پژوهشی تاریخی در ماجرای اصحاب فیل نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پژوهشی تاریخی در ماجرای اصحاب فیل - نسخه متنی

حسن فراهانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پژوهشى تاريخى در ماجراى اصحاب فيل

حسن فراهاني

چکيده: سوره فيل و ماجراي اصحاب فيل همواره مورد توجه تاريخ نگاران و مفسران بزرگ قرار گرفته و هر کدام به بخشي از اين ماجرا پرداخته اند. در اين مقاله، در ابتدا سعي شده از اطلاعاتي که از منابع عربي، حبشي، رومي و يوناني و به ويژه سنگ نوشته ها درباره زندگي ابرهه به دست آمده است تا حد امکان، تصوير روشن و دقيقي از شخصيت و زندگي ابرهه فراهم شود. سپس به زمينه هاي تاريخي آن روزگار و چگونگي به قدرت رسيدن ابرهه و اقدامات او و جنگ هايش با توجه به آثار به دست آمده در اين زمينه و دليل حمله ابرهه به مکه اشاره شود. هم چنين با تطبيق نظرات تاريخ نگاران عرب و غيرعرب سعي شده است نظر درست را درباره اين ماجرا از ميان آن ها مشخص سازيم و با بررسي نظرات گوناگون تاريخي در زمينه سال وقوع اين ماجرا ـ مشهور به «عام الفيل» ـ و آوردن دلايل مستند زمان دقيق اين حادثه را مشخص سازيم.

در پايان، بحثي تحليلي به اختصار، درباره سوره فيل و روايات مختلفي که در اين خصوص در منابع تاريخي و تفاسير آمده است، ارائه شده و با تطبيق آن ها با يکديگر، درستي يا نادرستي آن آشکار گرديده است.

مقدمه

در يکي از سوره هاي قرآن([1])، به داستان حمله اصحاب فيل به فرمان دهي ابرهه به مکه اشاره شده است. «ابرهه» نامي غيرعربي است که در گويش حبشيان ابراهيم([2]) يا ابراهام([3]) نيز خوانده شده است. هم چنين اين نام را در تاريخ پادشاهان اکسوم (حبشه) نيز مي توان يافت.([4])

اما در منابع عربي، نام ابرهه به صورت هاي گوناگوني از جمله ابرهة الاشرم،([5]) ابرهة بن الاشرم([6]) و ابرهة بن صباح([7]) آمده که از اين ميان، ابرهه اشرم([8]) قابل قبول تر است. گاهي نام وي در منابع مزبور با کنيه ابويکسوم يا کنيه نادرست ابواصحم نيز آمده است.

اطلاعاتي که از منابع عربي، حبشي، سرياني، رومي، يوناني و به ويژه سنگ نوشته ها درباره زندگي ابرهه به دست آمده براي ترسيم زندگي نامه و تصويري روشن و دقيق از وي کافي نيست. در منابع و گزارش هاي غيرعربي از رويدادها و حوادث مشخص و مستندي سخن گفته شده، ولي در گزارش هاي اسلامي و عربي، از ابرهه بيش تر در رابطه با جريان حمله اصحاب فيل به مکّه ياد شده است. در اين گزارش ها، غالباً از جنبه تخيّلي و داستان پردازي بحث شده است، به گونه اي که از يک ابرهه، چند ابرهه آفريده اند که در دوران هايي گوناگون، پيش از روزگار حضرت سليمان(عليه السلام) تا زمان ابرهه واقعي مي زيسته و بر کشور سبا و حمير فرمان مي رانده اند.([9]) بر همين اساس، نام ابرهه به شعر جاهلي راه يافته است.([10])

پيشينه تاريخي داستان اصحاب فيل

در قرون پنجم و ششم ميلادي، کشورهاي ايران و بيزانس، دو ابرقدرت آن روزگارِ جهان در جهت منافع خود، همواره درصدد گسترش هرچه بيش تر نفوذ خود در شبه جزيره عربستان بودند.

ايران، که از ديرباز انحصار بازرگاني ابريشم را در دست داشت، بر کالاهاي بازرگاني کشور روم، تعرفه ها و ماليات هاي سنگين مي بست و به ويژه در زمان جنگ، از رسيدن ابريشم به بيزانس جلوگيري مي کرد.([11])

از اين رو، دولت بيزانس بر آن بود تا امنيت راه هاي زميني و دريايي را از اقيانوس هند به مديترانه از طريق درياي سرخ به هر طريق، تأمين کند و حُميريان را از دست اندازي به کشتي هاي رومي بازدارد.([12]) بيزانس براي ضربه زدن به دولت ايران، حتي به هم پيماني با حميريان يهودي مذهب يا بُت پرست روي مي آورد.([13])

در اين ميان، کشور اکسوم (حبشه)، که در گذشته براي حفظ کاروان هاي بازرگاني خود در درياي سرخ، بارها حميريان را سرکوب کرده بود، پس از آن که آيين مسيحيت را پذيرفت، منافع خود را در زمينه هاي گوناگون با بيزانس مشترک يافت. متقابلاً ايران نيز با وجود داشتن آيين زردشتي، از رواج مذهب نسطوري در درون و بيرون قلمرو خود، پشتيباني مي کرد تا در برابر مذهب «منوفيزيت» کليساي قسطنطنيه سدي پديد آورد.([14])

بنابراين، قبايل و دولت هاي آن روز شبه جزيره عربستان، هم چون غسّانيان و لخميان براي نبرد دو قدرت بزرگ آن روزگار، به صورت دو طيف و قطب متضاد درآمده بودند که در واقع، براي کشورهاي ايران و بيزانس، نقش دولت هاي خط مقدم را ايفا مي کردند. ولي گاهي درگيري خود دولت هاي خط مقدّم، جنگ را ميان دو دولت ايران و روم برمي افروخت.([15])

يکي از راه هاي نفوذ بيزانس، اعزام مبلّغان مسيحي به هند و آفريقا و سرزمين هاي عرب و کمک در ساختن کليساهاي باشکوه بود. آيين مسيحيت در نيمه دوم سده 4 ميلادي به نجران راه يافت و در سده هاي 5 و 6 ميلادي به اوج انتشار خود رسيد.([16]) ذونواس، آخرين شاه يهودي مذهب حمير، که از تجاوزات دولت مسيحي «اکسوم» به يمن ترس داشت و گسترش آيين مسيحيت را براي استقلال و قلمرو حکومت و فرمان روايي خود خطرناک مي پنداشت، در سال 523 م. به نجران تاخت و شماري از مردم شهر را کشت.

