ابوعلی سینا؛ مرجع جهان پزشکی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ابوعلی سینا؛ مرجع جهان پزشکی - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ابوعلي سينا ؛ مرجع جهان پزشکي

ابن سينا (شيخ الرئيس ابوعلي سينا) يا پور سينا دانشمند، فيلسوف و پزشک ايراني، 450 کتاب در زمينه هاي گوناگون نوشته است که تعداد زيادي از آن ها در مورد پزشکي و فلسفه است. جرج سارتون او را مشهورترين دانشمند سرزمين هاي اسلامي مي داند که يکي از معروف ترين ها در همه ي زمان ها و مکان ها و نژادها است. کتاب معروف او کتاب قانون در زمينه پزشکي است.

ابن سينا به نام حسين پسر عبدالله در سال 370 هجري قمري متولد شد و در سال 428 هجري قمري درگذشت. نام او را به تفاريق ابن سينا، ابوعلي سينا و پور سينا گفته اند. در برخي منابع نام کامل او با ذکر القاب چنين آمده: حجة الحق، شرف الملک، شيخ الرئيس، ابوعلي، حسين بن عبدالله، ابن سينا و البخاري. وي صاحب تأليفات بسياري است ومهم ترين کتاب هاي او عبارت اند از: شفا در زمينه فلسفه و منطق؛ و قانون در زمينه پزشکي.

«ابوعلي سينا را بايد جانشين بزرگ فارابي و شايد بزرگ ترين نماينده حکمت در تمدن اسلامي بر شمرد. اهميت وي در تاريخ فلسفه اسلامي بسيار است، زيرا تا عهد او هيچ يک از حکماي مسلمين نتوانسته بودند تمامي اجزاي فلسفه را که در آن روزگار حکم دانشنامه اي از همه علوم معقول را داشت در کتب متعدد و با سبکي روشن مورد بحث و تحقيق قرار دهند و او نخستين و بزرگ ترين کسي است که از عهده اين کار برآمد.»(آموزش و دانش در ايران، ص125)

«وي شاگردان دانشمند و کارآمدي به مانند ابوعبيد جوزجاني، ابوالحسن بهمنيار، ابو منصور طاهر اصفهاني و ابوعبدالله محمد بن احمد المعصومي را که هر يک از ناموران روزگار خود بودند، تربيت نمود.»(خدمات متقابل اسلام و ايران، ص493)

بخشي از زندگي نامه او به گفته خودش به نقل از شاگردش ابوعبيد جوزجاني بدين شرح است:

پدرم عبدالله از مردم بلخ بود. در روزگار نوح پسر منصور ساماني به بخارا درآمد. بخارا در آن عهد از شهرهاي بزرگ بود. پدرم کار ديواني پيشه کرد و در روستاي خُرميثن به کار گماشته شد. به نزديکي آن روستا، روستاي اَفشنه بود. در آنجا پدر من، مادرم را به همسري برگزيد و وي را به عقد خويش درآورد. نام مادرم ستاره بود. من در ماه صفر سال 370 از مادر زاده شدم .نام مرا حسين گذاشتند. چندي بعد پدرم به بخارا نقل مکان کرد. در آنجا بود که مرا به آموزگاران سپرد تا قرآن و ادب بياموزم. دهمين سال عمر خود را به پايان مي بردم که در قرآن و ادب تبحر پيدا کردم، آنچنان که آموزگارانم از دانسته هاي من شگفتي مي نمودند.

در آن هنگام مردي به نام ابوعبدالله به بخارا آمد. او از دانش هاي روزگار خود چيزهايي مي دانست. پدرم او را به خانه آورد تا شايد بتوانم از وي دانش بيشتري بياموزم. وقتي که او به خانه ما آمد، من نزد آموزگاري به نام اسماعيل زاهد فقه مي آموختم و بهترين شاگرد او بودم و در بحث و جدل که شيوه دانشمندان آن زمان بود تخصصي داشتم.

