عرفان اسلامی جلد 4

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 4

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

غزالى در « كيمياى سعادت » در ركن اوّل مى‏گويد :

اما آنچه مهم است در هر روز آن است كه در مرگ و نزديكى اجل تفكر كند و با خود گويد كه ممكن است كه از اجل يك روز بيش نمانده است كه فايده اين فكرت عظيم است كه اين خلق كه روى به دنيا آورده‏اند از درازى امل است و اگر به يقين دانندى كه تا يك ماه يا يك سال بخواهند مرد ، از هرچه بدان مشغولند دور باشندى و باشد كه تا يك روز بخواهند مرد و ايشان به تدبير كارى مشغولند كه تا ده سال به كار خواهد آمد و براى اين گفت حق تعالى :

أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِى مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا خَلَقَ اللّهُ مِن شَىْ‏ءٍ وَأَنْ عَسَى أَن يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ [161] .

آيا در [ فرمانروايى و ] مالكيّت [ و ربوبيّت ] بر آسمان‏ها و زمين و هر چيزى كه خدا آفريده و اين‏كه شايد پايان عمرشان نزديك شده باشد با تأمل ننگريسته‏اند ؟

و چون دل صافى كند و اين تأمل كند رغبت ساختن زاد آخرت در دل حركت كند و بايد تفكر كند تا درين روز چند خير ميسر تواند بود وى را و از هرچه معصيت است ، حذر مى‏بايد كرد و در گذشته چه تقصير كرده است كه مى‏تدارك بايد كرد و اين همه را به تدبر و تفكر حاجت بود .

پس اگر كسى را راه گشاده بود ، تا در ملوك آسمان و زمين نگرد و در عجايب صنع نگرد ، بلكه در جمال و جلال حضرت الهيت نگرد ، اين تفكر از همه عبادات و از همه تفكرها فاضل‏تر كه تعظيم حق تعالى بر دل غالب شود و تا تعظيم غالب نشود محبت غالب نشود و كمال سعادت در كمال محبت است ، ليكن اين هركسى را ميسر نباشد .

ليكن در بدل اين بايد كه در نعمت‏هاى حق تعالى كه بر وى است تفكر كند و در محنت‏ها كه در عالم است از بيمارى و درويشى و انواع عقوبات كه ورا از آن خلاص داده‏اند ، تا بداند كه شكر بر وى واجب است و شكر بدان بود كه فرمان ها به جاى آرد و از معصيت‏ها دور باشد و در جمله ساعتى در آن‏ها تفكر كند[162] .

بهاء الدين ولد فرزند مولوى مى‏گويد :

  • گفت احمد هركه دو روزش يكى است بى يقينى مى‏زند در ابلهى هر دمى پس مى‏رود از پيش صف رنج او هر لحظه بدتر مى‏شود سوى دوزخ مى‏رود آن ردّ باب پيش از آن كه كار تو آنجا رسد رو به سوى اصل خود هم چون خليل پاى همت بر خور و بر ماه نه اين خودى را خرج كن اندر خدا آب جان را ريز اندر بحر جان تا شوى درياى بى‏حد و كران

  • هست مغبون و گرفتار شكى است پر ز بادى هم چو انبان تهى مى‏شود صافيش دردى هم چو كف هر دمى او زشت و ابتر مى‏شود بى عذاب بحر در بحر عذاب هر دمى غفلت تو را واپس برد بگذر از استاره و چرخ نبيل سر بر آن ايوان و آن درگاه نه تا نمانى هم چو ابليسى جدا تا شوى درياى بى‏حد و كران تا شوى درياى بى‏حد و كران

/ 244