هر سو كه دويديم همه سوى تو ديديم هر قبله كه بگزيد دل از بهر عبادت هر سرو روان را كه در اين گلشن دهر است تا مهر رخت بر همه ذرات بتابيد در ظاهر و باطن به مجاز و به حقيقت هر عاشق ديوانه كه در جملگى توست از مغربى احوال مپرسيد كه او را سودا زده طرّه هندوى تو ديديم هرجا كه رسيديم سر كوى تو ديديم آن قبله دل را خم ابروى تو ديديم بر رسته به بستان و لب جوى تو ديديم ذرات جهان را به تك و پوى تو ديديم خلق دو جهان را همه رو سوى تو ديديم بر پاى دلش سلسله موى تو ديديم سودا زده طرّه هندوى تو ديديم سودا زده طرّه هندوى تو ديديم