ناتلي به من منطق و هندسه آموخت و چون مرا در دانش اندوزي بسيار توانا ديد به پدرم سفارش کرد که مبادا مرا جز به کسب علم به کاري ديگر وادار سازد و به من نيز تاکيد کرد جز دانش آموزي شغل ديگر برنگزينم. من انديشه خود را بدانچه ناتلي مي گفت مي گماشتم و در ذهنم به بررسي آن مي پرداختم و آن را روشن تر و بهتر از آنچه استادم بود فرامي گرفتم تا اينکه منطق را نزد او به پايان رسانيدم و در اين فن بر استاد خود برتري يافتم.

چون ناتلي از بخارا رفت، من به تحقيق و مطالعه در علم الهي و طبيعي پرداختم. اندکي بعد رغبتي در فراگرفتن علم طب در من پديدار گشت. آنچه را پزشکان قديم نوشته بودند همه را به دقت خواندم. چون علم طب از علوم مشکل به شمار نمي رفت، در کوتاه ترين زمان در اين رشته موفقيت هاي بزرگ بدست آوردم تا آنجا که دانشمندان بزرگ علم طب به من روي آوردند و در نزد من به تحصيل اشتغال ورزيدند. من بيماران را درمان مي کردم و در همان حال از علوم ديگر نيز غافل نبودم. منطق و فلسفه را دوباره به مطالعه گرفتم و به فلسفه بيشتر پرداختم و يک سال و نيم در اين کار وقت صرف کردم. در اين مدت کمتر شبي سپري شد که به بيداري نگذرانده باشم و کمتر روزي گذشت که جز به مطالعه به کار ديگري دست زده باشم.

بعد از آن به الهيات رو آوردم و به مطالعه کتاب ما بعد الطبيعه ي ارسطو اشتغال ورزيدم، ولي چيزي از آن نمي فهميدم و غرض مؤلف را از آن سخنان درنمي يافتم. از اين رو دوباره از سر خواندم و چهل بار تکرار کردم، چنان که مطالب آن را حفظ کرده بودم اما به حقيقت آن پي نبرده بودم. چهره مقصود در حجاب ابهام بود و من از خويشتن نااميد مي شدم و مي گفتم مرا در اين دانش راهي نيست... . يک روز عصر از بازار کتابفروشان مي گذشتم. کتابفروش دوره گردي کتابي را در دست داشت و به دنبال خريدار مي گشت. به من اصرار کرد که آن را بخرم. من آن را خريدم که کتاب اغراض مابعدالطبيعه نوشته ابونصر فارابي بود. هنگامي که به در خانه رسيدم، بي درنگ به خواندن آن پرداختم و به حقيقت مابعدالطبيعه که همه آن را از بر داشتم پي بردم و دشواري هاي آن بر من آسان گشت. از توفيق بزرگي که نصيبم شده بود بسيار شادمان شدم. فرداي آن روز براي سپاس از خداوند که در حل اين مشکل مرا ياري فرمود، صدقه فراوان به درماندگان دادم. در اين موقع سال 387 بود و تازه 17 سالگي را پشت سر نهاده بودم.

وقتي من وارد سال 18 زندگي خود مي شدم، نوح پسر منصور سخت بيمار شد. اطباء از درمان وي درماندند و چون من در پزشکي آوازه و نام يافته بودم مرا به درگاه بردند و از نوح خواستند تا مرا به بالين خود فرا خواند. من نوح را درمان کردم و اجازه يافتم تا در کتابخانه او به مطالعه پردازم. کتاب هاي بسياري در آنجا ديدم که اغلب مردم حتي نام آنها را نمي دانستند و من هم تا آن روز نديده بودم. از مطالعه آنها بسيار سود جستم.

چندي پس از اين ايام پدرم در گذشت و روزگار، احوال مرا دگرگون ساخت. من از بخارا به گرگانج خوارزم رفتم. چندي در آن ديار به عزت روزگار گذراندم. نزد فرمانرواي آنجا قربت پيدا کردم و به تاليف چند کتاب در آن شهر توفيق يافتم. پيش از آن در بخارا نيز کتاب هايي نوشته بودم. در اين هنگام اوضاع جهان دگرگون شده بود. ناچار من از گرگانج بيرون آمدم. مدتي همچون آواره اي در شهرها مي گشتم تا به گرگان رسيدم و از آنجا به دهستان رفتم و دوباره به گرگان بازگشتم و مدتي در آن شهر ماندم و کتاب هايي تصنيف کردم. ابوعبيد جوزجاني در گرگان به نزدم آمد.

