نقد و بررسی مقاله «اسلام، وحی و نبوت» (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نقد و بررسی مقاله «اسلام، وحی و نبوت» (1) - نسخه متنی

عباس نیکزاد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نقد و بررسي مقاله «اسلام، وحي و نبوت‏» (1)

عباس نيكزاد (1)

چكيده:

شبهات عقيدتي و كلامي از رايج‏ترين بحثهايي است كه امروزه در عرصه مباحث انتقادي ديني مطرح مي‏شود . پاسخگويي به اين گونه شبهات در دفاع از دين از مهمترين وظايف دين‏پژوهان دين‏باور است . مباحثي كه در چند سال اخير از جانب نويسنده محترم آقاي دكتر سروش مطرح شده است نوعا جنبه انتقادي نسبت‏به اينگونه باورها كه قرنها از جانب متكلمان ديني پذيرفته شده است دارد . آنچه كه در مقاله حاضر (به تعبير بهتر مصاحبه) مطرح شده است‏به نظر اين جانب از صريح‏ترين مقالات ايشان در همين عرصه است . در اين بحث نويسنده به صراحت‏به مباحثي اشاره مي‏كند كه شايد در مقالات ديگر از طرح صريح آن پرهيز داشته است . در اين مقاله به گونه‏اي مساله ختم نبوت و دوام و جاودانگي احكام و معارف اسلامي، جهاني و فراعصري بودن اسلام و حتي آسماني بودن قرآن و وحي و شريعت زير سؤال رفته است در اين مقاله كوشيده‏ايم با ديده انصاف و كاملا تحقيقي و استدلالي به موضوعات مطروحه در اين مقاله بپردازيم .

نوشتاري كه در پيش رو داريد نقد و بررسي مقاله «اسلام، وحي و نبوت‏» نوشته جناب آقاي دكتر سروش است . (2)

آنچه كه نگارنده را به نقد و بررسي اين مقاله وا داشت مطالب بسيار مهم و اساسي است كه در آن مطرح شده است . نويسنده محترم در آغاز اين مقاله با ذكر شواهد و قرايني به طرح تئوري «انطباق وحي و شريعت‏با محيط‏» مي‏پردازد . در اين تئوري مدعي است كه آموزه‏ها و احكام شريعت اسلام متناسب با جامعه و محيط شبه جزيره حجاز بوده است . وي سپس به پاره‏اي از لوازم اين تئوري و نيز به مناسبت‏بحث‏به مطالب مهم ديگري اشاره مي‏كند . برخي از مطالبي كه نويسنده بر آن تصريح و تاكيد دارد به شرح زير است:

الف) موقتي و عصري بودن همه احكام فقهي اسلام و عدم امكان تعميم آن براي جوامع واعصار ديگر .

ب) وحي و شريعت، فرآورده و دست پخت‏خود پيامبر است نه مبدا غيب .

ج) شارع و مقنن اسلام خود پيامبر بوده است نه خدا .

د) انكار حقيقت‏ختم نبوت و بيان اين كه ممكن است‏برخي از افراد با رسيدن به مقام نبوت و رسالت - حتي پس از خاتميت - به اين كشف نايل شوند كه ديگر پيروي از اسلام بر آنها واجب‏نيست .

ما در آغاز، اصل تئوري را نقل و نقد خواهيم كرد و سپس به نقل ونقد لوازم آن خواهيم پرداخت .

بيان اصل تئوري

«. . . ما هميشه مجموعه‏هايي را مي‏بينيم و بر اين مجموعه‏ها پوششي مي‏افكنيم يا طرحي مي‏دهيم تا تعدادي از قراين و داده‏ها را در آن بگنجانيم . . . ما در مورد پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله هم همين طور عمل مي‏كنيم .» سپس به عنوان مثال دو تئوري را كه از مجموعه‏اي از قراين و داده‏ها مي‏توان بدست آورد ذكر كرده است;

مثال اول:

«انسان گزارشات و سخنان مختلفي درباره يكي از دوستانش مي‏شنود و از كنار هم قرار دادن آنها به اين تئوري مي‏رسد كه فلاني كه ما فكر مي‏كرديم دوست ماست در حقيقت دشمن ما و يا جاسوس است .» مثال دوم:

«داروين با دريافت‏يك سلسله اطلاعات و قراين در عالم جانداران به اين تئوري مي‏رسد كه جانداران خاصيت انطباق با محيط دارند; يعني جانداران با محيطشان منطبق مي‏شوند . به همين خاطر جانوراني كه نتوانستند با محيط منطبق بشوند منقرض مي‏شوند .» ايشان مدعي است كه به همين صورت مي‏توان از مجموعه‏اي از قراين و داده‏هاي ديني، به يك تئوري در باب نبوت، وحي و شريعت رسيد . اصل تئوري ايشان در اين رابطه اين است:

«وحي و شريعت پديده‏اي است كه با محيط منطبق مي‏شود و كاملا رنگ محيط را به خود مي‏گيرد، البته محيط در اين جا مفهوم اعمي دارد . اعم است از آنچه كه در جامعه عربي آن روز رخ مي‏دهد، آنچه كه در شخصيت پيامبر مي‏گذرد، حوادثي كه در طول زندگي پيامبر و درگيريهاي سياسي و اجتماعي او پيش مي‏آيد . زباني كه در جامعه پيامبر جاري است و چيزهايي از اين قبيل .» ايشان در بيان اين مطلب كه چگونه به اين تئوري منتقل شده است‏به شواهد و امثله‏اي اشاره مي‏كند:

«پيامبر اسلام خودش معتقد و مدعي بود كه خداوند وراء زمان و مكان، بي‏نقش و بي‏صورت است . . . اما همين خدا وقتي كه با پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله سخن مي‏گفت‏به تصريح پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله با او با زبان عربي سخن مي‏گفت; يعني در حقيقت از بي‏زباني خارج مي‏شد و زبان معيني را اختيار مي‏كرد . همين خدا وقتي كه با پيامبر ديگر خودش سخن مي‏گفت نيز به زبان خود آنها سخن مي‏گفت . . . پيامبران نمي‏گفتند كه خداوند با ما به شيوه‏هاي خيلي اسرارآميزي تماس مي‏گيرد كه در آن سطح اصلا زبان مطرح نيست . . . ما اين اطلاع و قرينه را بايستي اين جا نگه داريم و بگوييم كه فعل خداوند به تعبير فلاسفه «تخصيص‏» پيدا مي‏كرد، به اين معنا كه رنگ آن محيط را مي‏گرفت و وقتي كه به سراغ پيامبر مي‏آمد فعل بي‏رنگ، بي‏قيد و بي‏شكل نبود .» شاهد و قرينه دومي كه ذكر مي‏كند اين است:

«ما حوادثي را در قرآن مي‏بينيم كه اين حوادث متعلق به زمان پيامبر صلي الله عليه و آله هستند . داستان تهمتي كه بر عايشه زدند، ماجراي ابولهب، جنگهايي كه براي پيامبر واقع شد و كثيري از حوادث دوران پيامبر صلي الله عليه و آله يا اتفاقات جزيي و نادري كه رخ مي‏داد از اين جمله‏اند . در زمان حيات پيامبر صلي الله عليه و آله مردم در مسائل عمومي و اجتماعي از پيامبر صلي الله عليه و آله راجع به هلال، ذوالقرنين و چيزهاي ديگر سؤال مي‏كردند و پاسخهاي آنها هم به اجمال و تفصيل در قرآن آمده است . . .» شاهد سومي كه مي‏آورد اين است:

«آنچه ما در محصول وحي پيامبر مي‏بينيم، با آنچه كه در حيات پيامبر صلي الله عليه و آله به طور خصوصي يا عمومي گذشته است‏بسيار نزديك، بلكه عجين است . اين چنين نبوده است كه چيزهايي از قبل آماده شده باشد . . . اين آموزه‏ها خيلي متناسب با حوادثي بود كه در حيات پيامبر رخ مي‏داد . . . رابطه پيامبر با قوم خودش رابطه ديالوگي بود .» شاهد چهارمي كه بر مدعاي خويش مي‏آورد اين است كه:

«. . . لغات غير عربي فراواني در آيات قرآني ديده مي‏شود اين لغات متجاوز از دويست لغت هستند و درست همان لغاتي هستند كه در محيط عربستان و در قبايل عرب آن روز جاري بودند . . .» شاهد پنجمي كه مي‏آورد اين است كه:

«كثيري از احكامي كه در قرآن بيان شده است - نظير احكام مربوط به بردگان و حجاب - با آنچه در جامعه عربي آن روز جاري بوده است، بسيار مشابهت دارد اصلا نوي ندارد و اگر هم دارد خيلي كم است . احكام جديد به زحمت‏به يك درصد مي‏رسد، نود و نه درصد آن، همان احكام جاري ميان اعراب بوده است . . .» شاهد ششمي كه از مقاله نويسنده محترم برمي‏آيد اين است كه:

«آنچه از مسائل تاريخي در قرآن آمده است، همان مسائل تاريخي است كه عربها با آن دست‏به گريبان بوده‏اند . از پيامبري به نام زرتشت در قرآن هيچ اسمي برده نشده است، ولي مثلا مجوس كه طايفه‏اي در ايران آن روز بودند و با اعراب ارتباط داشتند، يكي دوبار ذكري رفته است . عموم پيامبراني كه در قرآن از آنها ياد شده است، همان پيامبران بني‏اسرائيل هستند كه عربها كم و بيش با آنها آشنايي داشتند و داستانهايشان را مي‏دانستند و . . . در قرآن از آنچه در ديگر نواحي زمين مي‏گذرد و اديان و فرق و مكاتبي كه در نواحي ديگر زمين هست اصلا ذكري نرفته است . من اين مساله را قرينه‏اي مي‏گيرم بر آن تئوري انطباق و تناسب آيات با محيط آن روز عربستان .» نويسنده محترم پس از ذكر اين موارد مي‏گويد:

«حال شما اين داده‏ها را در دست‏بگيريد و پيش چشم بگذاريد و طرحي روي اينها بيفكنيد كه همه اينها را توضيح بدهد و بگويد چرا اينها به اين شكل است . معرفت طرحي ما اين چنين است كه قراين را كنار هم مي‏گذاريم و بر اساس قراين يك تئوري پيشنهاد مي‏كنيم .» مي‏توانيم در تمام اين موارد به اين صورت پاسخ دهيم كه:

«خدا خواسته است اين طور بشود و بين آنها هيچ نوع ربطي برقرار نكنيم و نگوييم از طرحي واحد پيروي مي‏كند . بر اين اساس قايل خواهيم بود به اين كه تك تك اين پديده‏ها خواست مستقيم خداوند بوده‏اند بر مبناي اين تلقي اگر خدا مي‏خواست و مصلحت مي‏ديد، قرآن را به زبان يوناني به دست عربها مي‏داد و . . .

اين يك نوع توضيح است كه هر يك از واقعيتها را مستقلا مستند به اراده باري مي‏كند و مصلحت‏خفيه‏اي هم در آن منظور مي‏كند كه عقل ما هم نمي‏رسد، اما خداوند آن را منظور كرده است . به گونه ديگري نيز مي‏توان تئوري‏پردازي كرد و آن اين است كه (با الهام از تئوري داروين درباره جانداران) چطور است كه ما در پديده وحي، سخن از تطابق با محيط بگوييم .(. . اين جا تئوري مورد قبول خود را كه در سابق آورديم، ذكر مي‏كند) من در «بسط تجربه نبوي‏» و بحث «ذاتي و عرضي در دين‏» درواقع از اين طرح دوم پيروي كرده‏ام، به اين معنا معتقد نيستم كه هر يك از اينها را خداوند جداگانه ارائه كرده و براي هر كدام مصلحتي داشته باشد كه شايد به عقل ما برسد و شايد نرسد .» نويسنده محترم بر اين تئوري آثار و لوازم مهمي را بار مي‏كند كه پس از نقد اصل تئوري، برخي از آنها را خواهيم آورد .

نقد و بررسي تئوري نويسنده محترم

سخن نويسنده محترم را تقريبا به صورت كافي و رسا - با اين كه قدري طولاني شد - آورده‏ايم تا هم خوانندگان محترم اصل نظريه و ادله و شواهد آن را در كنار نقدهايي كه بر آن مي‏شود در نزد خويش داشته و بهتر و آسانتر بتوانند به داوري و ارزيابي بپردازند و هم اين كه بر موارد نقص و كاستي آن بهتر بتوانيم انگشت‏بگذاريم . برخي نقدهايي كه بر اين تئوري قابل طرح است‏به قرار زير مي‏باشد:

1- نويسنده محترم هيچ دليل روشني ارائه نداده‏اند كه امثله و موارد مذكور، لزوما و يا ترجيحا بايد با تئوري ايشان (انطباق دستگاه وحي و نبوت با محيط) تبيين و توجيه شوند . موارد مذكور به هيچ وجه چنين چيزي را افاده نمي‏كنند; زيرا به راحتي مي‏توان اين موارد را بر اساس تئوري ديگري توجيه و تبيين كرد، اما بايد دانست كه تئوري ديگر همان چيزي نيست كه نويسنده محترم آن را آورده است; زيرا ظاهرا كسي نگفته است كه خداوند به صورت مستقيم و بر اساس مصالح خفيه تك تك اين موارد را جداگانه بدون منظور كردن طرح واحد و جامع، اراده كرده است . به گونه‏اي كه ممكن بود قرآن اصلا در قالب الفاظ و كلمات نباشد و يا در قالب الفاظ و كلمات عربي نباشد و يا رابطه ديالوگي ميان پيامبر و مردم برقرار نباشد و پيامبر كاري به سؤالات و مجهولات و نيز عادات و آداب آنها نداشته باشد، اما بر اساس مصالح خفيه خلاف آن شده است . متاسفانه نويسنده محترم نظريه مخالفين خود را به گونه‏اي موهون و سست‏بيان كرده‏اند كه ضعف و سستي آنها براي همگان آشكار باشد . با اين كه رعايت صداقت و امانت در نقل ايجاب مي‏كند كه نظريات ديگران را به بهترين شكل ممكن توجيه و نقل كنيم .

باري، تئوري ديگر اين است كه خداوند بر اساس اصل هدايت عامه و صفت‏حكمت و رحمت‏خويش اراده كرده است كه هر موجودي را براي رسيدن به غايت كمالي خويش هدايت كند . اين نيروي هدايتگر را در جمادات و نباتات و انسانها مي‏توان از راه تحقيق و مطالعه بدست آورد . وجود غرايز و نيز ادراكات حسي، خيالي و عقلي و نيروي تعقل، تفكر و استدلال و نيز گرايشهاي معنوي و اخلاقي در انسان مؤيد همين مدعا است، اما به دليل اين كه اين هدايتها براي رسيدن انسان به غايت كمالي خويش كافي و وافي نبود، همان اصل هدايتگري و رحمت و حكمت الهي ايجاب مي‏كرده است كه از آغاز آفرينش انسان، او را از راه ديگري هدايت كند كه همان راه وحي و نبوت است . فرستادن سلسله انبيا و نزول وحي و شريعت در همين راستا بوده است .

همين اصل (هدايتگري و حكمت و رحمت الهي) ايجاب مي‏كرده است كه آموزه‏هاي وحي و تعليمات انبيا كه براي هدايت و سعادت بشر است‏به گونه‏اي مطرح شود كه به بهترين نحو اين هدف را تامين كند . لازمه آن اين است كه در قالب الفاظ و كلمات درآيد، آن هم الفاظ و كلماتي كه مطابق با عرف آن جامعه كه مخاطب مستقيم آن پيامها و آموزه‏ها است . و نيز به سؤالات و مجهولات جامعه پاسخ دهد و از مثالها و داستانها و جرياناتي در رساندن آن مفاهيم و پيامها استفاده كند كه مانوس آنها و متداول ميان آنها است . با عادات و آدابي كه مغايرت و منافاتي با آن آموزه‏ها ندارد به مخالفت و ستيزه برنخيزد و . . . به نظر ما با اين طرح مي‏توان همه آن موارد و مثالها را به راحتي توجيه كرد .

