زيب‏النسا چهره «مخفي» ادب پارسي «قسمت پنجم» - زیب النساء، چهره مخفی ادب پارسی (5) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زیب النساء، چهره مخفی ادب پارسی (5) - نسخه متنی

سید محسن سعیدزاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

زيب‏النسا چهره «مخفي» ادب پارسي «قسمت پنجم»

سيدمحسن سعيدزاده

... گستره ادب پارسي در مشرق‏زمين و نفوذ آن در جهت شرق بويژه هند قديم توانسته است دامنه آثار و شخصيتهاي بر جاي مانده در ادبيات فارسي را افزايش دهد.

زيب‏النسا يكي از چهره‏هاي شاخص در ميان بانواني است كه با آثار خويش در ادبيات پارسي توانسته‏اند جزئي از پيكره تاريخ ادب پارسي باشند. مي‏دانيم كه بسياري از خوانندگان گرامي تا كنون با اين بانوي شاعر آشنا نبوده‏اند.

آنچه در اين سلسله مقالات ارائه مي‏شود شرح جامعي از زندگي اجتماعي، اعتقادي و هنري اين شاعر گرانقدر است كه اطمينان داريم براي علاقه‏مندان به اين گونه مباحث جالب و خواندني خواهد بود. در تحقيق و تهيه اين سلسله مقاله بيش از 80 كتاب به عنوان منبع مورد استفاده قرار گرفته است كه اسامي آنها در پايان آورده خواهد شد.

تحقيق در باره اين بانوي شاعر براي ما بسي جالب و زيبا بود. ضمن تشكر از نويسنده محترم آرزو مي‏كنيم خوانندگان گرامي نيز همين قضاوت را داشته باشند. در قسمت اول شرحي در باره خاندان زيب‏النسا و علت عدم ازدواج و نيز وصف او از زبان خودش گذشت. چنان كه وصف او را از زبان ديگران در قسمت دوم خوانديم. با اساتيد، همفكران و دوستان او نيز در همان قسمت آشنا شديم. در شماره گذشته ديدگاه كلامي و مشرب عرفاني او ارايه شد. اينك اين شما و اين دنباله چهره «مخفي» ادب پارسي.

در قسمت قبل، پس از بررسي مسايلي چند در باره شعر «مخفي» به بررسي آثار او پرداختيم. در آنجا سه اثر به نامهاي جُنگ، زيب‏المنشآت و مرقّع را به اختصار معرفي كرديم. بحث اصلي در بخش آثار زيب‏النسا، مربوط به ارزيابي ديوان موجود و سخن كساني كه آن را از زيب‏النسا نمي‏دانند مي‏باشد. اين بخش در دو قسمت دنبال خواهد شد. آرزو مي‏كنيم براي ادب‏دوستان مفيد باشد.

4ـ ديوان مخفي




  • خورشيد جهان‏تابم و نشناخت مرا كس
    افسوس كه صاحب‏نظران را نظري نيست



  • افسوس كه صاحب‏نظران را نظري نيست
    افسوس كه صاحب‏نظران را نظري نيست



پيرامون انتساب ديواني كه اكنون به نام زيب‏النساي مخفي در دست است و بارها چاپ شده، سخنها و نظريات مختلفي بر زبان و قلم خبرنگاران اين فن جاري شده است. از ميان

نوشته‏ها تنها مقاله آقاي احمد گلچين معاني، مستدل است كه در اينجا نظرشان را به تفصيل مي‏آوريم.