ابوعبيد جوزجاني گويد: اين بود آنچه استادم از سرگذشت خود برايم حکايت کرد. چون من به خدمت او پيوستم تا پايان حيات با او بودم. بسيار چيزها از او فرا گرفتم و بسياري از کتاب هاي او را تحرير کردم. استادم پس از مدتي به ري رفت و به خدمت مجدالدوله از فرمانروايان ديلمي درآمد و وي را که به بيماري سودا دچار شده بود درمان کرد. از آنجا به قزوين و از قزوين به همدان رفت و مدتي دراز در اين شهر ماند و در همين شهر بود که استادم به وزارت شمس الدوله ديلمي فرمانرواي همدان رسيد. در همين اوقات استادم کتاب قانون را نوشت و تاليف کتاب عظيم شفا را به خواهش من آغاز کرد. چون شمس الدوله از جهان رفت و پسرش جانشين وي گرديد، استاد وزارت او را نپذيرفت و چندي بعد به او اتهام بستند که با فرمانرواي اصفهان مکاتبه دارد و به همين دليل به زندان گرفتار آمد. چهار ماه در زندان بسر برد و در زندان سه کتاب به رشته ي تحرير درآورد. پس از رهايي از زندان مدتي در همدان بود تا با جامه درويشان پنهاني از همدان بيرون رفت و به سوي اصفهان رهسپار گرديد. من و برادرش و دو تن ديگر با وي همراه بوديم. پس از آنکه سختي هاي بسيار کشيديم، به اصفهان در آمديم. علاءالدوله فرمانرواي اصفهان استادم را به گرمي پذيرفت و مقدم او را بسيار گرامي داشت و در سفر و حضر و به هنگام جنگ و صلح استاد را همراه و همنشين خود ساخت. استاد در اين شهر کتاب شفا را تکميل کرد. اين کتاب مهم ترين و جامع ترين اثر ابوعلي سينا در فلسفه، مشاء و مبين آراي شخصي اوست. به سال 428 در سفري که به همراهي علاءالدوله به همدان مي رفت، بيمار شد و در آن شهر در گذشت و همان جا به خاک سپرده شد.

سخني كوتاه درباره مردي بزرگ

ابوعلي حسين بن عبدالله بن سينا در 370 ق در شهر بخارا زاده شد ، پدرش ( كه اسماعيلي سخت ايماني بود ) در خدمت دستگاه اداري نوح بن منصور ساماني بود و ابن سينا مانند هر مسلمان مومني ابتدا به حفظ قرآن پرداخت و اين كتاب آسماني را تا پيش از 10 سالگي به تمامي حفظ كرد .در اينجاست كه عشق به آموختن در وي سر بر مي كشد ، و از پدر مي خواهد تا وي را براي فراگيري حساب هندي نزد آموزگاري ببرد . بوعلي نوجوان در اين سالها حساب هندي را در نزد بقال سبزي فروشي به نام محمود مساحي ،فلسفه و منطق را در نزد ابوعبدالله ناتلي ، طب را نزد اطباي به نام عصر خويش فرا مي گيرد. با فلسفه يوناني به وسيله كتبي كه در اختيار داشته آشنا مي شود و علوم طبيعي و رياضي را نيز به تنهايي و به مدد هوش سرشار خويش مي آموزد ، به طوريكه وقتي خود را برتر از استادان خود ديد سنش بيشتر از چهارده سال نبود و از اين تاريخ اين مرد به قوه خود درك علم نموده است (4)ابن سينا وقتي به مدد دانش طب و با بهره گيري از تجارب خويش به مداوا مي پردازد تنها 16 سال دارد . و در 18 سالگي به راستي در تمام زمينه هاي علمي استادي بنام است .

