ملا فتح اللّه كاشانى در « تفسير منهج » در ذيل آيه شريفه[354] : وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ [355] .و يقيناً تو بر بلنداى سجاياى اخلاقى عظيمى قرار دارى . نقل مىكند :پيرزنى چادرنشين كه راهش به مدينه منوره دور بود علاقه عجيبى به اسلام و پيامبر صلىاللهعليهوآله داشت .چند بار به فرزندانش گفته بود مرا به مدينه ببريد تا به شرف زيارت محبوب خدا ، رسول اسلام صلىاللهعليهوآله مشرّف شوم ، ولى فرزندان او موفّق به اين سفر نشده بودند ، پيرزن در آتش فراق رسول خدا صلىاللهعليهوآله مىسوخت و در اشتياق ديدار پيامبر صلىاللهعليهوآله در حسرت و اندوه و غم و غصه به سر مىبرد .ديدار رسول خدا صلىاللهعليهوآله را براى خود بهشت برين مىدانست و زيارت حضرتش را بهترين عبادت به حساب مىآورد . دلش آرام نداشت ، قلبش مضطرب بود ، آتش عشقش هر لحظه زبانه بيشتر مىكشيد ، ولى راه بجايى نداشت .فرزندانش هر روز به صحرا مىرفتند و او در تهيه وسايل استراحت و فراهم آوردن آب و غذا مىكوشيد و در قلب خود هم با خداى مهربان براى پيدا كردن توفيق زيارت حبيب خدا مناجات مىكرد .روزى براى آوردن آب همراه با يك مشك به سر چاهى كه در بيابان بود آمد ، از عنايت خدا ، رسول اكرم صلىاللهعليهوآله با دو سه نفر از ياران و اصحاب از آن منطقه عبور مىكرد چون به سر چاه رسيد و پير زن را ديد كه بند مشك به دست دارد و براى آب كشيدن از چاه آماده مىشود ، به او فرمود : اين كار براى تو زحمت دارد ، مشك را به من بده تا از چاه به كمك تو آب بيرون بياورم ، پيرزن در پاسخ گفت : اگر اين زحمت را از دوش من بردارى برايت دعا مىكنم .پيامبر صلىاللهعليهوآله مشك را پر از آب كرد ، سپس به دوش مبارك قرار داد و راهى به سوى خيمه و چادر آن زن شد ، هوا در گرما بيداد مىكرد ، بار سنگين بود ، عرق بر پيشانى رسول خدا صلىاللهعليهوآله جارى شده بود ، ياران به آن جناب عرضه داشتند : مشك را به ما بده تا به در خيمه اين پيرزن برسانيم ، در پاسخ آنان با يك دنيا عاطفه و محبت فرمودند : دوست دارم بار امتم را خود به دوش بكشم ! !