نام و نسب ذونواس در منابع عربي، بسيار متفاوت آمده است، ولي از ميان آن ها سخن ابن خلدون پذيرفتني تر مي نمايد: «تاريخ نگاران جملگي برآنند که ذونواس، فرزند تبان اسعد بود و زُرعه نام داشت و چون بر ملک پدران خود غلبه يافت، يوسف نام گرفت.»([17])

ابن قتيبه در معناي واژه ذونواس، به «دو گيسوي پيچان» وي اشاره کرده([18]) و شروتر اين ريشه شناسي عاميانه را پذيرفته و آن را برگردان عربي واژه سرياني «مسروق» دانسته که در منابع سرياني، به ذونواس اطلاق شده است.([19])

ولي از همه مهم تر، در دو سنگ نبشته Ry507، Ry508، به يک شاه يهودي به نام يوسف اسأر، که با حبشيان مي جنگيد، اشاره شده است.([20]) بر اساس گزارش هاي گوناگون، يوسف اسأر بايد همان ذونواس باشد. ذونواس را در منابع حبشي، فنحاس ناميده اند،([21]) ولي در منابع يوناني و رومي، به صورت هاي ديمنوس (Dimnus)، داميان (Damian) و ديميانوس (dimianos)نيز ديده مي شود. اما داميان حميري که بر اساس نوشته يوحنّا افسوسي مالالا و ديگران در حدود 480 ميلادي، با ايدوگ (Aidog) (يا تازينا يا الاعميدا) شاه حبشه مي جنگيد، نمي تواند ذونواس بوده باشد.([22])

در بيش تر گزارش هاي تاريخ نگاران عرب و سرياني، بر تعصّب مذهبي شاه يهودي و انتقام گيري وي در ماجراي کشتار نجران اشاره شده است.([23])

اما بر اساس نوشته ابن قتيبه، ذونواس از نفوذ آل جفنه (خاندان شاهان غسّاني)، که مانند حبشيان با رومي ها هم پيمان بودند و از روم کمک مالي سالانه مي گرفتند، در امان نبود.([24])

بنابر گزارش هايي که ابن هشام و طبري از ابن اسحاق آورده اند، آيين مسيحيت را شخصي به نام فيميون با عبدالله بن ثامر به يمن برد.([25]) ذونواس به نجران حمله کرد تا نجرانيان را به دين يهود وادارد، ولي چون نپذيرفتند، مغاکي کَند و پرآتش کرد و بيست هزار تن را بسوخت. مردي به نام دَوْس ذوثَلْعبان يا حيان يا جبار بن فيض که از اين کشتار جان به در برده بود، به دادخواهي نزد قيصر روم به قسطنطنيه شتافت و قيصر در نامه اي به نجاشي فرمان داد تا به خون خواهي هم آيين هاي خود برخيزد.([26]) نجاشي سپاهي به فرمان دهي ارياط گسيل کرد. ابرهه نيز در اين سپاه بود. جنگ به شکست حميريان انجاميد و ذونواس از ترس اسارت، سوار بر اسب به غرقاب دريا راند و جان باخت و ارياط به فرمان روايي نشست. ولي در روايت ابن کلبي([27]) مردي به نام دوس، اهل نجران، که مسيحيان دو پسرش را کشته بودند، براي دادخواهي به ذونواس روي آورد. آن گاه مردي که ابن کلبي نام او را نبرده است، از شاه حبشه ياري جُست.([28]) شاه حبشه از قيصر روم کشتي خواست و سپاهي گسيل کرد که ذونواس آن را درهم شکست. سپس سپاه ديگري به فرمان دهي دو تن، که يکي از آن ها ابرهه بود، فرستاد. در اين جنگ، ذونواس شکست خورد و خود را به دريا افکند و ابرهه فرمان رواي صنعا و توابع آن شد. در اين روايت، ارياط بعدها در زمان طغيان و نافرماني ابرهه ظاهر مي شود.([29]) بيش تر گزارش ها با مطالب شهادت نامه حارث نزديکي دارد؛ تنها تفاوت آن اين است که بنا به گزارش شهادت نامه مذکور، فرمانده حبشي، شاه يهودي را به اسارت گرفت و او را به قتل رسانيد. هم چنين در روايات عربي، پايتخت حميريان «صنعا» آمده است، ولي در پايتخت بودن ظفار (ريدان) نمي توان ترديد داشت.([30]) علاوه بر اين، آن که در گزارش هاي عربي شمار کشته شدگان مسيحي بيست هزار تن آمده، در حالي که در سرود «يوحنّا»، تعداد آن ها دويست تن آمده که پذيرفتني تر است.([31])

بيش تر گزارش هاي عربي، ذونواس را «صاحب اخدود» معرفي کرده و از انداختن مسيحيان نجران به مغاک پرُ آتش سخن گفته اند. اين موضوع مشخص مي سازد که گزارش هاي عربي از روايت هايي تأثير پذيرفته است که بيش تر مفسّران در تفسير سوره «البروج» درباره اصحاب اخدود آورده اند. اما تحقيق درباره منشأ اين روايت ها ما را به احتمال زياد، به آن گروه از مسيحيان نجران مي رساند که در دوران خلافت عمر، در سال 634 م.، به عراق مهاجرت کردند. به همين دليل، انتقاد ياقوت به روايت ابن اسحاق تأمّل برانگيز است،([32]) به ويژه آن که طبري ذونواس را به گزارش ابن اسحاق، «صاحب اخدود» معرفي کرده و در تفسير خود،([33]) نه حديثي از پيامبر(صلي الله عليه وآله) درباره رويداد نجران آورده و نه خود به ذونواس و نجران اشاره کرده است.([34])

از گزارش هاي گوناگون، چنين برمي آيد که حبشيان دو بار براي سرکوب ذونواس به يمن تاختند. «پروکوپيوس» (Procopius)([35]) و بيش تر تاريخ هاي عبري([36]) از يک حمله که سرانجام آن مرگ ذونواس بوده، سخن گفته اند. اما در گزارشي که طبري([37]) از ابن کلبي آورده، از دو حمله ياد شده است. در حمله نخست هفتادهزار سپاهي به فرمان دهي ارياط([38]) به يمن آمدند، ذونواس به دليل ضعف و ناتواني، فرمانبردار حبشيان شد و بعدها سربازان حبشي را در شهرها پراکند و سپس به اميران و بزرگان حميري دستور داد که آن ها را به قتل برسانند. در اين زمان بود که نجاشي هفتادهزار سپاهي را به فرمان دهي ابرهه و شخص ديگري به يمن روانه کرد. اين گزارش با نوشته هاي رومي و حبشي و سرياني مطابقت دارد،([39]) ولي با منابع ديگر عربي اختلاف هايي دارد. بجز حمزه اصفهاني که براي ذونواس از جانشيني به نام «ذوجدن» نام برده،([40]) تمامي منابع ديگر عربي بر اين اعتقادند که ذونواس آخرين شاه حمير بود.

در سنگ نوشته هاي حصن غُراب EPI GR 2632 REو RY50 RY507 ([41])نيز در سنگ نوشته ناقصي که احمد فخري در مأرب يافت،([42]) در جنگ هاي حبشيان با حمير، از شاه يوسف اسأر (= ذونواس) سخن به ميان آمده است. از دو سنگ نوشته RY508 و RY507 به تاريخ 633 حميري مطابق با 518 ميلادي چنين برمي آيد که قسمت هايي از خاک يمن از جمله پايتخت (ظفار) در اشغال حبشيان بود. بر همين اساس، يوسف اسأر و اميران و فرماندهان وفادار به او از جمله سُمَيْفع اَشْوَع به ظفار و قسمت هاي جنوبي منطقه تهامه نزديک «باب المندب» و «مخا» و «نجران» حمله مي کردند و کليساها را مي سوزاندند و به جنگ و خون ريزي مي پرداختند.

