صهيونيسم و فاشيسم، مباني و كاركردها
محمد منصورنژاد نوشتار حاضر پس از مقدمه، در عناوين ذيل سامان يافته است: الف. تأملي در معرفي فاشيسم. ب. مباني نظري فاشيسم و تعريف انضمامي. ج. تأملي در معرفي صهيونيسم. د. ارتباط فاشيسم با صهيونيسم. هـ .نتيجهگيري. مقدمه
در فرهنگ جهاني بهدنبال تأثير تبليغات غربيان و متأثر از نفوذ صهيونيستها، چهرة سياه، پلشت و وحشتناكي از فاشيسم ـــ كه پديدهاي مدرن در نيمة نخست قرن بيستم است ـــ نمايان شده است و همة رژيمهاي مستبد و توتاليتر را با فاشيستها و «موسوليني»ها و «هيتلر»ها مقايسه ميكنند. از جمله دلايل مذموم بودن فاشيسم و رژيمهاي فاشيستي آن است كه در جنگ دوم جهاني بر يهوديان و صهيونيستها، ستمهاي فراوان روا داشتهاند و منازعه با فاشيسم در جهت توجيه و مشروعيت صهيونيستها بهكار گرفته ميشود. در اين نوشتار نشان داده ميشود كه نخست، ستمهاي فاشيستها بر يهوديان، تماماً واقعيت ندارد و دوم اينكه امروز صهيونيستها در سطح جهاني، بهويژه سرزمين فلسطين، همان راهي را ميپيمايند كه فاشيستها در دهههاي پيشين پيمودهاند. در اين نوشتار پرسش اساسي آن است كه مباني عمدة فاشيسم كدام است؟ و اين مباني با مباني صهيونيستي ازسويي و با كاركردهاي آنها ازسوي ديگر تا چه حد مطابقت دارد؟ الف. تأملي در معرفي فاشيسم
فاشيسم (Fascism) در لغت از كلمة ايتاليايي «فاشيو» (Fasio) بهمعناي دستهگل و گياه گرفته شده است و در اصطلاح نامي است كه رزمندگان ايتاليايي جنگ جهاني اول در فرداي جنگ بر مجمع خود نهادند. موسوليني يكي از همين افراد بود. فاشيو، تعيينكنندة گروهي است كه داراي همبستگي عقيدتي نيز هستند. بهطور معمول همرزمان و همسنگران، داراي احساسات متقابل بودند. بهطور طبيعي روحية رزمجويي و وطنپرستي، همچنين شور و شوق و غلبة احساسات و وجود رهبري از نوع «كاريزماتيك» از ويژگيهاي مشترك اين گروه است. گرچه خاستگاه اصطلاح فاشيسم در ايتاليا و ازسوي موسوليني در قرن بيستم است؛ ولي در ادامه، مخرج مشترك جنبشهاي متعدد در كشورهاي گوناگون شد؛ (البته فاشيسم از اجتماعي كه در آن رشد مييافت، اثر پذيرفت) و از جمله حركتهاي آلمان هيتلري در قبل و هنگام جنگ جهاني دوم، نه تنها ذيل جنبش فاشيستي مورد بحث قرارگرفته است، بلكه به گفتة يكي از فاشيستهاي فرانسه «آنچه كه در ابتداي امر به ذهن ميرسد، ويژگي خاص آن است. اين ويژگي اساساً آلماني بوده و غيرقابل تعميم به ديگر كشورها است.» از اينرو گرچه ميتوان از «نازيسم» در كنار فاشيسم بهشكل مستقل بحث كرد؛ ولي در اين نوشتار، جنبشهاي زمان جنگ جهاني در ايتاليا، آلمان، اسپانيا و با اندكي مسامحه، همه با عنوان فاشيسم مورد توجه و بحث قرار ميگيرد. با توجه به اينكه نخست: فاشيسم متكي به جنبشهاي قرن بيستمي است، نه محصول فكري نخبگان فرهنگي و تمدني و دوم: به يك جنبش و جريان نيز مربوط نيست؛ بلكه دامنة آن كشورهاي متعددي را در برميگيرد؛ از اينرو ارائة تعريف كلي و اجماعي از اين مفهوم و اصطلاح دشوار است؛ بنابراين در شناخت بيشتر از فاشيسم يا بايد به مباني تاريخي، سياسي، و كاركردهاي آنان بازگشت يا در يك «تعريفعملياتي» با ارائة «شاخص»، اين جنبش را بهتر بازشناسي كرد. در ادامة نوشتار با بيان بعضي از مباني جنبش فاشيستي، از فاشيسم «تعريف انضمامي» (Concrete Definition) و «تعريف عملياتي» (Operational Definition) خواهيم كرد؛ آنگاه براساس اين شاخصهها، فاشيسم با صهيونيسم مورد مقايسه قرار ميگيرد. ب. مباني نظري فاشيسم و تعريف انضمامي
دربارة مباني نظري فاشيسم نيز وحدت نظر وجود ندارد. برخي ذيل بحث از «نظريةفاشيسم» از پنج ويژگي زير بحث كردهاند: 1. ضد كمونيسم (Anticommunism) 2. نخبهگرايي (Elitism) 3. نظاميگري (Militarism) 4. دولتگرايي (Statism) 5. كلگرايي (Totalitarianism) منبع ديگري براساس ديدگاههاي هيتلر وموسوليني به اصول ذيل اشاره دارد: 1. دولت كه نتيجة همان ايداليزاسيون دولت ملي هگل است. 2. حكومت و حزب: حكومت بر پاية قدرت و زور و نيروي برهنه استوار است (ماكياوليسم) و طبقة حاكمه (اليت)، هم حزب و هم حكومت را تشكيل ميدهد و جدايي اين دو از يكديگر غيرممكن است. 3. ضدماركسيسم و ضد دموكراسي. 4. توتاليتاريانيسم و كولكتيويسم. 5. ناسونال سوسياليسم كه واژة «نازي» مخفف همين اصطلاح است و معمولاً براي نشان دادن شكل حكومت آلمان در دورة هيتلر بهكار ميرود. 6. ميليتاريسم. 7. ايرسيوناليسم فلسفي: فاشيسم، مخالف وجود عقل و فلسفة عقلي و اصالت عقل بودهاست و به وجود نيرويي كور در ماوراي طبيعت انسان ـــ كه آن را اراده مينامد ـــ معتقد است و عقيده دارد كه اين اراده، بدون هدف و مقصود به نحو استمرار الي غيرالنهايه ميسازد و خراب ميكند. 8. افسانة نژادي كه در آلمان آن را «ايده آل ژرمنيك» نيز ناميدند. براساس اين عقيده، نژاد «بورديك آرين» بر تمام نژادهاي جهان تطبيق دارد و بايد بر كل جهان آدمي تسلط يابد. 9. سيستم يك حزبي. 10. «ريك ويلفورد» معتقد است كه دولتي كردن و دولت محوري، نژادگرايي (Racialism) امپرياليسم، نخبهگرايي و سوسياليسم ملي، مضمونهاي اصلي تفكر فاشيستي هستند؛ البته تأكيد بر هريك از آنها برحسب سنتهاي گوناگون ملتهايي ـــ كه رژيمها و جنبشها يا حزبهاي فاشيست پرورش دادند ـــ متفاوت بود؛ همچنين او ضمن بحث تفصيلي دربارة نكات ياد شده در ادامه به نگاه منفي فاشيستها به «زنان» اشاره داشته است و به نقل از «گوبلز»، وزير تبليغات هيتلر مينويسد: «رسالت زنان اين است كه زيبا باشند و بچه بهدنيا بياورند جنس مونث، خويشتن را براي جفتش ميآرايد و براي او جوجه درست ميكند.» و به نقل از هيتلر ميخوانيم: «من از زناني كه خودشان را داخل سياست ميكنند، بيزارم.» در جاي ديگر، اصول اساسي فاشيسم ـــ كه موسوليني برخي از آنها را در دايرةالمعارف ايتاليا در سال 1932 م. ابراز داشته بود ـــ چنين بيان شده است: 1. عدم اعتقاد به سودمند بودن صلح. 2. مخالفت با امپرياليسم. 