شراب عشق او در كام كردم گرفتم جا در آغوش خوش يار من از خم خانه عشق و ولايش دل وحشىتر از وحش بيابان پيام وصل جانان چون شنيدم زدم بر سينه نامحرمان دست زغير او بريدم دل به عالم چو مسكين در ره عشقش فتادم پس آنگه ترك كام و نام كردم خود و جان و دلم بىنام كردم سراپا خويش را گمنام كردم چه شيرين جرعهها در كام كردم به عشق حضرتش در دام كردم دل گريان خود آرام كردم جدايى من زخاص و عام كردم همين يك كار را اتمام كردم پس آنگه ترك كام و نام كردم پس آنگه ترك كام و نام كردم