از سنگ نوشته حصن غُراب به تاريخ 640 حميري، چنين نتيجه گرفته مي شود که جنگ ميان حميريان و حبشيان قريب هفت سال ادامه يافت.([43]) با اين وجود، حبشيان، حتي پس از شکست کامل حميريان و کشتن شاه حمير، مصلحت را درآن ديدند که خود بر يمن فرمان روايي نکنند و يکي از حميريان وفادار به خود را به فرمان روايي يمن بگمارند.([44]) از جانشين ذونواس در منابع گوناگون به ارياط، ابرهه و اسيميفايوس نام برده شده است که از ميان آن ها اسيميفايوس به دليل وجود مطالب سنگ نوشته هاي حميري و گزارش پروکوپيوس، قابل قبول تر مي باشد که اين در گزارش هاي عربي ناديده گرفته شده است.

شايد مبهم بودن گزارش هاي تاريخ نگاران عرب به آن دليل است که آن ها دو لشکرکشي حبشه به يمن در دوران ذونواس را درهم آميخته اند يا اين که فقط به يکي از آن سه تن ـ يعني ارياط ـ اشاره کرده اند. وي بر اساس گزارش دقيق طبري، سرنگوني ذونواس در لشکرکشي اول به فرمان دهي ارياط نبوده، بلکه در لشکرکشي دوم به فرمان دهي ابرهه بوده، در حالي که ارياط در لشکرکشي دوم حضور نداشته است.

بنابراين، چنين نتيجه گرفته مي شود که علي رغم اشاره مسعودي و حمزه اصفهاني([45]) به فرمان روايي بيست ساله و ابن هشام و ازرقي([46]) به فرمان روايي دوساله ارياط بر يمن، اين نظر کاملاً نادرست است.

فرمان برداري سميفع اشوع از شاه حبشه از سنگ نوشته osma.mus.no281 موزه استانبول که ريکمانس Ryckmansمتن آن را خوانده و منتشر کرده است، برمي آيد که اگر سنگ نوشته CIH621 نيز نوشته سميفع اشوع باشد، پس از سرنگوني ذونواس، وي از سوي شاه حبشه به فرمان روايي يمن گمارده شده، ولي پس از مدتي، شورشي به وجود آمده و حبشيان فرد ديگري را به جاي او منصوب کرده اند.([47])

بر اساس اسناد تاريخي، فرمان روايي اسيميفايوس مدت زيادي طول نکشيد و شورش نظاميان حبشي به رهبري ابرهه Abramusدر فاصله کوتاهي پس از فرمان روايي اسيميفايوس آغاز شد.

همچنين يوستي نين (527 ـ 565 م؛ Justinian) يوليانوس (Julian...) را به عنوان سفير نزد اسيميفايوش، شاه حبشه، فرستاد و از آن ها خواست که روابط بازرگاني خود را با ايران قطع کنند و به ايران اعلان جنگ دهند. سفر مذکور پس از ديدار با اسيميفايوس در سال 531 م.، به بندر ادوليس (Adulis)، که در منابع عربي از آن به «عدول» نام برده شده است، رسيد تا نزد (هلستئايوس Hellestheaeus) کالب الاصبحه برود، ولي در همين زمان، شورش ابرهه به وجود آمد.([48]) شورش ابرهه([49]) در دوران پادشاهي قباد ساساني ـ که تا 531 م. ادامه داشت ـ روي داده.([50]) بر همين اساس، آغاز شورش و فرمان روايي ابرهه را بايد بين سال هاي 530 ـ 531 م. دانست.([51])

فرمان روايي ابرهه

طبري، ابرهه را جاه طلب و سرکش معرفي کرده است. او همين که به قدرت رسيد، نافرماني کرد و از دادن خراج خودداري نمود.([52]) به همين دليل، نجاشي سپاهي به فرمان دهي ارياط براي سرکوب وي فرستاد ولي ابرهه فرمانده سپاه نجاشي را در جنگي تن به تن به کمک غلام خود، عَتْوَده (عَتُوده يا اَرَنْجَده) کُشت.

گزارش طبري با گزارش ابوالفرج اصفهاني مغايرت دارد. از نظر او، ابرهه در برابر ستمي که ارياط بر حبشيان تُهي دست و فقير روا مي داشت، شوريد.([53]) از همين رو، هلستئايوس (کالب الاصبحه) سپاهي براي سرکوبي وي روانه کرد. ولي سپاهيان فرمانده خود را کشتند و به ابرهه پيوستند. سپاه دوم هلستئايوس نيز با شکست کامل و سنگين به کشور بازگشت.([54]) اما وقتي هلستئايوس درگذشت، جانشين وي فرمانبردار او بود و همه ساله خراجي به وي مي داد.([55]) اگر گزارش پروکوپيوس پذيرفته شود، مي توان به رسميت شناختن ابرهه را پس از 535 م. و پيش از 540 م. دانست.([56])

بنابراين، نتيجه گرفته مي شود آنچه در تمام گزارش آورده اند مبني بر اين که ابرهه پس از فتح يمن، بدون هيچ حادثه اي به عنوان يک مسيحي از طرف شاه حبشه به فرمان روايي يمن منصوب شد، کاملاً نادرست است؛ زيرا با گزارش هاي مستقل تضاد پيدا مي کنند.([57])ضمن آن که شيوه فرمان روايي و به قدرت رسيدن و سياست وي از داده هاي تاريخي بر روي سنگ نوشته ها، تا حدي روشن است.

در سنگ نوشته CIH541 يا Glaser618 که با عبارت «به قدرت و عنايت و رحمت ]خداي[ رحمان و مسيح و روح القدس او» آغاز شده است، ابرهه خود را جانشين شاه جعزي ها با عنوان رمحيس زبيمن ـ لقب فرمانروايان حميري ـ و شاه سبا و «ذوريدان» و «حضرموت» و «يمنات» و اعراب آن ها در بلندي و پستي ها خوانده است. (سطر 1 ـ 9) در متن اين سنگ نوشته، اگرچه ابرهه خود را جانشين شاه «اکسوم» دانسته، اما فرمان رواي مطلق يمن و هم پيمان نجاشي حبشه بوده و نجاشي را در اين نوشته فقط «شاه جعز» خوانده است.([58]) حال اين موضوع، که نام نجاشي رمحيس (رماحس) است يا رمحيس زبيمن، به درستي روشن نيست؛ زيرا «زبيمن» را مي توان «آن که در يمن است» معنا کرد و در اين صورت، منظور خود ابرهه مي باشد.([59])

هم چنين در اين سنگ نوشته، از سرکشي و پيمان شکني يزيد بن کبشه (يزد بن کبشت)، رئيس قبيله کنده و گروهي از اميران که در دژ «کدا» (کدر) سنگر گرفته بودند، سخن به ميان آورده است. از همين رو، ابرهه در ماه ذي القيض 657 حميري / 542 م. سپاهي به فرمان دهي جراح ذوز بنور (جره ذزبنز) به سرکوبي يزيد به منطقه «کبشه» روانه کرد، اما يزيد پيش از حرکت اين سپاه، فرمانبردار و مطيع شد. (سطر 37 ـ 47) با اين وجود، برخي از شورشيان سپاه يزيد تسليم شدن را نپذيرفتند و ابرهه با ياري قبايل يمن، که در سنگ نوشته آمده است، موفق به فرونشاندن شورش گرديد.([60])

در همان زمان، خبر شکست سدّ مأرب در ماه ذمذران 657 حميري / 542 م. به ابرهه رسيد و هم چنين عرب هاي باديه نشين به همران يزيد وفاداري خود را اعلام داشتند و گروگان سپردند و سپاه اعزام شده به «کدار» نيز بر بازمانده اميران سرکش و شورشي پيروز شد.