«با توجه به اينكه شاهزاده خانم زيب‏النسا در مدت عمر، همسر اختيار نكرده و صاحب ديوان شعر نبوده و دو سه غزلي كه دارد با تخلص زيب‏النسا در ديوان مذكور به اشعاري برمي‏خوريم كه به تصريح خود شاعر خراساني است و از هندوستان و كربت و غربت و داغ پسر شكايت دارد و آرزومند است كه از شورستان هند به گلزار كابل برود و قصيده‏اي در ستايش شاه جهان در آن هست و از قصيده ديگر مستفاد مي‏شود كه در عمل ديواني هند، بدخواهان به تهمتي ناروا باعث حبس و زجر وي شده‏اند و پس از رهايي، عزم سفر حج كرده و توفيق آن را نيز يافته است. در اين ديوان نه از رشت و گيلان سخني بر زبان شاعر رفته و نه شعري در مدح امام قلي‏خان اميرالامراي فارس ديده مي‏شود. پس چه بهتر كه سند قول خود را از اشعار وي با ذكر شماره صفحه دو، چاپ منسوب به مخفي رشتي، چاپ لكهنو در 1393ه···.ق و ديوان منسوب به زيب‏النسا چاپ 1929 عيسوي كه مقدمه مفصلي هم از عبدالباري آسي به زبان اردو دارد و از قضا هر دو در مطبع نولكشور به طبع رسيده است به نظر خوانندگان برسانيم.

يادآور مي‏شود، ديواني كه به زيب‏النسا منسوب است با علامت اختصاري «ز» و ديواني كه به مخفي رشتي منسوب است با علامت اختصاري «م» در پايان هر بيت شعر مشخص شده است و براي آن دسته از پژوهشگراني كه دو چاپ مذكور در دسترس آنها نيست و به ديوان چاپ و تهران دسترس دارند، با علامت اختصاري «ت» نشان داده شده است:




  • اي ديده سرشكي كه به ياد وطن امشب
    خواهم كه زنم چاك گريبان به تن امشب



  • خواهم كه زنم چاك گريبان به تن امشب
    خواهم كه زنم چاك گريبان به تن امشب



(ز: 20، م: 13، ت: 29)




  • چو بلبل در غم گلشن ندارم ناشكيبايي
    غريب و ناتوانم هر كجا افتم وطن دارم



  • غريب و ناتوانم هر كجا افتم وطن دارم
    غريب و ناتوانم هر كجا افتم وطن دارم



(ز: 150، م: 87، ت: 207)

* *




  • مخفيا چند به دل حسرت ديدار وطن
    عنقريب است كه در خاك فنايت وطن است



  • عنقريب است كه در خاك فنايت وطن است
    عنقريب است كه در خاك فنايت وطن است



(ز: 61، م: 36، ت: 89)

* *




  • بريدم از وطن الفت به غربت زان گرفتم خو
    كه در تنهايي غربت خيالت آشنا باشد



  • كه در تنهايي غربت خيالت آشنا باشد
    كه در تنهايي غربت خيالت آشنا باشد



(ز: 86، م: 50، ت: 127)

* *




  • به ناكامي به غربت رو نهادم تا چه پيش آيد
    عنان دل به دست هجر دادم تا چه پيش آيد



  • عنان دل به دست هجر دادم تا چه پيش آيد
    عنان دل به دست هجر دادم تا چه پيش آيد



(ز: 97، م: 56، ت: 143)

* *




  • سفر كردم كه بگشايد دل از سير جهان كردن
    چه دانستم كه در غربت به كام اژدها افتد



  • چه دانستم كه در غربت به كام اژدها افتد
    چه دانستم كه در غربت به كام اژدها افتد



(ز: 148، م: 86، ت: 219)

* *

ستايش طالب آملي (متوفاي 1036ه···.ق)




  • تا طلبكار سخن شد نكته‏سنج معرفت
    همچو طالب طالبي از خاك ايران برنخاست



  • همچو طالب طالبي از خاك ايران برنخاست
    همچو طالب طالبي از خاك ايران برنخاست



(ز: 54، م: 33، ت: 80)

* *




  • نادان اگر نبودي در ملك هند مخفي
    اجزاي عمر خود را شيرازه گم نمي‏كرد



  • اجزاي عمر خود را شيرازه گم نمي‏كرد
    اجزاي عمر خود را شيرازه گم نمي‏كرد



(ز: 104، م: 61، ت: 154)

