طمع و قناعت - عرفان اسلامی جلد 10

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 10

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ [216] .

[ فرعون ] گفت : اگر معبودى جز من بگيرى ، قطعاً تو را از زندانيان [ كه زير سخت‏ترين شكنجه‏اند ] قرار خواهم داد .

و اين هر سه نوع كه تقرير كرده شد در اصطلاح طمع است و از جمله مهلكات است.

طمع و قناعت

بدان كه طمع از جمله اخلاق مذموم است و مذلّت اندر حال نقد بود و خجلت به آخر كار .

هر كه به كسى طمع دارد با وى مداهنت كند و نفاق كند و به عبادت ريا كند و بر استخفاف و باطل وى صبر كند و آدمى را حريص آفريده‏اند كه بدان كه دارد هرگز قناعت نكند و جز به قناعت از حرص و طمع نرهد .

و رسول صلى‏الله‏عليه‏و‏آله گفت :

اگر آدمى را دو وادى پر زر بود وادى خواهد و جز خاك اندرون آدمى پُر نگرداند[217] .

و فرمود : خُنك آن كس كه راه اسلام به وى نمودند و قدر كفايت به وى دادند و بدان قناعت كرد[218] .

عوف بن مالك گفت :

نزديك رسول صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بوديم هفت يا هشت كس گفت : بيعت كنيد با رسول خداى ، گفتيم : بر چه بيعت كنيم ؟ گفت : بيعت كنيد كه خداى را بپرستيد و پنج نماز بپاى داريد و هر چه فرمايد به سمع و طاعت پيش رويد و يك سخن آهسته گفت : و از هيچ كس سؤال مكنيد و اين قوم پس از آن چنان بودند كه اگر تازيانه از دست ايشان بيفتادى فراكس نگفتندى كه به من ده[219] .

موسى عليه‏السلام گفت :

يا ربّ از بندگان تو كه توانگرتر ؟ گفت : آن كه قناعت بكند بدانچه من دهم ، گفت : كه عادل‏تر ؟ گفت : آن كه انصاف از خود بدهد[220] .

محمّد بن واسع رحمة اللّه عليه نان خشك در آب كردى و مى‏خوردى و مى‏گفتى كه هر كه بدين قناعت كند از همه خلق بى‏نياز بود .

يكى از حكما مى‏گويد :

هيچ كس به رنج صبورتر از حريص مُطمع نبود و هيچ كس را عيش خوش‏تر از قانع نبود و هيچ كس اندوهگين‏تر از حسود نبود و هيچ كس سبك‏بارتر از آن كس نبود كه به ترك دنيا بگويد و هيچ كس پشيمان‏تر از عالم بدكردار نبود[221] .

عبرت از طمع‏كار

شعبى رحمة اللّه عليه همى گويد :

صيادى گنجشكى بگرفت ، گفت : مرا چه خواهى كرد ؟ گفت : بكشم و بخورم ، گفت : از خوردن من چيزى نيايد ، اگر مرا رها كنى سه سخن به تو آموزم كه تو را بهتر از خوردن من ، گفت : بگوى ، مرغ گفت : يك سخن در دست تو بگويم و يكى آن وقت كه مرا رها كنى و يكى آن وقت كه بر كوه شوم . گفت : اوّل بگويى ، گفت :

هر چه از دست تو بشد بدان حسرت مخور ، رها كرد و بر درخت نشست گفت :

ديگرى بگوى . گفت : محال هرگز باور مكن و پريد بر سر كوه نشست و گفت : اى بدبخت ! اگر مرا بكشتى اندر شكم من دو دانه مرواريد بود هر يكى بيست مثقال ، توانگر مى‏شدى كه هرگز درويشى به تو راه نيافتى .

مرد انگشت در دندان گرفت و دريغ و حسرت همى خورد و گفت : بارى بگوى .

/ 215