سپس ابرهه به حبشيان فرمان داد که در بازسازي سد مأرب شرکت کنند. متن سنگ نوشته تمام آن کارها را آورده است. اعراب ابتدا به کليساي شهر مأرب رهسپار شدند و آن را تقديس کردند و سپس به کار سد پرداختند. چون پايه سد کار گذاشته شد، بيماري در ميان قبايل و مردم شهر شيوع يافت. به همين دليل، ابرهه قبايل حبشي و حميري را مرخص کرد و مدتي بعد کار ادامه يافت. بازسازي سد مأرب در ماه ذومعن 658 حميري / 543 م. پايان يافت.

کارهاي انجام شده و هزينه بازسازي و مقدار غذاي کارگران و سربازان شرکت کننده دربازسازي، در متن سنگ نوشته آمده است. (سطر67ـ75) سپس اميران سرکش دژ«کدار»به همراه سپاه گسيل شده آمدند و وفاداري خود را به ابرهه اعلام داشتند.(سطر75ـ80)

در اين سنگ نوشته، هم چنين از ورود سفيران نجاشي حبشه، امپراتوري روم، ايران، فرستادگان حارث بن جبله، فرستادگان ابکرب بن جبله و فرستادگان منذر سخن به ميان آمده است. (سطر 87 ـ 92)

از ابرهه سنگ نوشته ديگري به شماره Ry506 به تاريخ ذي الثبت 662 حميري / 547 م. (يا 535 م.) در صخره اي نزديک چاه مُرَيغان پيدا شده است.([61]) بر اساس مطالب اين سنگ نوشته، قبيله هاي شمالي و بزرگ مَعَد و بني عامر در فصل بهار ماه ذوالثبات شوريدند. ابرهه جنگجويان قبايل «کنده» و «سعد» را به جنگ بني عامر فرستاد و خود به «حُلُبان» حمله کرد. قبيله «مَعَد» شکست خورد و ابرهه پس از گرفتن گروگان هايي، عمر بن منذر را مجدداً به رياست قبيله منصوب کرد و در سال 662 حميري / 547 م. بازگشت. برخي از پژوهشگران بر اين اعتقادند که اين متن مربوط به حمله ابرهه به مکه در عام الفيل بوده است. گروهي ديگر معتقدند که هدف از اين حمله، زمينه سازي براي حمله به بخش هاي شبه جزيره عربستان بوده است، ولي ادامه اين حرکت در مکه متوقف شد.([62])

گروهي ديگر نيز بر اين باورند که مضمون اين متن اشاره اي به «فيل» نکرده و حمله فيل در سال 563 م. رخ داده، ولي تاريخ سنگ نوشته «مُرَيْغان»، سال 547 م. است. اما بيستن (Beeston)با آوردن دلايلي ثابت کرده که متن اين سنگ نوشته از دو نبرد سخن به ميان آورده است.([63])

نبردي نيز به فرمان دهي ابرهه در «حلبان» و نبرد ديگري ميان قبايل «کنده» و «سعد» از يک سو و قبيله بني عامر از سوي ديگر، در «تربن» (الترب، تربه) رخ داد. از اين حادثه، در شعرهاي آن دوره اشاراتي وجود دارد و احتمالاً منطقه «تربن» همان «تربه» از مناطق مکه در نجد در حدود 80 مايلي جنوب شرقي «طائف» در منطقه بني عامر است.([64])

منابع عربي در زمينه مرگ ابرهه آورده اند که وي پس از بازگشت از مکه بر اثر وبا، هلاک شد.([65]) ولي در منابع رومي و يوناني، به سال وفات او هيچ اشاره اي نشده است. در کتاب خانه سلطنتي وين، نسخه اصلي مجموعه قوانين به زبان يوناني موجود است که گريگنسيوس، اُسقف منطقه ظفار به فرمان ابرهه نوشته.([66]) بر اساس نوشته هاي تاريخ نگاران عرب، از جمله مسعودي، پس از ابرهه، پسر او «يکسوم» به مدت بيست سال فرمان راند.([67]) اما دينوري فرمان روايي ابرهه را چهل سال و فرمان روايي پسر او، يکسوم، را نوزده سال آورده است.([68]) حمزه اصفهاني مدت فرمان روايي ابرهه را 23 سال و يکسوم را هفده سال و پسر ديگر ابرهه، به نام مسروق، دوازده سال ذکر کرده است.([69]) مؤلف تاريخ طبري فرمان روايي آن ها را مجموعاً 72 سال دانسته است.([70])

با اين وجود، بر اساس نوتشه تئوفانس، ايراني ها در حدود سال 570 ميلادي يکي از شاهان حمير را به اسارت گرفتند. تئوفانس نام اين شاه را سنطرق يا سنطرقس (Sanadurces)دانسته است.

به اعتقاد گلاسر اين نام تحريف شده «شناتر» و در اصل، «ذوشناتر» بوده که همان مسروق بن ابرهه است؛ زيرا ابرهه حکومت اين منطقه را به او واگذار کرده بود.([71])

با مرگ مسروق، دوران اقتدار و فرمان روايي حبشه بر منطقه يمن پايان يافت.

حمله ابرهه به مکه

ابرهه پس از شکست رقباي خود و تسلط بر يمن و جلب حمايت پادشاه حبشه و امپراتوري روم، به فکر ساختن کليساي بزرگ و باشکوهي افتاد. بر اساس گزارش منابع عربي، ابرهه اين کليساي بي نظير را به نام «قليّس» (از واژه يوناني Ekklessia) در شهر صنعا ساخت و قصد داشت آن را زيارتگاه عرب کند.([72]) به همين دليل، عرب ها به خشم آمدند و يکي از نسأة بني فُقَيْم، «قليس» را آلوده کرد و ابرهه نيز به قصد انتقامجويي و ويران کردن کعبه، سپاهي را که فيل به همراه آن بود، به مکه روانه نمود و در ميان راه، تمام قبايلي را که در مقابل او مقاومت کردند، شکست داد. زماني که به مکّه رسيد، گويا حُناطه و خُويلد، رؤساي قبايل «بکر» و «هذيل» يک سوم دارايي تهامه را به شرط چشم پوشي از ويران کردن کعبه، به وي پيشنهاد دادند، ولي ابرهه نپذيرفت. همچنين پيش از حمله، ملاقاتي بين ابرهه و عبدالمطلّب صورت گرفت و عبدالمطلّب ابرهه را از حمله به خانه خدا با اين جمله تاريخي تحذير کرد: «اِنّ للبيتِ ربّاً ان شاءَ سيمنعه.» اگرچه به تعبير يعقوبي، اين جمله خوفي در دل ابرهه ايجاد کرد، ولي با غروري که داشت، در عزم استوار او خللي ايجاد نکرد. سپس عبدالمطّلب مردم را به خالي کردن شهر و پناه بردن به کوه سفارش نمود و خود به مناجات با خداي کعبه نشست و به نيايش پرداخت، و سپس به کوه رفت و خداوند سپاه ابرهه را با فرو باراندن سنگ هاي «سجّيل» از ميان برداشت و ابرهه ناکام به يمن بازگشت.([73])

يکي از پژوهش گران به نام روسيني (Rossini)، نگاهي خاص به اين ماجرا دارد. او گزارش هاي عربي درباره حمله ابرهه و سپاه فيل را نپذيرفته و آن را تحريفي از حمله افئيل (افيلاس)، شاه حبشي، دانسته است؛([74]) زيرا به اعتقاد او، استفاده از فيل در مناطق ناهموار و راه هاي بياباني تقريباً غيرممکن است و از آن جا که اين فيل در گزارش هاي عربي، نامي انساني (محمود) گرفته، مي توان گفت که نام شاه افئيل در گذرِ زمان، به «فيل» تبديل شده است. ولي نزديک بودن دو کلمه از نظر آهنگ و حروف نسبت به يکديگر، موجب گم راه شدن وسيني گرديده است؛ زيرا گزارش هاي مستقل جاي هيچ ترديدي در اين باره باقي نمي گذارد.