* *




  • مژده ده باد صبا از ما به ارباب نشاط
    مخفي اميد رهايي تا به روز حشر نيست
    خاك غربت هر كه را در مهد دامنگير شد



  • كز سرشك ما زمين هند چون كشمير شد
    خاك غربت هر كه را در مهد دامنگير شد
    خاك غربت هر كه را در مهد دامنگير شد



(ز: 100، م: 59، ت: 160 ـ 161)

* *




  • من كه دارم دل به سوداي پريرويان هند
    راز پنهانم دگر پنهان نباشد گو حياتش



  • راز پنهانم دگر پنهان نباشد گو حياتش
    راز پنهانم دگر پنهان نباشد گو حياتش



(ز: 124، م: 72، ت: 184)

* *




  • مخفي بيا به عرصه ديوان ملك هند
    مردانه هر سؤال كه داري جواب گير



  • مردانه هر سؤال كه داري جواب گير
    مردانه هر سؤال كه داري جواب گير



(ز: 112، م: 65، ت: 166)

* *




  • سيل اشك ديده از بي‏طاقتي سر مي‏دهم
    ديده‏ام ظلم و ستم چندان كه از ظلمات هند
    مي‏روم كز بهر خود جاي دگر پيدا كنم



  • تا به ملك هند درياي دگر پيدا كنم
    مي‏روم كز بهر خود جاي دگر پيدا كنم
    مي‏روم كز بهر خود جاي دگر پيدا كنم



(ز: 149، م: 87، ت: 220)

* *




  • جستجو كردم بسي مخفي چو در گرداب هند
    نسخه آسودگي جايي بجز بنگاله نيست



  • نسخه آسودگي جايي بجز بنگاله نيست
    نسخه آسودگي جايي بجز بنگاله نيست



(ز: 54، م: 32، ت: 71)

* *




  • وا نشد چون غنچه دل در بهارستان هند
    رفت مرغ روح مخفي گوشه كابل گرفت



  • رفت مرغ روح مخفي گوشه كابل گرفت
    رفت مرغ روح مخفي گوشه كابل گرفت



(ز: 67، م: 40، ت: 99)

* *




  • زبان در كام كش مخفي و پاي صبر در دامن
    كه آخر پنجه شاه ولايت دست من گيرد



  • كه آخر پنجه شاه ولايت دست من گيرد
    كه آخر پنجه شاه ولايت دست من گيرد



(ز: 67، م: 44، ت: 112)

* *




  • مخفيا در روز محشر بي‏نصيب از كوثر است
    آنكه دست دوستي بر دامن حيدر نزد



  • آنكه دست دوستي بر دامن حيدر نزد
    آنكه دست دوستي بر دامن حيدر نزد



(ز: 107، م: 58، ت: 158)

* *




  • از گدايان توام شاه خراسان مددي
    نيست مخفي چو مرا قدرت گفتار به صبر
    بدامان كشم و دامن مولا گيرم



  • كه چو مرغان حرم در حرمت جا گيرم
    بدامان كشم و دامن مولا گيرم
    بدامان كشم و دامن مولا گيرم



(ز: 133، م: 77، ت: 195)

* *




  • مخفيا چند ز جور فلك شعبده‏باز
    همچو يعقوب به دل داغ پسر زنده كنم



  • همچو يعقوب به دل داغ پسر زنده كنم
    همچو يعقوب به دل داغ پسر زنده كنم



(ز: 152، م: 89، ت: 225)

* *

مدح خانِ دوران و تقاضاي استخلاص از حبس:




