ساقى جان به جام من ريخت مىمدام دل ملك دل است رام من ، سكه دل به نام من صدر جلال پادشه شاه بر اوست متكى عقل ستاده پشت در عشق به گاه مستقر عرش بدان معظمى گشت به پاى دل زمى گفتم من گداى تو خاك در سراى تو كعبه تويى مراد را ، راه تويى معاد را مست مدام حق منم باده جام حق منم سرِّ تمام حق منم از سر اهتمام دل گشت زپاى تا سرم مست مدام جام دل دل همگى به كام من ، من همگى به كام دل كوه و زمين و آسمان صف زده در سلام دل نوبت سلطنت زند بر طبقات بام دل دولت عرش اعظمى يافت زفيض عام دل مىدهدم نداى تو فيض على الدوام دل اينكه دهى جماد را سرعت سير گام دل سرِّ تمام حق منم از سر اهتمام دل سرِّ تمام حق منم از سر اهتمام دل