اگر گفته شود كه معناي انطباق با محيط همين است و يا حداقل اين تئوري نيز نوعي انطباق با محيط را مي‏پذيرد مي‏گوييم اين معنا هر چند مورد قبول است، اما لوازمي كه نويسنده محترم بر تئوري انطباق با محيط بار مي‏كند به هيچ وجه بار نخواهد شد; (مانند اين كه وحي تابع پيامبر است نه به عكس، يا وحي فرآورده رسول صلي الله عليه و آله است، يا پيامبر صلي الله عليه و آله شارع و مقنن احكام و شريعت‏بوده است، يا احكام پيامبر تابع عرف و عادات آن زمان بوده است و براي زمانها و جوامع ديگر قابل تعميم و تسري نيست و يا انكار ماوراءالطبيعي بودن وحي و) . . .

قرآن كريم مي‏فرمايد:

«ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم‏» (3)

يعني: ما هيچ پيامبري را نفرستاديم مگر به زبان قوم خويش با آنها سخن مي‏گفت تا براي مردم بيان كند .

در سوره زخرف آمده است:

«والكتاب المبين، انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و انه في ام الكتاب لدينا لعلي حكيم‏» (4)

يعني: قسم به كتاب مبين، ما آن را عربي قرار داديم تا شما آن را فهم و درك كنيد و آن در ام‏الكتاب (لوح محفوظ) نزد ما بلندپايه و استوار است .

و يا در سوره مريم آمده است «فانما يسرناه بلسانك لتبشر به المتقين و تنذر به قوما لدا» (5)

يعني: همانا ما قرآن را بر زبان تو آسان ساختيم تا پرهيزگاران را به وسيله آن بشارت دهي و دشمنان سرسخت را با آن انذار كني .

از اين آيات و امثال آن، (6) استفاده مي‏شود كه حقيقت قرآن در عالم علوي است و از دسترس بشر عادي خارج است و خداوند براي اين كه بشر عادي آن را فهم و درك كند آن را در قالب الفاظ و كلمات آن هم به زبان عربي فصيح و روشن قرار داده است . بنابراين اگر منظور از تطابق و تناسب با محيط همين معنا است، پذيرش آن هيچ اشكالي ايجاد نمي‏كند و البته آن لوازمي كه نويسنده بر آن بار كرده است‏بار نخواهد شد، ولي اگر منظور از اين ادعا اين است كه آموزه‏ها و تعليمات وحي در حد و اندازه و متناسب و متطابق با عرف آن جامعه بوده است (چنان كه از برخي از عبارات نويسنده برمي‏آيد) به هيچ وجه چنين نكته‏اي استفاده نمي‏شود بلكه با دقت در آيات پيشين خلاف آن استفاده مي‏شود; زيرا از آن آيات استفاده مي‏شودهمان حقايق و معارف علوي كه دور از دسترس بشر بوده است در قالب الفاظ و كلمات بشر تنزل يافته است . نه اين كه آن حقايق به كناري افكنده شد و مطالب ديگري در حد و اندازه و مطابق با عرف آن جامعه به پيامبر القا شد .

در مورد اين كه نويسنده محترم مي‏گويد: رابطه ميان پيامبر صلي الله عليه و آله و مردم، رابطه ديالوگي بوده است و آنها از پيامبر چيزي مي‏پرسيدند و او جواب مي‏دهد، دوباره مي‏پرسيدند باز پيامبر جواب مي‏داد، بايد گفت صرف نظر از نكته پيشين (پيامبر نمي‏توانست نسبت‏به پرسشها و مجهولات مردم خويش بي‏تفاوت باشد و رسالت او ايجاب مي‏كرده است آنچه را مردم از او مي‏پرسند، چه با انگيزه درك برخي از معارف و چه با انگيزه اثبات صدق و حقانيت دعواي نبوت او به آنها پاسخ درست دهد و اين امر به معناي تطابق وحي و آموزه‏هاي آن با محيط به آن معنايي كه نويسنده محترم اراده كرده است نيست) همه مطالبي كه قرآن و پيامبر مطرح كرده‏اند از اين قبيل نيست . چنان كه در مطالب بعدي به آن اشاره خواهيم كرد .

2- بر تئوري نويسنده محترم (تناسب و تطابق وحي و شريعت‏با محيط) موارد نقض فراواني از كتاب و سنت مي‏توان يافت كه هر يك از آنها براي ابطال اين تئوري كافي است .

آيا معارف بلندي كه قرآن درباره عالم پس از مرگ (برزخ و حشر و قيامت و بهشت و جهنم و مقامات و درجات بهشت و دركات جهنم و تجسم اعمال و) . . . مطرح كرده است‏با اين تئوري سازگاري دارد؟ آيا معارف مهمي كه قرآن در باب عوالم غيب و ملكوت (خزائن و مفاتح غيب و فرشتگان و رسالت و ماموريت آنها و تنزل يافتگي عالم طبيعت از ماوراي طبيعت و عرش و كرسي و) . . . و يا معارف بلند و والايي كه در باب خداشناسي و صفات و اسماي حسناي ذات حق و رابطه خدا با جهان در قرآن آمده است و يا داستانها و جريانات متعددي كه در قرآن كريم آمده است ناقض اين تئوري نيست؟

آيا آموزه‏هاي فراواني كه در شريعت اسلام (قرآن و سنت) در باب فضائل و رذايل اخلاقي و آداب و سنن فردي و اجتماعي آمده است آموزه‏هايي كه مجلدات زيادي از كتب روايي و تاريخي را به خود اختصاص داده است مطابق و مناسب با محيط شبه جزيره حجاز جاهلي مي‏باشد؟ آيا اطلاعات و دانشهاي فراواني كه قرآن در باب كيهان‏شناسي و انسان شناسي و طبيعت‏شناسي مطرح كرده است‏سنخيتي با دانشهاي آن محيط و روزگار دارد؟ آيا احكام وسيع عبادي و بهداشتي و اجتماعي و حقوقي و قضايي كه در اسلام وجود دارد نشانه روشني از تطابق با محيط و رنگ پذيري از محيط دارد؟ آيا مباحث كلامي و فلسفي و عرفاني مطروحه در قرآن و نهج البلاغه و كتب روايي ما متناسب و مطابق با محيط اجتماعي و عقايد كلامي و فلسفي آن زمان مي‏باشد؟ آيا دستورها و توصيه هاي فراوان اسلام در باب طلب علم با نفي همه محدوديتها در اين رابطه يعني نفي محدوديت مكاني «اطلبو العلم ولوكان بالصين‏» و نفي محدوديت زماني «اطلبوا العلم من المهد الي اللحد» و طبق برخي از نقلها نفي محدوديت از نظر جنسيت «طلب العلم فريضة علي كل مسلم و مسلمة‏» و نفي محدوديت از جهت كافر و مؤمن بودن معلم «خذوا الحكمة و لو من اهل الشرك‏» و يا «انظر الي ما قال و لاتنظر الي من قال‏» و چنانكه از برخي از روايات بالا استفاده مي‏شود نفي محدوديت از جهت رشته و موضوع علمي و نيز اصل فريضه دانستن علم و فضيلت علما و دانشمندان و مجالست‏با آنها و فضيلت نگاه به چهره و درب خانه آنها و نيز آيات و روايات فراوان در باب فضيلت عقل و تعقل و تفكر كه براي هر ناظر منصفي خيره كننده و شگفت آور است و اين همه دعوت به اقامه استدلال و برهان و پرهيز از لغزشگاههاي فكري; مانند تقليد كوركورانه و هواپرستي و پيروي از ظن و گمان و شتابزدگي در اظهار نظر و داوري و . . . اصلا هيچ سنخيتي با محيط بسته و رشد نايافته آن جا نداشته است .

آيا مي‏توان گفت اين همه دستورهاي اسلام در باب مسائل بهداشتي مانند تاكيدات فراوان درباره وضو و غسل - اعم از واجب و مستحب - شستن دست، پيش و پس از غذا و شستن ميوه‏جات قبل از خوردن آن و دستور به استحمام و يا پرهيز از ماكولات و مشروبات غير بهداشتي و غير طيب و آن همه احكام در باب اطعمه و اشربه و نيز توصيه فراوان به نظيف نگه داشتن بدن و لباس و استعمال بوي خوش . . . متناسب با محيط جاهلي حجاز بوده است؟ !

