دو برادر به نام هاى زياد حارثى و عبداللّه حارثى فرزندان شدّاد پيرامون چگونه زيستن و پوشيدن فرم لباس اختلاف داشتند؛ و براى حلّ اختلاف نزد اميرالمؤ منين امام علىّ عليه السلام حضور يافتند.زياد گفت : يا اميرالمؤ منين ! برادرم عبداللّه غرق در عبادت شده ، از من دورى مى جويد؛ و به منزل ما نمى آيد و لباس هاى ژنده و كهنه مى پوشد؛ سپس عبداللّه گفت : اى اميرالمؤ منين ! من همانند شما زندگى مى كنم ، لباس مى پوشم و عبادت مى كنم و آنچه را شما مى پوشيد، من نيز پوشيده ام .در اين هنگام حضرت امير عليه السلام اظهار داشت : رهبر مسلمين بايد همانند ضعيف ترين قشر جامعه زندگى نمايد تا تهى دستان از او الگو گرفته ؛ و سختى و تلخى بيچارگى را تحمّل نمايند.ولى شما بايد بهترين زندگى شرافتمندانه را در بين خويشان خود داشته باشيد و شكرگذار نعمت هاى پروردگار باشيد؛ و با يكديگر رفت و آمد كنيد و صله رحم و ديد و بازديد نمائيد.(40)
قضاوت يا علم آشكار
عبداللّه بن عبّاس حكايت نموده است :روزى عمر بن خطّاب به امام علىّ بن ابى طالب عليه السلام گفت : يا ابا الحسن ! تو در حكم و قضاوت بين افراد، بسيار عجول هستى و بدون آن كه قدرى تاءمّل كنى ، قضاوت مى نمائى ؟!امام علىّ عليه السلام به عنوان پاسخ ، كف دست خود را جلوى عمر باز كرد و فرمود: انگشتان دست من چند عدد است ؟ عمر پاسخ داد: پنج عدد مى باشد.امام فرمود: چرا در پاسخ عجله كردى و بدون آن كه بينديشى جواب مرا فورى دادى ؟ عمر گفت : موضوعى نبود كه پنهان باشد بلكه آشكار و ساده بود؛ و نيازى به تاءمّل نداشت .