  • نهاد خانه عمرم چو رو به ويراني
    دريغ و درد كه نقد حيات را كردم
    غبار ظلم چنانم گرفت در آغوش
    ز بس فسرده و پژمرده‏ام فرو ريزد
    گرفت لرزه و افسردگي مرا چه كنم
    ز مهر و شفقت اسلاميان نمانده نشان
    به شوق آنكه شوم جبهه‏ساي درگه تو
    تو شهسوار جهاني تو را زياني نيست
    ببين به سوي غريبان و بي‏كس و مظلوم
    سپهر منزلتا صاحبا به ياد آور
    ز روي لطف به تقصير من قلم دركش
    نويد وعده عدل تو داردم زنده
    بريد دست قضا و بدوخت طالع من
    به مصر دهر نمانده است مشتري ور نه
    منم به حسن معافي چو يوسف ثاني



  • دگر چه سود دلا ناله پشيماني
    تمام صرف جهالت ز روي ناداني
    كه نيست در نظرم آفتاب نوراني
    بسان برگ خزان گر مرا بجنباني
    كه نيست در بر من جامه زمستاني
    كجاست ترس خدا و چه شد مسلماني
    بر آستانه صبرم نهاده پيشاني
    به سوي غم‏زدگان گر عنان بگرداني
    ز روي عدل و بشكرانه جهانباني
    شكوه دولت فيروزه خان دوراني
    كه باد تو هست مرا نسبت خراساني
    و گرنه نيست مرا قدرت سخنداني
    بر غم جوهر ذاتم لباس ديواني
    منم به حسن معافي چو يوسف ثاني
    منم به حسن معافي چو يوسف ثاني



ز: 183، م: 107، ت: 272 ـ 275 به طور پراكنده)

* *




  • به تهمت كرد در زندان مرا دشمن بحمداللّه‏
    دل آشفته مخفي به فنّ خود ارسطويي است
    در اين كشور زبونيهاي طالع ناقصم دارد
    و گرنه در هنرمندي نباشد هيچ نقصانش



  • به زور صبر بشكستيم كليد قفل زندانش
    به هند افتاده است اما خراسان است يونانش
    و گرنه در هنرمندي نباشد هيچ نقصانش
    و گرنه در هنرمندي نباشد هيچ نقصانش



(ز: 177، م: 103، ت: 262 ـ 265 به طور پراكنده)

* *




  • بوعلي روزگارم از خراسان آمده
    بس كه در ياد وطن ناديده ماتم داشتيم
    حيرتي دارم كه يا رب چون در اين ظلمات هند
    طوطي فكرم پي شكّر ز رضوان آمده



  • از پي اغراض در درگاه سلطان آمده
    تا به دامان دلم چاك گريبان آمده
    طوطي فكرم پي شكّر ز رضوان آمده
    طوطي فكرم پي شكّر ز رضوان آمده



(ز: 199، م: 115، ت: 300)

* *




  • يا رسول عربي جذبه شوقي كه چو ابر
    نيست ممكن كه به مقصود رسم بي‏كششت
    نيست گر زاد رهي صبر و تحمل دارم
    تكيه بر لطف تو از فيض توكل دارم



  • سالها شد به تمناي درت گريانم
    مفلس و عاجز و درمانده بي‏سامانم
    تكيه بر لطف تو از فيض توكل دارم
    تكيه بر لطف تو از فيض توكل دارم



(ز: 196، م: 115، ت:292)

* *




  • چشم روحم را به نور كعبه بينا كرده‏اند
    سايبان بارگاه پادشاه كعبه است
    اين سپهر لاجوردي را كه بر پا كرده‏اند



  • كعبه را بهر مناجاتم مهيا كرده‏اند
    اين سپهر لاجوردي را كه بر پا كرده‏اند
    اين سپهر لاجوردي را كه بر پا كرده‏اند



(ز: 199، م: 116، ت: 296 ـ 297)»

اينك به پاسخ سخنان آقاي گلچين

مي‏پردازيم:

الف ـ همسر اختيار نكردن زيب‏النسا بيگم نمي‏تواند دليل عدم انتساب ديوان موجود به مخفي باشد. گذشته از اين، مسايل مربوط به فرزند داشتن مخفي را كه مورد نظر خود ايشان نيز بوده است در جاي خودش مي‏آوريم.