3. مخالفت با انديشههاي سوسياليستي. 4. تبعيت زندگي همة گروهها از دولت. 5. تقدس پيشوا تا سر حد ممكن. 6. سيستم تك حزبي. 7. مخالفت با دموكراسي. 8. اعتقاد شديد به قهرمان پرستي. 9. تبليغ روح رزمجويي. 10.حمايت از تبعيض نژادي. در شرح نكتة آخر از نگاه آلمانيها آمده كه اين نظريه داراي ريشههاي تاريخي است و در عقايد فيلسوفان قرن نوزدهم آلمان آمده است و چون آلمانيها از مردم برتر بودند؛ بنابراين شكست آلمان در جنگ جهاني اول به گردن ديگران (بلشويكها، يهوديها و سوسيال دموكراتهايي كه از پشت به ارتش آلمان خنجر زده بودند) انداخته ميشد. در جمعبندي آنچه تاكنون دربارة مباني نظري فاشيسم گفته شد، ميتوان به اينجا رسيد كه : 1. در مضمون اصلي نگرش فاشيستي، اجماع نظر وجود ندارد. در تعليل مطلب ميتوان با «اجاني پالم دات» موافق بود كه «فاشيسم داراي جهانبيني و ايدئولوژيهاي جامعي نميباشد فاشيسم يك ايدة خلاق و واحد نيست.» از اينرو است كه يكي از فاشيسم، ذيل عنوان پيوند ميان چپ و راست و ديگري از آن بهعنوان افراطگرايي نيروهاي ميانه و برخي ديگر بهعنوان افراطگرايي است و برخي متفكران ديگر بهعنوان ميراث نوسازي محافظهكاري و بحث ميكنند. 2. در عين حال در عمده ديدگاههاي مطرح شده در زمينة فاشيسم، نقاط مشتركي نيز وجود دارد. اين نكات مشترك عبارتند از: اول: ضد كمونيسم. دوم: توتاليتاريسم. سوم: نخبهگرايي. چهارم: روحية نظاميگري. پنجم: نژادگرايي. 3. براساس مطالب ياد شده ميتوان براساس شاخصههاي ملموس در يك «تعريف عملياتي و انضمامي»، فاشيسم را براساس ويژگيهاي ذيل بازشناسي كرد: اول: نخبهمداري (نخبگان سياسي و فرهنگي). دوم: نژادگرايي (بهمعناي اعتقاد به برتري نژاد خاص). سوم: توسعهطلبي (كه از نتايج نگاه ميليتاريستي است). چهارم: توسل به ارعاب و ترور. پنجم: سيستم تك حزبي (كه از محصولات نظام توتاليتري است و همة مسائل فردي و جمعي جامعه را از بالا و بهوسيلة حزب و دولت تعريف ميكند.) بهنظر ميرسد كه شاخصههاي پنجگانة بالا، همقدر جامع مباحث تئوريك مطرح شده دربارة فاشيسم باشد و هم از جهت عيني و ملموس بودن، اين فرصت و امكان را فراهم ميكند كه براساس اين شاخصهها به مقايسة دو جريان و د ولت فاشيستي و صهيونيستي بنشينيم. ج. تأملي در معرفي صهيونيسم
جريان ناسيوناليستي و متعصب، وابسته به بورژوازي يهود است كه در اواخر قرن نوزدهم در اروپا شكل گرفت و اكنون به ايدئولوژي رسمي رژيم اسرائيل بدل شدهاست. اين نام، مشتق از «صهيون»، محلي در نزديكي شهر اورشليم است كه براي يهوديان نيز مقدس ميباشد. مراد از «ارض موعود» يهوديان را گاه «سرزمين فلسطين» و گاه «منطقة صهيون» ياد كردهاند كه در مراسم متعدد مذهبي نمازها از آن ياد ميشود. يهوديان در بيشترين قسمت تاريخ خود، باور داشتند كه بازگشت بهدنبال منجي موعود (Messiah) خواهد بود و آن فقط با مداخلة الاهي ميتواند شكل گيرد؛ ولي در قرن نوزدهم، رشد آرمانهاي ناسيوناليستي در سراسر اروپا و شكنجه كردن دوبارة يهوديان در روسيه در زايش صهيونيسم سياسي لائيك (غيرمذهبي) كه در اساس، يك جنبش ناسيوناليستي يهود بود، نقش بهسزايي داشت. يكي از بنيانگذاران اين جنبش، فيزيكدان روسي «لئو پينسكر» (Leo Pinsker) بود؛ بههمين سبب «تئودور هرتسل» (Theodor Herzel) كه كتاب او به نام «دولت يهود» (1895) در واقع تكرار بسياري از نكات پينسكر بود، به مراتب با نفوذتر بود. براساس نظر هرتسل، مسألة يهود پيش از اينكه مسألهاي مذهبي يا اجتماعي باشد، يك مسألة ملي است. او ايدة احياي دولت يهود را مطرح كرد. وي اصرار داشت كه اگر فقط به ما حاكميت بخشي از سطح كره كه وسعتش به اندازهاي باشد كه نيازمنديهاي مشروع يك ملت را برآورده كند، دادهشود، بقية كارها به عهدة ما خواهد بود. وي يهوديان را «ملت بدون دولت» و فلسطين را به اشتباه، «سرزمين بدون ملت» ميناميد. در واقع هرتسل بود كه امكان تشكيل نخستين كنگرة جهاني صهيونيست را در 1897 در سوئيس بهوجود آورد و در قطعنامة پاياني اين كنگره بود كه تأكيد شد: هدف صهيونيسم، استقرار ميهن براي ملت يهود در فلسطين است. نخستين اختلاف بر سر محل تشكيل كشور يهود بود. بريتانيا حاضر بود «اوگاندا» را بهعنوان ميهن بدانها بدهد. عدهاي بر «آرژانتين» پاي ميفشردند؛ ولي عاقبت در كنگرة سال 1905، بيشتر نمايندگان به استقرار كشور يهود در فلسطين راي دادند. از آن پس، نهضت عمدتاً به رهبري وايزمن، هم خود را صرف اقدامات سياسي كرد و امتيازاتي نيز از سلطان عثماني كه بر فلسطين فرمانروايي داشت، كسب كرد. در پايان جنگ جهاني اول، با شكست عثماني و قيمومت بيتالمقدس به دست انگلستان، «اعلاميه بالفور» (نوامبر 1917) صادر شد كه بريتانيا ايجاد يك خانة ملي براي يهود را در فلسطين تعهد