علم امام و نهضت سيّدالشّهدا(ع) - علم امام و نهضت سیدالشهداء (علیه السلام) جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

علم امام و نهضت سیدالشهداء (علیه السلام) - جلد 1

سید محمدحسین طباطبایی‏

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

علم امام و نهضت سيّدالشّهدا(ع)

علاّمه طباطبايي

اشاره

كتاب «بررسي هاي اسلامي» مجموعه اي از مقالات و پرسش و پاسخ هاي علامه طباطبايي قدس سره مي باشد كه به كوشش استاد سيد هادي خسروشاهي و توسط انتشارات هجرت قم در سال 1397 ق. منتشر شده است.

مقاله حاضر برگرفته از جلد دوم اين مجموعه است كه به دليل تقارن با ماه محرم و صفر و نياز جامعه به اين مباحث، انتخاب شده است.

سؤال: آيا حضرت سيّدالشّهدا عليه السلام در مسافرتي كه از مكه به سوي كوفه مي كرد مي دانست كه شهيد خواهد شد يا نه؟ و به عبارت ديگر، آيا آن حضرت به قصد شهادت رهسپار عراق شد يا به قصد تشكيل يك حكومت عادلانه صد در صد اسلامي؟

جواب: سيّدالشّهدا عليه السلام - به عقيده شيعه اماميه - امام مفترض الطّاعه و سومين جانشين از جانشينان پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم و صاحب ولايت كلّيه مي باشد و علم امام عليه السلام به اعيان خارجيه و حوادث و وقايع، طبق آنچه از ادله نقليه و براهين عقليه در مي آيد، به دو قسم و از دو راه است.

اوّل) علم موهبتي

امام عليه السلام به حقايق جهان هستي، در هرگونه شرايطي وجود داشته باشند، به اذن خدا واقف است؛ اعم از آنها كه تحت حس قرار دارند و آنها كه بيرون از دايره حس مي باشند، مانند موجودات آسماني و حوادث گذشته و وقايع آينده. دليل اين مطلب:

راه اثبات علم از راه نقل، روايات متواتره اي است كه در جوامع حديث شيعه، مانند كتاب كافي و بصائر و كتب صدوق و كتاب بحارالانوار و غير آنها ضبط شده.

به موجب اين روايات كه به حدّ و حصر نمي آيد، امام عليه السلام از راه موهبت الهي و نه از راه اكتساب، به همه چيز واقف و از همه چيز آگاه است و هرچه را بخواهد به اذن خدا، به ادني توجّهي مي داند.

البته در قرآن كريم آياتي داريم كه علم غيب را مخصوص ذات خداي متعال و منحصر در ساحت مقدّس او قرار مي دهد، ولي استثنائي كه در آيه كريمه «عالم الغيب فلايظهر علي غيبه احداً الاّ من ارتضي من رسول...»(1) وجود دارد. نشان مي دهد كه اختصاص علم غيب به خداي متعال به اين معني است كه غيب را مستقلاً و از پيش خود (بالذّات) كسي جز خداي نداند، ولي ممكن است پيغمبران پسنديده به تعليم خدايي بدانند و ممكن است پسنديدگان ديگر نيز به تعليم پيغمبران آن را بدانند، چنان كه در بسياري از اين روايات وارد است كه پيغمبر و نيز هر امامي در آخرين لحظات زندگي خود «علم امامت» را به امام پس از خود مي سپارد.

و از راه عقل، براهيني است كه به موجب آنها امام عليه السلام به حسب مقام نورانيّت خود كامل ترين انسان عهد خود و مظهر تامّ اسماء و صفات خدايي و بالفعل به همه چيز عالم و به هر واقعه شخصي آشناست و به حسب وجود عنصري خود به هر سوي توجّه كند، براي وي حقايق روشن مي شود. (ما تقرير اين براهين را نظر به اينكه به يك سلسله مسائل عقلي پيچيده متوقف و سطح آنها از سطح اين مقاله بالاتر است، به محلّ مخصوص آنها احاله مي دهيم.)

اين علم تأثيري در عمل و ارتباط، با تكليف ندارد.

نكته اي كه بايد به سوي آن عطف توجّه كرد، اين است كه اين گونه علمِ موهبتي به موجب ادلّه عقلي و نقلي كه آن را اثبات مي كند، قابل هيچ گونه تخلّف نيست و تغيّر نمي پذيرد و سر مويي به خطا نمي رود و به اصطلاح، علم است به آنچه در لوح محفوظ ثبت شده است. و آگاهي است از آنچه قضاي حتمي خداوندي به آن تعلّق گرفته.

