دم عيسوى اوليا - عرفان اسلامی جلد 10

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 10

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فرمود : بنشين . عرض كردم : مى‏ترسم ، فرمود : مترس بنشين ، من هم چون غلامى كه در مقابل مولايش بنشيند نشستم ، آن بزرگوار فرمود : راحت باش و چهار زانو بنشين كه تو زحمت كشيده‏اى و پياده و پاى برهنه آمده‏اى و بالجمله از آن جناب نسبت به اين بنده الطاف عظيمه و مكالمات لطيفه واقع شد كه اكثر آنرا فراموش نمودم ، چون از آن حالت به خود آمدم همان روز اسباب زيارت و تشرّف به سامرّا فراهم شد با آن كه مدّتى بود كه راه مسدود بود ، پس من با پاى برهنه و پياده به زيارت آن جناب مشرف شدم و شبى در روضه مقدّسه مكرر زيارت جامعه را خواندم و در اثناى راه كرامت‏هاى عظيمه و معجزات غريبه ظاهر شد ! !

راستى ، مگر بدون اداى واجبات و به خصوص ترك محرّمات و منهاى تزكيه نفس و تجليه وجود ، مى‏توان به مقام قرب رسيد و شيرينى وصال را چشيد ؟

دم عيسوى اوليا

فاضل تنكابنى مى‏گويد :

در ابتداى امر كه هنوز آخوند ملا محمد تقى مجلسى شهرت كافى نداشت ، شخصى از ارادتمندان آن جناب نزد ايشان شكايت برد كه من همسايه بدى دارم و از سوء خلق او به تنگ آمده‏ام ، شب‏ها دوستان نااهل خود را جمع كرده و تا صبح به شراب‏خوارى و لهو و لعب مشغول‏اند و آسايش مرا سلب كرده‏اند ، اگر ممكن است در اين زمينه علاجى كنيد ، ايشان فرمودند : امشب همه آنان را به خانه‏ات به ميهمانى دعوت كن ، من نيز مى‏آيم شايد خداى تعالى بدين وسيله او را هدايت فرمايد .

آن مرد ايشان را به مهمانى خواست ، همسايه‏اش كه سردسته اشرار و اوباش بود گفت : چه شد كه تو نيز به جرگه ما و حلقه ما درآمدى ؟ گفت : فعلاً چنين پيش آمده ، آنان از دعوتش به گرمى استقبال كردند ، پس آن شخص ، آخوند ملا محمد تقى را خبر كرد و آخوند پيش از همه آنان به خانه آن شخص رفت و در گوشه‏اى قرار گرفت !

همين كه سردسته اوباش با دوستانش وارد شد و چشمش به آخوند افتاد كه در گوشه‏اى نشسته ناراحت شد ، چرا كه آخوند هم مسلك آنان نبود و وجودش باعث منغص شدن عيش آنان مى‏شد ، اما به حكم اجبار با دوستانش نشستند و براى اين كه آخوند را از آن مجلس براند سر صحبت را اين چنين باز كرد و گفت : راهى كه شما در پيش گرفته‏ايد بهتر است يا شيوه‏اى كه ما داريم ؟

آخوند فرمود : براى روشن شدن اين مطلب بايد هر كدام خواص و لوازم كار خود را بيان كنيم تا ببينيم كدام يك از اين دو بهتر و خوش‏تر است ؟

سردسته اشرار گفت : انصاف دادى و سخن به حقّى گفتى ، يكى از اوصاف ما اين است كه چون ما نمك كسى را خورديم به اصطلاح نمكدان نمى‏شكنيم و به صاحب نمك خيانت نمى‏نماييم ، آخوند فرمود : اين چنين كه مى‏گويى نيست و من حرف تو را به هيچ وجه قبول ندارم كه شما اين چنين هستيد . آن شخص گفت :

انكار شما بى‏مورد است ؛ زيرا اين امر از مسلّمات اين طايفه است ، آخوند فرمود :

اگر چنين است من از شما مى‏پرسم آيا شما هرگز نمك خدا را خورده‏ايد ؟ !

/ 215