پس يقين دان راه بعد وصل هوست سير الى اللّه را بود پايان و حد اين چنين سيرى فن آن بنده است مرده را كش سيل هر سو مىبرد سير سيل است آن و مرده بىخبر هم چنين چون بنده مرد از هست خود غير حق بعد از فنا در كار نيست پس بود در راه وصلت سير حق غير سير حق مدان آن سير را زو ببين آن طاعت و آن خير را اوليا را راه اندر عين اوست سير فى اللّه را نه حد باشد نه عد كاو زخود مرده است و از حق زنده است او ندارد زآن خبر جو مىبرد مىرود بر روى آب اى نامور او نماند و گشت فانى در احد يار حق حقست و حق را يار نيست اوست تنها كژ مخوان اينجا ورق زو ببين آن طاعت و آن خير را زو ببين آن طاعت و آن خير را