صهیونیسم، تشکیل دولت اسرائیل نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

صهیونیسم، تشکیل دولت اسرائیل - نسخه متنی

محمد امیر شیخ نوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

صهيونيسم، تشكيل دولت اسرائيل

محمدامير شيخ نوري

چكيده

مسأله بازگشت يهوديان به فلسطين و تأسيس جامعه و حكومت اسرائيل در اصل نه صهيونيستي بود و نه يهودي؛ بلكه ازسوي كشورهاي استعمارگر اروپا به خاطر منافع و ايجاد پايگاهي در منطقه مطرح مي شود. براي حفظ اين منافع، ناسيوناليسم يهود كه پديده اي كاملاً اروپايي بود به وجود مي آيد و در نيمة دوم قرن نوزدهم در كشورهاي اروپاي غربي و روسيه شروع مي شود و توسعه مي يابد.

به طور مسلم موضوع صهيونيسم به ريشه يابي سياست هاي تشكيل دهندة آن نياز دارد و بي ترديد اين مهم، بدون شناخت علمي پديدة صهيونيسم ناممكن است. اين مقاله مي كوشد تا به بررسي اين عوامل بپردازد.

مقدمه

جنبش صهيونيستي درواقع حركتي مستقل و متكي به خود نبود؛ بلكه همزمان با رشد رقابت هاي استعماري و امپرياليستي در اروپا به وجود آمد. انديشة صهيونيستي، يعني بازگشت به فلسطين و تأسيس حكومت اسرائيل، در اصل ازسوي قدرت هاي استعماري رقيب در اروپا مطرح شد و بعدها بورژوازي يهود نيز براي دست يابي به اهداف خود، با سرمايه داري اروپا همدست شد و حركت صهيونيستي را بنا نهاد.

با توجه به اين جناح بندي هاي استعمار، شاهد به وجود آمدن انجمن وگردهمايي هاي يهودي ها در سراسر اروپا هستيم كه ازسوي انگلستان حمايت مي شد؛ يكي از معروف ترين اين انجمن ها، «جنبش عشاق صهيون» بود كه براي نخستين بار در سال 1882 در روسيه پديد آمد.

موجوديت صهيونيستي از آغاز تأسيس، درصدد حفظ منافع استعمارگران ازجمله نفت و درهم كوبيدن جنبش ها و جلوگيري از تحقق آرمان هاي ملي و قومي مردم منطقه بود.

نحوه به وجود آمدن صهيونيسم

واژه صهيونيسم (zionism) ممكن است نخستين بار ازسوي «ناتان بيرن بام»

(Nathan Birn Baum) در مقاله اي كه در سال 1886 انتشار يافت درج شده باشد. آن چه از اين واژه مفهوم مي شد، معنايي به صورت «استقرار دوبارة ملت يهود در خاك فلسطين» داشته است يا به قول نويسنده اي كه تأكيد فراواني دارد تا آن را «ارض اسرائيل» (Erez ___ Israel) بنامد، به ناگاه پيروان جنبش صهيونيسم، بين يهوديان و فلسطين ارتباطي تاريخي مي يابند.

درواقع جنبش صهيونيستي حركتي مستقل و متكي به خود نبود؛ بلكه همزمان با رشد رقابت هاي استعماري و امپرياليستي در اروپا به وجود آمد و حيات آن در طول سال هاي قبل از 1948 به قدرت هاي استعماري اروپا (آلمان انگلستان) و سپس به آمريكا وابسته بود. درواقع صهيونيسم زاييدة رشد بورژوازي يهود در اواخر قرن نوزدهم در اروپا و آمريكا بود و حمايت بورژوازي يهود، گسترش اين حركت را سبب شد. با وجود اين، تعداد فراواني از يهوديان غيرصهيونيست و گروهي از صهيونيست هاي غيرسياسي، ضمن مخالفت با نظر رهبران صهيونيست، انديشه هاي آنان را ضد تعاليم دين يهود و ارتدادي مي دانند.

درمجموع، اصطلاح صهيونيسم در قرن نوزدهم ساخته شد؛ ولي بااين حال براي اشاره به پاره اي گرايش ها در تاريخ غرب و نيز درون نسق ديني يهود كه بر اين تاريخ تقدم دارد ـ به كار مي رود:

1.صهيونيسم به معناي ديني: واژه صهيون (sion) در ميراث ديني يهود به كوه صهيون و بيت المقدس و به طور اعم بر سرزمين مقدس اطلاق مي شود. يهوديان، خويشتن را «زادة‎صهيون» مي دانند؛ همچنين اين واژه براي اشاره به يهوديان به عنوان يك گروه ديني به كار مي رود.

2. همچنين اين اصطلاح بر يك ديدگاه يهودي مشخص اطلاق مي شود. كه در اروپا پديد آمده است. اين جريان به دفاع از اسكان يهوديان در فلسطين برخاسته است.

3. با اوجگيري سكولاريسم در جوامع غربي، صهيونيسم در محافل فيلسوفان، به ويژه فيلسوفان رومانتيك، و انديشمندان سياسي و اديبان ظاهر شد كه با تكيه بر استدلال هاي تاريخي، سياسي و حتي «علمي»، اسكان دوبارة يهوديان در فلسطين را تبليغ مي كرد. اين نوع صهيونيسم را «صهيونيسم غيريهود» يا «صهيونيسم اغيار» مي نامند.

4. پديد آمدن گرايش هاي صهيونيستي در ميان يهوديان در اواخر قرن نوزدهم آغاز شد كه نخست به شكل «نيكوكاري» سنتي و ارسال صدقات ازسوي ثروتمندان يهودي غرب به برادران بينوايشان در شرق به منظور ياري آنان در امر اقامت در كشور ديگر ازجمله فلسطين تجلي يافت.

5. «ناتان بيرن بام» انديشمند يهودي اتريشي (1937 1864) در جملة خود آزادسازي اصطلاح صهيونيسم را مطرح كرد وي در سخنراني خود به تاريخ ششم نوامبر 1891م. در تشريح مفهوم اين اصطلاح گفت:

«صهيونيسم به معناي برپايي سازماني است كه علاوه بر حزب (دوستداران صهيون) كه درحال حاضر موجود است، تشكل قومي سياسي را نيز دربرداشته باشد.»

وي در محفلي ديگر (در نخستين كنگرة صهيونيسم) در سال 1897م. مي گويد كه از ديدگاه صهيونيسم، قوميت، نژاد و ملت يك شي اند. بدين ترتيب وي تعريف تازه اي از دلالت اصطلاح «ملت يهود» ارائه داد كه در گذشته به گروه ديني قومي اشاره داشت و از آن پس به گروه نژادي (به مفهوم رايج آن زمان) اشاره كرد كه جنبه ديني از آن زدوده شد.

6. پس از آن، معاني و دلالت هاي واژة مذكور شاخ و برگ يافت. «صهيونيسم سياسي» و «صهيونيسم عملي» سر برون كردند و درپي آن، دو «صهيونيسم تركيبي» (synthetic) پديد آمد؛ سپس صهيونيسم فرهنگي و ديني ظاهر گرديد كه بعد «گتو»يي (Ghettos محله هاي يهودي نشين) را بر صهيونيسم افزود؛ همچنين «صهيونيسم دموكراتيك»، «كارگري»، «بازگشت» و «راديكال» ظهور يافت و پس از 1948 صهيونيسم دياسپورا (Diaspora آوارگي قوم يهود) پديدار گشت.

