‌ ‌زمان‌ آگاهي‌ و غرب‌شناسي‌ - انقلابی عصر استبداد، اصلاح گرِ عصر مشروطه، شیخ فضل الله نوری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

انقلابی عصر استبداد، اصلاح گرِ عصر مشروطه، شیخ فضل الله نوری - نسخه متنی

علی‌ ابوالحسنی‌ (منذر)

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


به‌ همين‌ نمط‌ مي‌توان‌ به‌ شمار زيادي‌ از مورخان‌ مشروطه‌ اشاره‌ كرد كه‌ (با وجود آن‌كه‌ غالباً‌ از مخالفان‌ فكري‌ و سياسي‌ شيخ‌ اند) به‌ دانشِ‌ دينيِ‌ كلانِ‌ شيخ‌ اعتراف‌ كرده‌ و بعضاً‌ رتبة‌ علمي‌ وي‌ را از سيدين‌ طباطبايي‌ و بهبهاني‌ برتر شمرده‌ اند. هم‌چون: دكتر محمداسماعيل‌ رضواني، پرفسور حامد الگار، ناظم‌الاسلام‌ كرماني، مستوفي‌ تفرشي، مهدي‌ ملكزاده، عين‌السلطنه، ادوارد براون، هانري‌ رنه‌ دالماني، پيتر آوري، مخبرالسلطنة‌ هدايت، و...(9) نكتة‌ جالب‌ آن‌ است‌ كه‌ معلومات‌ شيخ، منحصر به‌ فقه‌ و اصول‌ نبود و به‌ اصطلاح‌ جامعيت‌ علمي‌ داشته‌ و در تاريخ‌ و جغرافيا و نجوم‌ و ادبيات، داراي‌ تبحر بود. سيد محمدعلي‌ شوشتري‌ و ضيأالدين‌ دُر‌ي‌ اصفهاني‌ دو تن‌ از معاصران‌ شيخ‌اند كه‌ به‌ اين‌ امر تصريح‌ دارند.(10)

‌ ‌زمان‌ آگاهي‌ و غرب‌شناسي‌

ناظم‌الاسلام‌ كرماني‌ مي‌نويسد: به‌ شيخ‌ نوري‌ گفتم‌ كه‌ ملاي‌ سي‌صد سال‌ قبل‌ به‌ كار امروز مردم‌ نمي‌خورد. شيخ‌ بلافاصله‌ بر كلامم‌ تكمله‌ زد: «خيلي‌ دور رفتي! بلكه‌ ملاي‌ سي‌ سال‌ قبل‌ به‌ درد امروز نمي‌خورد. ملاي‌ امروز بايد عالم‌ به‌ مقتضيات‌ وقت‌ باشد، بايد مناسبات‌ دوَل‌ [ = سياست‌ جهاني] را نيز عالم‌ باشد».(11) آية‌ا حاج‌ شيخ‌ حسين‌ لنكراني، ضمن‌ اشاره‌ به‌ روابط‌ خاص‌ شيخ‌ با حاج‌ ميرزا عبدالغفار خان‌ نجم‌ الدوله‌ (رياضي‌دان‌ و منجم‌ نام‌دار و دانشمندِ‌ ذوفنونِ‌ عصر قاجار) مي‌گفت: اوراق‌ و نشرياتي‌ كه‌ در خارج‌ كشور نشر مي‌يافت‌ و ارتباط‌ به‌ اسلام‌ و ايران‌ داشت، به‌ وسيلة‌ مرحوم‌ نجم‌ الدوله‌ تهيه‌ مي‌شد و همراه‌ با ترجمة‌ آن‌ قسمت‌ از آن‌ها كه‌ به‌ زبان‌هاي‌ غير شرقي‌ نوشته‌ شده‌ بود، تحويل‌ مرحوم‌ شيخ‌ مي‌گرديد. ضمناً‌ شنيده‌ مي‌شد كه‌ حاج‌ نجم‌ الدوله‌ رابطِ‌ شيخ‌ با سيد جمال‌الدين‌ اسدآبادي‌ همداني‌ معروف‌ بوده‌اند. به‌ گفتة‌ وي: براي‌ عدم‌ كشف‌ اين‌ وضع، ارتباط‌ شيخ‌ و نجم‌ الدوله‌ به‌ شكل‌ مجلس‌ درس‌ انجام‌ مي‌يافته، او در خدمت‌ شيخ‌ از فقه‌ و اصول‌ و كلام‌ بهره‌ مند مي‌شده‌ و شيخ‌ هم‌ علم‌ نجوم‌ و هيئت‌ را كه‌ خود در آن‌ سابقه‌ داشته‌ به‌ وسيلة‌ مباحثه‌ با اين‌ منجم‌ هَيَوي‌ معروف‌ تكميل‌ مي‌كرده‌ است. در تأ‌ييد سخنان‌ لنكراني، مي‌توان‌ از نزديكي‌ و مشابهتي‌ كه‌ ميان‌ سخنان‌ شيخ‌ (در لوايح‌ ايام‌ تحصن‌ حضرت‌ عبدالعظيم‌ - عليه‌السلام‌ - در صدر مشروطه، راجع‌ به‌ ماهيت‌ مكاتب‌ غربي‌ نظير ناتوراليسم‌ و...) با مندرجات‌ رسالة‌ سيد جمال‌الدين‌ در رد‌ نيچريه‌ وجود دارد.

