اظهار عجز هنگام ورود به مسجد - عرفان اسلامی جلد 4

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 4

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اظهار عجز هنگام ورود به مسجد

اين مطلب از طريق معارف الهى و مسائل علمى به اثبات رسيده كه انسان يكى از عاجزترين و ناتوان‏ترين موجودات روى زمين و بلكه عالم خلقت است .

روزگارى كه در رحم مادر قرار داشت ، قدرتى براى حفظ خود جز عنايت حضرت حق نداشت ؛ روزى كه مى‏خواست متولد شود از خود در برابر حوادث احتمالى قوت دفاع نداشت .

چند سالى كه در گهواره و دامن مادر و آغوش پدر و ايام صباوت بود ، ارزياب هيچ برنامه‏اى نبود و با مواظبت و محبت و لطف ديگران خود را به جوانى رساند .

در ايام جوانى در مقابل پيش‏آمدها چنان ناتوان بود كه اگر وسايل علمى و پزشكى و اجتماعى نبود جان سالم به در نمى‏برد !

و به وقت پيرى و ضعف و عجز و ناتوانى حكومتى كامل بر او برقرار مى‏كند و در يك لحظه ناگهان چراغ پر فروغ عمرش خاموش مى‏شود .

اين عاجز ناتوان ، اگر وسايل مادى در اختيارش نبود ، هيچ كارى از پيش نمى‏برد و تمام ادعاها و كبر و نخوت و خودبينى و خودخواهيش ، طبل توخالى و كيسه‏اى نازك پر از باد هوا است .

عجز واقعيتى است كه با آب و خاك انسان عجين است و در مقام مقايسه با موجودات زنده ، شايد بتوان گفت كه انسان از عاجزترين جنبندگان صحنه خاك است !

عجز جسمى ، عجز عقلى و عجز نفسى ، از همراهى انسان دست بردار نيست و راه جبران عجز پناه آوردن به مسائل مادى و برنامه‏هاى دنيايى نيست ، بلكه راه جبران عجز اتصال معنوى به قدرت لايزال است ، همان راهى كه تمام انبيا و امامان عليهم‏السلامو اوليا و عاشقان در آن سير كردند ، خلأ قدرت فقط با عنايت حضرت دوست قابل پر كردن است و بس كه تمام وسايل قدرت ظاهرى باد آورده و باد برنده است !!

براى رفع عجز و ناتوانى ، بايد به پيشگاه مقدس او به التماس و لابه و دعا و زارى نشست و عرضه داشت :

  • يا الهى دردمندان توييم د ، خلاصى‏ام از اين زندان و بند پادشاها حكم و فرمان آن توست بخششى كن ميهمان خويش را بخشش تو هست انعام همه رحم كن بر حال من اى پادشاه اين چنين سرگشته را بنماى راه[382]

  • پاى بند بند و زندان توييم رحم كن بگشاى اين صيد از كمند اين گدا يك لحظه‏اى مهمان توست از كرم كن مر غنى درويش را كوس سلطانيست بر بام همه اين چنين سرگشته را بنماى راه[382] اين چنين سرگشته را بنماى راه[382]

/ 244