7. واژه صهيونيسم در جهان عرب و كشورهاي جهان سوم به معناي استعمارگري مبتني بر شهرك سازي و اشغالگري است كه با حمايت غرب در فلسطين انجام گرفته است و نزد آن ها بار ديني دربر ندارد.

به هرحال صهيونيسم حركتي غربي بوده و هست؛ ازاين رو هنگامي كه واژه صهيونيسم را به كار مي بريم، درواقع به حركتي اشاره مي شود كه در غرب به وجود آمده و فلسطين را به صورت مكاني براي اسكان يهوديان برگزيده و با انتقال از غرب به شرق، هرگز هويت غربي خود را از دست نداده است.

انديشه تأسيس دولتي براي قوم يهود، سابقه اي استعماري دارد و به زمان «ناپلئون بناپارت» بازمي گردد. ناپلئون بناپارت در سال 1799م. با صدور فرماني از يهوديان آسيا و آفريقا خواست تا تحت لواي وي جمع شوند و در مقابل به آن ها وعده داد تا سرزمين مقدسي را در اختيار آنان قرار دهد و عظمت و شكوه اورشليم باستاني را زنده كند. ناپلئون با بيان چنين طرحي، قصد داشته است تا از يهوديان آسيا و آفريقا براي دستيابي به اهداف خود استفاده كند. دراين زمينه اعضاي مجمع بزرگ پاريس مي گويند:

بناپارت در انديشه حضور نوزايش و نجات سياسي يهوديان در سرزمين مصر يا كرانه هاي رود اردن بوده است. ما در اين مورد هيچ ترديدي نداريم. اگرچه مخدوش جلوه دادن اين گونه فرضيه هاي غيرواقعي، شرم آور است، اين احساس در ما وجود دارد كه اين مرد بزرگ، انديشه استقرار دوبارة يهوديان در فلسطين را در سر مي پروراند و بازگرداندن يهوديان به فلسطين، جزئي از طرح هاي وي را در قبال مصر كه وي هرگز از آن دست برنداشت تشكيل مي داده است.

تسلط ناپلئون بر منطقه، بيش از سه سال طول نكشيد و با شكست فرانسه از انگلستان، نيروهاي انگليسي جايگزين نيروهاي فرانسوي شدند.

درواقع توجه انگلستان به فلسطين و منطقة عربي، تنها به امنيت راه بازرگاني خود به هند و در نهايت امنيت راه هاي نظامي و دريايي امپراطوري محدود نبود؛ انگلستان قصد داشت تا از راه سيطره بي رقيب ناوگان خود بر آب هاي منطقه و از راه حفظ امپراطوري عثماني به عنوان سدي در برابر طمع كشورهاي ديگر اروپا، منطقه را براي خود حفظ كند. همه اين ها چنين معنا مي داد كه انگلستان با به وجود آمدن هر قدرت واقعي و محلي ديگر در منطقه مخالف است.

يكي از پيامدهاي اين سياست اين بود كه انگلستان، نخستين كنسولگري غرب را در سال 1839م. در قدس بنا نهاد و بيشتر فعاليت آن را به حمايت از يهوديان مهاجر اختصاص داد:

«مسأله حمايت از يهوديان، وظيفة عمده كنسولگري انگلستان در قدس بود.»

درواقع مسأله از حمايت يهوديان مهاجر در فلسطين فراتر بوده؛ زيرا چنان كه نمايندة كنسولگري انگلستان مي گويد، تعداد يهوديان مهاجر در فلسطين بسيار اندك بود و از 9700 نفر كه در شهرهاي قدس و جليل و صفد و طبريه زندگي مي كردند، تجاوز نمي كرد. هدف انگلستان اين بود كه يهوديان مهاجر بيشتري را به فلسطين بياورد و به اين وسيله مقاصد استعماري خود را جامة عمل بپوشاند. اين مقاصد در نامة «پالمرستون» (‍Palmerston) نخست وزير انگلستان به سفير اين كشور در استانبول آشكارا بيان شده است. در اين نامه او پس از برشمردن منافع سياسي و مادي مهاجرت صهيونيستي به فلسطين براي سلطان عثماني مي گويد:

«بازگشت ملت يهود به فلسطين به دعوت سلطان عثماني و با حمايت او، نقشه هاي شيطاني محمدعلي و جانشينانش را نقش بر آب خواهد كرد.»

در سال 1842 كنسولگري انگلستان در بيت المقدس افتتاح شد. همين كنسولگري درسال 1848 بيانيه اي صادر كرد كه در آن گفته شد: انگلستان تنها كشور حمايت كننده از اتباع يهودي روسي مقيم فلسطين است. با همه اين تلاش ها، «پالمرستون» به جلب نظر يهوديان براي رفتن به فلسطين و ايجاد دولت يهود موفق نشد؛ زيرا يهوديان نمي خواستند اروپا و زندگي خويش را رها كنند؛ درنتيجه مسأله براي مدتي مسكوت ماند.

دوران «پالمرستون» (52 1837)، يكي از پررونق ترين ادوار رشد افكار و انديشه هاي بازگشت يهوديان به فلسطين بود. اين دوره شاهد رويدادهاي هيجان انگيز در شرق بود. برخي از اين رويدادها از چنان اهميتي برخوردار بود كه ذهن «پالمرستون» را به شدت به خود مشغول مي كرد. مردم انگليس هر روز با نگراني و توجه خاصي رويدادها و تحولات را در شرق، ازجمله چگونگي الحاق سرزمين ها، كشورگشايي ها و مذاكرات كه به اعتقاد آن ها چگونگي سير تحولات و سرنوشت آتي بزرگ ترين كشورهاي جهان را رقم مي زد دنبال مي كردند.

بعدها در زمان «ديزرائيلي» (D'israeli) نخست وزير وقت انگلستان، بين سال هاي 1868 1880 مسأله دوباره زنده شد. صهيونيست ها به حق مي توانند ادعا كنند كه وي بزرگ ترين نمايندة جنبش آ‎ن ها بوده است. «ديزرائيلي» احترام و علاقة فراواني به هم نژادان باستاني و سرزمين باستاني آن ها داشت. او براي بازگرداندن يهوديان به جايگاه واقعي خود و اعتبار بخشيدن به آن ها در جهان، زحمات فراواني متحمل شد و با زبان و قلم خود در اين راه كوشيد. وي درجهت تحقق اين هدف، موقعيت حرفه اي خود را نيز به خطر انداخت.

توجه «ديزرائيلي» به شرق، امري كاملاً طبيعي بود. وي به شكر و عظمت رسالت امپراطوري بريتانيا اعتقاد داشت و از صميم قلب به نهادهاي انگليس علاقمند بود. وي سخت مي كوشيد تا نفوذ بريتانياي كبير را در شرق، هرچه بيشتر افزايش دهد.

در دوره نخست وزيري «ديزرائيلي» در يك گزارش استعماري كه نامش كامپل بانورمان است، وضعيت رابطه انگلستان به عنوان سركرده استعمار با منطقه و به خصوص فلسطين مشخص شده است. در اين گزارش چنين آمده است:

«مسأله اي كه وجود امپراطوري هاي اروپايي را در منطقة مديترانه جنوبي و شرقي به خطر مي اندازد اين است كه اگر ملل اين منطقه هم چنان راه بيداري و هماهنگي و پيشرفت را طي كنند، بدون شك منافع اروپائيان به كلي از بين خواهد رفت؛ بنابراين همه كشورهاي ذينفع بايد هم چنان در سياست تجزيه و تقسيم منطقه به عقب نگه داشتن مردمان آن پايداري كنند. در گزارش توصيه شده است كه براي از بين بردن ارتباط فكري و معنوي ملل منطقه، بايد از همه گونه وسايل علمي فعال استفاده شود؛ براي نمونه بايد قسمت آفريقايي از قسمت آسيايي آن با برقراري يك مانع انساني قوي و بيگانه جدا شود. اين نيروي جديد اگر در نزديكي كانال سوئز مستقر شود، مي تواند منافع غرب را به بهترين شكل حفظ كند.»

