علم امام واستقبال از مرگ
اکبر اسد عليزاده
سؤال: چرا ائمه با علم به شهادت خود، به
استقبال مرگ مىرفتند؟
پاسخ: ابتدا لازم است به اين نکته توجه
کنيم که امام داراى دو علم مىباشد: علم
غيب و علم عادى.
علم غيب امام
امامان معصوم عليهمالسلام بر حسب مقام
امامت خويش کاملترين انسان و مظهر تام
اسماء و صفات الهى بوده و به اذن خداوند
نسبت به بسيارى از امور که بر مردم مخفى
است، علم داشتهاند؛ امّا بايد توجه نمود
که اين قسم از علم امام عليهالسلام
تأثيرى در عمل و ارتباطى با تکاليف او
ندارد؛ زيرا اين علم از قبيل امورى است که
قضاى الهى به آنها تعلق گرفته، و حتمى
الوقوع مىباشند و بر اين اساس، تکليفى به
چنين علمى تعلق نمىگيرد و همچنين به
خواست و اراده امام عليهالسلام قابل
تغيير نمىباشد؛ به جهت اينکه تکليف و
خواست و اراده در افعال ممکن (چيزى که
وقوعش امکان دارد) و با قيد امکان تعلق
مىگيرد؛ مثلاً انسان مىتواند امرى را
که امکان شدن و نشدن دارد، اراده کند و
براى خود مقصد و هدف قرار دهد و براى تحقق
بخشيدن به آن تلاش کند، امّا اگر فعلى قضاء
حتمى است (حادثهاى است که علم و اراده خدا
بر آن تعلق گرفته و حتما بايد واقع شود و به
هيچ عنوان قابل تغيير و تبديل نيست)، اراده
وتکليف به آن تعلق نمىگيرد؛ زيرا اراده و
عدم اراده و قصد و عدم قصد انسان کمترين
تأثيرى در آن (از آن جهت که شدنى است) ندارد
و بر اين اساس، مىتوان گفت که علم امام
على عليهالسلام و امامان ديگر
عليهمالسلام به شهادتشان از اين قبيل
بوده است و چون قضاء حتمى الهى به آن تعلق
گرفته، اراده و قصد آنان در آن تأثيرى
نداشته و هميشه متعلق قضاى الهى، و مشيت او
مورد رضاى امام بوده است؛ چنانکه از امام
حسين عليهالسلام نقل مىشود که در روز
عاشورا فرمود:
«اِلهى رِضا بِقَضائِک؛
پروردگارا! به قضاى تو راضى هستم.»
علم عادى امام
قسم دوم علم امام، علم عادى است، از آن باب
که پيامبر و امام عليهالسلام بشرى هستند
همانند ساير افراد بشر؛ لذا اعمالى که در
مسير زندگى انجام مىدهند، مانند اعمال
ساير افراد بشر در مجراى اختيار و بر اساس
علم عادى است. امام نيز مانند ديگران، خير
و شرّ و نفع و ضرر کارها را از روى علم عادى
تشخيص مىدهد و آنچه را که شايسته اقدام
مىبيند، اراده مىکند، و در جايى که
عوامل و اوضاع و احوال خارجى موافق باشد،
به هدف مىرسد و در صورت عدم مساعدت شرائط
و اسباب، به پيش نمىرود و اينکه امام
عليهالسلام به اذن الهى به جزئيات حوادث
(چنانکه شده و خواهد شد) واقف است، تأثيرى
در اين اعمال اختيارى وى ندارد.
توضيح اينکه: از آنجا که پيامبران و ائمه
اطهار عليهمالسلام از جنس بشر بودند(1)
ولذا مانند ساير مردم زندگى مىکردند، در
اعمال و رفتار مانند يک بشر عادى عمل
مىنمودند؛ با همين چشم مىديدند، با
همين گوش مىشنيدند، بر طبق ظواهر و شواهد
داورى مىکردند، گاهى مشورت مىکردند،
براى معالجه بيماريها به پزشک و در قيمتها
به کارشناسان مراجعه مىکردند، مصائب و
حوادثى برايشان اتفاق مىافتاد، با
مشکلات مواجه مىشدند، در جنگها شکست
مىخوردند، زخمى مىشدند، مسموم
مىشدند و... و چون بنا بود مانند مردم عادى
زندگى کنند و مانند يک فرد عادى به ارشاد و
هدايت بپردازند و مردم نيز با رغبت و
اختيار ايمان بياورند، از علم غيب استفاده
نمىکردند؛ لکن اگر موضوع حرام و کار زشتى
پيش مىآمد که ارتکاب آن (ولو از روى سهو)
در نظرها قبيح و زشت بود و به مقام امامت و
عصمت لطمه مىزد، و يا دانستن يک امرى
براى اثبات امامت لازم مىشد، از
پشتوانههاى غيبى بهرهمند مىشدند.(2)
روايات نيز اين مطلب را تأييد مىکند؛
چنانکه حسن بن جهم مىگويد: به امام رضا
عليهالسلام عرض کردم: همانا
اميرالمؤمنين عليهالسلام قاتل خود را
شناخته بود و مىدانست که در چه شبى و در
چه مکانى کشته مىشود، و چون نعره
مرغابيها را در خانه شنيد، فرمود:
«اينها
نعره زنانى هستند که نوحهگرانى پشت سر
دارند.»