ميكرد. اين جريان، طي برنامهريزي دقيق با خريد زمينهاي مسكوني و اخراج اعراب و با ورود مهاجران يهودي به سرزمين فلسطين، در نهايت به تأسيس دولت غاصب اسرائيل در سال 1948 انجاميد. در پايان تأملي در معرفي صهيونيسم، نكات چندي قابل تأكيد است: 1. بايد بين «صهيونيسم مذهبي» كه بيشتر بهوسيله عرفاي يهودي بيان شده و به آرزوي بزرگ انتظار قائم يهوديت مربوط شده است و حتي در قرن نوزدهم نيز بهوسيلة كانون روحاني «عشاق صهيون» تعقيب ميشد، با صهيونيسم سياسي كه «هرتزل» يهودي اهل مجارستان در كتاب «دولت يهود» مطرح كرد، تفاوت بنيادي قايل بود. آنچه در اين نوشتار مورد مقايسه با فاشيسم قرار ميگيرد، صهيونيسم سياسي است كه بهطور اجمال با بعضي از رهبران و فعاليتهاي آن آشنا شديم. 2. گرچه اسرائيل نماد دولت صهيونيستي در شرايط حاضر است؛ ولي جنبش صهيونيستي در محدودة مرزهاي اسرائيل خلاصه نميشود و در كشورهاي غربي، بهويژه امريكا، نفوذ قابل توجهي دارد. اكنون نزديك به هجده سازمان اصلي صهيونيستي در دنيا فعاليت دارد؛ از جمله آنها عبارتند از: سازمان جهاني صهيونيستها، كنگرة يهوديان جهان، سازمان جوانان صهيونيست، كنگرة صهيونيستهاي اروپا، سازمان جهاني زنان صهيونيست، كميتة مشورتي جهاني براي تأمين همكاري بين يهوديان و مسيحيان و 3. گرچه صهيونيستها از دين يهود و اسطورههاي مذهبي بيشترين بهرهبرداري را ميكنند، ولي اين جنبش و تشكل لزوماً در مذهبيها نيز خلاصه نميشود و بهعنوان يك نيروي سياسي، بسياري از غيريهوديان را نيز مانند يهوديان دربردارند؛حتي هرتسل، بنيانگذار اين مكتب، داعية مذهبي نداشت و ميگفت: «من تابع يك نيروي محركه مذهبي نيستم» و آنچه مورد علاقة او است، سرزمين مقدس به طرز خاص نيست. او براي هدفهاي ناسيوناليستياش، اوگاندا يا تريپوليتن، قبرس، آرژانتين، موزامبيك يا كنگو را نيز قبول دارد. 4. جنبش صهيونيستي در آغاز، مخالفان فراوان يهودي داشت. برخي آرمان سياسي لامذهبي آنرا مردود دانسته و مجادله ميكردند كه بازگشت به صهيون بايد بعد از آمدن منجي موعود صورت گيرد. برخي ديگر، رنگ ناسيوناليستي آن را نميپسنديدند و مجادله ميكردند كه يهوديت، مليت نيست؛ بلكه يك مذهب مانند مسيحيت و اسلام است. عدهاي ديگر صهيونيسم را با عنوان ارتجاعي، بورژوازي و باطلگرا، مردود دانسته و با نظر ماركسيستها موافق بودند كه ضدساميگري، محصول سرمايهداري و با برافتادن يكي ، آن ديگري هم محو خواهد شد و برخي ديگر . د. ارتباط فاشيسم با صهيونيسم
در يك نگاه ميتوان ترابط فاشيسم با صهيونيسم را از نظر تاريخي بررسي كرد و ازسوي ديگر، از جهت مباني فكري و عملكرد. در اين نگاه موجز، از هر دو ز اويه بحث شده است؛ سپس به شاخصههاي برگرفته از مباحث فاشيسم باز ميگرديم و صهيونيسم را با فاشيسم مقايسه خواهيم كرد: 1. ارتباط تاريخي فاشيسم و صهيونيسم
در يك نگاه وسيع ميتوان مدعي شد كه از نظر زماني، جنبش و نيز سازمان صهيونيستي را بايد مقدم بر فاشيسم دانست؛ زيرا سازمان صهيونيستي معمولاً در شش مرحله، قبل از تأسيس اسرائيل مورد بحث قرار ميگيرد: مرحله اول: هرتزل (1897 ـــ 1904) مرحله دوم: دوره ولفسون (1905 ـــ 1911) مرحله سوم: دوره فابرگ (1911 ـــ 20) مرحله چهارم: دوره وايزمن (1920ـــ31) مرحله پنجم: دوره سوكولوف (1931 ـــ 35) مرحله ششم: دوره دوم وايزمن (1935 ـــ 46) كه در اين مراحل، بيستودو كنگره ازسوي سازمان صهيونيستي برگزار شد؛ حال آنكه جريانات مصطلح فاشيستي كه در اين نوشتار مورد توجه است، از جنگ جهاني اول (1914) و بهويژه بين دو جنگ اول و دوم جهاني سربر آوردند، پس از اين نگاه، جنبش و سازمان فاشيستي بر جنبش و سازمان صهيونيستي تقدم زماني دارد و ارتباط ويژهاي نيز با يكديگر ندارند. اما از نگاه ديگر، آن چه مشهور است، آن است كه سياستهاي ضديهود و يهودكشي هيتلر نازي و آلمان فاشيست، سبب مهجور و مظلوم واقع شدن يهوديان و صهيونيستها شده است و بستر مساعد را در افكار عمومي جهاني و نيز دولتهاي متحد و فاتح فراهم كرد تا به كمك آنها، يهوديان در ذيل تلاشهاي سازمان صهيونيستي در منطقة فلسطين سكنا گزينند و صاحب كشور شوند؛ هرچند به قيمت اجحاف بر ميليونها فلسطيني و قتل، غارت، تجاوز و در اين موضوع، ارتباط فاشيستها و صهيونيستها از نظر تاريخي مسلم است؛ اما چند نكتة قابل توجه در اينجا وجود دارد: اول: برخلاف تبليغات مشهور صهيونيستها و مدافعان آنها، قتل و كشتار فجيعانة صهيونيستها و يهوديان، بهدست آلمانيها و فاشيستها در اين حد گسترده و به اين كيفيت مشهور (كوره آدمكشي و ) واقعيت ندارد. دوم: ارتباط صهيونيستها و فاشيستها در نگاه اول بر مبناي ستيز و تعارض است؛ اما اسناد اين رابطة خصمانه را دستكم بين سران صهيونيستي و يهودي و سران فاشيسم نه تنها تأييد نميكنند، بلكه عكس آن را مؤيدند؛ زيرا اين مدعا مستنداتي دارد كه گروه صهيونيستي آلماني در سالهاي 1933 ـــ 41 به يك سياست مصالحه و حتي همكاري با هيتلر روي آورد و مقامات نازي در همان زمان ـــ كه يهوديان را سركوب ميكردند ـــ با رهبران اين گروه در گفتوگو و ملاطفت بودند. سوم: تبليغات نازي برضد توطئة جهاني يهوديان، بسترهاي مناسبي داشت كه به ذهنيت جامعة اروپايي، به يهوديان توسعهطلب باز ميگشت و فاشيستها از اين بستر مناسب براي عوامفريبي بهره ميبردند. «آرنت» معتقد است: «تبليغات نازي