در سال 1840م. قدرت هاي بزرگ استعماري اروپا كه مي كوشيدند در امپراطوري رو به زوال عثماني رخنه كنند، مسأله آيندة سوريه را كه در آن زمان در اشغال قواي مصر بود پيش كشيدند. در اوت 1840، روزنامة تايمز مقاله اي با عنوان «سوريه، بازگرداندن يهوديان» انتشار داد كه قسمتي از مقاله به شرح ذيل بود:

پيشنهاد استقرار يهوديان در سرزمين آبا و اجدادي خود، تحت حمايت پنج قدرت بزرگ، اينك مسأله اي ذهني و خيالي نيست؛ بلكه از نظر سياسي موضوعي درخور اعتنا است.

بدين ترتيب خمير مايه اصلي انديشه صهيونيستي، يعني بازگشت به فلسطين و تأسيس حكومت اسرائيل، در اصل ازسوي قدرت هاي استعماري رقيب در اروپا مطرح شد و بعدها بورژوازي يهود نيز براي دست يابي به اهداف خود، با سرمايه داري اروپا همدست شد و حركت صهيونيستي را بنا نهاد.

با توجه به اين جنا ح بندي هاي استعمار، شاهد به وجود آمدن انجمن و گرد همايي هاي يهودي ها در سراسر اروپا هستيم كه ازسوي انگلستان حمايت مي شد. يكي از معروف ترين اين انجمن ها، «جنبش عشاق صهيون» بود كه براي نخستين بار در سال 1882م. در روسيه به وجود آمد. «عشاق صهيون» كه افرادش در سراسر اروپا به فعاليت مشغول بودند، داراي يك كميته اصلي بود كه در پاريس قرار داشت. در انگلستان «سرهنگ گلداسميت» (Goldsmit) طرح تأسيس يك ارگان نظامي را براي تأمين امنيت مستعمره هاي يهودي در فلسطين ارائه داد؛ همچنين او نقشه هايي به زبان عبري درباره فلسطين تهيه كرد. او معتقد بود كه مسأله يهود هرگز حل نخواهد شد، مگر درصورت تأسيس يك كشور يهودي در سرزمين اسرائيل. او كه رهبري عشاق صهيون را در انگلستان و درواقع بخش هاي عمدة اروپاي غربي بر عهده داشت، طرح خود را در رابطه با دولت يهود چنين ارائه كرد.

1. باوركردن انديشه ملي در اسرائيل.

2. توسعة طرح مستعمره كردن فلسطين و پياده كردن اين طرح در سرزمين هاي مجاور آن به وسيله يهوديان از راه ايجاد مستعمره هاي جديد.

3. گسترش آموزش زبان عبري به عنوان يك زبان زنده.

4. بهبود وضع اخلاقي، فكري و مادي اسرائيل.

5. اعضاي جامعه يهود در فلسطين از قوانين سرزمين اسرائيل اطاعت كنند تا رفاه خود را افزايش دهند.

بعد از انجمن عاشقان صهيون در اودسا و مسكو، انجمن هاي سن پترزبورگ، بياليستوك (Bialystok)، پينسك ( Pinst)، مينسك و ولينا از اعتبار و اهميت فراواني برخوردار بودند و هريك از اين انجمن ها، پايگاهي براي تربيت كساني بود كه بعدها در جنبش صهيونيستي شهرت بسياري كسب كردند. در همين انجمن، عاشقان صهيون در پينسك بود كه «دكتر حيم وايزمن» (Chaim Weizmann) فعاليت هاي خود را در شهر زداگاهش آغاز كرد و بعدها فعاليت هاي ثمربخش خود را در دانشگاه هاي آلمان، سوئيس و انگليس ادامه داد. شهر ولينا زادگاه دو صهيونيست مشهور، يعني «اسحاق» و «بوريس گُلدبرگ» (Issac and Boris Goldberg) است كه در جنبش صهيونيستي روسيه و جنبش جهاني صهيونيسم از جايگاه ويژه اي برخوردارند.

در همه مراكز يهودي روسيه، جنبش عاشقان صهيون فعال ترين و آرمان گراترين افراد، به ويژه جوانان را به سوي خود جلب كرد و بر ابعاد انديشه بازگشت به صهيون هر روز افزوده مي شد.

از نظر تاريخي مي توان پيدايش صهيونيسم سياسي را با انتشار كتاب «دولت يهوديان» اثر «تئودور هرتصل» اتريشي در 1896م. همزمان دانست. در اين كتاب كوشش به عمل آمده است كه در عناصر عقيدتي صهيونيسم مذهبي، واقعياتي ناسيوناليستي جست وجو شود.

هستة اساسي نظريات «هرتصل» آن چنان كه خود ابراز مي دارد، عبارت از آن است كه مسأله يهوديان را با وجود اين كه گاه چنين مي نمايد «نه مي توان به عنوان يك مسأله اجتماعي و نه به عنوان يك مسأله مذهبي، توجيه كرد. اين امر درواقع مسأله اي ملي است؛ مسأله ملي اي كه براي سروصورت بخشيدن به آن، ناچاريم آن را به صورت يك مسأله سياسي در روابط بين المللي عرضه كنيم درواقع ما يك ملت هستيم، يك ملت متحد».

«دكتر ماكس سيمون نوردائو» (Maxsimon nordau) فرزند «گابريل سودفلد»

(Gabriel SuDFeld) خاخام كروتوشين (Krotoschin) كه از نويسندگان سرشناس جهان آن زمان به شمار مي رفت، نخستين كسي بود كه به نداي هرتزل پس از آغاز جنبش صهيونيسم لبيك گفت و در سازماندهي اين جنبش پس از هرتزل در رتبه دوم قراردارد.

«هرتزل» و «نوردائو» رهبران طبيعي و نمايندگان پيشگام صهيونيسم نوين محسوب مي شوند. «نوردائو» از همان آغاز جنبش نوين صهيونيسم، دوست وفادار و دستيار هرتزل بود. وي نبوغ، شور و شوق و قدرت سخنوري خود را در خدمت به انديشه و خيزش صهيونيسم قرار داد.

مهارت و كارآيي وي در زمينة تبليغات صهيونيستي، يكي از با نفوذترين و قدرتمندترين عوامل در پيشبرد جنبش صهيونيسم بود. هيچ عاملي نمي توانست در برابر منطق كوبنده و شور و حرارت تحسين آميز نطق ها، جزوه ها، رساله ها و مقاله هاي «نوردائو» تاب آورد. وي از همان آغاز جنبش صهيونيسم نقش رهبري بزرگ، فوق العاده قابل اعتماد، الهام بخش و شريف را در جنبش صهيونيسم ايفا كرد. هيچ صهيونيست ديگري نتوانسته است به اندازة «نوردائو» از راه استحكام شخصيت و قوه تشخيص صائب خود بر جنبش صهيونيسم تأثير برجاي گذارد.