و وقتى امکلثوم به او عرض کرد:
کاش امشب در خانه نماز بخوانى و براى نماز
جماعت، ديگرى را بفرستى، آن حضرت قبول
نکرد، و در آن شب بدون اسلحه در رفت و آمد
بود، در صورتى که مىدانست ابن ملجم او را
با شمشير مىکشد و اقدام به چنين کارى
جايز نيست.
امام رضا عليهالسلام فرمود:
«آنچه گفتى، درست است، ولى خود آن حضرت
اختيار فرمود که در آن شب مقدرات خداى
عزوجل اجرا شود.»(3)
مرحوم علامه مجلسى رحمهالله در توضيح
اين روايت مىگويد:
کسى که مقدرات خدا و
علل و اسباب آنها را نمىداند، مىتواند
از آنها دورى و اجتناب ورزد و به اجتناب
مکلف شود، امّا کسى که به جميع حوادث و
پيشامدها عالم است، چگونه ممکن است او را
به اجتناب و دورى از آن مکلف نمود؟
اگر
چنين تکليفى ممکن باشد، لازم مىآيد که
هيچ يک از امامان معصوم عليهمالسلام بر
حسب مقام امامت خويش کاملترين انسان و
مظهر تام اسماء و صفات الهى بوده و به اذن
خداوند نسبت به بسيارى از امور که بر مردم
مخفى است، علم داشتهاند
مقدرات نسبت به او واقع نشود. پس امامان ما
عليهمالسلام به جميع حوادث و بلاهايى که
بر آنها واقع مىشود، عالماند و تکليف
هم ندارند که طبق اين علم عمل کنند و از آن
بلاها اجتناب و دورى کنند؛ چنانکه
پيامبر صلىاللهعليهوآله و
اميرالمؤمنين عليهالسلام منافقين را
مىشناختند و از عقايد فاسد آنها آگاه
بودند، ولى مکلف نبودند که از آنها دورى
کنند و با آنها معاشرت و ازدواج ننمايند،
يا آنها را بکشند و يا طرد کنند (تا زمانى
که موجب قتل و طرد از آنها مشاهده نشود).
همچنين اميرالمؤمنين عليهالسلام با
آنکه مىدانست در ظاهر بر معاويه پيروز
نمىشود و معاويه پس از وى خلافت مىکند،
ولى از جنگيدن با او کوتاهى نفرمود، بلکه
نهايت کوشش را به کار برد. و خود آن حضرت
خبر مىداد که من کشته مىشوم و پس از من،
معاويه بر شيعيانم تسلط پيدا مىکند.
همچنين امام حسين عليهالسلام مىدانست
که اهل عراق با او پيمانشکنى مىکنند و
خود او به همراه اولاد و اصحابش کشته
مىشوند و بارها از اين مطلب خبر داده
بود، ولى از جانب خداوند مکلف نبود به عراق
نرود، و جان خود را حفظ کند.(4)
به عبارت روشنتر، دو نوع قضايا وجود
دارد:
يکى قضاياى حتمى الوقوع و ديگرى
قضاياى غير حتمى. قضايايى که در مورد شهادت
ائمه عليهمالسلام مطرح شده است، از
قضاياى حتميه است و گريز از اين نوع قضايا
غير ممکن است.
1. کهف/ 109: «قُلْ اِنَّما اَنَا بَشَرٌ
مِثْلُکمْ يوحى اِلَىَّ...»
«بگو: جز اين
نيست که من هم مثل شما از جنس بشر هستم
[امتيازم اين است] که بر من وحى نازل
مىشود».
2. بررسى مسائل کلّى امامت، ابراهيم امينى،
قم، انتشارات شفق، چاپ 8، 1361 ش، ص 324.
3. اصول کافى، محمديعقوب کلينى،ترجمه سيد
جواد مصطفوى،تهران،دفتر نشر فرهنگى اهل
البيت عليهمالسلام،ج1،ص 384.
4. همان، ص 385.