آيا مي‏توان اين همه سفارشهاي اسلام درباره زن و منزلت و شخصيت و حقوق او را كه هيچ سنخيتي با عرف و فرهنگ آن جامعه جاهلي نداشته است، بر اساس انطباق وحي و شريعت‏با محيط دانست؟

نكته بسيار مهم در اين جا اين است كه نه تنها بسياري از تعليمات و دستورهاي اسلام متناسب و مطابق با عرف و فرهنگ و آداب و سنن آن جامعه نبوده است‏بلكه در بسياري از موارد دقيقا نقطه مقابل آن بوده است . اسلام در موارد فراواني با باورها و ارزشهاي آن ديار به مبارزه جدي و بي‏امان دست زده است كه به برخي از نمونه‏هاي آن اشاره مي‏كنيم:

الف) مبارزه با بت پرستي و شرك

مي‏دانيم كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به تبعيت از وحي و قرآن به مبارزه بي‏امان با بت‏پرستي و شرك برخاسته بود . يكي از مهمترين عوامل كارشكني و ضديت مشركان بويژه سران آنها همين امر بوده است . براي منصرف ساختن پيامبر صلي الله عليه و آله از اين امر به هر تهديد و تطميعي دست زدند، اما كاري از پيش نبردند قرآن كريم در اين رابطه مي‏فرمايد: «ودوا لو تدهن فيدهنون‏» (7) ; يعني: آنها دوست دارند كه تو سازش كني و نرمش نشان دهي تا آنها نيز سازش و نرمش نشان دهند . جالبتر اين كه خداوند در قرآن در يك بيان اخطاري به پيامبر مي‏فرمايد: «و لولا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا اذا لاذقناك ضعف الحيوة وضعف الممات ثم لا تجدلك علينا نصيرا» ; (8) يعني: اگر ما تو را ثابت قدم نمي‏ساختيم نزديك بود اندكي به آنان تمايل پيدا كني . اگر چنين مي‏كردي، ما دو برابر مجازات (مشركان) در زندگي دنيا و دو برابر (مجازات آنها) را بعد از مرگ، به تو مي‏چشانديم، سپس در برابر ما، ياوري براي خود نمي‏يافتي .

از اين آيات به خوبي برمي‏آيد كه پيامبر جدا ماموريت داشت علي‏رغم اقتضائات و انتظارهاي محيط به مبارزه بي‏امان عليه اعتقادات فاسد جامعه بپاخيزد و ذره‏اي از آموزه‏هاي وحياني كوتاه نيايد .

ب) مبارزه با رباخواري

مي‏دانيم يكي از عادات زشت و غلط جاهلي رباخواري آن هم به چند برابر وام پرداخت‏شده بوده است . آيات قرآن شديدا با اين عادت غلط و سنت ناروا به مبارزه برخاسته است . قرآن كريم به صراحت مي‏فرمايد: «احل الله البيع و حرم الربوا» (9) ; يعني: خداوند خريد و فروش را حلال و ربا را حرام كرده است . و يا مي‏فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا اتقوالله و ذروا ما بقي من الربوا ان كنتم مؤمنين فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من الله و رسوله و ان تبتم فلكم رؤوس اموالكم لاتظلمون و لاتظلمون . . .» ; (10) يعني: اي كساني كه ايمان آورده‏ايد از خدا بترسيد و آنچه از مطالبات ربا باقي مانده، رها كنيد، اگر ايمان داريد . اگر چنين نمي‏كنيد بدانيد خدا و رسولش با شما پيكار خواهند كرد و اگر توبه كنيد سرمايه‏هاي شما از آن شما است . نه ستم مي‏كنيد و نه بر شما ستم وارد مي‏شود .

ج) مبارزه با كشتن و زنده به گور كردن دختران

يكي ديگر از عادات بسيار خشن و قساوت آميز، در آن زمان كشتن و زنده به گور كردن دختران يا به خاطر نگراني و ترس از فقر اقتصادي و يا به خاطر ننگ و عار اجتماعي بوده است . اسلام و پيامبر صلي الله عليه و آله شديدا با اين تفكر منحط و غلط به مبارزه برخاستند . قرآن مي‏فرمايد: «لا تقتلوا اولادكم خشية املاق نحن نرزقهم و اياكم ان قتلهم كان خطاء كبيرا . . .» (11)

يعني: فرزندانتان را از ترس فقر نكشيد . ما آنها و شما را روزي مي‏دهيم . مسلما كشتن آنها گناه بزرگي است .

و يا در جايي به انگيزه تخطئه فرهنگ عرب جاهلي مي‏فرمايد:

«و اذا بشر احدهم بالانثي ظل وجهه مسودا و هو كظيم يتواري من القوم من سوء مابشر به ايمسكه علي هون ام يدسه في التراب الاساء ما يحكمون‏» ; (12) يعني: هرگاه به يكي از آنها بشارت دهند دختر نصيب تو شده است چهره‏اش از فرط ناراحتي و خشم، سياه مي‏گردد و از قوم و قبيله خود متواري مي‏گردد (و با خود فكر مي‏كند كه) آيا او را با قبول ننگ و عار نگهدارد يا در خاك پنهانش كند، آگاه باشيد كه بد حكم مي‏كنند .

د) مبارزه با فحشا

يكي از كارهاي غلط در زمان جاهليت ارتكاب فحشا و فساد بوده است . داستانهاي زيادي در تاريخ آمده است كه حاكي از رواج فحشا و فساد در ميان آنها است، قرآن كريم در خطاب به آنها مي‏فرمايد: «لا تقربوا الزنا انه كان فاحشة وساء سبيلا» ; (13) يعني: نزديك زنا نشويد كه بسيار زشت و بد راهي است . و يا مي‏فرمايد: «و لا تقربوا الفواحش ماظهر و مابطن‏» ; (14) يعني: نزديك كارهاي زشت و فحشا نشويد چه آشكار و چه پنهان . و يا مي‏فرمايد: «قل انما حرم ربي الفواحش ماظهر منها و ما بطن‏» ; (15) يعني: بگو همانا پروردگارم فواحش را حرام كرده است چه آشكارا و چه پنهان .

ه) قتل نفس

آدمكشي و خونريزي و جدالهاي خونين حتي به بهانه‏هاي جزيي و پيش پا افتاده، يكي ديگر از عادات ناپسند آن زمان بوده است . پيامبر و قرآن شديدا از آن نهي كردند و در برقراري روح اخوت و صميميت و همدلي ميان آنها نقش مؤثري داشتند .

قرآن كريم در جاهاي مختلف از اين عادات غلط، آنها را نهي و نكوهش كرده است; مثلا مي‏فرمايد: «و لا تقتلوا النفس التي حرم الله الا بالحق‏» ; (16) يعني: انساني كه خداوند محترم شمرده به قتل نرسانيد مگر بحق (و از روي استحقاق .) عين همين آيه در سوره اسرا نيز آمده است (17) و يا مي‏فرمايد: «لا تقتلوا انفسكم ان الله كان بكم رحيما . . .» ; (18) يعني: دست‏به كشتن همديگر نزنيد خداوند نسبت‏به شما مهربان است و هر كس اين عمل را از روي تجاوز و ستم انجام دهد به زودي او را در آتشي وارد خواهيم ساخت و اين كار براي خدا آسان است .

