1 ـ احساس نياز به درگاه بى نياز
قبل از اينكه انسان با معارف عاليه الهيّه روبرو شود و با تذكرات بسيار پر ارزشى كه در آن معارف متوجه انسان است روبرو شود ، اگر اندكى تأمل و مختصرى فكر در حق خود كند در مىيابد كه به هيچ وجه مالك ملكى نيست و به هيچ وجه براى او به اندازه سر سوزنى قدرت و قوت نمىباشد .از هنگام ولادت تا وقت خروج از دنيا غرق در فقر محض و آغشته به نياز صرف و محكوم احتياج به ديگرى است .نه در خلقت و آفرينش خود ، او را اختيارى است و نه خروجش از دنيا به دست اراده اوست و نه آنچه در اين مبدأ و منتها بر او مىگذرد ، مايههاى اولى و استعدادهاى اصلىاش در اختيار اوست .اين همه كه در خط تاريخ ، در خود احساس غنا كردهاند ، غنايى كه متولد از حالات ابليسى است ، غنايى كه منبع شرور و معاصى و گناهان و تخلفات و پستىهاست ، همه و همه ناشى از غفلت انسان نسبت به خويش و خداى خويش است .انسان اگر خود را بشناسد و اگر اندكى معرفت به خداى مهربان خويش پيدا كند هرگز در هيچ امرى احساس غنا و بىنيازى نمىكند ، بلكه به اين معنى واقف مىشود كه در كمال فقر و در اوج نيازمندى و در نقطه كمال احتياج است .چون به اين حقيقت واقف شود و به اين معنى برسد كه از خود ، منيت و خوديتى ندارد و هويت و شخصيتش از او نيست ، بلكه مملوك ضعيف و مسكينى ناتوان و نيازمندى دردمند و گدايى بىچيز در برابر مالكى قوى و آقايى عزيز و بىنيازى جميل و صاحب غنايى بزرگ است ، به آن جناب متوسل شده و براى بيشتر شناختن فقر خود و مالك غنى خويش دنبال معارف الهيّه رفته و با تمام وجود به توفيق حضرت دوست به آنچه بايد برسد ، مىرسد و آن حجاب و پرده كه بايد از خانه قلبش كنار رود ، كنار مىرود ، آن زمان است كه تمام لحظاتش متوجه حضرت يار شده و با تمام هستى و وجودش به پيشگاه مقدس او عرضه مىدارد:خداوندا چو توفيقم فزودى همىخواهم بدين راهم بدارى كه تا گردد نهانىها عيانم به نورحق چوبينا شد مرا چشم به حكمتها مزين كن دلم را گشاده كن تمامت مشكلم را[410] ره تحقيق را با من نمودى به فضل خويش آگاهم بدارى به فضل خويش گويا كن زبانم نيايد باطلم ديگر فراچشم گشاده كن تمامت مشكلم را[410] گشاده كن تمامت مشكلم را[410]