اسباب غضب - عرفان اسلامی جلد 10

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 10

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اسباب غضب

و اسباب غضب ده است .

اوّل : عجب ،

دوّم : افتخار ،

سوّم : مراء ،

چهارم : لجاج ،

پنجم : مزاح ،

ششم : تكبّر ،

هفتم : استهزا ،

هشتم : غدر ،

نهم : ضيم[319] ،

دهم : طلب نفايسى كه از عزت موجب مناقشه و محاسده شود و شوق به انتقام غايت اين اسباب بود و بر سبيل اشتراك و لواحق غضب كه اعراض اين مرض بود ، هفت صنف باشد :

اوّل : ندامت ،

دوّم : توقع مجازات عاجل و آجل ،

سوّم : مشقّت دوستان ،

چهارم : استهزاى اراذل ،

پنجم : شماتت اعدا ،

ششم : تغيير مزاج ،

هفتم : تألّم ابدان هم در حال ، چه غضبْ جنون يك ساعت بود ، اميرالمؤمنين على كَرم اللّه وجهه فرمود :

اَلْحِدَّةُ ضَرْبٌ مِنَ الْجُنُونِ لاَِنَّ صاحِبَها يَنْدَمُ فَاِنْ لَمْ يَنْدَمْ فَجُنونُهُ مُسْتَحْكَمٌ[320] .

غضب و خشم نوعى از ديوانگى است ؛ زيرا غضبناك پشيمان مى‏شود و اگر پشيمان نشد ، پس جنون او ريشه‏اى است .

و گاه بود كه به اختناق ، حرارت دل ادا كند و از آن امراض عظيم كه مؤدى باشد به تلف تولد كند و علاج اين اسباب علاج غضب بود چه ارتفاع سبب موجب ارتفاع مسبّب بود و قطع مواد مقتضى ازاله مرض و اگر بعد از علاج سبب به نادر چيزى از اين مرض حادث شود به تدبير عقل دفع آن سهل بود .

علاج اسباب غضب

و معالجه اسباب غضب اين است :

امّا عجب ، و آن ظنّى كاذب بود در نفس ، چون خويشتن را استحقاق منزلتى شمرد كه مستحق آن نبود و چون بر عيوب و نقصانات خويش وقوف يابد و داند كه فضيلت ميان خلق مشترك است ، از عجب ايمن شود ، چه كسى كه كمال خود به ديگران يابد معجب نبود .

و اما افتخار ، و آن مباهات بود به چيزهاى خارجى كه در معرض آفات و اصناف زوال باشد و به بقا و ثبات آن وثوقى نتواند بود چه اگر فخر به مال كنند از غضب و نهب آن ايمن نباشند و اگر به نسب كنند صادق‏ترين اين نوع آن گاه بود كه شخصى از پدران او به فضل موسوم بوده باشد ، پس چون تقدير كنند كه آن پدر فاضل او حاضر آيد و گويد كه اين شرف كه تو دعوى مى‏كنى بر سبيل استبداد مرا است نه تو را و تو را به نفس خويش چه فضيلت است كه بدان مفاخرت توانى كرد از جواب او عاجز آيد .

و حكايت كنند كه :

يكى از رؤساى يونان بر غلام حكيمى افتخار نمود ، غلام گفت : اگر موجب مفاخرت تو بر من اين جامه‏هاى نيكوست كه خويشتن را بدان آراسته‏اى ، حسن و زينت در جامه است نه در تو و اگر موجب فضل تو اين اسب را است كه بر او نشسته‏اى ، چابكى و فراهت در اسب است نه در تو و اگر فضل پدران است ، صاحب فضل ايشان بوده‏اند نه تو و چون از اين فضايل هيچ كدام حق تو نيست ، اگر صاحب هر يكى حظّ خويش استرداد كند بلكه خود فضيلت هيچ كدام از او به تو انتقال نكرده است تا بر او حاجت افتد پس تو كه باشى ؟

/ 215