سخن عشق جز اشارت نيست دل شناسد كه چيست جوهر عشق در عبارت همى نگنجد عشق هركه را دل ز عشق گشت خراب عشق بِستان و خويشتن بفروش گر شود فوت لحظهاى بىعشق دل خود را ز گور نفس برآر تن خود را به خون ديده بشوى كه تنت را جز اين طهارت نيست[136] عشق در بند استعارت نيست عقل را ذرهاى بصارت نيست عشق از عالم عبارت نيست بعد از آن هرگزش عمارت نيست كه نكوتر از اين تجارت نيست هرگز آن لحظه را كفارت نيست كه دلت را جز اين زيارت نيست كه تنت را جز اين طهارت نيست[136] كه تنت را جز اين طهارت نيست[136]