در چشم انداز صهيونيسم سياسي، يهوديان مقدم بر هر چيز، يك ملت شمرده مي شوند. هرتصل مسأله صهيونيسم را به گونه اي كاملاً تازه مطرح مي كند و نتايج ذيل را از آن مي گيرد.

1. يهوديان در سراسر جهان و در هر كشوري كه ساكن هستند، ملت واحدي را تشكيل مي دهند.

2. آن ها در هر زمان و مكاني مورد شكنجه و آزار بوده اند.

3. آن ها قابل تشابه و تحليل با سرزميني كه در ميان آن ها زندگي مي كنند، نيستند.

هرتصل مي كوشيد تا به رهبران اروپا بقبولاند كه صهيونيسم در خدمت منافع آن ها در خاورميانه خواهد بود. هرتصل مي گفت:

«ما مي توانيم بخشي از ديوار دفاعي اروپا در برابر آسيا باشيم، ما پاسدار تمدن در برابر بربريت خواهيم بود.»

هرتصل پس از آن با بريتانيا وارد گفت وگو شد؛ زيرا معتقد بود بريتانيا «نخستين كشوري است كه نياز به توسعه استعماري را دريافته است.» براساس گفته هرتصل: «مرام صهيونيسم كه مرامي استعماري است، قاعدتاً در انگلستان به سهولت و سرعت مي تواند دريافته شود.»

در سال 1902م. هرتصل با «سيسيل رودز» (Cecil Rhodes) كه چندي پيش از آن سرزمين رودزيا را به استعمار خود درآورده بود، وارد گفت وگو شد. هرتصل در نامه اي به «رودز » نوشت:

«از شما دعوت مي كنم كه در ساختن تاريخ كمك كنيد. اين مسأله مربوط به آفريقا نيست؛ بلكه مربوط به بخشي از آسياي صغير است. اين امر به مردان انگليسي ارتباطي ندارد، بلكه مربوط به يهوديان است؛ پس چطور من به شما رو آورده ام؛ درحالي كه اين مسأله زياد به شما مربوط نيست؟ واقعاً چطور؟ زيرا اين امر يك مسأله استعماري است.»

«جابوتنسكي» رهبر شاخه اي از صهيونيست ها درباره هدف صهيونيسم سياسي مي گويد:

«هدف صهيونيسم سياسي، تبديل سرزمين اسرائيل ازجمله شرق اردن به يك مكان مشترك المنافع يهودي (كومنلوث) است كه داراي حكومت ملي و اكثريت ثابت جمعيت مي باشد.»

«جابوتنسكي» (Jaboutinski) اضافه مي كند:

«معناي اسكان صهيونيستي آن است كه درنهايت به ايجاد يك اكثريت يهودي در فلسطين و شرق اردن بينجامد، به همين دليل اين اسكان يك اسكان سريع است كه به هيچ وجه يك استعمار عادي نيست؛ اما درعين حال در نوع خود بي نظير است.»

بنابراين فلسفة جنبش صهيونيسم بر پايه تجمع و هجوم بنا شده است؛ يعني عمل در جهت مهاجرت بيشترين تعداد از يهود با هر وسيلة ممكن از اجبار و تحريك تا فريب و چنان چه قطعه زمين اشغالي گنجايش مهاجرين موجود را نداشت بايد به سرزمين هاي مجاور يورش برد و آن را با توسل به زور به تملك درآورد تا به اين وسيله روياي «سرزمين اسرائيل» يا «اسرائيل بزرگ» تحقق يابد.

شيوه صهيونيسم در زمان «هرتصل» و «وايزمن» داراي صفات ويژه اي بود كه برجسته ترين آن، «مرحله اي بودن» است. اين صفت در سياست گام به گام به سوي فلسطين نمايان است؛ يعني اشغال آن ازسوي نيروي نظامي با همكاري استعمار و تلاش درجهت سيطرة اقتصادي بر مقدرات كشور و سپس مقابله با هرگونه اعتراض به وسيلة نيروي مسلح؛ البته جوهر استراتژي صهيونيسم پس از ايجاد دولت نيز ادامه يافت؛ اگرچه در نتيجة توزيع نقش ها، شيوه اقدام تغيير كرد. كنگره نخست صهيونيسم كه در 29 اوت 1897 م. در شهر بال سوئيس تشكيل شد، هدف صهيونيسم را به قرار ذيل تعيين كرد:

هدف صهيونيسم، ايجاد موطني براي مردم يهود در فلسطين و تضمين آن ازسوي قوانين بين المللي است.

كنگره صهيونيست ها تحقق اين هدف را در گرو اجراي تدابير ذيل مي داند:

1. گسترش مناسب مهاجرنشين هاي يهودي در فلسطين، ازسوي كشاورزان و كارگران صنعتي.

2. سازماندهي و ايجاد وحدت بين تمامي يهوديان از راه مؤسسات مناسب محلي و بين المللي و براساس قوانين كشورهاي گوناگون.

3. تقويت و پرورش احساسات و آگاهي ملي يهوديان.

4. درصورت لزوم برداشتن گام هاي مقدماتي در جهت كسب موافقت و رضايت حكومت ها براي دستيابي به هدف صهيونيسم.

قطعنامه كنفرانس صهيونيست ها در بال

«تئودور هرتصل» به رياست و «ماكس نوردائو»، «سالز» (Salz) و «ساموئل پانيلس» (Samuel Pineles) به ترتيب به سمت نايب رئيس اول تا سوم كنگره يهود برگزيده شدند.

خاخام اعظم فرانسه در مصاحبه اي كه اندكي پس از پايان كار نخستين كنگره صهيونيست ها درباره جنبش صهيونيسم صورت گرفت، از تلاش ها و شخصيت «هرتصل» تجليل كرد و گفت:

«اين شخص علاوه بر ايمان، مرد عمل نيز هست. وي يك حواري و پيشوا است؛ اما پيشوايي كه در رشتة اقتصادي و سياسي، درجه دكترا دارد. بي ترديد وي در جامعة مطبوعات اتريش از موقعيت ويژه اي برخوردار است و با محافل سياسي بلندپاية اين كشور، ارتباط نزديك برقرار كرده است. به نظر مي رسد كه وي آماده است تا از تمامي امتيازها درمقابل موفقيت آرمان و انديشه هاي خود دست بردارد.»

از برنامة بال پيدا است كه صهيونيسم يك جنبش نژادي و استعماري است و هدفش اين است كه يهوديان جهان را از جوامع محل زندگي خود از راه مهاجرت هاي دنباله دار براي خلق يك دولت ملي يهودي در فلسطين بيرون بكشاند.

به عبارت ديگر صهيونيسم به عمد تصميم داشت تا يهوديان زير ستم جوامع غربي را نخست به مهاجر، بعد به شهروند فلسطيني و بعد به اشغالگر اراضي غربي و آواره كنندة اعراب فلسطين تبديل كند. استراتژي اصل اين سياست نيز به حمايت كشورهاي استعماري اتكا داشت.

فعاليت سازمان صهيونيسم چندسال بعد از نخستين كنگره صهيونيسم گسترش يافت. سازمان در راستاي اجراي شهرك سازي، چند مؤسسة مالي تأسيس كرد كه برجسته ترين آن ها عبارت است از:

1. صندوق اعتبارات استعمارگري يهودي: (jewish Colonial Trust) اين صندوق براي تأمين هزينه هاي شهرك سازي در فلسطين و فراهم آوردن منابع مالي مورد نياز حركت صهيونيسم در 1899 م. تأسيس شد.