و) مبارزه با باورهاي غلط در باره زن

در شبه جزيره عربستان مانند نقاط ديگر آن روز مردم نگاه وهن‏آلود و تحقيرآميزي نسبت‏به جنس زن داشتند . زن را در حد و اندازه يك انسان نمي‏ديدند و در امر زناشويي و اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي براي او استقلال و اعتباري قائل نبودند . او را مالك دسترنج‏خويش نمي‏دانستند . سهمي براي او در ارث قائل نبودند . در يك كلام زن را در آفرينش طفيل وجود مرد، مي‏دانستند، اما اسلام شديدا با همه اين باورهاي غلط به مبارزه برخاست . ملاك برتري را تقوي و علم و ايمان و عمل صالح دانست نه جنسيت . قرآن مي‏فرمايد: «من عمل صالحا من ذكر او انثي و هو مؤمن فلنحيينه حيوة طيبة . . .» ، (19) يعني: هر كس كار شايسته‏اي انجام دهد، خواه مرد باشد يا زن، در حالي كه مؤمن است او را به حياتي پاك زنده مي‏داريم و پاداش آن را به بهترين اعمالي كه انجام مي‏دادند خواهيم داد . و يا مي‏فرمايد: «يا ايهاالناس انا خلقناكم من ذكر و انثي . . .» ; (20) يعني: اي مردم ما شما را از يك مرد و زن آفريديم . . . گرامي‏ترين شما نزد خدا باتقوي‏ترين شماست، خداوند دانا و آگاه است . (21)

درباره استقلال مالي و اقتصادي زن مي‏فرمايد: «للرجال نصيب مما اكتسبوا و للنساء نصيب مما اكتسبن‏» ; (22) يعني: مردان نصيبي از آنچه بدست مي‏آورند و زنان نيز نصيبي از آنچه بدست مي‏آورند دارند .

و يا در مورد ارث بردن زن مي‏فرمايد «للرجال نصيب مما ترك الوالدان و الاقربون و للنساء نصيب مما ترك الوالدان و الاقربون مما قل منه اوكثر نصيبا مفروضا» ; (23) يعني: براي مردان از آنچه كه پدر و مادر و خويشاوندان از خود به جاي مي‏گذارند، سهمي است و براي زنان نيز از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان از خود بر جاي مي‏گذارند سهمي است . خواه آن مال كم باشد يا زياد، تعيين‏شده و پرداختني .

علامه طباطبايي در ذيل اين آيه مي‏فرمايد:

«اين آيه سنت و شيوه جديدي را در باب ارث تشريع كرده است كه با اذهان مردم مالوف نبوده است‏حكم ارث در اسلام پيش از اسلام معهود نبوده است عادات و رسوم بر اين بوده است كه عده‏اي از وراث را از حق ارث محروم مي‏دانستند و اين عادت به منزله طبيعت ثانويه آنها شده بود و با شنيدن خلاف آن عواطف آنها تحريك مي‏شد .» (24)

ز) مبارزه با انكار معاد و اعتقاد به انحصار حيات در حيات دنيوي

مشركان و بت‏پرستان شبه جزيره حجاز، منكر حيات پس از مرگ و عالم برزخ و آخرت بوده‏اند . قرآن به صراحت‏با اين عقيده به مبارزه برخاست . قرآن كريم مي‏فرمايد: «قالوا ا اذا اضللنا في الارض ائنا لفي خلق جديد بل هم بلقاء ربهم كافرون قل يتوفاكم ملك الموت الذي وكل بكم . . .» ; (25) يعني: گفتند هنگامي كه ما (مرديم و) در زمين گم شديم آفرينش تازه‏اي خواهيم يافت؟ ! ولي آنان لقاي پروردگارشان را انكار مي‏كنند . بگو: فرشته مرگ كه بر شما مامور شده شما را مي‏گيرد و سپس شما را به سوي پروردگارتان بازمي‏گرداند . و يا مي‏فرمايد: «و ضرب لنا مثلا و نسي خلقه قال من يحيي العظام و هي رميم . . .» ; (26) يعني: براي ما مثالي زد و آفرينش خود را فراموش كرد و گفت: چه كسي اين استخوانها را زنده مي‏كند در حالي كه پوسيده است؟ ! بگو همان كسي آن را زنده مي‏كند كه نخستين بار آن را آفريد و او به هر مخلوقي داناست . . . آيا كسي كه آسمانها و زمين را آفريد، نمي‏تواند همانند آنان را بيافريند؟ آري (مي‏تواند) و او آفريدگار داناست . (27)

ح) مبارزه با اعتقاد به تثليث (سه خدايي: اب و ابن و روح‏القدس) و ابن الله دانستن حضرت مسيح

اين اعتقاد در ميان مسيحيان آن سامان مانند مسيحيان نقاط ديگر رايج‏بود . قرآن در موارد متعددي با اين افكار نيز شديدا به مبارزه برخاست، تا آن جا كه آنها را به مباهله دعوت كرد . (28)

ط) مبارزه با برخي از عادات غلط در نكاح

مثلا اسلام نكاح شغار را باطل اعلام كرده است . نكاح شغار يكي از مظاهر اختيارداري مطلق پدران نسبت‏به دختران در اهليت‏بود . نكاح شغار يعني معاوضه كردن دختران . دو نفر كه دو دختر به سن ازدواج رسيده در خانه داشتند با يكديگر معاوضه مي‏كردند به اين ترتيب كه هر يك از دو دختر، مهر آن ديگري به شمار مي‏رفت و به پدر او تعلق مي‏گرفت . اسلام اين رسم را منسوخ كرد . (29)

باز يكي ديگر از رسمهاي جاهليت در باب نكاح كه اسلام آن را منسوخ اعلام كرد، اختيار مطلق پدران و برادران نسبت‏به زنان در امر ازدواج بود . در جاهليت پدران و برادران، در انتخاب همسر براي دختران و يا خواهران خود براي خود اختيار مطلق قائل بودند و دختر و يا خواهر حق هيچگونه اظهارنظر و انتخاب را در امر ازدواج نداشت . كار اين اختيار مطلق به آن جا كشيده بود كه پدران به خود حق مي‏دادند دختراني را كه هنوز از مادر متولد نشده‏اند از پيش به عقد مرد ديگري درآورند كه هر وقت متولد شد و بزرگ شد آن مرد حق داشته باشد آن دختر را براي خود بداند . (30)

باز از رسمهاي غلط جاهلي اين بود كه مهريه را از آن پدر مي‏دانستند نه دختر و به همين خاطر تصميم‏گيري درباره آن و چند و چون آن را حق مطلق پدر مي‏دانستند . اسلام اين رسم را ملغا اعلام كرد و مهريه را از آن دختر دانست و هرگونه تصميم‏گيري درباره آن را به دختر واگذار كرد .

در پايان اين بحث توجه به اين نكته ضروري است ترسيمي كه حضرت علي عليه السلام در نهج‏البلاغه از زمان جاهليت و محيط حجاز در اوان بعثت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله دارد اگر با جامعه و امتي كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله پس از سالها رنج و مرارت در همان محيط ساخته است مقايسه شود مشخص مي‏شود كه تفاوت ميان اين دو جامعه به حدي است كه مجالي براي تئوري انطباق وحي و شريعت‏با محيط باقي نمي‏گذارد . حضرت در اين رابطه مي‏فرمايد:

خداوند پيامبر اسلام، حضرت محمد صلي الله عليه و آله را هشداردهنده جهانيان مبعوث فرمود تا امين و پاسدار وحي الهي باشد . آنگاه كه شما ملت عرب بدترين دين را داشتيد و در بدترين خانه زندگي مي‏كرديد، ميان غارها، سنگهاي خشن و مارهاي سمي خطرناك فاقد شنوايي، به سر مي‏برديد، آبهاي آلوده مي‏نوشيديد و غذاهاي ناگوار مي‏خورديد، خون يكديگر را به ناحق مي‏ريختيد و پيوند خويشاوندي را مي‏بريديد، بتها ميان شما پرستش مي‏شد و مفاسد و گناهان شما را فرا گرفته بود . (31)

خدا پيامبر اسلام را زماني فرستاد كه مردم در فتنه‏ها گرفتار شده، رشته‏هاي دين پاره شده و ستونهاي ايمان و يقين ناپايدار بود، در اصول دين اختلاف داشتند و امور مردم پراكنده بود، راه رهايي دشوار و پناهگاهي وجود نداشت، چراغ هدايت‏بي‏نور و كوردلي همگان را فرا گرفته بود، خداي رحمان معصيت مي‏شد و شيطان ياري مي‏گرديد، ايمان بدون ياور مانده و ستونهاي آن ويران گرديده و نشانه‏هاي آن انكار شده، راه‏هاي آن ويران و جاده‏هاي آن كهنه و فراموش گرديده بود . مردم جاهلي، شيطان را اطاعت مي‏كردند و به راه‏هاي او مي‏رفتند و در آبشخور شيطان سيراب مي‏شدند . . . . فتنه‏ها، مردم را لگدمال كرده و با سم‏هاي محكم خود نابودشان كرده و پابرجا ايستاده بود . اما مردم حيران و سرگردان، بي‏خبر و فريب‏خورده، در كنار خانه (كعبه) و بدترين همسايگان (بت‏پرستان) زندگي مي‏كردند . خواب آنها بيداري و سرمه چشم آنها اشك بود، در سرزميني كه دانشمند آن لب فرو بسته و جاهل گرامي بود . (32)