در گزارش هاي تاريخ نگاران عرب، گاهي انگيزه هايي غيرقابل قبول براي لشکرکشي ابرهه آمده است.([75])

اما انگيزه فتح مکه بايد بزرگ تر از ويران کردن آن بوده باشد. شايد بتوان پذيرفت که يکي از اهداف اين لشکرکشي، گسترش نفوذ آيين مسيحيت در بخش هاي غربي و جنوبي شبه جزيره در زمينه منافع رومي ها و حبشي ها بوده است. گروهي از پژوهش گران، کشته شدن محمد بن خزاعي بن حزابه الذکواني از قبيله «سليم» را مؤيّد صحت اين گزارش مي دانند.([76]) در اين گزارش آمده است که ابرهه، محمد بن خزاعي را بر قبيله «مضر» رياست بخشيد و او را فرمان داد تا مردم را به زيارت «قليّس» بخواند، اما مردي از قبيله «هذيل» او را کشت.([77]) به همين دليل، ابرهه، که طرح ها و اهداف آينده خود را در خطر مي ديد، به سرکوب متجاسران و مخالفان کمر بست.([78])

به نظر مي رسد که پادشاهان يمن نيز قصد داشتند با استفاده از اميران بانفوذ و قدرتمند محلي، قدرتي هم سان با رومي ها و ايراني ها در شمال شبه جزيره داشته باشند. شايد شرکت قبيله «کنده» در لشکرکشي ابرهه، که در منابع مستقل آمده،([79]) مؤيد ادعاي مزبور باشد، ضمن آن که نبايد نقش امپراتوري روم را نيز در اين ميان ناديده گرفت.

ماجراي شکست ابرهه نه تنها براي او و يمن ناگوار بود، بلکه براي کليسا و امپراتوري روم و حبشه نيز خفّت بار بود. بر همين اساس، در منابع رومي و يوناني کم تر از سرانجام اين ماجرا سخن به ميان آمده است، اهالي مکّه در آن زمان، سواد و تمدّن بالايي نداشتند تا بتوانند چنين ماجرايي را با جزئيات آن به طور دقيق بازگو کنند و فقط اين سال، را «عام الفيل» ناميدند.

يعقوبي در کتاب خود آورده است که تولد پيامبر(صلي الله عليه وآله) در «عام الفيل» به فاصله 5 شب پس از آن حاثه بود.([80]) هم چنين مسعودي حمله ابرهه را 39 سال پس از آغاز سلطنت انوشيروان (مقارن با سال 570 ـ 571 ميلادي) دانسته است.([81])

گزارش هاي اسلامي و عربي، به گونه اي هماهنگ اين لشکرکشي را در سال تولد حضرت محمد(صلي الله عليه وآله) (تقريباً 570 م) دانسته اند. اما اين تاريخ براي حمله ابرهه به مکه نادرست مي باشد؛ زيرا تا تاريخ فتح يمن توسط ايران در سال 575 م.، مدت زيادي براي فرمان روايي ابرهه و پسرانش نمي ماند.([82]) به نظر مي رسد از ميان تاريخ هاي گوناگوني که براي عام الفيل آورده اند،([83]) تاريخ 23 سال پيش از تولد حضرت محمّد درست باشد.([84])

به هر حال، در اصل وقوع اين ماجرا هيچ ترديدي نيست و قديمي ترين منبع معتبر، که اين داستان را بازگو مي کند، سوره فيل در قرآن کريم است که از نخستين سوره هاي مکي بوده و دليلي بر صحت وقوع آن حادثه است و اگر چنين نبود: اولاً، قريش و مشرکان مکه آن را انکار مي کردند؛

ثانياً، يمني هاي مقيم يمن و حجاز آن را هرگز انکار ننمودند؛

ثالثاً، اهالي حبشه که به صورت غلام و کارگر در مکه زندگي مي کردند، هيچ اعتراضي به اين داستان اظهار نداشتند؛

رابعاً، همکاري پادشاه حبشه با پيامبر(صلي الله عليه وآله) در جريان مهاجرت مسلمانان به حبشه نيز مؤيّد صحّت اين داستان است.

تعداد سپاه ابرهه را شصت هزار نفر و تعداد فيل ها را يک هزار و در منابع ديگر، از 13000 تا 10 و حتي يک فيل نوشته اند که حامل فرماندهان بوده اند و هر فرمانده سوار بر يک فيل بوده است.([85])

هم چنين آورده شده که تنها يک فيل ـ همان فيل هديه شده از طرف پادشاه حبشه که ابرهه بر آن سوار بود و فرمان مي داد ـ در اين ماجرا مورد استفاده قرار گرفت سرانجام، فرمان حمله توسط ابرهه صادر شده هر چند گفته مي شود که فيل ها حاضر به حرکت نمي شدند و با ضربه هاي طبرزين بر سر آن ها، حرکت مي کردند.([86])

اما پس از حمله، مورد هجوم تعدادي پرنده، که شبيه پرستو بودند قرار گرفتند که هر کدام با سنگ ريزه هايي که همراه داشتند به سپاه ابرهه حمله کردند و شکست سختي بر اين سپاه وارد آوردند. به راستي، عامل نابودي سپاه ابرهه چه بود؟

خداوند در قرآن در اين باره مي فرمايد: «اَلَم تَرکيفَ فَعلَ ربُّکَ بِاَصحابِ الفيل * اَلَم يَجعلْ کَيدَهم في تضليل * و اَرسلَ علَيهم طيراً اَبابيلَ * تَرميهِم بِحجارةِ مِن سجّيل * فجَعلَهم کعصف مأکول» (سوره فيل)؛ آيا نديدي که پروردگارت با سپاه فيل چه کرد؟ آيا حيله آنان را تباه نکرد؟ سپس بر آن ها پرندگان (ابابيل) را فرستاديم و آن ها را با سنگ ريزه هايي از سنگ گل (سجّيل) تيرباران کرديم و آن ها را همانند کاه خرد شده ساختيم.

اين که قرآن گاهي علاوه بر اصل هلاکت قومي، به عامل نابودي آن قوم نيز اشاره مي کند، خود نمايانگر اهميت آن است؛ مثلاً، در قرآن به صراحت مي گويد: ما قوم نوح را با طوفان، قوم لوط را با زلزله و قوم عاد را با باد، قوم ثمود را با صاعقه و قوم سبأ و سدّ مأرب را با سيل نابود ساختيم.

