جلوه ندارد قمرم

  • تا خبردار شدم از تو ، زخود بى‏خبرم نفزايد شب هجران تو جز درد سرم زودتر آى كه در دادن جان منتظرم با فروغ رخ تو جلوه ندارد قمرم با فروغ رخ تو جلوه ندارد قمرم

چون به آن مقام رسى ، كمال رضايت از مولا و حبيبت به تو دست دهد و آنجا را از عدل و فضل بى‏نهايت بينى و اختيار كامل را از صاحب و محبوبت دانى كه با تو از روى فضل رفتار كند به اين معنى كه از روى تفضل زياده از آنچه مستحقى به تو عنايت فرمايد يا از روى معدلت فراخور عمل تو با تو معامله كرده به تو ثواب دهد ، در هر صورت به فضل يا به عدل تسليم او خواهى بود و بر دلت از جناب او چيزى كه تو را از آن مقام دور كند نخواهد گذشت .

در آن مقام كه مقام تحير و كمال دل‏دادگى است ، جز وصل جانان چيزى براى تو مطرح نخواهد بود و چيزى هم جز فضل و كرامت و عنايت و لطف نسبت به تو براى او مطرح نخواهد بود !!

آنجاست كه تمام وجودت يك پارچه فرياد مى‏زند :

  • يار برداشت ز رخ پرده براى دل من نتوان گفت زمين است وسما خلوت دوست دل من بارگه سلطنت فقر و فناست عشق با آن‏كه هواى من و آب من ازوست پنجه حسن كه معمار بناى ابدى است اى كه از غرب افق مى‏طلبى كرد اشراق دل من كشتى نوح است به درياى فنا من كه اين گونه نحيف هستم وبيمار وضعيف به رخ زرد من آن نرگس بيمار گشود يار بگشود در دار شفاى دل من[373]

  • برد از من دل و بنشست به جاى دل من خلوت سلطنت اوست سراى دل من آسمان است و زمين است گداى دل من تربيت يافته از آب و هواى دل من كرد از آب و گل عشق بناى دل من آفتاب ازل از شرق سماى دل من ناخداى دل كشتى است خداى دل من حق غذاى دل من گشت و دواى دل من يار بگشود در دار شفاى دل من[373] يار بگشود در دار شفاى دل من[373]

/ 244