. . . شهرهايي به وجود او (حضرت محمد) روشن گشت پس از آن كه گمراهي وحشتناكي همه جا را فرا گرفته بود و جهل و ناداني بر انديشه‏ها غالب و قساوت و سنگدلي بر دلها مسلط بود و مردم حرام را حلال مي‏شمردند و دانشمندان را تحقير مي‏كردند و جداي از دين الهي زندگي مي‏كردند و در حال كفر و بي‏ديني جان مي‏سپردند . (33)

ممكن است در مورد اين اشكال اخير (يعني مبارزه جدي و بي امان اسلام با بسياري از باورها و ارزشهاي جاهلي) گفته شود كه صاحب تئوري فوق، منكر آن نيست و لذا اين سخن، نقضي بر اين تئوري به حساب نمي‏آيد، زيرا مراد ايشان از انطباق با محيط اين نيست كه لزوما داده‏هاي وحي و نبوت، مؤيد و موافق باورها و ارزشهايي است كه در آن زمان و جامعه رايج‏بوده است، بلكه مراد ايشان اين است كه آموزه‏ها و داده‏هاي وحي و نبوت، در حول و حوش همان چيزهايي بوده است كه در آنجا مطرح بود، اعم از اينكه برخورد با آنها به شكل تاييدي بوده باشد يا تكذيبي .

در پاسخ اين نكته مي‏گوييم چنين نيست زيرا اولا: از عبارات نويسنده محترم استظهار مي‏شود كه مراد ايشان از انطباق، چيزي است كه مستلزم نوعي همرنگي و همنوايي و همساني با آن چيزهايي است كه در آن محيط جاري بوده است مانند استناد به عربي بودن (نه يوناني بودن) وحي و شريعت و نيز بهره‏گيري وحي و نبوت از واژه‏هاي فراوان غير عربي، به پيروي از آنچه كه در محاورات عرفي آن روز رايج‏بوده است و نيز تاكيد بر اينكه هر پيامبري بناچار مي‏بايست از همان مفاهيمي استفاده كند كه در جامعه، جاري بوده است همانگونه كه مي‏بايست از همان ابزار جنگي رايج در آن زمان استفاده كند و يا تاكيد بر اينكه نود ونه درصد از احكام اسلام همان احكام جاري در ميان اعراب بوده و مشابهت‏با آنها دارد و احكام نويي در اسلام نيست! و اگر هم باشد خيلي كم است، و نيز تصريح بر اينكه وضع احكام در اسلام در چارچوب عرف آن جامعه بوده است و يا همانند دانستن تئوري خويش با تئوري داروين در انطباق جانداران با محيط، و نيز برخي از لوازمي كه بر تئوري خويش بار كرده است مانند اينكه وحي و نبوت تابع پيامبر و پيامبر هم تابع محيط بوده است و يا تاكيد فراوان بر اينكه احكام اسلام موقتي و عصري است و رنگ و بوي همان محيط را دارد و براي محيطهاي ديگر، كارايي ندارد .

ثانيا: سعه و ضيق يك تئوري وابسته به شواهد و قراين و نيز لوازم و پيامدهايي است كه براي آن منظور شده است، اعم از اينكه صاحب آن تئوري توجه كافي به آن پيدا كرده باشد يا نه؟

روح تئوري انطباق وحي و نبوت با محيط اين است كه وحي و نبوت نمي‏تواند خود را از چنگ شرايط و مقتضيات حاكم بر زمانه و جامعه رها سازد و از فراز زمانه و جامعه آموزه‏هايي ارائه دهد . اگر چنين است چگونه وحي مي‏تواند بر خلاف همه مقتضيات و شرايط و ساز و كارهاي محيطي به جنگ و مبارزه بي امان و آشتي ناپذير عليه عادات و عقايد و فرهنگ محيط برخيزد تا آنجا كه همه حيثيت و توان خويش را در پاي اين مبارزه بگذارد و به جهاد خونين و هجرت و آوارگي و محروميتهاي فراوان تن در دهد و منفوريت و مبغوضيت جامعه را بر خويش آسان سازد و در مقابل، بر آموزه‏هايي پاي فشارد كه اصلا در قاموس آن زمانه و جامعه جايي نداشته است .

3- نويسنده محترم مي‏گويد:

«كثيري از احكام كه در قرآن بيان شده است‏با آنچه كه در جامعه عربي آن روز جاري بوده است، بسيار مشابهت دارد . . . .» و در باره مسائل تاريخي مي‏گويد:

«آنچه از مسائل تاريخي در قرآن آمده است همان مسائل تاريخي است كه عربها با آن دست‏به گريبان بوده‏اند . . .» در اين رابطه بايد گفت: اولا اين كه به صراحت اظهار مي‏داريد برخي از احكام اسلام و قرآن مطابق و مناسب آن محيط نبوده بلكه نقض آن چيزي بوده است كه در ميان آنان رايج‏بوده است مانند حرمت ربا و رشوه و وضع ارث براي زن و . . . خود اعتراف به يافتن موارد نقض و ابطال تئوري مورد ادعاي شما است . همان طور كه خود مي‏دانيد ويژگي تئوريهاي علمي، ابطال‏پذيري آنها است; يعني اگر موارد نقض پيدا شوند باعث ابطال تئوري مي‏شوند; مثلا اگر ما بتوانيم در پديده‏هاي زيستي و در ميان جانداران، به مواردي دسترسي پيدا كنيم كه برخي از جانداران خاصيت انطباق با محيط را ندارند و در عين حال به حيات خود ادامه مي‏دهند همين مقدار باعث نقض و ابطال تئوري انطباق جانداران با محيط (تئوري داروين) خواهد بود .

ثانيا در مسائل تاريخي قرآن كريم به داستانهايي اشاره كرده است كه يا اصلا در ميان آن مردم مطرح نبوده است و يا به شكل ناقص و يا غلط مطرح بوده است . به همين خاطر قرآن كريم به دنبال ذكر برخي از داستانها مانند داستان حضرت نوح عليه السلام مي‏فرمايد: «تلك من انباء الغيب نوحيها اليك ما كنت تعلمها انت و لا قومك من قبل هذا . . .» ; (34) يعني: اين ها از خبرهاي غيب است كه به تو (اي پيامبر) وحي مي‏كنيم نه تو و نه قومت اينها را پيش از اين نمي‏دانستيد . . . .

و يا بعد از ذكر داستان حضرت مريم عليها السلام مي‏فرمايد: «ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك . . .» ; (35) يعني: اين از خبرهاي غيبي است كه به تو وحي مي‏كنيم .

از همه اينها گذشته ذكر آن همه موارد از تعاليم ديني كه اصلا متناسب و مطابق با محيط نبوده بلكه فراتر از آن و حتي مخالف و مغاير آن بوده است‏خود گواه كافي بر بطلان تئوري انطباق با محيط نيست؟ ! مگر تعاليم ديني در مسائل تاريخي و يا احكام اجتماعي خلاصه مي‏شود؟ ! آيا مسائل اعتقادي، كلامي، فلسفي، اخلاقي و . . . كه در قرآن و سنت‏بيان شده است جزء مسائل ديني نيست؟ !