و لازمه اين مطلب، اين است كه هيچ گونه تكليفي به متعلّق اين گونه علم (از آن جهت كه متعلّق اين گونه علم است و حتمي الوقوع مي باشد) تعلّق نمي گيرد و همچنين قصد و طلبي از انسان با او ارتباط پيدا نمي كند. زيرا تكليف همواره از راه امكان به فعل تعلّق مي گيرد و از راه اينكه فعل و ترك هردو در اختيار مكلّف اند، فعل يا ترك خواسته مي شود و اما از جهت ضروري الوقوع و متعلّق قضاي حتمي بودن آن، محال است مورد تكليف قرار گيرد.

مثلاً صحيح است خدا به بنده خود بفرمايد: فلان كاري كه فعل و ترك آن براي تو ممكن است و در اختيار توست بكن. ولي محال است بفرمايد: فلان كاري را كه به موجب مشيّت تكويني و قضاي حتمي من البته تحقّق خواهد يافت و برو برگرد ندارد، بكن يا مكن. زيرا چنين امر و نهي، لغو و بي اثر مي باشد.

و همچنين انسان مي تواند امري را كه امكان شدن و نشدن دارد، اراده كرده، براي خود مقصد، و هدف قرار داده، براي تحقّق دادن آن به تلاش و كوشش بپردازد، ولي هرگز نمي تواند امري را كه به طور يقين (بي تغيّر و تخلّف) و به طور قضاي حتمي شدني است، اراده كند و آن را مقصد خود قرار داده، تعقيب كند. زيرا اراده و عدم اراده و قصد و عدم قصد انسان، كمترين تأثيري در امري كه به هر حال شدني است و از آن جهت كه شدني است، ندارد. (دقت شود).

و از اين بيان، روشن مي شود كه:

1. اين علمِ موهبتي امام عليه السلام اثري در اعمال او و ارتباطي با تكاليف خاصّه او ندارد. و اصولاً هر امرِ مفروض از آن جهت كه متعلّق قضاي حتمي و حتمي الوقوع است متعلّق امر يا نهي يا اراده و قصد انساني نمي شود.

آري، متعلّق قضاي حتمي و مشيّت قاطعه حق متعال مورد رضا به قضا است، چنان كه سيّدالشّهدا عليه السلام در آخرين ساعت زندگي در ميان خاك و خون مي گفت: «رضاً بقضائك و تسليماً لأمرك لامعبود سواك» و هچنين در خطبه اي كه هنگام بيرون آمدن از مكه خواند، فرمود: «رضا الله رضانا اهل البيت».

2. حتمي بودن فعل انسان از نظر تعلّق قضاي الهي، منافات با اختياري بودن آن از نظر فعاليت اختياري انسان ندارد؛ زيرا قضاي آسماني به فعل با همه چگونگي هاي آن تعلّق گرفته است نه به مطلق فعل، مثلاً خداوند خواسته است كه انسان فلان فعل اختياري را به اختيار خود انجام دهد و در اين صورت تحقّق خارجي اين فعل اختياري از آن جهت كه متعلّق خواست خداست، حتمي و غير قابل اجتناب است و در عين حال اختياري و نسبت به انسان صفت امكان دارد (دقت شود).

3. اينكه ظواهر اعمال امام عليه السلام را كه قابل تطبيق به علل و اسباب ظاهري است نبايد دليل نداشتن اين علمِ موهبتي و شاهد جهل به واقع گرفت مانند اينكه گفته شود: اگر سيّدالشّهدا عليه السلام علم به واقع داشت، چرا مسلم را به نمايندگي خود به كوفه فرستاد؟ چرا توسّط صيداوي نامه به اهل كوفه نوشت؟ چرا خود از مكه رهسپار كوفه شد؟ چرا خود را به هلاكت انداخت و حال آنكه خدا مي فرمايد: «ولا تلقوا بايديكم الي التّهلكة»(2) چرا؟ و چرا؟

پاسخ همه اين پرسش ها از نكته اي كه تذكّر داديم، روشن است و نيازي به تكرار نيست.