اين ها معجزات خداوند است و چندان نيازي به توضيح و تبيين ندارد. مولوي مي گويد:




  • باد را ديدي که با عادان چه کرد
    جمله ذرّات زمين و آسمان
    لشگر حق اند گاه امتحان



  • آب را ديدي که در طوفان چه کرد
    لشگر حق اند گاه امتحان
    لشگر حق اند گاه امتحان



در اين جا، قرآن همه قدرت اعجاز را در پرتاب سنگ ريزه هاي عجيب (سجّيل) توسط پرندگاني شبيه پرستو خلاصه کرده، در روايات نيز به آن اشاره شده است. برخي نيز آن را به «جدري» (آبله) تعبير کرده اند. بنابراين، بايد بررسي شود که عامل اصلي ـ يعني «حجارة من سجيل» ـ چيست؟

روشن است که هرگونه تفسير و تأويل و يا توجيه بايد به گونه اي باشد که با ظاهر قرآن سازگاري داشته و از معاني معمولي آن به دور نباشد و در عين حال، با اعجاز الهي در هر عصر و زمان سازگار باشد و همواره يک اعجاز بزرگ و علمي الهي در قرون متمادي و دوره هاي گوناگون از قرآن جلوه گر سازد.

در اين که نابودي سپاه ابرهه (فيل)، يک معجزه بزرگ الهي و يک ارهاص بوده، ترديدي نيست. بنا به گفته سيد قطب در تفسير المنار، اين که نوع اعجاز چه نوع اعجازي است، مطلب مهمي نيست.([87]) قرآن با وجود اشاره اي مختصر به اين ماجرا، به جزئيات و چگونگي نابود شدن و حتي به ابزار و سلاح نابودکننده آن سپاه پرداخته و اين نشان دهنده آن است که بعد قرآني و تفسيري اين واقعه کم تر از بعد تاريخي آن نيست. از اين رو، مفسران و مورخان همواره از دير زمان، در تلاش بوده اند تا علت و عامل نابودي و نوع سلاح نابود کننده اين سپاه را مشخص کنند. در گزارش هاي اسلامي و عربي نيز به شرح اين حادثه پرداخته شده و آن را به حصبه يا وبا يا جدري ـ يعني آبله ـ معنا کرده اند و ناگزير، تأويلات مختلفي ارائه داده اند؛ از جمله آن که «طير» و «ابابيل» را به پشه و مگس تعبير کرده اند که حامل ميکروب هاي بيماري زا بوده اند.([88]) در اين باره، توجيهات و تأويلات مختلفي شده است؛ از جمله آن که:

الف. سپاه فيل با وبا نابود گرديد؛

ب. سپاه فيل با حصبه نابود گشته؛

ج. ابن اثيرو علاّمه مجلسي آورده اند که با آبله و طاعون از بين رفته اند؛([89])

د. شيخ محمد عبده و مصطفي مراغي در تفاسير خود، حجاره و سنگ ريزه را آلوده به ميکروب و عامل نابودي سپاه را همان ميکروب دانسته اند.([90])

ر. هيکل مي گويد: با آبله و ميکروب وبا نابود گشته اند.([91])

در برخي منابع، «طير» را به معناي مگس يا پشه آورده اند که حامل ميکروب اين بيماري بوده است.([92]) در جايي ديگر آمده است که در بيابان هاي سوزان مکه، ريگ هاي گل آلودي است به اندازه عدس و نخود که توسط پرندگان جابه جا مي شود و اي بسا سبب انتشار وبا و آبله در آن سامان شده است.([93])

سهيلي از ابن اسحاق از يعقوب بن عتبه نقل مي کند که اولين بار وبا و آبله در مکه در عام الفيل ديده شد و اولين بار، گياه تلخ و سوزان «مرار» در آن سال، در سرزمين عرب ديده شد.([94])

برخي از تاريخ نگاران و پژوهش گران عرب با توجه به نابود شدن سپاه شصت هزار نفري ابرهه بر اثر وبا،([95]) اشاره پروکوپيوس([96])به شيوع وباي بسيار گسترده سال 542 در «پلوز» (Pelusium) و شيوع آن تا اسکندريه و فلسطين را با اين رويداد بي ارتباط ندانسته اند.

با بررسي دلايل مزبور متوجه مي شويم که بيش تر اين توجيهات نادرست مي باشد و با حقايق تاريخي سازگار نيست. علاوه بر اين، لغت «سجيل»، تمامي تعابير روشن را بر خلاف ظاهر و معناي لغوي آن تفسير و معنا مي کند که مطابق قواعد لغت عرب و قواعد ادبي، درست نيست.

به عنوان مثال، در لغت عرب، معناي «طير» و انواع آن روشن و مشخص است و در قرآن کريم نيز در موارد زيادي، «طير» به معناي «مرغان» پرنده به کار رفته است يا مگس به «ذباب» و پشه را «بعوضه» گفته است. (حج: 73 / بقره: 26) اما هرگز آن ها را به جاي «طير» نياورده است. پس چرا فقط در اين سوره و بدون هيچ دليل قانع کننده اي، دست به چنين تأويلي زده شده است.

از سوي ديگر، در اين سوره، هيچ اشاره اي به آبله يا وبا و حصبه يا اين نوع بيماري ها نشده، بلکه کلماتي هم چون «طير»، «ابابيل»، «رمي»، «سجّيل» و «عصف مأکول» به کار رفته است و جز کلمه «سجّيل»، همه کلمات معاني روشن و صريحي دارد.

اهميت اين داستان در قرآن به گونه اي است که:

اولاً، خداوند اين داستان را در يک سوره مستقل به نام «فيل» آورده، در حالي که امکان آن بود که همانند ساير معجزات، در سوره هاي متعددي ذکر شود.

ثانياً، اين داستان با دو استفهام انکاري شروع شده ـ مثل «الم تر» و «الم يجعل» ـ که خالي از نکات ادبي و بلاغي نيست و از اهميت و تأکيد بسياري حکايت مي کند. هم چنين جمله «الم تر» معمولاً در مواردي آورده مي شود که تعجب و شگفتي بيش تري را مي رساند و حادثه مهم باشد؛ مانند: «اَلَم تَرکيفَ فعل ربُّکَ بعاد» (فجر: 5)؛ «اَلَم تَر اِلَي الّذي حاجَّ ابراهيم» (بقره: 258) و «اَلَم تَرَ اِليَ الّذينَ خَرجوا مِن ديارِهِم و هُمْ اُلوفٌ حَذَرالموتَ». (بقره: 243)

ثالثاً، به جزئيات و چگونگي نابودي سپاه فيل اشاره کرده که خود اهميت ويژه آن را مي رساند و اين عنايت قرآن بي حکمت نيست؛ چنان که در آيات ديگر در رابطه با قوم فرعون، براي نشان دادن عجز و خفّت فرعون به انواع بلاها و معجزات اشاره شده است: «فَاَرسَلنا عَليهمُ الطوفان و الجرادَ و القُمَّلّ و الضَّفادعَ و الدَّمَ» (اعراف: 131)؛ «ما طوفان، ملخ، قورباغه، شپش و خون را بر آن ها مسلط ساختيم. پس منظور آن است که بلاي نازل شده و اعجاز خداوند به وسيله اين عوامل صورت گرفته است.

بنابراين، تأويلاتي مانند وبا، طاعون، حصبه و آبله درباره اصحاب فيل، نادرست است.