از اين گذشته صرف تاييد پاره‏اي از احكام عبادي و يا اجتماعي مانند اصل نماز، زكات، روزه، حج و يا عقودي مانند خريد و فروش، هبه، اجاره، عاريه، مضاربه، مزارعه و . . . دليل بر انطباق وحي و شريعت‏با محيط نيست (به آن معنايي كه نويسنده محترم مدعي آن است) ; زيرا اولا تعدادي از اينها برگرفته از تعاليم انبيا و شرايع الهي پيشين است; يعني اسلام بسياري از تعاليم آنها را تاييد و تصديق نمود و به رسميت‏شناخت و ثانيا بسياري از امور مي‏تواند مبناي عقلي و يا عقلايي داشته باشد; (مانند عقود و قراردادهاي اجتماعي) و تاييد اسلام به معناي انطباق و شريعت‏با محيط نيست‏بلكه به معناي تاييد امور عقلي و عقلايي است . به همين خاطر اسلام همه آداب و سنتهاي جامعه عرب را امضا و تاييد نكرد بلكه چنان كه قبلا به مواردي اشاره كرده‏ايم با بسياري از آنها رسما به مبارزه برخاسته، همين امر نشان‏دهنده اين است كه تاييد و تكذيب و اثبات و ابطال اسلام نسبت‏به عادات و آداب و احكام آن جامعه كاملا با چشم باز و حساب‏شده و گزينشي بوده است و هيچ ربطي به انطباق با محيط نداشته است .

نقد و بررسي آثار و لوازم تئوري انطباق شريعت‏با محيط

همان گونه كه قبلا اشاره كرديم نويسنده، آثار و لوازم بسيار مهمي را بر تئوري خود بار كرده است كه هر يك جداگانه نياز به نقد و بررسي دارد . ما در اين جا به پاره‏اي از آنها اشاره مي‏كنيم .

1- يكي از آثار و لوازمي كه نويسنده محترم بر تئوري خود بار كرده است اين است كه آموزه‏هاو احكام شريعت اسلام موقتي است نه جاودانه و هميشگي; زيرا اين آموزه‏ها و احكام بر اساس تئوري انطباق با محيط، متناسب با محيط و جامعه زمان صدر اسلام بوده است نه متناسب با همه محيطها و جوامع . قهرا با تغيير و تحول شرايط محيط، آموزه‏ها و احكام نيز بايد متناسب با آن تغيير كند . در اين رابطه مي‏نويسد:

«در احكام ديني ما عرف جامعه پيغمبر صلي الله عليه و آله خيلي جدي گرفته شده است . ما هيچ دليلي نداريم كه بگوييم عرف جامعه پيغمبر بهترين عرف ممكن در تاريخ بوده است . بالاخره چاره‏اي غير از اين نبود كه يك عرف را مبنا بگيرند و راجع به آن عرف، حكمي صادر كنند و آن را الگوي ديگران قرار دهند، اما اين دليل نمي‏شود كه آن عرف، بهترين عرف بوده يا بهترين مقررات در آن عرف جاري بوده است، يا بهترين تئوريهاي علمي در ميان آنها رايج‏بوده است . ابدا چنين نيست! هر پيغمبري در محيطي ظهور مي‏كرد، همان طور كه با شمشير جنگ مي‏كرد نه با توپ و تانك، با همان مفاهيمي كه در جامعه جاري بود، كار خود را به پيش مي‏برد و نمي‏توانست مفاهيمي را كه هنوز نيامده است از خود اختراع كند و به مردم بياموزد و يا از مردم بخواهد كه از آن مفاهيم نيامده استفاده كنند . از اين رو احكام فقهي قطعا چنينند، موقت هستند، مگر اينكه خلافش ثابت‏بشود تمام احكام فقهي اسلام، موقتند و متعلق به جامعه پيامبر و جوامعي كه شبيه به آن جامعه هستند، مگر اين كه خلافش ثابت‏بشود . به طوري كه ما بايد دليل قطعي داشته باشيم كه براي هميشه وضع شده‏اند و نه براي آن شرايط ويژه، البته من مي‏دانم كه راي عموم فقها بر خلاف اين است; يعني معتقدند همه اين احكام ابدي است مگر اين كه خلافش ثابت‏شود، اما اگر تحليلهاي بنده صحيح باشد لاجرم بايد لوازم و نتايج آن را پذيرفت .» (36)

بر اين ديدگاه ايشان ايرادات چندي مطرح است كه تنها به برخي از آنها اشاره مي‏كنيم:

الف) همان گونه كه خود ايشان به صراحت گفته‏اند اين نظريه در مورد احكام و آموزه‏هاي شريعت اسلام از لوازم و نتايج تئوري ايشان درباب وحي و نبوت (يعني انطباق وحي و شريعت‏با محيط) است . با توجه به اين كه قبلا شواهد و قراين فراواني بر بطلان و ناتمامي تئوري ايشان ارائه نموده‏ايم قهرا بطلان و ناتمامي اين نظريه نيز روشن خواهد شد . شواهد ارائه شده پيشين به خوبي دلالت‏بر اين داشته است كه پيامبر اسلام بر اساس راهنماييهاي وحي الهي در صدد هدايت، ارشاد، تعليم و تزكيه مردم بوده است . و در همين راستا معارف و آموزه‏هايي را آورده است كه به هيچ وجه، مقتضاي آن جامعه و محيط نبوده است . چنان كه در همين راستا با بسياري از عقايد و آداب و عادات و مقررات غلط و فاسد آن جامعه و زمانه به مخالفت آشكار برخاست و در جهت محكوم و منسوخ كردن آنها از هيچ تلاش و مجاهدتي فرو گذار نكرده است .

ب) اين نظريه ايشان كه تمام احكام فقهي اسلام، موقتي و ناپايدار است، در واقع ناديده گرفتن فطري بودن احكام و شريعت اسلام و نيز اجتهادپذيري متون و منابع ديني است ما معتقديم احكام و معارف اسلام بر اساس فطرت انساني است و فطرت انساني ثابت و جاودانه است قهرا نوع احكام و آموزه‏هاي اسلام، ثابت و جاودانه است . قرآن كريم در اين رابطه مي‏فرمايد: «فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة‏الله التي فطرالناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم‏» ; (37) يعني: پس روي خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن . اين فطرتي است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده است دگرگوني در آفرينش الهي نيست اين است آيين استوار، ولي اكثر مردم نمي‏دانند . . .

البته معناي فطري و دايمي بودن احكام و آموزه‏هاي اسلام اين نيست كه هيچ حكمي هيچ گونه تحولي را نمي‏پذيرد . در برخي از موارد، ممكن است موضوع حكم منتفي شود و يا موضوعي به موضوع ديگر متبدل شود . در صورت اول حكم منتفي و در صورت دوم حكم متبدل خواهد شد . و يا ممكن است استنباط فقيهي از متون ديني مغاير با استنباط فقيه ديگر از همان متون ديني باشد و يا فقيهي با فقيه ديگر در تشخيص موضوع حكم و يا تبدل يافتن آن با هم اختلاف نظر داشته باشند، اما هيچ يك از اين موارد، به معناي موقتي، ناپايدار و عصري بودن احكام اسلام (آن هم همه احكام اسلام) نيست .

ممكن است گفته شود در امروز موضوعات و رويدادهاي جديدي پيدا شده است كه در قديم سابقه نداشته است و يا برخي از موضوعات، به همان شكل و ساختار پيشين و قديمي باقي نمانده است قهرا در اين گونه موارد به دليل نو و حادث بودن اين موضوعات، اسلام اظهار نظري نداشته است . در اين گونه موارد چه بايد كرد؟

در پاسخ بايد گفت: اولا اسلام در متون ديني خود معيارها و اصولي را مطرح كرده است كه مي‏توان با اجتهاد در متون و دست‏يابي به آن اصول و كليات، ديدگاه اسلام را در اين موارد به دست آورد . يكي از امتيازات متون ديني وجود همين اصول و قواعد كلي در آن و اجتهاد پذيري آن است .

شهيد مطهري جامعيت و اجتهاد پذيري منابع ديني را از ويژگيهاي ايدئولوژي اسلام دانسته است و مي‏فرمايد:

«همه جانبگي از جمله امتيازات اسلام نسبت‏به اديان ديگر است . و به تعبير درست‏تر، از جمله ويژگيهاي صورت كامل و جامع دين خدا، نسبت‏به صورتهاي ابتدايي، جامعيت و همه جانبگي است . منابع چهارگانه اسلام كافي است كه علماي امت، نظر اسلام را درباره هر موضوعي كشف نمايند . علماي اسلام هيچ موضوعي را به عنوان اين كه بلاتكليف است تلقي نمي‏كنند .