زندگي نامه ابن سينا به مدد همت شاگرد وي ابوعبيد جوزجاني شاگرد وفادار وي به رشته تحرير درآمده و تاكنون حفظ شده است و به راستي آنچه ما از زندگي ابن سينا مي دانيم بيشتر از اطلاعات ما درباره هر فيلسوف مسلمان ديگري است . ايام زندگي بوعلي جوان همزمان است با منازعات قدرت بين سامانيان و غزنويان و نابساماني و فقدان امنيت در سرتاسر خراسان و ماوراءالنهر ، لذا ابن سينا براي دستيابي به محيطي امن راه سفر مي گزيند. ابتدا به گرگانج در ناحيه خوارزم ( جنوب درياچه آرال كنوني) سفر مي كند و از آنجا براي پيوستن به دربار ابوالمعالي كيكاوس بن وشمگير راهي گرگان مي شود . عده اي دليل اين سفر را چنين مي خوانند كه محمود غزنوي براي دعوت از دانشمندان بنام ، فرستادگاني را به نقاط مختلف مي فرستاد و ابن سيناي شيعي مذهب به دليل آگاهي از سخت گيري هاي محمود سني مذهب از يك سو علم بر مخالفت او با اهل فلسفه به ناچار گرگانج را ترك مي كند . به هر روي وجه غالب زندگي ابن سينا سفرهاي دائمي است كه از گرگان به طارم و شهرهاي حاشيه درياي خزر سپس به ري ، همدان و اصفهان سفر مي كند . اين دوران دوره منازعات داخلي بر سر قدرت در سراسر ايران است، از يك سو شمال ايران در دست زياريان است ، مركز ايران مورد منازعه كاكويان * و آل بويه كه روزهاي پاياني خود را سپري مي كنند ،قرار دارد و از يك سو از شرق سپاه غزنويان براي دستيابي به مناطق غربي ايران فشاروارد مي كند ، به عبارت ديگر زمانه اي كه اين دانشمند بزرگ عمر خود را در آن سپري كرده است به شدت نا آرام است و فقدان يك قدرت مركزي كه بتواند تمام ايران را در سيطره قدرت خويش گيرد به شدت حس مي شود .

در اتوبيوگرافي ابن سينا كه توسط شاگردش نگاشته شده و با توجه به اينكه دراين زندگي نامه به وقايع سياسي اجتماعي عصر و تاريخ سفرها اشاره اي نشده است چنين بر مي آيد كه زندگي علمي ابن سينا براي وي بسي مهم تر از زندگي شخصي و ظاهري او بوده است .

ابن سينا سالهاي آخر عمر خويش را در دربار علاءالدوله كاكويي سپري كرد و در سفر وي به اصفهان او را همراهي نمود؛ در اين سفر است كه ابن سينا به بيماري قولنج مبتلا شده و در بازگشت به همدان با شدت يافتن بيماري از درمان خود دست مي شويد و در اولين جمعه از ماه رمضان سال 428ق چراغ عمرش به خاموشي مي گرايد، و در همان شهر به خاك سپرده مي شود . هم اينك مقبره ابن سينا يكي از جاذبه هاي گردشگري شهر همدان است .

ابوعلي سينا ، نامي به صلابت تمدن ايراني

جورج سارتن مي گويد: « تمدن اسلامي ، نتيجه پيوند جوانه نيرومند عرب بر روي درخت تناور تمدن ايراني بود و راز نيرومندي عجيب و تحول ملكات و فضايل آن در همين مطلب نهفته است».

بي شك ابوعلي سينا ثمره اي ارزنده از اين درخت تناور و جلوه اي بارز از نقش ايرانيان در اعتلاي تمدن اسلامي است. وي نه تنها اعتباري براي تمدن ايراني و اسلامي ، بلكه چهره اي تابناك در تاريخ تمدن جهان نيز به شمار مي رود. به دليل احاطه ابن سينا بر دانشهاي مختلف و تاثير وي در متفكران و دانشمندان پس از خود كه حيطه آن به جز قلمرو اسلام ، اروپا را نيز در برگرفته بود، از او در غرب به عنوان نامدارترين دانسمند اسلامي ياد مي شود.