قسم دوم) علم عادي

پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم به نصّ قرآن كريم و همچنين امام عليه السلام (از عترت پاك او) بشري است همانند ساير افراد بشر و اعمالي كه در مسير زندگي انجام مي دهد مانند اعمال ساير افراد بشر در مجراي اختيار و بر اساس علم عادي قرار دارد. امام عليه السلام نيز مانند ديگران خير و شرّ و نفع و ضرر كارها را از روي علم عادي تشخيص داده و آنچه را شايسته اقدام مي بيند اراده كرده، در انجام آن به تلاش و كوشش مي پردازد. در جايي كه علل و عوامل و اوضاع و احوال خارجي موافق مي باشد، به هدف اصابت مي كند و در جايي كه اسباب و شرايط مساعدت نكنند، از پيش نمي رود. (و اينكه امام عليه السلام به اذن خدا به جزئيات همه حوادث چنان كه شده و خواهد شد واقف است، تأثيري در اين اعمال اختياريه وي ندارد، چنان كه گذشت.)

امام عليه السلام مانند ساير افراد انساني، بنده خدا و به تكاليف و مقررات ديني مكلّف و موظّف مي باشد و طبق سرپرستي و پيشوايي كه از جانب خدا دارد با موازين عادي انساني بايد انجام دهد و آخرين تلاش و كوشش را در احياي كلمه حق و سر پا نگه داشتن دين و آيين بنمايد.

نهضت سيّدالشّهدا عليه السلام و هدف آن

با يك سير اجمالي در وضع عمومي آن روز مي توان نسبت به تصميم و اقدام سيّدالشّهدا عليه السلام روشن شد.

تيره ترين و تاريك ترين روزگاري كه در جريان تاريخ اسلام به خانواده رسالت و شيعيان شان گذشته، دوره حكومت بيست ساله معاويه بود.

معاويه پس از آنكه خلافت اسلامي را با هر نيرنگ بود، به دست آورد و فرمانرواي بي قيد و شرط كشور پهناور اسلامي شد، همه نيروي شگرف خود را صرف تحكيم و تقويت فرمانروايي خود و نابود ساختن اهل بيت رسالت مي نمود، نه تنها در اينكه آنان را نابود كند، بلكه مي خواست نام آنان را از زبان مردم و نشان آنان را از ياد مردم محو كند.

جماعتي از صحابه پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم را كه مورد احترام و اعتماد مردم بودند، از هر راه بود با خود همراه و با ساختن احاديث به نفع صحابه و ضرر اهل بيت، به كار انداخت و به دستور او در منابر اسلامي در سرتاسر بلاد اسلامي به اميرالمؤمنين عليه السلام (مانند يك فريضه ديني) سبّ و لعن مي شد.

به وسيله ايادي خود مانند زياد بن ابي و سمرة بن جندب و بسر بن ارطاة و امثال ايشان هرجا از دوستان اهل بيت سراغ مي كرد، به زندگيش خاتمه مي داد و در اين راه ها از زر، از زور، از تطميع، از ترغيب و از تهديد، تا آخرين حدّ توانايي استفاده مي كرد.

در چنين محيطي طبعاً كار به اينجا مي كشد كه عامه مردم از بردن نام علي و آل علي نفرت كنند و كساني كه از دوستي اهل بيت رگي در دل دارند، از ترس جان و مال و عِرض خود هر گونه رابطه خود را با اهل بيت قطع كنند.

واقع امر را از اينجا مي توان به دست آورد كه امامت سيّدالشّهدا عليه السلام تقريباً ده سال طول كشيد كه در همه اين مدّت (جز چند ماه اخير) معاصر معاويه بود. در طول اين مدّت از آن حضرت كه امام وقت و مبيّن معارف و احكام دين بود، در تمام فقه اسلامي حتي يك حديث نقل نشده است (منظور روايتي است كه مردم از آن حضرت كرده باشند كه شاهد مراجعه و اقبال مردم است نه روايتي كه از داخل خاندان آن حضرت مانند ائمّه بعدي رسيده باشد.)

و از اينجا معلوم مي شود كه آن روز، درِ خانه اهل بيت عليهم السلام به كلّي بسته شده و اقبال مردم به حدّ صفر رسيده بوده است.

اختناق و فشار روزافزون كه محيط اسلامي را فراگرفته بود، به حضرت امام حسن عليه السلام اجازه ادامه جنگ يا قيام عليه معاويه را نداد و كمترين فايده اي هم نداشت؛ زيرا:

اوّلاً، معاويه از وي بيعت گرفته بود و با وجود بيعت، كسي با وي همراهي نمي كرد.

ثانياً، معاويه خود را يكي از صحابه كبار پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم و كاتب وحي و مورد اعتماد و دست راست سه نفر از خلفاي راشدين به مردم شناسانيده بود و نام «خال المؤمنين» را به عنوان لقبي مقدّس بر خود گذاشته بود.