در عموم روايات تاريخي و تفاسير، منظور از «حجارةً من سجّيل» پرندگاني است که هر يک با خود سنگ ريزه هايي بزرگ تر از عدس و کوچک تر از نخود از جنس و نام «سجّيل» با خود حمل مي کردند.

سجيل چيست؟

واژه «سجيل» در قرآن سه بار آمده است که دو بار با تعبير «واَمطَرنا» (بر آن ها بارانديم) در آيه 182 سوره هود و آيه 45 سوره حجر آمده است و يک بار هم با تعبير «تَرميهِم» (پرتاب کرديم) در سوره فيل.

«سجيل» سنگ ريزه اي است مانند آجر و خشت يا گل پخته شده مانند آجر.([97]) برخي نيز گفته اند: سجيل «سنگي است از گل،معرّب و لغت دخيل، يعني وارداتي است، نه عربي و اين کلمه فارسي است و عرب آن را نمي داند.»([98]) يا گفته اند: معرّب سنگ و گل يا گل متحجّر است.([99])

سهيلي آن را سنگ گل معرّب فارسي و محکم معنا کرده است. ابن عباس و سعيد بن جبير آن را سنگ گل دانسته که منظور صلابت و محکمي آن است.([100])

«سجّيل» با «سجّين» که در آيه «اِنّ کتابَ الفجّار لفي سجّين» آمده، يکي دانسته شده و کنايه از جايگاه آتشين و جهنّمي است. ابن منظور اين معنا را بهتر مي داند.([101])

از مجموع مباحث مزبور، چنين برداشت مي شود که «سجّيل» سنگ ريزه مخصوصي با سختي بسيار بالا و يا حتي داغ بوده که بر سپاه فيل پرتاب شده و قدرت برش و تخريب و انفجار آن به گونه اي بوده است که اگر به سرباز يا سواره نظام برخورد مي کرد از سوي ديگر خارج مي شد و امعا و احشاي او را به بيرون پرتاب مي کرد و يا بنا به گزارشي، درون بدون و جسم را تهي مي ساخت و حتي زمين را مي شکافت. به راستي اين سلاح کوچک چه جنسي داشته و قدرت تخريب و انفجار آن چگونه بوده است؟ اميد است که در آينده پيرامون ماهيتوجنس و قدرت سجّيل تحقيقات مفصلي صورت گيرد.n

1ـ سوره فيل

2ـ وهب بن منه، کتاب التيجان في ملوک حمير، صنعا، 1979 م.، ص 136 تئودور نولدکه، کتاب تاريخ ايرانيان و عرب ها در زمان ساسانيان، ترجمه عباس زرياب، ص 322

3ـعبدالمجيدعابدين،بين الحبشهوالعرب،بيروت،دارالفکرالعربي،ص59/ص15

5ـ محمد بن عبدالله ازرقي، اخبار مکه، به کوشش رشدي الصالح ملحس، بيروت، 1403 ق.، (1983 م.)، ج 1، ص 137 / ابن هشام، السيرة النّبوية، به کوشش مصطفي السقاء، ابراهيم اللبياري و عبدالحفيظ شلبي، دارالاحياءالتراث العربي، ج 1، ص 38 / علي بن الحسين مسعودي، مروج الذهب، به کوشش يوسف الشعرداغي، بيروت، ج 2، ص 52 / التيجان في ملوک حمير، ص 314

6ـ حمزه اصفهاني، تاريخ سني ملوک الارض والانبيا،برلين، 1340 ق.، ص 89

7ـ ابوالفرج اصفهاني، الاغاني، به کوشش علي محمد البجاوي، قاهره، 1389 ق. (1970 م.)، ج 17، ص 304

8ـ اشرم: بيني و لب شکافته

9ـ جواد علي، المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، بيروت و بغداد، 1967 م.، ج 3، ص 507 و ج 4، ص 418

10ـ حسن سندوبي،شرح ديوان امري القيس، قاهره،المکتبة التجارية، ص 192

11- Steven Runciman، Byzantine Civilistion (London: 1966)، P 161-165.

12ـ المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 7، ص 282

13- Procopius، History of the wars، Vol. I، Trans. by: H. B.، Dewing (London: 1954)، Vol. J / XX / 1.

14ـ المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 2، ص 626، 627، 629 /

Jean، Danielou Henri، marrou، The Christian Centuries Vol.I، Trans. By: Vincent cronin (New York: 1964)، PP. 369-371

15ـ نينا ويکتوريا پيگولوسکايا، العرب علي حدود بيزنطه و ايران، ترجمه عربي صلاح الدين عثمان هاشم، کويت، 1985 م.، ص 39

16ـ افرام اغناطيوس، «کتاب الشهداء الحميرين»، مجلة المجمع العلمي العربي، دمشق، 1940 م.، ش. 1، ص 5

17ـ ابن خلدون، العبر، ج 2، ص 111

18ـ عبدالله بن مسلم بن قتيبه، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، 1388 ق. (1969 م.) ص 636

19- Sthroter، R.، Trostschreiben Jacob¨s von Sarug an die himiaritischen christen، in: ZDMG، 1877، XXXI. P. 403.

20- Ryckmans Jacques، La Persecution des chretiens Himyaritesau sixime siecle (Leiden: 1956)، PP. 13-16.

21- Fell، winand، Die Christenverfologung in sudarabieh und die himjarisch-athiopischen Kriege Nach Abessinischer Ueberlieferung، in: ZDMG، 1881، XXXV. P. 17.

22ـ بين الحبشه و العرب، ص 45 ـ 47 / Ibid.، PP. 20-22

23ـ محمد بن جرير طبري، تاريخ طبري، ج 1، ص 925 ـ 926 / تاريخ سني ملوک الارض و الانبياء، ص 88

24- Procopius، OP.Cit.، Vol. II، X/23

25ـ السيرة النبويّه، ج 1، ص 32 به بعد / تاريخ طبري، ج 1، ص 919 به بعد

26ـ احمد بن داود دينوري، اخبار الطوال، به کوشش عبدالمنعم عامر و جمال الدين الشيال، بغداد، 1379 ق. (1959 م.)، ص 62 / اخبار مکه، ج 1، ص 135 / تاريخ طبري، ج 1، ص 927 / السيرة النبوية، ج 1، ص 38

27ـ تاريخ طبري، ج 1، ص 926

28ـ کتاب التيجان في ملوک حمير، ص 312 / المعارف، ص 637

29ـ تاريخ طبري، ج 1، ص 930

30ـ بين الحبشه و العرب، ص 50

31- Shroter، R.، OP.Cit.، P. 362 / Bell، Richard، The Origin of Islam in its Chrifian Ehvironment (London، 1926)، P. 38.

32ـ ياقوت حموي، معجم البلدان، ج 4، ص 755 ـ 756

33ـ تاريخ طبري، ج 1، ص 925

34ـ بين الحبشه و العرب، ص 52 ـ 55 /

Loth، O.، Tabari¨s Korah Commentar، in: ZDMG، 1881، XXXV، Pp. 619-622

35- Procopius، OP.Cit.، Vol.I، XX/1.