اينك در ميان دانشمندان اسلامي ، كساني كه ممكن است در اروپا با ابن سينا رقابت كنند ، مي توان از الكندي ، محمدبن زكرياي رازي و غزالي نام برد. اما الكندي تنها حكيم ، زكرياي رازي تنها پزشك ، امام محمد غزالي بيشتر متشرع بوده است و هيچ يك مانند ابن سينا در زمينه هاي مختلف صاحب نام نبوده اند.

شيخ الرئيس ابوعلي سينا حسين بن عبداله بن حسن بن علي بن سينا ، معروف به ابن سينا يا ابوعلي سينا در سال 370 هجري قمري در دهي به نام خورميثن در نزديكي بخارا چشم به جهان گشود. شركت در جلسات بحث اسماعيليان از دوران كودكي ، به واسطه پدر كه از پيروان آنان بود ، بوعلي را خيلي زود با مباحث و دانشهاي مختلف زمان خود آشنا ساخت. استعداد وي در فراگيري علوم پدر را برآن داشت ، تا به توصيه يكي از استادان وي ، بوعلي را « به جز تعليم و دانش اندوزي به كار ديگري مشغول نكند.» و چنين شد كه وي به واسطه نبوغ خود در ابتداي جواني در علوم مختلف زمان خود از جمله طب مهارت يافت تا آنجا كه پادشاه بخارا نوح بن منصور (حكومت از 366 تا 387 هجري قمري) به دليل بيماري وي را نزد خود خواند و ابن سينا از اين راه به كتابخانه عظيم دربار ساماني دست يافت. وي در شرح حالي كه خود نگاشته است، در باره منابع آن كتابخانه و تاثير آنها در پيشرفت علمي خود آورده است: « هر چه از آنها را كه بدان نياز داشتم خواستم و كتابهايي يافتم كه نام آنها به بسياري ازمردم نرسيده بود ومن هم پيش از آن نديده بودم و پس از آن هم نديدم . پس اين كتابها را خواندم و از آنها سود برداشتم و اندازه هر مردي را در دانش دريافتم و چون به هجده سالگي رسيدم ، از همه اين دانشها فارغ آمدم». به اين ترتيب وي بجز طب، به علوم مختلف از جمله حكمت ، منطق و رياضيات كه خود شامل علم عدد ، هندسه ،نجوم و موسيقي است، تسلط يافت.

وي با وجود پرداختن به كار سياست در دربار منصور پادشاه ساماني و دستيابي به مقام وزارت ابوطاهر شمس الدوله ديلمي و نيز درگيرشدن با مشكلات ناشي ازكشمكش امرا كه سفرهاي متعدد و حبس چند ماهه وي توسط تاج الملك حاكم همدان را به همراه داشت، بيش از صد جلد كتاب و تعداد بسياري رساله نگاشته كه هريك با توجه به زمان واحوال او به رشته تحرير درآمده است. «وقتي در دربار امير بود و آســايش كـــافي داشت و دسترسـي اش به كتابها ميسر بود ، به نوشتن كتاب قــانون در پزشكي يا دايره المعارف بزرگ فلسفي خود كتاب الشفــاء مشغــول مي شد ، اما در هنگام سفر فقط يادداشتها و رساله هاي كوچك مي نگاشت ، در زندان به نظم اشعار مي پرداخت و يا تأملات ديني را با اسلوبي كه خالي از جمال نباشد ، مقيد مي نمود.»