در قوميت فراملي يهود، طلاية سروري جهاني قوم ژرمن را كشف كرده بود و به تودهها اطمينان داده بود كه ملتي كه از همه زودتر مشت يهوديان را باز كرده باشد و با آنها بجنگد، ميتواند جاي آنها را در امر چيرگي بر جهان بگيرد وقتيكه (هيتلر) گفته بود ما هنر حكومت كردن را به يهوديان مديونايم؛ يعني به توافقنامههاي آباي صهيون كه پيشوا آنها را از بر داشت.» بهعبارت ديگر بهسبب شيوة عملكرد آباي صهيونيستي ـــ كه مشابهت با نخبگان فاشيستي داشت ـــ ذهنيتي در جامعه نسبت به يهوديان پيش آمده بود كه نازيها از اين بستر آماده، بهرهبرداري ميكردند و افكار عمومي را ميفريفتند؛ يعني به جد، ضدصهيونيست نبودند. بلكه از همانگونه تفكر (توسعهطلبي) بهرهمند بودند و اين ارتباط، عميقتر از يك ارتباط سطحي و زودگذر بين صهيونيستها و فاشيستها است. در نهايت از جهت تاريخي با اندكي مسامحه ميتوان گفت كه پايان حكومت فاشيستي، يعني در خاتمة جنگ جهاني دوم (1945)، اندكاندك آغاز حكومت صهيونيستي اسرائيل است (يعني در سال 1948). بههمين دليل، تقدم زماني در تأسيس حكومت فاشيستي بود كه شاخصههاي فاشيستي، ملاك بررسي جنبش و حكومت صهيونيستي قرار گرفت؛ چون در ارائة شاخص با مشهودات و ملموسات سر و كار داريم و اين امر از راه عملكرد دولتها، بهتر قابل دسترسي است. 2 . ارتباط فكري و كاركردي فاشيسم و صهيونيسم
در اين قسمت، همة مباحث را در دو سطح ميتوان مورد تحليل قرار داد: اول. اشارهاي به بيارتباطي فاشيسم و صهيونيسم. دوم: مشتركات فاشيسم و صهيونيسم. اول. بيارتباطي (مفترقات) فاشيسم و صهيونيسم در نگاهي بسيار موجز به بعضي حيطهها، فاشيستها و صهيونيستها يا كاملاً يا عمدتاً از يكديگر متمايزند و با هم افتراق دارند: 2 ـــ 1. صهيونيستها مباني فكريشان را بهنحوي با دين گره ميزنند؛ (هرچند چنانچه اشاره شد، بسياري از صهيونيستها، اعتقادي به دين يهود ندارند) و به اسطورههاي يهودي استناد ميكنند؛ حال آنكه فاشيستها مدعاي ديني نداشتند. 2 ـــ 2. فاشيستها بهدليل تأكيد بر «حزب واحد»، تصميمگيري متمركز و ازسوي متفكران، با عنوان «توتاليتاريسم» مورد بحث قرار گرفتهاند؛ (از كارهاي خوب، اثر «آرنت» با عنوان توتاليتاريسم است) ولي نميتوان مكتب صهيونيسم را با شاخصههاي ياد شده يك مكتب توتاليتاريستي دانست؛ (گرچه شاخصههاي ديگري مانند:ارعاب، كشتار و را كه از ويژگيهاي حكومت توتاليتاريستي است، دارا هستند؛ چنانچه هم صهيونيستها در سطح جهاني داراي سازمانهاي فراواني هستند، (دستكم هجده سازمان اصلي صهيونيستي از شهرت بيشتري برخوردار است) هم سازمانهاي صهيونيستي در امريكا بسيار فعالاند و بر دولتمردان امريكا تأثير ميگذارند و هم در داخل حكومت غاصب اسرائيل، غير از دو حزب مشهور «كارگر» و «ليكود»، احزاب و گروههاي ذينفوذ فراوان ديگر مشغول فعاليتاند؛ از اينرو تصميمگيريهاي واحد و متمركز امكانپذير نيست. 2ـــ 3. در عمل نيز ميتوان از تفاوت ديگري بين صهيونيسم و فاشيسم سخن گفت و آن اينكه چه در آلمان، چه ايتاليا و اسپانيا و ، فاشيستها تلاشهاي توسعهطلبانة خود را از سرزمين مادري كه در آن نشو و نما كرده بودند، آغاز كردند؛ از اينرو يا آلماني يا ايتاليايي يا بودند؛ اما صهيونيستها آغاز فعاليتهايشان به كشورهاي گوناگون باز ميگردد و تأسيس حكومت آنها بر مبناي زور و اخراج ساكنان اصلي و منازعه بوده است؛ به عبارت ديگر، خاستگاه بومي و طبيعي ندارند؛ بلكه هم نخبگان آنها و هم حيطة فعاليتهاي آنها متفرق و از مناطق گوناگون است؛ از اينرو دولت تأسيسي صهيونيستي در اسرائيل نيز غصبي است؛ البته وقاحت رهبران صهيونيستي تا آنجا است كه حتي وجود خلق فلسطيني را انكار ميكنند؛ چنانچه «گلداماير» (نخستوزير اسرائيل در سالهاي 1969 تا 1974) ميگفت: «چنين نبود كه خلق فلسطيني در فلسطين بودند و ما آمديم و آنها را بيرون كرديم و كشورشان را از آنان گرفتيم؛ آنها اصلاً اينجا نبودند و وجود خارجي نداشتند.» تاكنون با شكلهاي متفاوتي از جنبش فاشيستي و صهيونيستي آشنا شديم؛ البته اين نگاه، هم بسيار كوتاه بود، هم بنا نبود كه همة موارد افتراق اين دو نهضت مورد استقصا قرار گيرد؛ بلكه به مهمترين موارد بسنده شده است؛ براي نمونه صهيونيستها نگاههاي تند ضدماركسيستي فاشيستها را نداشتند و ) در نهايت و به اجمال از جمله تفاوتهاي جنبش و رژيم فاشيستي و صهيونيستي آن است كه اگر در رژيمهاي فاشيستي، شخص پيشوا موضوعيت داشت و سيستمهاي منبعث از آن جنبش تا حد بالايي نخبهگرا بودند، جنبش صهيونيستي، اين ويژگي را بهصورت كامل دارا نيست. دوم. مشتركات فاشيسم و صهيونيسم
گرچه ميتوان ابعاد مختلف وجوه اشتراك در جنبش، سازمان و دولت فاشيستي و صهيونيستي را بيان كرد، اما در اين مقاله براي رعايت اختصار، تنها براساس شاخصههاي مشترك، اين دو مكتب مورد مقايسه قرار ميگيرد. (در بحث قبلي ديديم كه در دو شاخص تك حزبي و نخبهگرايي اين دو جنبش و رژيم از هم متمايزند). شاخصههاي مورد اشتراك عبارتند از: نژادگرايي، توسعة ارضي و توسل به ارعاب و ترور. 2ــ1. نژادگرايي