ثالثاً، با نيرنگ مخصوص به خودش به آساني مي توانست حضرت امام حسن عليه السلام را به دست كسان خودش بكشد و بعد به خونخواهي وي برخيزد و از قاتلين وي انتقام بگيرد و مجلس عزا نيز برايش برپا كند و عزادار شود!

معاويه وضع زندگي امام حسن عليه السلام را به جايي كشانيده بود كه كمترين امنيتي حتي در داخل خانه شخصي خودش نداشت و بالاخره نيز وقتي كه مي خواست براي يزيد از مردم بيعت گيرد، آن حضرت را به دست همسر خودش مسموم كرده، شهيد ساخت.

همان سيّدالشّهدا عليه السلام كه پس از درگذشت معاويه بي درنگ عليه يزيد قيام كرد و خود و كسان خود، حتي بچه شيرخواره خود را در اين راه فدا كرد، در همه مدّت امامت خود كه معاصر معاويه بود، به اين فداكاري نيز قادر نشد؛ زيرا در برابر نيرنگ هاي صورتاً حق به جانب معاويه و بيعتي كه از وي گرفته شده بود، قيام و شهادت او كمترين اثري نداشت.

اين بود خلاصه وضع ناگواري كه معاويه در محيط اسلامي به وجود آورد و درِ خانه پيغبراكرم صلي الله عليه وآله وسلم را به كلّي بسته، اهل بيت را از هرگونه اثر و خاصيت انداخت.

مرگ معاويه و خلافت يزيد!

آخرين ضربت كاري وي (معاويه) كه به پيكر اسلام و مسلمين وارد ساخت، اين بود كه خلافت اسلامي را به سلطنت استبدادي موروثي تبديل نمود و پسر خود يزيد را به جاي خود نشانيد، در حالي كه يزيد هيچ گونه شخصيت ديني (حتي به طور تزوير و تظاهر) نداشت و همه وقت خود را علناً با ساز و نواز و باده گساري و شاهدبازي و ميمون رقصاني مي گذرانيد و احترامي به مقررات ديني نمي گذاشت و گذشته از همه اينها، اعتقادي به دين و آيين نداشت؛ چنان كه وقتي كه اسيران اهل بيت و سرهاي شهداي كربلا را وارد دمشق مي كردند و به تماشاي آنها بيرون آمده بود، بانگ كلاغي به گوشش رسيد، گفت:




  • نعب الغراب فقلت قل او لا تقل
    فقد اقتضيت من الرّسول ديوني (3)



  • فقد اقتضيت من الرّسول ديوني (3)
    فقد اقتضيت من الرّسول ديوني (3)



و همچنين هنگامي كه اسيران اهل بيت و سر مقدّس سيّدالشّهدا را به حضورش آوردند، ابياتي سرود كه يكي از آنها اين بيت بود:




  • لعبت هاشم بالملك فلا
    خبر جاء و لا وحي نزل



  • خبر جاء و لا وحي نزل
    خبر جاء و لا وحي نزل



زمامداري يزيد كه توأم با ادامه سياست معاويه بود، تكليف اسلام و مسلمين را روشن مي كرد و من جمله وضع رابطه اهل بيت رسالت را با مسلمانان و شيعيان شان (كه مي بايست به دست فراموشي مطلق سپرده شود و بس) معلوم مي ساخت.

در چنين شرايطي، يگانه وسيله و مؤثّرترين عامل براي قطعيت يافتن سقوط اهل بيت و درهم ريختن بنيان حق و حقيقت اين بود كه سيّدالشّهدا با يزيد بيعت كند و او را خليفه و جانشين مفترض الطّاعه پيغمبر بشناسد.

امام عليه السلام و بيعت با يزيد

سيّدالشّهدا عليه السلام نظر به پيشوايي و رهبري واقعي كه داشت، نمي توانست با يزيد بيعت كند و چنين قدم مؤثّري در پايمال ساختن دين و آيين بردارد. و تكليفي جز امتناع از بيعت نداشت و خدا نيز جز اين، از وي نمي خواست.

اثر امتناع از بيعت

از آن طرف امتناع از بيعت، اثري تلخ و ناگوار داشت؛ زيرا قدرت هولناك و مقاومت ناپذير وقت، با تمام هستي خود بيعت مي خواست (بيعت مي خواست يا سر) و به هيچ چيز ديگر قانع نبود و از اين روي كشته شدن امام عليه السلام در صورت امتناع در بيعت قطعي و لازم لاينفكّ امتناع بود.