هم‌چنين‌ به‌ گفتة‌ لنكراني‌ بايد افزود: شيخ، براي‌ تهيه‌ و ترجمة‌ مندرجات‌ جرايد اروپا در بارة‌ ايران، در اواخر عمر خويش‌ از ميرزا محمد خان‌ قزويني‌ معروف‌ بهره‌ مي‌گرفت‌ كه‌ خود زماني‌ نزد شيخ‌ درس‌ خوانده‌ بود و در صدر مشروطه‌ در اروپا به‌ سر مي‌برد. در همين‌ زمينه، نامة‌ مهمي‌ از قزويني‌ به‌ شيخ‌ وجود دارد كه‌ در آن، قزويني‌ ضمن‌ تأ‌كيد بر امتياز خاص‌ روحانيت‌ شيعه‌ بر مقامات‌ كليسا (در رهبريِ‌ نهضت‌هاي‌ رهايي‌ بخش‌ و عدالت‌خواه)، شرحي‌ زبان‌دار از مصادرة‌ اموال‌ كليسا و اخراج‌ اسقف‌ بزرگ‌ پاريس‌ در همان‌ ايام‌ توسط‌ دولت‌ فرانسه‌ و موافقت‌ مردم‌ آن‌ كشور با اين‌ امر، به‌ شيخ‌ نوشته‌ و شايد به‌ طور ناخواسته، توجه‌ شيخ‌ را به‌ ماهيتِ‌ ضددينيِ‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ غرب، جلب‌ كرده‌ است.(12)

شعار اصلي‌ انقلاب‌ فرانسه، اين‌ بود: نه‌ قانون، نه‌ شاه‌ و نه‌ خدا(Ne Roi, Ne Loi, Ne Dieu) ! و انقلابيون‌ شعار مي‌دادند: تا وقتي‌ روده‌ هاي‌ آخرين‌ فرمانرواي‌ مستبد، با آخرين‌ كشيش‌ به‌ دار كشيده‌ نشود، مردم‌ به‌ آزادي‌ نخواهند رسيد!(13) و جناب‌ قزويني‌ هنگام‌ نگارش‌ اين‌ نامه، نمي‌دانست‌ كه‌ نفوذ رگه‌ هاي‌ فرهنگِ‌ «اومانيستي‌ - فراماسونيِ» انقلاب‌ فرانسه‌ در ميان‌ جناح‌ تندرو مشروطه، نهايتاً‌ كار را به‌ جايي‌ خواهد رساند كه‌ مخاطبِ‌ عالي‌مقام‌ وي‌ در اين‌ نامه‌ (شيخ‌ فضل‌ ا)، سرنوشتي‌ به‌مراتب‌ بدتر و فجيع‌تر از رئيس‌ اسقفان‌ پاريس‌ خواهد يافت!

اشاراتي‌ كه‌ شيخ‌ فضل‌ ا در لوايح‌ عصر مشروطه، در بارة‌ «خِرَدِ‌ گسسته‌ از وحيِ» اروپاييانِ‌ عصر خود دارد و تحليل‌ عميقي‌ كه‌ از ماهيت‌ مكتب‌هايي‌ چون: نَيهيليسم، ناتوراليسم، سوسياليسم‌ و آنارشيسم‌ به‌ دست‌ مي‌دهد و آن‌ها را به‌ رغمِ‌ اختلاف‌ در لفظ، معناً‌ متحد شمرده‌ و سر و ته‌ يك‌ كرباس‌ مي‌شناسد، دليلي‌ است‌ روشن‌ بر عمق‌ دركِ‌ او از بنيانِ‌ واحدِ‌ ايدئولوژيهاي‌ غرب‌ جديد، يعني‌ اومانيسم. في‌ المثل‌ مي‌فرمايد: غربي‌ها «مهمي‌ جز تكميل‌ حس‌ ظاهر و قواي‌ نُكرويه‌ ندارند و عقولشان‌ مُغَطي‌ به‌ اَ‌غطية‌ كثيرة‌ كثيفه‌ شده» است.»(14)

«و نيز در اين‌ عصر ما فرقه‌ ها پيدا شده‌ اند كه‌ بالمَره‌ منكِر اديان‌ و حقوق‌ و حدودند. اين‌ فِرَقِ‌ مستحدثه‌ را بر حسب‌ تفاوت‌ اغراض، اسم‌هاي‌ مختلف‌ است: آنارشيست، نيهيليست، سوسياليست، ناطوراليست، بابيست‌ و اين‌ها يك‌ نحو چالاكي‌ و تردستي‌ در اِثاره‌ [ برانگيختنِ] فتنه‌ و فساد دارند و به‌ واسطة‌ ورزشي‌ كه‌ در اين‌ كارها كرده‌ اند، هرجا كه‌ هستند، آن‌جا را آشفته‌ و پريشان‌ مي‌كنند. سال‌هاست‌ كه‌ دو دستة‌ اخير از اين‌ها، در ايران‌ پيدا شده‌ و مثل‌ شيطان، مشغول‌ وسوسه‌ و راه‌زني‌ و فريبندگي‌ عوامِ‌ اَضَل‌ مِنَ‌ الأ‌نعام‌ هستند: يكي‌ فرقة‌ بابيه‌ است‌ و ديگر فرقة‌ طبيعيه. اين‌ دو فرقه، لفظاً‌ مختلف‌ است‌ و لُباً‌ [ = در باطن] متفق‌اند و مقصد صميمي‌ آنها نسبت‌ به‌ مملكت‌ ايران، دو امر عظيم‌ است: يكي‌ تغيير مذهب‌ و ديگري‌ تبديل‌ سلطنت‌ [ از صورت‌ و ظاهر اسلامي‌ آن‌ به‌ صورت‌ و باطنِ‌ صد در صد ضد‌ اسلامي].(15)

/ 22