در مباحث مربوط به فاشيسم ديديم كه از ويژگيهاي فاشيستها و به شكل مشخص نازيهاي آلمان آن بوده است كه بر برتري نژاد آريايي و آلماني تأكيد كرده و متفكران آلماني نيز اين نگرش را تئوريزه ميكردند و از جمله ادلة مخالفت و موضعگيري عليه يهود نيز آن بود كه يهوديان از نژاد پست هستند؛ بنابراين بايد از اختلاط نژادي پرهيز كرد و كنترل نژادي جدي از سياستهاي دولت در عصر آلمان هيتلري بود اكنون بحث نژادگرايي در جنبش و رژيم صهيونيستي مطرح ميشود. بحث از نژادپرستي در نگاه صهيونيستها را با نقل قولي از پروفسور «زيمرمن»، رييس بخش مطالعات ژرمني در دانشگاه اورشليم آغاز ميكنيم كه ميگويد: «يك بخش كامل از جمعيت يهودي هست كه من، بيتأمل و ترديد، بهعنوان نسخه بدل نازيهاي آلمان تعريفش ميكنم. به بچههاي كلنهاي يهودي جردن نگاه كنيد. اينها كاملاً به جوانان هيتلري شباهت دارند. از كودكي آنها با اين ايده بار ميآيند كه هر عربي بد است و همة غير يهوديان عليه ما هستند. از آنان موجودات بدخيال و مبتلابه پارانويا ميسازند: اينان خود را نژادي برتر ميشمارند، درست به مانند جوانان هيتلري.» دربارة نژادپرستي صهيونيستها نكات چندي قابل توجه است: اول: دامنة نژادپرستي صهيونيستها، حتي شامل خود يهوديان نيز ميشود و نسبت به يهوديان شرقي كه به اعراب موصوفاند، در رژيم اسرائيل برخوردهاي تبعيضآميز صورت ميگيرد؛ چنانچه در گزارشي از يك يهودي مهاجر ميخوانيم: پس از آنكه در طي سالها، پروسة استقرار هزاران مهاجر را در بايرترين و سختترين زمينها دنبال كرديم و پس از ديدن روستاها و شهرهايي كه كاملاً از يهوديان آفريقاي شمالي پر شده بود و با ديدن ظلمي كه به اينان روا داشته ميشد، بايد گفت صحبت از نوعي نژادپرستي در اسرائيل به غلو و اغراق نيست؛ همچنين نيوزويك به نقل از «داويد خاخام» از يهوديان عراق ميگويد: «اشكنازيم، نميخواهد ما سربلند كنيم. ما در ذيل هستيم، آنها در صدر، از تبعيض نژادي به اسرائيل پناه آورديم و حال آن را در اينجا هم ميبينيم.» دوم: چنانچه روژهگارودي به خوبي ريشهيابي ميكند، نژادپرستي صهيونيستي توجيهات ديني و آسماني مييابد و به نقل از منابع ديني يهود ميخوانيم: «چنين سخن ميگويد پروردگار: آن پسرم كه نخست تولد يافته است، اسرائيل است.»(خروج IV22) و ساكنان دنيا را ميتوان ميان اسرائيل و ساير ملتهاي دنيا روي هم توزيع كرد. نص صريح اين است، اسرائيل قوم برگزيده مي باشد (تلمود،ص 104) سوم: نژادپرستي صهيونيستها حاكم بر اسرائيل تا حدي جدي و بديهي است كه سازمان ملل متحد كه تا حد زيادي متأثر از ابرقدرتهاي حامي اسرائيل است. در سال 1975 در مجمع عمومي، صهيونيسم را با نژادپرستي برابر دانسته است. چهارم: در اسرائيل براي يهودشناسي از روش نازيها استفاده ميكنند؛ يعني ديوان خاخامها افراد مورد ترديد را مجبور ميكنند كه شلوارشان را درآورند تا معاينات دقيقي در مورد يهودي بودن يا يهودي نبودن از آنان به عمل آيد؛ سپس سيلي از پرسشها برسر افراد مورد ترديد فرو ميريزد. براي يهودي تلقي شدن، پدر يا مادر يهودي داشتن كفايت نميكند و هر دو بايد يهودي باشند؛ چه مردهايي كه پس از تحقيقات، به دستور آنان از گورستان يهوديان بيرون آورده شدند؛ زيرا مادر يا مادربزرگشان يهودي نبوده است. در اين زمينه اعتراف «زرومسكي» يكي از تئوريسينهاي صهيونيسم جالب توجه است كه به صراحت ميگويد: «در هيچ جاي دنيا، و تقسيم مردم بهطور افقي، عمودي و مايل به مربع و دايره، چون اسرائيل نيست و براي سادهكردن موضوع گفته ميشود كه اين تقسيمات و طبقهبنديها، مطابق يك طرح و الگوي نژادي و قومي انجام ميگيرد.» 2ــ2. توسعة ارضي
از شاخصههاي بازشناسي فاشيسم، توسعهطلبي و تعقيب فضاي حياتي بود كه منشأ جنگهاي جهاني نيز شد. اصطلاح «فضاي حياتي» (Lebensraum) كه در قرن نوزدهم در ادبيات آلماني مطرح شده بود، در فاصلة دو جنگ جهاني اين عنوان براي آلمان (و نيز ژاپن) معادل گسترش امكانات حياتي بهمنظور بهدست آوردن فضاي حياتي جديد بود كه متناسب با جمعيت كشور باشد. هيتلر و نازيها در سال 1933 تا 1945 تصرف شرق اروپا را دستاويزي براي شعار فضاي حياتي قرار دادند و بدين وسيله سياست توسعهطلبي خود را عملي ساختند. اما سياست توسعهطلبي صهيونيستها را به اختصار به شكل ذيل ميتوان گزارش كرد: اول: داستان توسعهطلبي صهيونيستها در خلال تشكيل دولت غاصب اسرائيل و پس از آن، بهترين نمودها را دارد. از هنگاميكه پس از جنگ اول جهاني و قيموميت بريتانيا در فلسطين، زمينههاي مهاجرت يهوديان به اين سرزمين آغاز شد و داعية آنها برگرفته از انگيزههاي مذهبي، پسگيري سرزمين تاريخي خود بود. اين روند با خريد زمين ازسوي يهوديان، بهعنوان بهترين وسيله براي استقرار حضور فيزيكي دايم و در نهايت تملك فلسطين آغاز و با جنگ تجاوزگرانه در سال 1948 به تأسيس دولت اسرائيل ميانجامد؛ اما سياست توسعهطلبي اسرائيل به همين حد بسنده نشد و غير آوارگي و سركوب اعراب، حتي به جنگهاي گوناگون بر ضد اعراب انجاميد كه از مثالهاي بارز توسعهطلبي، تجاوز اسرائيل به لبنان در سال 1982 است. دوم: مدعيات رهبران صهيونيستي در اين زمينه نيز بهخوبي از توسعهطلبي ارضي آنها حكايت دارد؛ چنان چه پس از جنگ 1967 و تجاوزات ارضي اسرائيليها،«موشهدايان» وزير دفاع اظهار داشت: «نوار غزه اسرائيل است و من فكر ميكنم آن بايد جزء جداييناپذير اين كشور شود.» و يكي از جغرافيدانان معروف اسرائيل نوشت: «گرچه اشغال جولان يك ضرورت امنيتي بود، منطقه بيگانه نيست.» وي اضافه كرد كه بيشتر جغرافيدانان آن را جزئي از ارض موعود مينامند، نه بخشي از سوريه و ديگري گفت: «اين سرزمين را خداوند