سيّدالشّهدا عليه السلام نظر به رعايت مصلحت اسلام و مسلمين، تصميم قطعي بر امتناع از بيعت و كشته شدن گرفت و بي محابا مرگ را بر زندگي ترجيح داد و تكليف خدايي وي نيز امتناع از بيعت و كشته شدن بود. (و اين است معني آنچه در برخي از روايات وارد است كه رسول خدا در خواب به او فرمود: «خدا مي خواهد تو را كشته ببيند.» و نيز آن حضرت به بعضي از كساني كه از نهضت منعش مي كردند، فرمود: «خدا مي خواهد مرا كشته ببيند.» و به هر حال مراد، مشيّت تشريعي است نه مشيّت تكويني؛ زيرا چنان كه سابقاً بيان كرديم، مشيّت تكويني خدا تأثيري در اراده و فعل ندارد.)

ترجيح مرگ بر زندگي

آري سيّدالشّهدا عليه السلام تصميم بر امتناع از بيعت و (در نتيجه) كشته شدن گرفت و مرگ را بر زندگي ترجيح داد و جريان حوادث نيز اصابت نظر آن حضرت را به ثبوت رسانيد؛ زيرا شهادت وي با آن وضع دلخراش، مظلوميّت و حقّانيّت اهل بيت عليهم السلام را مسجّل ساخت و پس از شهادت تا دوازده سال نهضت ها و خونريزي ها ادامه يافت و پس از آن، همان خانه اي كه در زمان حيات آن حضرت كسي درب آن را نمي شناخت، با مختصر آرامشي كه در زمان امام پنجم به وجود آمد، شيعه از اطراف و اكناف مانند سيل به درِ همان خانه شتافت. حقّانيّت و نورانيّت شان در هر گوشه و كنار جهان به تابش و تلألؤ پرداخت و پايه استوار آن، حقّانيّت توأم با مظلوميّت اهل بيت عليهم السلام مي باشد و پيشتاز اين ميدان سيّدالشّهدا عليه السلام بود.

حالا مقايسه وضع خاندان رسالت و اقبال مردم به آنان در زمان حيات آن حضرت، با وضعي كه پس از شهادت وي در مدّت چهارده قرن پيش آمده و سال به سال تازه تر و عميق تر مي شود، اصابت نظر آن حضرت را آفتابي مي كند و بيتي كه آن حضرت (بنا به بعضي از روايات) انشاد فرموده، اشاره به همين معني است:




  • و ما ان طبنا جبن ولكن
    منايانا و دولت آخرينا



  • منايانا و دولت آخرينا
    منايانا و دولت آخرينا



و به همين نظر بود كه معاويه به يزيد اكيداً وصيت كرده بود كه اگر حسين بن علي عليهما السلام از بيعت با وي خودداري كند، او را به حال خود رها كند و هيچ گونه متعرّض وي نشود. معاويه نه از راه اخلاص و محبت اين وصيت را مي كرد، بلكه مي دانست كه حسين بن علي عليهما السلام بيعت كننده نيست و اگر به دست يزيد كشته شود، اهل بيت نشان مظلوميّت به خود مي گيرند و اين، براي سلطنت اموي خطرناك و براي اهل بيت بهترين وسيله تبليغ و پيشرفت است.

اشاره هاي مختلف امام به وظيفه خود

سيّدالشّهدا عليه السلام به وظيفه خدايي خود كه امتناع از بيعت بود، آشنا بود و بهتر از همه به قدرت بيكران و مقاومت ناپذير بني اميه و روحيه يزيد پي برده بود و مي دانست كه لازم لاينفكّ خودداري از بيعت، كشته شدن اوست و انجام وظيفه خدايي «شهادت» را در بر دارد. و از اين معني در مقامات مختلف با تعبيرات گوناگون، كشف مي فرمود.

1. در مجلس حاكم مدينه كه از وي بيعت مي خواست، فرمود: «مثل من با مثل يزيد بيعت نمي كند.»

2. هنگامي كه شبانه از مدينه بيرون مي رفت، از جدّش رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم نقل فرمود كه در خواب به وي فرموده: «خدا خواسته (يعني به عنوان تكليف) كه كشته شوي.»

3. در خطبه اي كه هنگام حركت از مكه خواند و در پاسخ كساني كه مي خواستند آن حضرت را از حركت به سوي عراق منصرف سازند، همان مطلب را تكرار فرمود.