2. صندوق ملي يهود (Keren Kayemeth) (كرين كايميت): به منظور گردآوري اموال لازم جهت خريد اراضي در فلسطين به نفع وطن، جريان صهيونيست در 1901م. تأسيس شد. در اساسنامة صندوق آمده است: زمين هاي خريداري شده به مالكيت ابدي «ملت يهود» درمي آيند و فروش يا تصرف در آن جايز نيست.

صندوق ملي يهود ازجمله صندوق هاي مهم و مشهور فلسطيني است. اين صندوق موفقيت هاي خود را مرهون رشد كلي جنبش صهيونيستي و تبليغات كارساز اين صندوق درباره هدف اصلي خود، يعني خريد زمين به عنوان دارايي ملي و نيز امر مهمي مي داند كه تودة يهود براي نقش صندوق ملي در زمينة كولوني سازي در فلسطين قايل است.

پرداخت اعانه به صندوق ملي يهود در سال 1917م. از كشورهاي گوناگون به شرح ذيل بوده است:

روسيه: 312/475 روبل، آمريكا: 504/73 دلار، هلند: 767/28 فلورن، انگليس: 1396 ليرة استرلينگ، آرژانتين: 378/13 پرو، كانادا: 4056 دلار، آفريقاي جنوبي: 639 پوند، سوئيس: 572/11 فرانك، بلژيك: 329/8 فرانك، فرانسه و تونس: 978/6 فرانك، مصر: 255 ليره، يونان: 425/6 فرانك، سوئد: 542/2 كرون، دانمارك: 2447 كرون و كشورهاي مختلف در كل حدود 600 هزار فرانك.

مجموعه اعانه هاي پرداختي به صندوق ملي يهود در سال 1917 م. به 278/747/1 فرانك مي رسد. با درنظر گرفتن نرخ برابري ارزها در دورة پيش از جنگ، اين مبلغ معادل 011/730/2 فرانك مي شود.

جدول درآمد سالانة صندوق ملي يهود به فرانك

كشور

1914

1915

1916

آمريكا

311/197

604/291

317/268

روسيه

334/184

120/30

336/81

هلند

662/10

972/13

921/35

آرژانتين

190/4

334/4

807/22

انگليس

655/24

061/21

766/20

روماني

532/15

997/23

021/19

آفريقاي جنوبي

511/27

905/21

001/15

اسكانديناوي

807

115/1

886/4

كانادا

951/21

129/23

296/10

سوئيس

854/3

748/3

290/7

يونان

755/5

545/4

410/4

بلژيك

742/10

161/4

مصر

845/2

832

382/3

فرانسه

115/2

862/1

992/2

خاوردور

377/1

280

562/2

استراليا و نيوزيلند

305/3

080/1

915/1

ايتاليا

630/1

641/2

312/1

پرتغال

280

937

برزيل

430/1

082/1

125

نيوزيلند

522

كشورهاي ديگر

962/244

597/197

110/425

075/933

784/636

704/744

«دكتر شاهاك» درباره صندوق ملي يهود مي گويد:

«بيشتر زمين هاي اسرائيل يا متعلق به صندوق ملي يهود هستند يا تحت اداره آن. اين صندوق مانع از اين مي شود كه غيريهوديان متصدي كارها شوند و گاه از كاركردن آن ها در زمين هاي خود، تنها به اين دليل كه يهودي نيستند، جلوگيري مي كند. دولت با همه امكانات خود از اين سياست حمايت مي كند. اسرائيل از اين طريق توانسته است شهرهاي فراواني خالي از عرب ايجاد كند.»

ازسوي ديگر بسيح افكار عمومي در جهان غرب، متقاعد ساختن درك همگاني در غرب به اهميت وجود اسرائيل براي دفاع از تمدن و مصالح غرب، زشت و وارونه جلوه دادن تصوير اعراب و وارونه جلوه دادن حقايق و تحريف آن، همه عناوين اصلي فعاليت هاي تبليغاتي وابسته به سلطة صهيونيسم هستند.

تبليغات صهيونيسم تلاش كرده است تا به تحكيم و تقويت اين مقولة اساسي بپردازد كه در اين منطقه، براي غرب كسي بهتر از خود غرب نيست و اين در وجود دولتي مانند اسرائيل تجسم مي يابد؛ دولتي كه در آغاز بر كشورهاي غربي تكيه كرده و به دفاع از منافع آن ها در اين منطقه پرداخته است. صهيونيست ها مي گويند باقي ماندن اسرائيل به عنوان يك قدرت بازدارندة غربي و دفاع از منافع غرب، مسأله اي بسيار مهم براي دفاع از اروپا و در دراز مدت، دفاع از امنيت ايالات متحدة آمريكا به حساب مي آيد؛ زيرا اسرائيل اين آمادگي و تمايل را دارد تا در اهداف دفاعي مشاركت كند و غرب نيز متقابلاً تمايل دارد تا در برابر تهديداتي كه ازسوي كشورهاي عربي براي اسرائيل وجود دارد، به دفاع از اين رژيم بپردازد.

«اسحاق رابين» نخست وزير سابق دولت صهيونيستي بر اين باور بود كه سياست تبليغاتي و ديپلماتيك اسرائيل، بايد از اين جا آغاز شود كه اسرائيل به صورت يك واقعيت ثابت در جهان عرب درآمده است و مأموريت او در اين مهم تبلور مي يابد كه دولت هاي عربي را با اين واقعيت در سطح جهاني روبه رو سازد و ميزان ناتواني اعراب را در تغيير اين واقعيت مسلم كه بالاخره بايد به آن اعتراف و در پرتو آن رفتار كنند، در سطح جهاني به تصوير كشد. به طور خلاصه بايد گفت كه هدف دستگاه هاي بزرگ تبليغاتي صهيونيسم، وارونه كردن حقايق و بازسازي آن به شكل ديگر است تا از چهرة قاتل، تصوير يك قرباني ارائه و اقدامات وحشيانه، به اقداماتي قابل توجيه در نزد افكار عمومي تبديل شود.

در برابر اين اقدامات صهيونيستي، يهوديان بومي فلسطين روي خوشي به صهيونيسم نشان نداده اند. آن ها نيازي نمي ديدند كشوري يهودي در فلسطين استقرار يابد و نمي خواستند روابطشان با اعراب تيره شود. در سال 1903م. يك گروه صهيونيستي در فلسطين سعي كرد يك مجلس ملي يهود تشكيل دهد؛ اما جوامع يهودي بومي در اورشليم، صفه، طبريه و حبرون (الخليل) از اين كار استقبال نكردند؛ حتي «بن يهودا»، پدر عبري گري نوين، آن گاه كه در سال 1882م. به فلسطين رسيد، دچار اندوه و آشفتگي و از پشيماني و خودخوري رنجور شد. در كتاب اسرائيلي ها: پايه گذاران و فرزندان، اثر آموس ايلون (Amos Elon) آمده است كه بن يهودا آن گاه كه بر فلسطين گام نهاد، گفت:

«خود را بيگانه اي از دولتي بيگانه و ملتي غريبه يافتم. من در اين سرزمين، سرزمين نياكانم، داراي هيچ گونه حقوق سياسي يا مدني نيستم. ناگهان احساس كردم فرو ريخته ام و پشيماني را در ژرفاي جانم يافتم. با آن كه در سرزمين مقدس، سرزمين اجدادي، ايستاده بودم، در قلب خود احساس خوشبختي نمي كردم و بر آن بوسه ندادم. خود را سردرگم، بلكه ترسان يافتم.»