براي ما فراهم نموده و تمام پيامبران ما بازگشت آن را به ما پيشگويي كردهاند؛ بنابراين هيچ يهودي حق ندارد كه حتي فكر بازگرداندن هر بخشي از اين سرزمين اجدادي را كند.» و يك مقام اسرائيلي درسال 1982 اعتراف كرد: «به تدريج ما ترتيبي خواهيم داد تا تفاوت فيزيكي بين منطقه ساحلي و مناطق جودا و سامريه ازبين برود. اگر به ما سه تا چهار سال وقت دهيد ، ديگر نميتوانيد كرانة غربي را پيدا كنيد.» سوم: اين ادعاي اسرائيل تنها به سرزمينهاي اشغالي خلاصه نميشود؛ بلكه ادعا بسيار وسيعتر است؛ چنانچه «بن گورين»، نخستين نخستوزير اسرائيل در يكي از سخنرانيها گفت: «اسرائيل بايد مشتمل بر كليه سرزمينهايي شود كه بين نيل و شط فرات واقع است اين امپراطوري هم از راه مهاجمه بنا خواهد شد و هم از راه سياست.» و «مناخيم بگين» از نخستوزيران اسرائيل نوشت: «بر شمال كه مينگرم، دشتهاي حاصلخيز سوريه و لبنان را ميبينم. چون نگاهمان را متوجه شرق ميكنيم، درههاي وسيع و حاصلخيز دجله و فرات و نفت عراق را مشاهده ميكنيم و چون به غرب نظر ميافكنيم، سرزمين مصريان را، ما تا مسائل ارضي خود را از موضع قدرت حل و فصل نكنيم، قادر به پيشرفت نيستيم. ما بايد اعراب را به تسليم محض واداريم.» چهارم: مدعيات ارضي صهيونيستي با توجيهات ديني نيز به نحو زير گره ميخورد و به قول گارودي، ايدئولوژي صهيونيستي بر يك قاعدة بسيار ساده تكيه دارد: در پيدايش (xv ،18 ـ 21) نوشته است: «پروردگار، با ابراهيم، اتحادي با اين عبارات منعقد كرد: اين به اعقاب تو است كه اين سرزمين را ميدهم، از رود مصر تا شط بزرگ، شط فرات.» 2ــ 3. توسل به ارعاب و ترور
بحث از ويژگيهاي فاشيسم، بخش عمدهاي از ادبيات جامعهشناسي سياسي در نيمة دوم قرن بيستم را به خود اختصاص داده است. از كارشناسان اين بحث، «هانا آرنت» است كه از جمله در كتابش با عنوان «توتاليتاريسم»، ويژگي چنين حكومتهايي ـــ كه مصاديقش عمدتاً كشورهاي فاشيستي بهويژه آلمان است ـــ را «ارعاب، كشتار و خفقان» ذكر كرده و به شكل مبسوط، مدعايش را مدلل كرده است؛ همچنين خوي قدرتگرا از ديدگاه روانشناسان نيز مورد تأمل قرار گرفته و دربارة هيتلر و اين خوي دستگاه نازيسم، «اريك فروم» چنين استدلال ميكند: «خوي قدرتگرا ماهيتاً تقارني از خوي ساديستي و مازوخيستي است. ساديسم آرزوي قدرت نامحدود بركسي، به گونهاي كه گاه با حس تخريب ميآميزد.» و و به كتاب «نبرد من» از هيتلر در راستاي مدعايش استشهاد ميكند. اما به شكل مختصر، توسل به ارعاب و ترور ازسوي رژيم صهيونيستي را در نكات ذيل ميتوان يادآور شد: اول: گرچه تأسيس حكومت اسرائيل با ارعاب، قتل، كشتار و درآميخته؛ ولي بعضي از موارد آن به قدري شهرت يافته كه در فرهنگ علوم سياسي و منعكس شده است؛ براي نمونه كشتار «ديرياسين» در روز نهم آوريل 1948 كه ضمن نخستين جنگ اعراب و اسرائيل رخ داد و سربازان رژيم اشغالگر، حدود 200 نفر از اهالي دهكده را به قتل رساندند كه نيمي از آنان، زنان و كودكان بودند. اهميت حادثه از جمله به سبب ارعابي است كه در اعراب ايجاد كرده و عدة فراواني از اعراب از فلسطين فرار كردند. بين نهم آوريل و پانزدهم مه 1948، حدود 3000 هزار فلسطيني به اردن و ساير كشورهاي عربي رفتند. دوم: در تأييد اين مدعا ميتوان به گزارشاتي از اسرائيل نيز استشهاد كرد؛ براي نمونه در 28 ژانوية 1971، كميتة حقوق بشر و حقوق مدني اسرائيل در تلآويو اعلام كرد كه نگهبانان مرزي در غزه، مردم را بازداشت و آنها را مورد ضرت و شتم قرار داده و براي القاي ترس، وحشت و ترور بين آنها، با آنان با سنگدلي رفتار كرده و همانند حيوانات وحشي آنها را زير ضربات شلاق ميگيرند. براساس اين گزارش با شواهد عيني قابل اعتماد، مصاحبه به عمل آمد. يكي از آنها يك دكتر بود. او بدرفتاري آنان با فلسطينيها را افشا كرد. يكي از اين افشاگريها دربارة شخصي است كه درپي شليك چند گلوله به پاهايش مجروح شده بود؛ ولي نشانهها حاكي از اين بود كه شخص مزبور يكي از پاهايش را از دست داده است و پاي ديگر او را ميتوان با عمل جراحي نجات داد؛ ولي افسران امنيتي اسرائيل به اين جراحي رضايت ندادند و چهار ساعت بعد، او پاي ديگر خود را نيز از دست داد. گزارش مزبور فاش ساخت كه هنگام بازديد از اردوگاههاي پناهندگي و بخشهاي فقرا با ساكنان به سختي و خشونت رفتار ميشود؛ اموال مردم ويران ميشود و زنان را مجبور ميكردند كه پشت به ديوار بايستند و خود را كاملاً لخت يا نيمه لخت كنند! بعضي از زنها درپي ضربهاي كه از اين تحقيرشدن ميخوردند به حالت غش ميافتادند سوم: گزارشات كميتة ويژه سازمان ملل در سال 1971 نيز ـــ كه به پيوست ضميمه، مطالبي در حجم بالاي 70 صفحه را به خود اختصاص داده است ـــ جملگي مؤيد انضمام سرزمينهاي اعراب و تأسيس آباديهاي يهودينشين، تبعيد فلسطينيها، ويران كردن خانهها و درهم كوبيدن دهكدهها، بدرفتاري با فلسطينيهاي تحت بازداشت، بازداشت غيرقانوني و كارهاي خلاف حقوق بشر ديگر است كه مؤيد مدعاي نوشتار، يعني توسل به ارعاب و ترور ازسوي صهيونيستها و اسرائيل است؛ براي نمونه در يك گزارش ميخوانيم كه«صابر محمد عبداللطيف» رييس شوراي محلي دهكدة «بيرفجار» در بخش هبرون، تصديق كرد كه پس از دستگيري در اول نوامبر 1969، دهكدهاش حدود چهار ماه به محاصره درآمده و اجازه داده نشده تا آب به داخل دهكده بيايد و حدود 70 خانه نيز در اين دهكده منفجر شده است. تاكتيكهاي تروريستي كه ازسوي رژيم صهيونيستي در برخوردهاي فلسطين