4. در پاسخ يكي از شخصيت هاي اعراب كه در راه اصرار داشت كه آن حضرت از رفتن به كوفه منصرف شود و گرنه قطعاً كشته خواهد شد، فرمود: «اين رأي بر من پوشيده نيست؛ ولي اينان از من دست بردار نيستند و هرجا بروم و هرجا باشم، مرا خواهند كشت.»

(برخي از اين روايات اگرچه معارض دارد يا از جهت سند خالي از ضعف نيست، ولي ملاحظه اوضاع و احوال روز و تجزيه و تحليل قضايا، آنها را كاملاً تأييد مي كند.)

اختلاف روش امام عليه السلام در خلال مدّت قيام خود

البته مراد از اينكه مي گوييم مقصد امام عليه السلام از قيام خود، شهادت بود و خدا شهادت او را خواسته بود؛ اين نيست كه خدا از وي خواسته بود كه از بيعت يزيد خودداري نمايد، آنگاه دست روي دست گذاشته، به كسان يزيد اطلاع دهد كه بياييد مرا بكشيد و بدين طريق خنده دار وظيفه خود را انجام دهد و نام قيام روي آن بگذارد؛ بلكه وظيفه امام عليه السلام اين بود كه عليه خلافت شوم يزيد قيام كرده، از بيعت با او امتناع ورزد و امتناع خود را كه به شهادت منتهي خواهد شد، از هر راه ممكن به پايان رساند.

از اينجاست كه مي بينيم روش امام عليه السلام در خلال مدّت قيام، به حسب اختلاف اوضاع و احوال، مختلف بوده. در آغاز كار كه تحت فشار حاكم مدينه قرار گرفت، شبانه از مدينه حركت كرده، به مكه - كه حرم خدا و مأمن ديني بود - پناهنده شد و چند ماهي در مكه در حال پناهندگي گذرانيد. در مكه تحت مراقبت سرّي مأمورين آگاهي خلافت بود تا تصميم گرفته شد توسط گروهي اعزامي در موسم حجّ كشته شود يا گرفته شده، به شام فرستاده شود و از طرف ديگر، سيل نامه از جانب عراق به سوي آن حضرت باز شده، در صدها و هزارها نامه وعده ياري و نصرت داده، او را به عراق دعوت كردند و در آخرين نامه كه صريحاً به عنوان اتمام حجّت (چنان كه بعضي از مورّخين نوشته اند) از اهل كوفه رسيد، آن حضرت تصميم به حركت و قيام خونين گرفت. اوّل به عنوان اتمام حجّت «مسلم بن عقيل» را به عنوان نماينده خود فرستاد و پس از چندي، نامه مسلم مبني بر مساعد بودن اوضاع نسبت به قيام، به آن حضرت رسيد.

امام عليه السلام به ملاحظه دو عامل كه گفته شد؛ يعني ورود مأمورين سرّي شام به منظور كشتن يا گرفتن وي و حفظ حُرمت خانه خدا و مهيّا بودن عراق براي قيام، به سوي كوفه رهسپار شد. سپس در اثناي راه كه خبر قتل فجيع مسلم و هاني رسيد، روش قيام و جنگ تهاجمي را به قيام دفاعي تبديل فرموده، به تصفيه جماعت خود پرداخت و تنها كساني را كه تا آخرين قطره خون خود از ياري وي دست بردار نبودند، نگه داشته، رهسپار مصرع خود شد.*(4)


1. جنّ / 26 و 27.

2. بقره / 195.

3. به نقل از آلوسي در جزء 26، تفسير روح المعاني، ص 66.

*. بحثي را كه مطالعه كرديد،... توسّط استاد علاّمه حضرت آقاي طباطبايي، در پاسخ سؤال گروهي از علاقه مندان، نوشته شده و چنان كه ملاحظه نموديد، در اين بحث ضمن حفظ اتفان و استحكام، اختصار و ايجاز نيز مراعات [شده ] كه تفصيل و تقرير براهين مربوطه، نيازمند مطرح ساختن يك سلسله مسائل عقلي و فلسفي در سطح عالي است...

اين مقاله براي نخستين بار در تاريخ ربيع الثاني 1391 ق. به شكل رساله كوچكي در 32 صفحه، از طرف ما منتشر و به طور رايگان توزيع گرديد و اينك براي استفاده بيشتر، متن آن در اين كتاب نيز درج مي شود.

4. بررسيهاي اسلامي، ج 2، ص 178 - 165، هجرت، قم، 1397 ق) (سيد هادي خسروشاهي)



/ 1