ب ـ اينكه به طور قطع نوشته‏اند وي ديوان نداشته، درست نيست، چرا كه در هيچ كتاب و تذكره‏اي به صراحت، ديوان، موجود از او سلب نشده است. تنها تذكرة‏الخواتين نوشته است ديواني كه الان شهرت دارد از آن مخفي شاعر يا مخفي رشتي بوده و منكر تخلص وي نيز شده است.

ج ـ مخفي خراساني كه ايشان از او ياد كرده، به هيچ وجه شناخته شده نيست و كسي تا كنون از او شرح حالي به دست نداده است.

گمان مي‏كنم مخفي خراساني، همان مخفي شيرازي است كه در خدمت اميرالامراي فارس بوده و تمام مسايلي كه بر غربت، ياد وطن، شغل ديواني، زنداني شدن و ... او دلالت دارد همه بر اين پايه توجيه مي‏گردد.

سفر هند مخفي را نمي‏توان انكار كرد چنان كه به نقاط ديگري نيز سفر كرده است. اين برداشت، مستند به بيت زير مي‏باشد كه در پايان ديوان كنوني وي آمده است:

تو از ملك خراساني به اصطرخ [اصطخر] ار وطن داري

به خواب امشب اگر درد و غم هندوستان بيني

مخفي قصد داشت به هند برود و شبها نيز بدين خاطر خواب هندوستان مي‏ديد.

او در بيت بعد مي‏گويد:

مرو در كشور ظلمت كه بس امر محال است اين

كه حسن روسيان را در نقاب زنگيان بيني

تقي اوحدي در كتاب «كعبه عرفان» پس از نقل اختلاف پيرامون مخفي چنين نوشته است:

«جمع صحت اقوال آنها [تذكره‏نويسان] به اين نحو مي‏تواند باشد كه از زمان شاه طهماسب مغفور تا زمان شاه عباس مبرور باقي مانده باشد و از مصاحبت امام قلي‏خان به هند آمده باشد.»

اين سخن (بخصوص اگر با مخفي رشتي متحد باشد) با بيان آقاي گلچين، سازگار نيست. زيرا در سال 1024 حاكم فارس «اللّه‏ وردي‏خان» پدر امام قلي بوده است نه خود او.

خود آقاي گلچين به نقل از «عرفات العاشقين» نوشته تقي اوحدي چنين مي‏نويسد:

«570 ـ مخفي خراساني»

تقي اوحدي گويد: «مظهر حالات مختلفي مولا نه از طرز كلامش آنچه ظاهر مي‏شود آن است كه از خوش‏طينتان اين زمانه است، و الا ديگر احوال همچو تخلصش، مخفي است.» سپس مي‏افزايد: «ثاني الحال، چنين مذكور شد كه گيلاني

است و بالفعل (= 1024ه···.ق) در هند است. خالي از فضل نه، اول «جدايي» تخلص كردي و به اظهار نسبت «شفايي» برطرف كرده، گفته:

نيايد آشنايي از شفايي

همان بهتر جدايي از شفايي

1ـ آقاي گلچين در پاورقي نوشته: مقصود از اين عبارت، روشن نيست و شفايي، حكيم شرف‏الدين حسن شفايي اصفهاني (متوفاي 1037ه···.ق) است.

اوحدي سپس غزل «ز سوز عشق ... پيرهن مي‏سوخت» را به او نسبت داده، مي‏نويسد:

«و مخفي تخلصي در شيراز ديده‏ام اما از او شعري ندارم و مخفي ديگر در هند بوده كه مذكور شد.»

آقاي گلچين مي‏نويسد: اين غزل را خود اوحدي در «عرفات العاشقين» به نام «بزمي قوزي» ثبت كرده است. سپس مي‏افزايد: متأسفانه در تذكره‏ها از مخفي خراساني، يادي نشده است و به همين جهت، تشخيص هويت او دشوار است.