«ايلون» با دقت فراوان، واقعي نبودن وجود اين ساكنان صهيونيست را توصيف كرده است:

«بيشتر رهبران جنبش صهيونيسم درباره اين منطقه، آگاهي هاي اندكي دارند و اعمالشان آميخته اي از ساده لوحي و ناداني است؛ زيرا اگر نادان نبودند، خيلي از آن ها از نخست دست به اين كار نمي زدند.»

به قول يكي از مورخان اسرائيلي (yehoshr Aporat) در سال 1924م. حدود 3/1 از يهوديان، مخالف جريان صهيونيسم بودند تا آن جا كه اين گروه اعلاميه اي صادر و حمايت خود را از مسلمانان در مبارزه عليه صهيونيسم اعلام كردند.

به اين ترتيب صهيونيسم در شرايطي دست اندكار تشكيل دولت اسرائيل شد كه هيچ نمونه و مانندي برايش وجود نداشت، نه سرزمين، نه تشكيلات قانوني و نه اقتداري؛ بنابراين صهيونيسم لازم ديد كه بر يك نيروي خارجي تكيه زند؛ قوايي كه حاضر باشند در تحقق آمال صهيونيسم، آنان را ياري دهند و در مقابل، سهم خويش را در استعمار منطقه دريافت كنند.

از اين تاريخ به بعد صهيونيست ها با حمايت مستقيم انگلستان جهت تحقق تشكيل دولت اسرائيل در فلسطين فعالانه دست به كار مي شوند. حمايت انگلستان سبب شده بود كه جامعة صهيونيست يهودي در فلسطين (يي شوف yishuv به عبري) از راه مهاجرت يهوديان بر تعداد خود بيفزايد. به اين ترتيب در اين دوره با توجه به تحت الحمايگي فلسطين ازسوي انگلستان، صهيونيست ها فعالانه درجهت تشكيل دولت اسرائيل در فلسطين تلاش مي كنند.

دولت انگلستان اميدوار بود كه اسكان يهوديان در فلسطين تحت نظارت انگلستان باعث تقويت اين كشور در فلسطين و منطقه خواهد شد. «لوئيس برانديس» (Louis Brandeis)رييس فدراسيون صهيونيست آمريكا گفته است كه از راه تماس هايي كه با مقامات انگليسي در طول جنگ جهاني اول گرفته است، متقاعد شده است كه توسعة فلسطين به دست يهوديان به همان اندازه كه درجهت منافع ما است، درجهت منافع بريتانياي كبير نيز هست.

افزون بر اين، جنگ جهاني، اهميت نفت را نشان داده بود و انگليس قصد داشت كه يك لولة نفتي از حوزه هاي نفتي عربي واقع در غرب حيفا بكشد. «سرمارك سايكس»

(Sir mark Sykes) كارشناس انگليسي امور فلسطين، صهيونيسم را ابزار توسعة نفوذ انگلستان در خاورميانه مي دانست؛ همچنين حضور يهوديان تحت الحماية انگلستان در فلسطين به لندن كمك مي كرد تا تسلط بيشتري بر آن سرزمين داشته باشد.

«ديويد لويد جرج» (David Lioyd George) نخست وزير انگليس معتقد بود از وجود يك پادگان مستعمره نشين يهودي در فلسطين مي توان به عنوان سپري براي حفظ مصر و كانال سوئز بهره گرفت.

«وايزمن» نيز با توصيف فلسطين يهودي به عنوان «حلقة اصلي، زنجيرة امپراطوري بريتانيا» به اين اعتقاد وي دامن مي زد. او مي گفت كه بريتانيا به يك پايگاه در منطقه اي در ميان كشورهاي مجاور كانال سوئز نياز دارد تا بتواند به هنگام بروز مشكل، راه ارتباطي امپراطوري را هم چنان باز نگاه دارد. داشتن يك جاي پا در فلسطين مي تواند امنيت راه هاي حياتي دماغة اميدنيك به قاهره و قاهره به هند را تأمين كند.

انگليس در آغاز ايام قيمومت، اجازه داد تا نيروهاي آموزش ديده و مسلح يهود تشكيل شود؛ درنتيجه «تشكيلات هاشومير» (نگهبان) به تشكيلاتي مفصل تر از لحاظ آموزش و تسليحات مبدل شد و يهود از سال 1920م. به ايجاد يگان هاي «هاگانا» (دفاع) پرداخت. اين تشكيلات همگام با انجام مراحل گوناگون هجوم و اسكان با همكاري انگليس تكامل يافت. به همين دليل انديشه نظامي در ترسيم صهيونيسم كه درپي خلق و تكامل حضور صهيونيستي در فلسطين است، در مقام نخست قرار داشت.

«هاشومير» در سال 1878م. ازسوي صهيونيست ها تشكيل شد. در ضمن پيشنهاد هايي در سال 1912م. به عنوان شيوة حمايت از بيشوف براساس نكات ذيل اعلام شد:

1. نقش هاشومير، تنها افزايش حمايت مادي از مستعمرات يهودي نبوده است؛ بلكه بايد درجهت بالا بردن حس تكليف در زمينة دفاع از خود، از فردفرد ساكنان آن، تلاش كند.

2. گسترش هسته هاي نظامي كه به توسعة حوزة وظايف دفاعي، از جامعة يهود قادر باشد.

3. هاشومير بايد حق نظارت و سرپرستي، بر دفاع از جامعة يهودي در فلسطين را به خود اختصاص دهد.

4. براساس دلايل بالا، بر هاشومير لازم است كه همچون يك «نيروي مسلح حرفه اي» در دفاع از بيشوف عمل كند.

پس از انحلال هاشوميز، «هاگانا» در ماه مه سال 1920م. تشكيل شد و نخستين فرماندة آن «ياهوكولومب» نام داشت. اين تشكيلات از تشويق و ترغيب بريتانيا برخوردار بود. «هاگانا» پس از آن كه بريتانيا در سال 1936م. آن را به عنوان تشكيلات دفاعي مستعمرات به رسميت شناخت، همچنين پس از صدور «اعلامية بالفور» در سال 1917م. به شكل رسمي در صحنة فلسطين ظاهر شد.

در ماه مه 1941م. يك نيروي ضربت به نام «پالماخ» ازسوي سازمان صهيونيسم تشكيل شد. كلمة «پالماخ» از حروف اول كلمات عبري به معناي «گروه هاي ضربت» به دست مي آيد. قرار بر اين بود كه اين نيرو به تنهايي يا با همكاري نيروهاي متفقين براساس شرايط مختلف به كار گرفته شود. درواقع از تشكيل «پالماخ» دو جهت داشت:

1. تهاجم وسيع بر ضد اعراب در پايگاه هايشان.

2. آمادگي براي همكاري با نيروهاي بريتانيا بر ضد نيروهاي آلماني كه مصر را در آن زمان تهديد مي كرد.