ـــ اسرائيل بهكار گرفته شده است، شيوههاي گوناگون دارد؛ از جمله شيوههاي گزارششده و مستند، ترور سياسي اعضاي جامعة يهود، بمبگذاري در كافهها، بمبگذاري در اتوبوسها، انفجار كشتيها همراه با مسافران، بمبگذاري در ادارات غيرنظامي دولت، گروگانگيري نظامي، غارت مسلحانة بانك، بمبگذاري در سفارتخانههاي خارجي، ارسال پاكتهاي حاوي بمب، قتلعام حساب شدة زنان و كودكان، چپاول شهرها، ترور مأموران سازمان ملل، مصادرة جمعي اموال پناهندگان و اشخاص غايب، انفجار عمدي مدارس، بمباران هوايي اردوگاههاي پناهندگي، نابود كردن خرمنها با مواد شيميايي و كه همة اين موارد با ذكر تاريخ نخستين كاربرد، مكان كاربرد و هدف هاي مورد نظر، ثبت و ضبط شده است. چهارم : حيطة عمل تروريستي و ارعابآميز صهيونيستها به مكان خاصي خلاصه نميشود و در رويداد يازدهم سپتامبر 2001 م. نيز در انفجارهاي نيويورك و واشنگتن، ردپاي صهيونيستها ديده ميشود و از مظنونان اين واقعه هستند؛ زيرا خبرها از آن حكايت دارد كه به 4000 كارمند يهودي ساختمان تجارت جهاني از قبل توصيه شدهبود كه درست در روز حادثه به مرخصي بروند و در اين ساختمان حضور پيدا نكنند! هـ . نتيجهگيري
برخي از نكات قابل ذكر بهعنوان جمعبندي و محصول نوشتار حاضر عبارت است از: 1. از آنجا كه فاشيسم به جنبشهاي قرن بيستمي متكي است و نه محصول نخبگان فرهنگي ـــ تمدني و به يك جنبش نيز مربوط نيست؛ از اينرو تعريف كلي از اين مفهوم دشوار است و در شناخت آن بايد بيشتر به مباني تاريخي، سياسي و .. و كاركردهاي آنان ارجاع داد؛ بهعبارت ديگر در تعريف فاشيسم به جاي تعريف انتزاعي ـــ اصطلاحي، شايسته است كه تأكيد عمده بر تعريف عملياتي ـــ انضمامي باشد. 2. صهيونيسم، جريان ناسيوناليستي و متعصب بورژوازي يهود است كه در اواخر قرن نوزدهم در اروپا بهوجود آمد و اكنون به ايدئولوژي رسمي رژيم اسرائيل بدل شدهاست. اين نام، مشتق از صهيون، محلي در نزديكي شهر اورشليم است كه براي يهوديان نيز مقدس است. 3. براساس ديدگاه «هرتسل» مسألة يهود پيش از اينكه مسألهاي مذهبي يا اجتماعي باشد، يك مسألة ملي است. او ايدة احياي هيود را مطرح كرد. گرچه اسرائيل نماد دولت صهيونيستي در شرايط حاضر است، ولي جنبش صهيونيستي در محدوة مرزهاي اسرائيل خلاصه نميشود و در كشورهاي غربي، بهويژه امريكا، نفوذ قابل توجهي دارند. اكنون نزديك به 18 سازمان اصلي صهيونيستها در دنيا فعاليت دارد. 4. از نظر زماني، جنبش و نيز سازمان صهيونيستي، مقدم بر جنبش فاشيستي است؛ ولي از نگاه مشهور، سياستهاي ضديهود و يهودكشي هيتلرنازيست و آلمان فاشيست، سبب مهجور و مظلوم واقع شدن صهيونيستها شده است و بستر مساعد را در افكار عمومي جهاني و نيز دولتهاي متحد و فاتح فراهم كرد تا به كمك آنها، يهوديان در ذيل تلاشهاي سازمان صهيونيستي در منطقة فلسطين سكنا گزينند. 5. گرچه ارتباط تاريخي بين فاشيستها و صهيونيستها مسلم است، اما هم قتلعام گستردة يهوديان بهدست آلمانها واقعيت خارجي ندارد، هم تعاملات مخفي بين صهيونيستها و فاشيستها وجود دارد كه معمولاً پوشيده ميماند. 6. در يك نتيجهگيري كلي از مباحث اين نوشتار به اينجا ميرسيم كه اگر بتوان جنبش و نيز رژيم هاي فاشيستي را در پنج شاخص تعريف عملياتي كرد: نخبهمداري.
2. سيستم تكحزبي. 3. نژادگرايي. 4. توسعهطلبي. 5. توسل به ارعاب و ترور؛ جنبش و رژيم صهيونيستي (اسرائيل) در دو شاخص نخست از فاشيسم متمايز شده و در سه شاخصة اخير، كاملاً با فاشيسم منطبق است. اين مطابقت، هم به مباني فكري باز ميگردد (گرچه استدلالهاي دو مكتب همسان نيست، ولي درجهت مدعيات همسان هستند)، هم به كاركردها مربوط است؛ از اينرو جنبش صهيونيستي و اسرائيل بهعنوان نماد رژيم صهيونيستي در بعضي از ابعاد، يادآور فاشيستها در جنگهاي جهاني نيمة اول قرن بيستم هستند؛ با اين تفاوت كه ازسوي خبرگزاريها و رسانههاي صهيونيستي و جهاني، تطهير و تبليغ ميشوند. . دكتراي علوم سياسي دانشگاه تهران. 1. دكتر پازارگاد اين اصطلاح را از كلمة «فاشيسمو» (Fassismo) مأخوذ ميداند كه بهعنوان شعار اتوريته و قدرت در روم قديم استعمال ميشده و نام بستهيي بود از چند ميله و يك تبر كه آنرا پيشاپيش سپاه حمل ميكردند. موسوليني در زمان معاصر آن را احيا كرده، پيراهن سياهان اين علامت را حمل ميكردند و اصطلاح فاشيسم نيز در ايتالياي موسوليني وضع شده و شايع گرديد. بهاءالدين ،پازارگاد، «مكتبهاي سياسي»، انتشارات اقبال، بيتا، صص 125 ـــ 6. 2. نقيبزاده، احمد، «تحولات روابط بينالملل از كنگرة وين تا امروز»، نشر قومس، 1369، ص 164. 3. آلارديس، گيلبرت، «جايگاه فاشيسم در تاريخ اروپا»، ترجمة حشمتالله رضوي، سازمان انتشارات كيهان: 1371، ص 8. از جمله منابعي كه ذيل عنوان فاشيسم از جنبش و دولتهاي آلمان، ايتاليا و بحث كردهاست، كتاب زير است: حسين بشيريه، «جامعه شناسي سياسي»، نشر ني: 1374، صص 319 ـــ 24. 4. دربارة نازيسم ر.ك. مهران، كندري، «مقاله نكاتي درباره نازيسم»، مجله فرهنگ، كتاب دوازدهم، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي: پاييز 1371، صص 183 ـــ 20. اروم فريش، «گريز از آزادي»، ترجمه امير اسماعيلي، انتشارات توس: 1362، صص 74ـــ 9. 