از ميان تأليفات ابن سينا شفا در فلسفه و قانون در پزشكي شهرتي جهاني يافته است. كتاب شفا در هجده جلد در ابواب علوم و فلسفه يعني منطق ، رياضي ، طبيعيات و االهيات نوشته شده است. منطق شفا امروز نيز همچنان بعنوان يكي از معتبرترين كتابهاي منطق اسلامي مطرح است و طبيعيات والهيات آن هنوز مورد توجه علاقمندان قرار دارد. كتاب قانون نيز كه تا قرنها از مهمترين كتابهاي پزشكي به شمار مي رفته است ، شامل مطالبي در باره قوانين كلي طب ، داروهاي تركيبي و غيرتركيبي و امراض مختلف است. اين كتاب در قرن دوازدهم ميلادي همراه با آغاز نهضت ترجمه به زبان لاتين ترجمه شد و تا امروز به زبانهاي انگليسي ، فرانسه و آلماني نيز برگردانده شده است. قانون كه مجموعه مدوني ازكل دانش طبي باستاني واسلامي و يكي از عاليترين دستاوردهاي فرهنگ اسلامي است ، بعنوان متن درسي پزشكي در دانشگاههاي اروپايي مورد استفــاده قرار مي گرفت و تا سال 1650 ميلادي در كنار آثار جالينوس و موندينو در دانشگاههاي لوون و مون پليه تدريس مي شد.

ابن سينا همچنين در زمينه هاي مختلف علمي اقداماتي ارزنده بعمل آورده است. « ابن سينا اقليدس را ترجمه كرد. رصدهاي نجومي را به عمل آورد و اسبابي نظير ورنيه كنوني ابداع كرد. در زمينه حركت ، نيرو، خلاء ، نور ،حرارت و چگالي تحقيقات ابتكاري است. رساله وي در باره كانيها يا مواد معدني تا قرن سيزدهم در اروپا مهمترين مرجع علم زمين شناسي بود.»

در باره اين رساله «فيگينه» در كتاب دانشمندان قرون وسطي چنين آورده است: « ابن سينا رساله اي دارد كه اسم لاتين آن چنين است (De Conglutineation Lagibum) يعني « برجستگيهاي زمين » در اين رساله فصلي است به نام اصل كوهها كه بسيار جالب توجه است. در آنجا ابن سينا مي گويد: ممكن است كـــوهها به دو علت بـه وجــود آمده باشند ، يكي برآمدن قشر زمين چنان كه در زمين لرزه هاي سخت واقع مي شود و ديگر جريان آب كه براي يافتن مجرا ، سبب حفر دره ها و در عين حال سبب برجستگي زمين مي شود، زيرا بعضي از زمين ها نرم هستند و بعضي سخت. آب و باد قسمتي را مي برند و قسمتي را باقي مي گذارند ، اين است علت برخي از برجستگيهاي زمين ».

ابن سينا به واسطه عقل منطقي و نظام يافته اش كه حتي در طب نيز تلاش داشت ، مداوا را تا سرحد امكان تابع قـواعد رياضي سازد ، تسلط بر فلسفه را كمال يك دانشمند مي دانست. وي براي آگاهي از انديشه هاي ارسطو و درك دقيق آن ، آنگونه كه خود در شرح احوالش نوشته است ، 40 بار كتاب مابعدالطبيعه را خواند و در نهايت با استفاده از شرحي كه ابونصر فارابي در باره آن كتاب نوشته بود، به معاني آن راه يافت . بوعلي سينا در دوران عمر خود از لحاظ عقايد فلسفي دو دوره مهم را طي كرد:« اول دوره اي كه پيرو فلسفه مشاء وشارح عقايد و معارف ارسطو بود ، دوم دوره اي كه از آن عقايد عدول كرد و به قول خودش طرفدار حكمت مشرقيين و پيرو مكتب اشراق شد».

وي به پشتــوانه تلاش يكصد ساله اي كه پيش از او از سوي كساني همچون الكندي و فارابي براي شكل گيري فلسفه اسلامي صورت گرفته بود ، موفق شد نظام فلسفي منسجمي را ارائه دهد. با توجه به اين كه پيش از او مقدمات اين كار فراهم آمده بود ، « كار و وظيفه ابن سينا اين بود كه مشكلات و پيچيدگي ها را كشف و حل كند و آنها را به نحوي مضبوط و موجز شرح نمايد و فروع جزئي را به اصول شامل ارتباط دهد و اطراف آن را به بياورد.»