يكي از پيامدهاي اين ديدگاه، سازمان يافتن مهاجرت ها ازسوي صهيونيست ها با حمايت انگلستان بود. در فاصلة سال هاي 1882 1903م. حدود 200 تا 300 هزار يهودي به سرزمين فلسطين مهاجرت و در سال هاي 1904 1914م. حدود 35 تا 40 هزار يهودي ديگر به منطقه مهاجرت كردند. در پايان جنگ جهاني اول در حدود شصت هزار يهودي در فلسطين سكونت داشتند. جمعيت كل منطقه در اين سال هفتصدهزار نفر بود. (يعني 8 درصد). در فاصلة سال هاي 1919 تا 1931م. صدوهفده هزار نفر ديگر از يهوديان وارد فلسطين شدند. در 1931م. از 000/036/1 نفر سكنة فلسطين، /000/175 نفر، يعني 7/17 درصد يهودي بودند. شكنجه، تعقيب و كشتار يهود به وسيلة هيتلر، سبب حركت سيل مهاجران به فلسطين شد. در فاصلة سال هاي 1932 و 1938م. تعداد / 000/217 يهودي كه بيشتر از لهستان و اروپاي مركزي مهاجرت كرده بودند، قدم به خاك فلسطين گذاشتند. در 1939م. از جمعيت فلسطين كه در حدود يك ميليون ونيم تخمين زده مي شد، / 605/429 نفر يعني 28 درصد يهودي بودند.

در آخرين موج مهاجرت تا تشكيل دولت اسرائيل، يعني در فاصلة سال هاي 1939 تا 1947م. تعداد /000/154 مهاجر يهودي وارد فلسطين شدند.

مهاجران بيشتر در شهر هايي مانند اورشليم، تل آويو و حيفا سكونت مي كردند. از ميان اين سه شهر، تل آويو و حيفا رشد بيشتري داشت. تل آويو كه در 1909م. تأسيس شد، تنها شهر كاملاً يهودي جهان بود و به سرعت نقش پايتخت فرهنگي و تجاري فلسطين را به خود گرفت.

جمعيت يهودي اورشليم، تل آويو و حيفا 1914 تا 1948م.

سال

اورشليم

تل آويو يافا

حيفا

1912

000/45

1400

؟

1922

؟

000/22

6400

1931

000/53

000/46

000/16

1935

000/70

000/135

000/50

1941

000/85

000/180

57000

1948

000/84

300/244

400/95

صهيونيست ها اسكان يهوديان در فلسطين را رحمتي براي جهانيان و اعراب مي دانستند و تأكيد مي كردند كه اسكان در سرزمين هاي اشغالي، هدف مذهبي و مقدس ديرپايي بوده است.

«خاخام لوينگر» مي گويد:

«اسكان در تمامي سرزمين اسرائيل به وسيلة قوم يهود رحمتي براي همه جهانيان و ازجمله عرب ها است. اسكان يهوديان در قلب مراكز جمعيتي محلي، به انگيزة احساس احترام و توجه به آيندة فلسطيني ها صورت مي گيرد؛ بنابراين اگر اعراب از ما بخواهند عقب نشيني كنيم و ما چنين كنيم، با اين كارمان تنها به انحطاط و زوال اخلاقي آن ها كمك كرده ايم؛ اما اگر ارادة ملي اسرائيل را به اعراب تحميل كنيم، نيروي ديني را در ميان آن ها زنده كرده ايم و تجلي نهايي اين امر در بيان خواست خود فلسطيني ها در امر بازسازي معبد سوم (يهوديان) خواهد بود. ما اسرائيليان بايد به قصبه ها و شهرهاي يهودا و شومرون رخنه كنيم و از قدرت خويش در راهي كه خير خود اعراب در آن است، بهره گيريم.»

ازسوي ديگر «محمدصالح صمادي حسيني» در روزنامة الرأي العام در قدس مقاله اي با عنوان «ده خطر صهيونيسم» منتشر كرد و در آن گفت كه مهاجرت يهوديان به فلسطين مهاجرتي كه از انديشه صهيونيستي مايه مي گيرد عواقبي به شرح ذيل دارد.

1. ساكن شدن يهوديان در نقاطي از كشور كه از حيث تجاري و سوق الجيشي اهميت فراوان دارند.

2. فروخته شدن زمين ها و خانه هاي مردم محلي.

3. از دست رفتن زمين هاي حاصلخيز و گرانقيمت.

4. برگشتن پول هاي يهوديان به جيب آنان با بازكردن اماكن خوشگذراني و اماكن ديگري از اين دست براي اعراب.

5. گسترش مدارس صهيونيستي بر حوزه هاي آموزشي كشور.

6. سلطة بانك ها و سازمان هاي مالي يهودي بر بخش هاي صنعتي و تجاري كشور.

7. از پا درآوردن رهبران با صلابت و حزم انديش عرب.

8. سلطة اقتصادي يهوديان بر فلسطين.

9. سلطة سياسي يهوديان بر فلسطين.

10. نابودي اقتصاد و سياست فلسطين.

«شاهاك» نيز درباره سكونت دادن يهوديان مي گويد:

«در دولت نژادپرست اسرائيل سياستي انساني درباره اسكان، آن گونه كه در شوروي، آمريكا و انگليس به چشم مي خورد، وجود ندارد. دولت اسرائيل به صرف انسان بودن يك فرد يا تنگدستي يك خانواده يا عيالوار بودن آن و با ملاحظة اين كه داشتن مسكن مناسب يك ضرورت انساني است، اقدام به تأمين آن نمي كند. دولت اسرائيل با توجه به هدف هاي صهيونيستي اش در يك زمان از دو سياست پيروي مي كند: يكي توجه فراوان به يهوديان و ديگري اعمال تبعيض بر ضد غير يهوديان.»

در جاي ديگر اضافه مي كند:

«دولت صهيونيستي به تمام معنا نژادپرست است؛ زيرا در اين جا تبعيض نژادي در همه زواياي زندگي و ميان همه افراد ملت به چشم مي خورد. اين تبعيض در مورد هر فرد غيريهودي به صرف اين كه يهودي نيست، اعمال مي شود.»

نتيجه

1. كشور صهيونيست اسرائيل، در جايي كه استقرار يافته، فاقد هرگونه مشروعيت است: مشروعيت تاريخي، مشروعيت توراتي، مشروعيت حقوقي و مشروعيت اخلاقي؛ زيرا رفتار و اعمال داخلي و خارجي اش (نژادپرستي، توسعه طلبي، تروريسم دولتي)، اين كشور را مانند ديگر كشورهاي استعماري و حتي همچون بدترين ممالكي ساخته است كه با آن ها بيش از همه، رابطة نزديك دارد؛ مانند آمريكا و

2. نظرية سازندة كشور اسرائيل، يعني صهيونيسم سياسي، از سنت يهودي كه به عنوان پوشش و دستاويزي از آن استفاده مي كند، به وجود نيامده است؛ بلكه از ناسيوناليسم و سياست استعمارگرانة غرب در قرن نوزدهم سرچشمه گرفته است و نوعي نژادپرستي، ناسيوناليسم و استعمارگري مي باشد.

3. اين كشور كه از چنين نظرية تخطئه آميز و يك سلسله اعمال توأم با خشونت و آدم كشي زاييده شده، تنها در نتيجة يك تصميم غيرقانوني سازمان ملل متحد و درپي فشارها و تطميع هاي شرم آور به وجود آمده است.

4. بدين ترتيب كشور صهيونيست اسرائيل، بي بهره و بركنار از اسطوره هاي سازنده، بدون افتخار و امتياز و فاقد خصلت تقدس، در جهت بي قانوني دولت ها و ممالك ديگر گام برمي دارد.

منابع

اقبال، اسماعيل، نقش تبليغات در استراتژي صهيونيسم(مقاله)، روزنامه اطلاعات، شنبه 19 ارديبهشت1383.

احمدي، حميد، ريشه هاي بحران در خاورميانه، تهران، كيهان، 1369.