كليات اسلام به گونه‏اي تنظيم شده است كه اجتهاد پذير است . اجتهاد، يعني كشف و تطبيق اصولي كلي و ثابت‏بر مواردي جزيي و متغير .» (38)

شهيد مطهري درباب فلسفه جاودانگي احكام اسلام نكته زيبايي را مطرح كردند . ايشان مي‏فرمايد:

«به گفته فقها، وضع احكام اسلامي از نوع قضاياي حقيقيه منطق است نه از نوع قضاياي خارجيه خلاصه مطلب اين است كه اسلام به افراد كار ندارد بلكه حكم را روي حيثيات و عناوين كلي مي‏برد و اين كار نوعي قابليت انعطاف ايجاد مي كند .» (39) «علما معتقدند اسلام كه قانون وضع كرده به شكل قضاياي حقيقيه وضع كرده است; يعني طبيعت اشيا را در نظر گرفته و روي بيعت‏حكمي برده است; مثلا گفته است: «خمر حرام است‏» يا «گوشت گوسفند حرام است‏» و يا «غصب حرام است‏» و . . . وقتي كه جعل احكام به اين شكل شد، تكليف مجتهد - يعني طرز استنباط مجتهد - فرق مي‏كند . . .» (40)

ثانيا اين كه در موضوعات جديد چه بايد كرد؟ پاسخ آن هر چه باشد باعث آن نمي‏شود كه ما همه احكام اسلام را به دليل انطباق با محيط و عصري بودن، موقت و ناپايدار بدانيم .

ثالثا، موقتي دانستن همه احكام فقهي نه تنها خلاف مسلمات فقه و فقها است‏بلكه خلاف ضروريات اسلام است . معناي موقتي بودن احكام فقه منسوخ شدن همه آنها در اعصار و جوامع بعدي است; زيرا نسخ در جايي است كه احكام از آغاز موقتي وضع شده‏اند (هر چند در ظاهر قيد توقيت در ادله و متون ديني نيامده باشد) و مي‏دانيم منسوخ دانستن همه احكام فقهي اسلام خلاف ضرورت دين ما است . و مي‏دانيم ضروريات دين آن است كه همه مسلمانان به آن عقيده دارند و آن را به دليل وضوح و بداهت‏بي‏نياز از دليل و مصون از نقد و نقض مي‏دانند .

نويسنده محترم در توجيه انكار جاودانگي احكام اسلام و نسخ ناپذيري آن مي‏گويد:

«اين درست است كه حلال محمد صلي الله عليه و آله تا روز قيامت‏حلال است و حرامش تا روز قيامت‏حرام . منتها بحث‏بر سر اين است كه آن حلال و آن حرام چيست؟ . . . . درست است كه حلال پيغمبر حلال است الي يوم القيامه، منتها حلال و حرام شمرده شدن امري منوط به قيود و شرايطي است كه ممكن است كسي معتقد باشد الان ديگر آن قيود و شرايط وجود ندارد و بگويد الي آخرالزمان صبر كنيد . . .» (41)

آيا حقيقتا معناي جاودانگي حلال و حرام خدا اين است؟ ! آيا از جمله: «حلال محمد حلال الي يوم القيامه و حرامه حرام الي يوم القيامه‏» هرگز چنين معنايي به ذهن مي‏آيد؟ اصولا وضع اين‏گونه‏اي احكام كه مقيد به شروط و قيودي است كه تنها در يك عصر و جامعه كاربرد دارد چه وجهي دارد؟ آيا اگر شارع اسلام، صريحا از يك طرف پس از وضع احكام، بگويد: كه اين احكام جاودانه است نه موقتي و ازطرف ديگر بگويد: آگاه باشيد كه اين احكام قيود و شروطي دارد كه تنها متناسب با اين عصر و اين جامعه است پس از آن منسوخ مي‏شود، در نگاه عقلا مضحك و نامعقول جلوه نمي‏كند؟ !

آيا اين مساله كه همه احكام فقهي اسلام مقيد به شروط و قيودي است كه در امروز وجود ندارد از اين رو قابل پياده شدن نيست‏به معناي قابل پياده نبودن اسلام در امروز نيست؟ چه فرق است ميان اين گفته شما و گفته كسي كه مي‏گويد: اسلام مربوط به 14 قرن پيش است و به درد امروز ما نمي‏خورد؟ چه فرق است ميان اين تئوري شما با گفته كسي كه مي‏گويد: در امروز بايد به شريعت اسلام به چشم يك شريعت منسوخ نگريست؟ ! از اين گذشته آيا هيچ فقيهي از عامه و خاصه و از متقدمين و متاخرين تا به حال چنين نظريه‏اي ابراز كرده است؟ آيا اين گونه اظهار نظر كردن احتياج به كارشناسي در متون ديني و فقاهت و اجتهاد در حد بالا ندارد؟ آيا هر كسي در هر رشته علمي حق دارد با يك اجتهاد اين گونه‏اي پايه همه احكام فقهي را سست و متزلزل سازد؟ آيا در رشته‏هاي ديگر نيز اين گونه اظهار نظرهاي بنيادي و سرنوشت‏ساز و تعيين‏كننده، با همين سهولت و بدون كارشناسي و خبرويت انجام مي‏گيرد؟ آيا در آن رشته‏ها يك فرد غير متخصص مي‏تواند اظهار نظر بسيار مهمي بكند و بعد بگويد: عموم كارشناسان اين رشته چيز ديگري مي‏گويند و مي‏فهمند، اما من جور ديگري مي‏فهمم؟ !

ادامه نقد و بررسي آثار و لوازم تئوري انطباق شريعت‏با محيط را به شماره (11) وا مي‏نهيم.


1) مدرس حوزه و عضو هيات علمي دانشگاه علوم پزشكي بابل، محقق و نويسنده .

2) اين مقاله در مجله آفتاب شماره 15، ارديبهشت 1381 به چاپ رسيده است .

3) ابراهيم/4 .

4) زخرف/2- 4 .

5) مريم/97 .

6) دخان/58; شعراء/195- 192; واقعه/80- 77 و بروج/22- 21 .

7) قلم/9

8) اسراء/75- 74 .

9) بقره/275

10) بقره/280- 278 .

11) اسراء/31 .

12) نحل/59- 58 .

13) اسراء/32

14) انعام/151

15) اعراف/33

16) انعام/151

17) اسراء/33

18) نساء 30- 29 .

19) نحل/97 .

20) حجرات/13 .

21) در همين رابطه مي‏توان به نساء/124; غافر/40; آل عمران/195; حديد/12; احزاب/35 و توبه/71 مراجعه كنيد .

22) نساء/32 .

23) نساء/7 .

24) محمد حسين طباطبايي، الميزان، ج 4 .

25) سجده/11- 12 .

26) يس/78- 81 .

27) در اين رابطه مي‏توان به جاثيه/24; قيامت/10- 3 و يونس/53 مراجعه كرد .

28) در اين رابطه مي‏توان به نساء/61- 59 و 172- 171 و 158- 157 رجوع كرد .

29) مرتضي مطهري، نظام حقوق زن در اسلام، انتشارات صدرا، چاپ سيزدهم، 1368، ص 89 .

30) همان، 88 .

31) نهج‏البلاغه، خطبه 26 .

32) نهج‏البلاغه، خطبه 2 .

33) نهج‏البلاغه، خطبه 151 .

34) هود/49 .

35) آل عمران/44 .

36) عبد الكريم سروش، اسلام، وحي و نبوت، مجله آفتاب، ش 15، ارديبهشت 81، ص 72 ستون دوم .

37) روم/30 .

38) مرتضي مطهري، مجموعه آثار، صدرا، چاپ اول 1369، ج 1، ص 241 .

39) مرتضي مطهري، اسلام و مقتضيات زمان، صدرا، چاپ ششم 1374، ج 1، ص 46 .

40) همان، صص 20- 19 .

41) عبد الكريم سروش، پيشين .

/ 1