ابن سينا با ارائه نظر خود در مورد نحوه ارتباط و نسبت بين مفاهيم كلي همچون انسان ، فضيلت و جزئيات حقيقي به يكي از پرسشهاي علماي قرون وسطي كه مدتهاي طولاني ذهن آنها را به خود مشغول كرده بود ، پاسخ داد. تأثير آراي فلسفي ابن سينا ، همچون آموزه هاي طبي او بجز در قلمرو اسلامي ، در اروپا نيز امري قطعي است ، « آلبرتوس ماگنوس ، دانشمند آلماني فرقه دومينيكي (1200 تا 1280 ميلادي) نخستين كسي بود كه در غرب تفسير و شرح جامعي بر فلسفه ارسطو نوشت. به همين دليل اغلب اورا پايه گذار اصلي ارسطو گرايي مسيحي مي دانند. وي كه جهان مسيحيت را باسنت ارسطويي الفت داد ، در شناخت آثار ارسطو سخت به ابن سينا متكي بود.»

همچنين « فلسفه مابعدالطبيعه ابن سينا خلاصه مطالبي است كه متفكران لاتيني دو قرن پس از وي بدان رسيدند و توانستند مذاهب مختلف فلسفي را در فلسفه مدرسي هماهنگ كنند.»

ابن سينا كوشيد تا فلسفه را با عقايد ديني عامه مسلمانان آشتي دهد و با استفاده از منطق و عقل به واگويي و اثبات باورهاي قرآني بپردازد. وي همچون پيروان معتزله و اخوان الصفا تأويل برخي بخشهاي قرآن و درگذشتن از ظاهر و پوسته كلام براي دستيابي به عمق پيام خداوند را ضروري مي دانست. برخي از اين تأويلها خشم متعصبان را برانگيخت تا جايي كه ابن سينا نوشت : « ما گرفتار دسته نافهمي از اين جنس شــده ايــم كه به چــوب خشك مــي مــانند ومخالفت با آنچه را كه نزد آنان مشهور است ،ضلالت مي شمرند.»

ابوعلي سينا در سال 428 هجري قمري زماني كه تنها 58 سال داشت ، در حالي رخت از جهان بربست كه با اداي دين خود به دانش بشري ، نامي به صلابت تمدن ايراني از خود برجاي گذاشته بود.

شيخ الرئيس ابوعلي سينا ، پس از مرگ نيز در كنار خيل عظيم كساني كه در شرق وغرب عالم از وي تأثير پذيرفته بودند، همچنان مورد لعن و طعن مخالفان قرار مي گرفت.

محمد غزالي ، چنان از نظريات ابن سينا به خشم آمده بود كه حكم به تكفير وي داد. ابن اثير او را متهم كرد كه در كتابهاي خود به الحاد و رد بر شريعتهاي آسماني پرداخته است ، سپس ابومحمدعبداله بن اسعد يافعي كتاب الشفاء را « الشقاء» خواند. زيرا شامل فلسفه است ودل هيچ متديني بدان باز و گشوده نشود. ابن الصلاح فقيه معروف نيز از او به بدي ياد كرد و گفت : وي از دانشمندان اسلام نيست ، بلكه شيطاني از شياطين انسي است.»

وليك هنوز از فراسوي قرنها اين رباعي جاودانه وي كه ردي بر اتهامات تكفيركنندگان اوست ، همچنان در جانها طنين انداز است :




  • محكمتــر از ايمـان من ايمان نبود
    پس درهمه دهر يك مسلمان نبود
    در دهر چومن يكي و آن هم كافر؟



  • كفــر چــومني گزاف و آســان نبود
    در دهر چومن يكي و آن هم كافر؟
    در دهر چومن يكي و آن هم كافر؟



منابع:

- پور فندق بيهقي، تتمه صوان الـحكمه، بخش زندگي نامه خودنوشت و اضافات ابوعبيد جوزجاني

- مرتض مطهري، خدمات متقابل اسلام و ايران

- آموزش و دانش در ايران

/ 1