ايوانف، يوري، صهيونيسم، ترجمة ابراهيم يونسي، تهران، اميركبير، 1353.

بيومونت، پيتر و ديگران، خاورميانه، ترجمة مديرشانه چي محسن، مشهد، آستان قدس رضوي 1369.

ريچي اون، ديل، ريشه هاي جنگ هاي اعراب و اسرائيل، ترجمة ارسطو آذري، تهران، اميركبير، 1376.

رودنسون، ماكسيم، عرب و اسرائيل، ترجمة رضا براهني، تهران، خوارزمي، 1352.

زرندار، شهرام، جنگ و صلح در خاورميانه(مقاله)، روزنامه كيهان، دوشنبه، 27 آبان 1370.

غازي اسماعيل، ربابعه، استراتژي اسرائيل (1948 1967)، ترجمة محمدرضا فاطمي، تهران، سفير، 1368.

كيالي، عبدالوهاب، تاريخ نوين فلسطين، ترجمة محمد جواهركلام، تهران، اميركبير، 1366.

كوئيگلي، جان، فلسطين و اسرائيل، ترجمة سهيلا ناصري، تهران، دفتر مطالعات سياسي و بين الملل وزارت امور خارجه، 1372.

گيديون، آران، بنيادگرايي صهيونيستي يهود، ترجمة احمد تدين، تهران، هرمس، 1378.

گالينا، نيكيتينا، دولت اسرائيل، ترجمة ايرج مهدويان، تهران، پويا، 1352.

گارودي، روژه، ماجراي اسرائيل صهيونيسم سياسي، ترجمة بيات مختاري، مشهد، آستان قدس رضوي، 1364.

ليليانتال، آلفرد، ارتباط صهيونيستي، ترجمة سيد ابوالقاسم حسيني، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1379.

المسيري، عبدالوهاب، صهيونيسم، ترجمة لواء رودباري، تهران، دفتر مطالعات سياسي و بين المللي وزارت امور خارجه، 1374.

موسسة الارض ويژة مطالعات فلسطيني، استراتژي صهيونيسم در منطقه عربي و كشورهاي همجوار آن، تهران، انتشارات بين المللي اسلامي، 1363.

ناهوم، سوكولوف، تاريخ صهيونيسم، ترجمة داود حيدري، تهران، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1377، دوج.

Gara,Nathalie, Israel, Lausanne, 1963.

Heller, Mark, a palestinian state, u.s.a, Harvard university, press, 1983.

Halevi,Han, sous Israel. Lapalestine, Paris, 1978.

Pappe, Ilan, The israel___ Palestine quesTion, London, Routleedge, 1999.

دانشيار گروه تاريخ دانشكده الزاهرا (س)

1. ريچي اون ديل: «ريشه هاي جنگ هاي اعراب و اسرائيل» ترجمه ارسطو آذري، ص 21.

2. احمدي، حميد: «ريشه هاي بحران در خاورميانه» ص 4.

3. المسيري، عبدالوهاب، «صهيونيسم» ترجمة لواء رودباري، صص 7 10.

4. ناهوم، سوكولوف، «تاريخ صهيونيسم»، ترجمة داود حيدري، ص 93، ج اول.

5. همان، ص 129.

6. كيالي، عبدالوهاب، «تاريخ نوين فلسطين»، ترجمة محمد جواهركلام، ص 29.

7. همان، ص 31.

8. همان، ص 31.

9. ناهوم، سوكولوف، همان، ج اول، ص 149.

10. همان، صص 209 212.

11. زرندار، شهرام، «جنگ و صلح در خاورميانه»، روزنامة كيهان، دوشنبه 27 آبان 1370.

12. ايوانف، يوري، «صهيونيسم»، ترجمة ابراهيم يونسي، ص 46.

13. احمدي، حميد، همان، ص 20.

14. همان. ص 33.

15. ناهوم، سوكولوف، «تاريخ صهيونيسم»، ترجمة داود حيدري، ج اول، ص 406.

16. گالينا، نيكيتينا، «دولت اسرائيل»، ترجمة ايرج مهدويان، ص 23.

17. ناهوم، سوكولوف، همان، ج اول، صص 381 82.

18. گارودي، روژه، «ماجراي اسرائيل صهيونيسم سياسي»، ترجمة بيات مختاري، ص 13.

19. كوئيگلي، جان، «فلسطين و اسرائيل رويارويي عدالت»، ترجمة سهيلا ناصري، ص 9.

20. همان.

21. همان، صص 9 10.

22. موسسة الارض ويژة مطالعات فلسطين، «استراتژي صهيونيسم در منطقه عربي و كشورهاي همجوار آن»، ص 24.

23. همان، ص 24.

24. غازي اسماعيل ربابعه: «استراتژي اسرائيل» (1967 1948) ترجمة محمدرضا فاطمي، ص 32.

25. همان، ص 33.

26. ناهوم، سوكولوف، همان، ج اول، ص 386.

27. همان، ص 386.

28. احمدي، حميد، همان، ص 296.

29. ناهوم، سوكولوف، همان، ج اول ، ص 390.

30. كيالي، عبدالوهاب، همان، صص 39 40.

31. المسيري، عبدالوهاب، همان، ص 67.

32. ناهوم، سوكولوف، همان، ج دوم، ص 49.

33. همان، ص 50.

34. ليليانتال، آلفرد، «ارتباط صهيونيستي»، ترجمة سيد ابوالقاسم حسيني، ص 121.

35. نقش تبليغات در استراتژي صهيونيسم، ترجمة اقبال اسماعيل، روزنامه اطلاعات، شنبه 19 ارديبهشت 1383.

36. كوئيگلي، جان، همان، ص 8.

37. ليليانتال، آلفرد، همان، ص 136.

38. همان، ص 136.

39. Halevil han Sous Israel, Lapales Tine P88.

40. غازي، اسماعيل ربابعه، همان، ص 29.

41. Heller mark: Apalestinian State, p 1.

42. كوئيلگي، جان، همان، ص 12.

43. همان، ص 13.

44. همان.

45. غازي، اسماعيل ربابعه، همان، ص 33.

46. همان، ص 45.

47. همان، ص 46.

48. همان، صص 49 50.

49. Pappe, ilan: The israel ___ Palestine question, P, 86.

50. رودنسون، ماكسيم، «عرب و اسرائيل» ترجمة رضا براهني، ص 38.

51. Garanathalie, israel, P 195.

52. بيومونت، پيتر و ديگران، خاورميانه، ترجمة محسن مديرشانه چي، ص 551.

53. گيديون، آران، «بنيادگرايي صهيونيستي يهود» ترجمة احمد تدين، ص 60.

54. كيالي، عبدالوهاب، همان، ص 70.

55. كيليانتال، آلفرد، همان، ص 122.

56. همان، ص 121.

57. گارودي، روژه، همان، صص 186 187.

The aim of Zionism is to create for the Jewish people a home in palestine

secured by pubilC law. The Congress contemplates the following means totheattainment of this end:

1.The promotion,on suitable lines, of the colonization of Palestine by Jewish agricultural and industrial workers.

2.The organization and binding together of the whole of Jewry by means of appro priate institutions, local and international, in accordance with the laws of each coun try.

3. The strengthening and fostering of Jewish national sentiment and conscious ness.

4. Preparatory steps towards obtaining Government consent, where necessary, to the attainment of the aim of Zionism.

186/ كتاب نقد/شماره 32

175/ كتاب نقد/شماره 32

1/ كتاب نقد/شماره 30

/ 1