36ـ محمد ابن اسحاق، سيرة، به کوشش محمد حميدالله، قونيه، 1401 ق. (1981 م.)، ص 35 / التيجان في ملوک حمير، ص 312 ـ 313 / تاريخ سني ملوک الارض و الانبياء، ص 88 ـ 89 / السيرة النبوية، ج 1، ص 38 ـ 39

37ـ تاريخ طبري، ج 1، ص 929 ـ 930

38ـ احمد بن الحسين بيهقي، دلائل النبوة، به کوشش عبدالمعطي قلعجي، بيروت، 1985 م.، ص 117؛ هم چنين در گزارش ابن اسحاق در کتاب سيرة شصت هزار نفر به فرمان دهي (روزبه) آمده است.

39- Fell، Winand، OP.Cit.، P. 16

40ـ تاريخ سني ملوک الارض و الانبتياء، ص 89

41ـ42ـ المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، ج3،ص459ـ460/ج3،ص480

43ـ همان، ج 2، ص 595 ـ 597

44ـ محمدعبدالقادر بافقيه، تاريخ اليمن القديم، بيروت 1985 م.، ص 159

45ـ علي بن الحسين مسعودي، مروج الذهب، ج 2، ص 52 / تاريخ سني ملوک الارض و الانبياء، ص 89

46ـ السّيرة النبوّيه، ج 1، ص 43 / اخبار مکة، ج 1، ص 136

47ـ المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 3، ص 476

48ـ همان، ج 3، ص 472 ـ 473 / مروج الذّهب، ج 2، ص 53

49ـ آرتور کريستين سن، ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمي، تهران 1345 ش.، ص 385 ـ 386

50- Propcopius، OP.Cit، Vol.I / XXI / 17.

51ـ تئودور نولدکه، تاريخ ايرانيان و عرب ها در زمان ساسانيان، ترجمه عباس زرياب، تهران، 1358، ص 337 / المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 3، ص 476

52ـ تاريخ طبري، ج 1، ص 93 به بعد

53ـ ابوالفرج اصفهاني، الاغاني، ج 17، ص 307 / اخبار الطّوال، ص 62

54- Procopius، OP.Cit.، Vol.I / XX / 3-8

55ـ تاريخ طبري، ج 1، ص 933

56- Smith، Sidney، Events in Arabia in the 6thcentury، A. D.، in: BSOAS، XVI. 1954، Part3. P. 432

57ـ تاريخ ايرانيانوعرب ها درزمان ساسانيان، ترجمه عباس زرياب، ص 337

58ـ المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 3، ص 483

59ـ تاريخ اليمن القديم، ص 159، 160 / بين الحبشه و العرب، ص 59

60ـ تاريخ اليمن القديم، ص 160 / المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 3، ص 485 ـ 486

61ـ62ـ المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 3، ص 493/،ج3، ص495

63ـ العرب علي حدود بيزنطه و ايران، ص 128

64ـ المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 3، ص 497 ـ 498

65ـ تاريخ طبري، ج 1، ص 942

66ـ ا. ل. سيديو، تاريخ العرب العالم، ترجمه به عربي عادل زعيتر، قاهره، 1969م.، ص 42 ـ 43

67ـ مروج الذهب، ج 2، ص 55

68ـ اخبار الطّوال، ص 62 ـ 63

69ـ تاريخ سني ملوک الارض و الانبياء، ص 89

70ـ مروج الذهب، ج 3، ص 57

71ـ المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 3، ص 505 / المعارف، ص 636

72ـ اخبار مکة، ج 1، ص 137 ـ 139

73ـ عبدالرحمن سهيلي، الروض الانف، به کوشش عبدالرحمن الوکيل، قاهره، 1969 م.، ج 1، ص 263 ـ 267 / السيرة النبوية، ج 1، ص 49 ـ 54

74- Rossini، conti، Expedition et Possession des Habasal، eh Arabie، in: JA،XVIII Juillet-September 1921. Pp. 31-32.

75ـ عبدالرحمن سيوطي، تفسير درّالمنثور، قم، 1404 ق. ج 6، ص 394 / حسن بن محمد نيشابوري، تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان، در حاشيه جامع البيان طبري، بولاق، 1329 ق.، ج 30، ص 163 / جارالله زمخشري، الکشاف، بيروت، دارالمعرفه، ج 4، ص 285 ـ 286 / ابومحمد حسين بغوي، تفسير معالم التنزيل، به کوشش خالد عبدالرحمن، بيروت، دارالمعرفه، ج 4، ص 525 ـ 526 / محمد بن احمد قرطبي، الجامع الاحکام القرآن، به کوشش مصطفي السقاء، بيروت، 1967 م. ج 20، ص 188 / احمد بن عبدالله ابونعيم اصفهاني دلائل النبوة، حيدرآباد دکن، 1977 م. ص 101

76ـ محمد ابن حبيب، المحبر، به روايت حسن بن حسن سکري به کوشش اليزه ليختن شناتر، حيدرآباد دکن، 1361 ق. (1942 م.)، ص 130 / المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 3، ص 512 ـ 513

77ـ تاريخ طبري، ج 1، ص 935 / تفسير جامع البيان، ج 30، ص 194

78ـ المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 3، ص 518

79ـ لوئيس شيخو، شعراء النصرانيه، بيروت، 1926.، ج 1، ص 229 / السيرة النبوية، ج 1، ص 62 / تاريخ ايرانيان و عرب ها در زمان ساسانيان، ص 339

80ـ احمدبن ابي يعقوب يعقوبي، تاريخ يعقوبي،ترجمه دکترآيتي،ج1، ص 358

81ـ مروج الذهب، ج 2، ص 280 / تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 351

82ـ العرب علي حدود بيزنطه و ايران، ص 129 ـ 130

83ـ الجامع الاحکام القرآن، ج 20، ص 194

84ـ تاريخ ايرانيان و عرب ها در زمان ساسانيان، ص 340

85ـ محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 15، ص 138 / تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 366 و 359 / الروض الانف، ج 1، ص 72

86ـ تاريخ طبري، ج 2، ص 136 / الروض الانف، ج 1، ص 71

87ـ سيد قطب، تفسير في ظلال القرآن، جزء 10، ص 670 و 669

88ـ مصطفي مراغي، تفسير مراغي، ج 28 و 30 ذيل سوره

89ـ بحارالانوار، ج 15، ص 138

90ـ تفسير مراغي، ج 28 و 39 ذيل سوره

91ـ محمد حسنين هيکل، حيات محمد، چاپ مصر، ج 2، ص 64

92ـ تفسير مراغي، ج 28 و 39 ذيل سوره

93ـ الروض الانف، ج 1، ص 77

94ـ السّيرة و النّبوية، ج 1، ص 56 / الروض الانف، ج 1، ص 72

95ـ تفسير طبري، ج 3، ص 193 / همو، تاريخ طبري، ج 1، ص 945 / شعر «عبدالله بن زِبعْري» در السّيرة النبوية، ج 1، ص 59

96- Procopirus، OP.Cit.، Vol.I / XXI / 1-5

97ـ شيخ طوسي، تفسير التبيان، ج آخر، ص 410

98ـ ابن منظور،لسان العرب، دارالفکر،بيروت، ج11،ص326،واژه «سجّيل»

99ـ الروض الانف، ج 1، ص 71

100ـ تفسير التبيان، ج آخر، ص 410

101ـ لسان العرب، ج 11، ص 326 ـ 327، ذيل واژه «سجيل»

/ 8