بدين ترتيب بقيه سخن آقاي گلچين در هفت مورد زير خلاصه مي‏شود:

1ـ غربت و ياد وطن و بيزاري از هند، ميل سفر به بنگاله، كابل، ري، عراق و ...

2ـ ياد كردن از طالب آملي (متوفاي 1036ه···.ق)

3ـ تشيع

4ـ داغ پسر

5ـ ستايش از خان دوران و تقاضاي آزادي از زندان

6ـ معرفي خراسان به عنوان وطن خود

7ـ سفر حج

قرايني كه در ديوان مخفي، موجود است و خلاف ادعاي ايشان را اثبات مي‏كند، به همان ترتيب به شرح زير است:

1ـ منظور از غربت مي‏تواند تنهايي در ميان عده‏اي باشد كه زبان، فرهنگ و مذهب او را نپذيرند.

در روايتي چنين آمده است:

«فقد الاحبة غربة»

از دست دادن دوستان، غربت است

زيب‏النسا از غربتي سخن مي‏گويد كه علقه‏اش در گهواره، دامنگير وي شده است. از طرف ديگر، مسلم نيست كه مخفي خراساني از كودكي در هند بوده باشد.

2ـ وطن در سخن اديبان و عارفان، وطن به مكانهاي جغرافيايي اطلاق مي‏شود و از مخفي نيز با آن انديشه بلندش دور از انتظار نيست كه خود را برتر از محيط ديده و قيد مكان و زمان را از خود برداشته باشد.

به فرض آنكه زيب‏النسا وطن را براي مكانهاي جغرافيايي استعمال كرده باشد، مي‏توان گفت: وطن واقعي او جايي است كه محبوبش در

آنجاست. بعيد نيست كه محبوب وي همان عاقل‏خان باشد كه با وي مطايبه و مشاعره داشته است.




  • با مني پيش مني در يمني
    بي‏مني در يمني پيش مني



  • بي‏مني در يمني پيش مني
    بي‏مني در يمني پيش مني



مخفي پاسخ اين معما را در چند جاي ديوان خود ياد كرده، چنين مي‏گويد:




  • كوته‏نظران! هست وطن اهل همم را
    جايي كه: غم و درد به خروار فروشند



  • جايي كه: غم و درد به خروار فروشند
    جايي كه: غم و درد به خروار فروشند



زيب‏النسا خود را همچون پروانه‏اي مي‏داند كه در آتش عشق مي‏سوزد و وطنش را همان آتش مي‏داند. او خود چنين سروده است.




  • من آن پروانه عشقم كه در آتش وطن دارم
    چو فانوس آتش دل را به زير پيرهن دارم



  • چو فانوس آتش دل را به زير پيرهن دارم
    چو فانوس آتش دل را به زير پيرهن دارم



در بيتي ديگر، وطن خود را جايي دانسته است كه از پاي طلب افتاده و جان بسپارد:




  • چو بلبل در غم گلشن ندارم ناشكيبايي
    غريب و ناتوانم هر كجا افتم وطن دارم



  • غريب و ناتوانم هر كجا افتم وطن دارم
    غريب و ناتوانم هر كجا افتم وطن دارم



نگارنده اين سطور برخلاف استناد آقاي گلچين معني غربت و وطن را كه در بيت بالا آمده است، معاني حقيقي متعارف نمي‏داند. هيچ يك از سروده‏هايي كه ايشان در استناد خود آوردند و به نظر خوانندگان گرامي نيز رسيد، نمي‏تواند به طور صريح ثابت كند كه منظور قطعي از وطن همين وطن مألوف و مسقط الرأس اوست كه در برخي از ابيات ديگر خراسان عنوان شده است. به فرض كه مراد از وطن، زادگاه او باشد از كجا معلوم كه مخفي خراسان اين سخنان را به ياد وطن خود (خراسان) سروده است؟

شايد زيب‏النسا از زادگاه خود به شهر ديگري رفته و در آنجا از غربت و دوري از وطن ناليده است، چنان كه در سروده‏هاي شعراي ديگر مانند آصفي قايني نيز ديده مي‏شود.

