دو بيتم جگر كرد روزى كباب دريغا كه بىما بسى روزگار بسى تير و دى ماه و ارديبهشت پس از ما بسى گل دمد بوستان كسانى كه از ما به غيب اندرند زدم تيشه يك روز بر تلّ خاك كه زنهار اگر مردى آهستهتر خبر دارى اى استخوانى قفس چو مرغ از قفس رست و بگسست قيد نگهدار فرصت كه عالم دمى است دمى نزد دانا بِهْ از عالمى است[6] كه مىگفت گويندهاى با رباب برويد گل و بشكفد لاله زار برآيد كه و ما خاك باشيم و خشت نشينند با يك دگر دوستان بيايند و بر خاك ما بگذرند به گوش آمدم نالهاى دردناك كه چشم و بناگوش و رويست و سر كه جان تو مرغيست نامش نفس دگر ره نگردد به سعى تو صيد دمى نزد دانا بِهْ از عالمى است[6] دمى نزد دانا بِهْ از عالمى است[6]