بيزاري از هند و ميل به سفر:

غير منتظره نخواهد بود اگر زيب‏النسا به لحاظ تربيت ويژه‏اش توسط علماي شيعه ايراني مانند ملااشرف، خود را از هند و فرهنگ هنديها بيگانه دانسته باشد، چرا كه او خود را يك ايراني به حساب آورده است و به وطن انتخابي (وطن دوم) خود عشق ورزيده مظاهر دلبستگي خود را در آنجا ديده است؛ مظاهري چون حرم حضرت رضا(ع)، عالمان و استادان شيعه و عندليبان بوستان ادب فارسي كه به آنان عشق مي‏ورزيد.

او نه تنها به خراسان علاقه داشت، بلكه به عراق (عراقِ مطلق، همين عراق كنوني است) نيز عشق مي‏ورزيد زيرا در آنجا هم حرم امامان پاك شيعه(ع) قرار داشت. چنان كه بارها از حجاز و بارگاه پيامبر(ص) و آن سرزمين مبارك، ياد نموده است.

اگر مخفي مردي از خطه خراسان بوده، چرا ميل كشمير، بنگاله، عراق، ري و ... داشته است؟ مگر او از ظلمات هند و گرداب آن گريزان نبود؟

چرا نسخه آسودگي خود را ـ به جاي ايران ـ در بنگاله مي‏يافت؟

اينها و سؤالاتي ديگر از اين قبيل است كه پاسخ آن را نمي‏توان به طور يقين دريافت و دست كم انسان را براي اظهارنظر قطعي به ترديد وا مي‏دارد.

به نظر مي‏رسد كه زيب‏النسا پس از فوت عاقل‏خان و قدرت گرفتن مخالفانش روي خوش نديده و آن ناز و نعمت گذشته را از كف داده باشد؛ اگر چه خودش با اختيار، رو به فقر آورده است. اگر اين نظر را بپذيريم، مي‏توانيم تمام شكايات او از نابسامانيها را توجيه كنيم و بگوييم: او مرتب جستجو مي‏كرده است تا بداند در كدام نقطه مي‏تواند با فراغت و به دور از محنت، زندگي آرامي داشته باشد؛ بنگال، كشمير، كنار رود سند (كابل) يا جاي ديگر!

مخفي به غم تا كي توان بردن به سر در ملك هند

عمر عزيز از دست رفت اينجا نشد جاي دگر

سرانجام، زيب‏النسا به اين نتيجه مي‏رسد كه هيچ جا آسودگي را برايش به ارمغان نمي‏آورد و بايد فكرش عوض شده و بپذيرد كه گوهر مقصود در هند يافت مي‏شود:

جستجويي حاصل است مخفي در اين گرداب هند

گوهر مقصود را جاي دگر گم كرده‏ام

اگر مخفي از مردان خطه خراسان و آرزومند سفر حج بود، چرا جستجو را بي‏حاصل مي‏داند؟ پس، خود اين فراز و نشيبها بهترين دليل بر اختلاط ديوان كنوني است.

كوتاه سخن اينكه در اين ابيات، محور سخن، نسخه آلودگي است و مخفي به دنبال آسايش و رهايي از آن است و وطن خاصي ندارد. نكته‏اي كه ما را در توجيه اين سخن كمك مي‏كند آن است كه برخي ديگر از اعضاي خاندان سلطنتي هند نيز خود را غريب مي‏شمرند. به عنوان نمونه، بر سنگ قبر جهان‏آرا بيگم، دختر شاه جهان چنين نوشته شده است:




  • به غير سبزه نپوشد كسي مزار مرا
    كه قبرپوش غريبان همين گياه بس است



  • كه قبرپوش غريبان همين گياه بس است
    كه قبرپوش غريبان همين گياه بس است



/ 1