5. See: Plano Jack C. and Olton Roy, The lnternational Relations Dictionary, Published by ABC __ Clio __ USA, Fourth Edition, 1988, PP 75 ___ 70. 6. مكتبهاي سياسي، صص 132 ـــ 4، در اين منبع، بدون ارائه منبع، ريشههاي اين اصول را نيز به برخي مكاتب و متفكران بازگردانده است؛ براي نمونه فاشيسم، سختي و شدت عمل و بيرحمي را از فلسفه ماكياولي گرفته است. 7. فرهنگ آكسفورد، نژادگرايي (Racialism)را به اعتقاد به برتري نژاد خاص، تخاصم بين نژادهاي مختلف تعريف كرده است و حال آنكه نژادپرستي (Racism) را نظريه قايل به اينكه تواناييها و ساير امور ديگر انسان را نژاد او تعيين ميكند. 8. مكنزي، يان و ديگران، «ايدئولوژيهاي سياسي»، ترجمة م. قائد، نشر مركز: 1375، ص 288. و نيز فصل هشتم. دربارة آرا و زندگي وزير تبليغات آلمان ر.ك. مانول رآجر و فرنكل هاينريش، گوبلز،ترجمة مهدي شهشهاني، انتشارات اميركبير: 1365. 9. علي بابايي، غلامرضا، «فرهنگ علوم سياسي»، ج 1، شركت نشر و پخش ويس (چ دوم): 1369، صص 445 ـــ 50. معرفي يهوديان بهعنوان حامل شر يك طرف معادله سياستنژادي را شكل ميداد و يهوديان نژاد پست در آلمان محسوب ميشدند. ايدئولوژيهاي سياسي، ص 285. 10. جايگاه فاشيسم در تاريخ اروپا، ص 61. 11. همان منبع، فصل سوم و چهارم و هر كدام از عناوين ياد شده مقالة مستقلي از محققي است. 12. توسعه ارضي فاشيستها در نيمه اول قرن بيستم بهصورت مصور را ببينيد در: شاليانژرار ـــ پير راژو ژان، اطلس استراتژيك جهان، ترجمة ابراهيم جعفري، انتشارات اطلاعات: 1366، صص 33 ـــ 40. 13. «صهيون» نام كوهي است كه در جنوب غربي شهر اورشليم واقع شده و در حدود 2539 پا از سطح درياي مديترانه بلند است. قلعة «يبوسيان» در آنجا بود و حضرت داوود(ع) آنجا را مقر صندوق عهد قرار داد و بعضي از انبيا در آنجا سكونت داشتهاند. جوادعلمالهدي، «شناخت صهيونيسم بينالملل»، دفتر انتشارات اسلامي: 1376، ص 301. و نيز گفته شده است كه صهيون، قلعهاي در جنوب شرقي اورشليم بودكه داود آن را فتح كرد و بر تپههاي آن معبدي ساخت. لفظ آن شاره به اورشليم، معناي آرزوي يهوديان به برگشت به ارض موعود را يافت. اصطلاح صهيونيست از آن مأخوذ است. براي مطالعه بيشتر ر.ك. همايون پورهرمز «ارض موعود»، كتاب آگاه، مؤسسه انتشارات آگاه، 1362، صص 66 ـــ 7. 14. هرتسل (1904 ـــ 1860)، بنيانگذار نهضت صهيوني و متولد بوداپست است و روزنامهنگار و نمايشنامهنويس موفقي بود. 15. براي مطالعه بيشتر ر.ك. غلامرضا عليبابايي، فرهنگ علوم سياسي، ج 1، صص 422 ـــ 3. ايسدل آلاسدير ـــ بليك جراليداچ، جغرافياي سياسي خاورميانه و شمال افريقا، ترجمه دره ميرحيدر، دفتر مطالعات سياسي و بينالمللي: 1370، صص 360 ـــ 73. در اين منبع ( ص 361) ميخوانيم كه تا سال 1914 يهوديان تنها كمتر از 10 درصد جمعيت فلسطين را تشكيل ميدادند و فقط در 1949، يعني بعد از بيرون راندن و يا فرار 700 هزار عرب، آنان اكثريتي به وجود آوردند. و نيز: شناخت صهيونيسم بينالملل، بخش ششم و هفتم، همچنين در: The lnternational Relations Dictionary,40 p و نهايتاً در: بهبوديخواه علياكبر، نقد توجيهات تاريخي صهيونيسم دربارة مشروعيت رژيم اشغالگر قدس، مجلة سياست خارجي، ش 2: شهريور 1368. 16. فرهنگ علوم سياسي، ج 1، صص 423 ـــ 4. 17. The lnternational Relation Dictionary, p 40 18. گارودي، روژه، «تاريخ يك ارتداد»، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا (چ سوم): 1377، ص 22. 19. جغرافياي سياسي خاورميانه و شمال آفريقا، ص 421. 20. تفصيل بحث در مؤسسة مطالعات فلسطين، سياست و حكومت رژيم صهيونيستي، ترجمة مركز مطالعات و تحقيقات انديشهسازان نور، نشر مركز اسناد انقلاب اسلامي: 1377، فصل يازدهم. اين پژوهش كار الياس شوفاني است. 21. در اين رابطه پژوهش ارزنده «روژه گارودي»، «تاريخ يك ارتداد»، كه به اسطورههاي بنيانگذار سياست اسرائيل پرداخته و در بخش دوم اسطوره فاشيسم ستيزي صهيونيستي، اسطوره دادرسي نورمبرگ، اسطوره شش ميليون (قربان بزرگ)، اسطوره يك سرزمين بدون مردم، براي يك مردم بدون سرزمين و پرداخته و ساخته و پرداخته بودن اين مدعيات را بهصورت مستند بررسي كرده است، بسيار خواندني است. 22. همان منبع، صص 73 ـــ 4. 23. آرنت، هاناه، «توتاليتاريسم»، ترجمة محسن ثلاثي، سازمان انتشارات جاويدان (چ دوم)، 1366، ص 131. 24. راجر، مانول و هاينريش فرنكل در كتاب «گوبلز» (ص 64) پس از نقل جملاتي از مواضع ضديهودي گوبلز، بحث را با اين سؤال ختم ميكنند كه «آيا اين قسمت از نوشته فوق را گوبلز شخصاً در زمانيكه كتاب را توسط حزب به چاپ ميرسانده، اضافه نكرده است؟» يعني براي خوراك سياسي و تبليغاتي! 25. در اين رابطه ر.ك. علي آبادي ايرج، مقالبه قبيله سيزدهم و اسطوره قوم برگزيده، كتاب آگاه (مجموعه مقالات درباره ايران و خاورميانه): دي ماه 1362، صص 271 ـــ 82. و نيز تاريخ يك ارتداد، بخش اول و مباحث اسطوره وعده، اسطورة قوم برگزيده، اسطوره يوشع و 26. در اين زمينه ر.ك. فرهنگ علوم سياسي، ج 1، صص 423 ـــ 4. اسماعيل، عبداللهي و مهدي زيبايي، «برآورد استراتژيك»، ج 1، مؤسسه فرهنگ مطالعات و تحقيقات بينالمللي ابرار معاصر ايران، بخش سوم. بهاءالدين علمالهدي، نژادپرستي اسرائيل و امريكا، ناشر: مؤلف 1371، صص 286 ـــ 7. كوروش احمدي، مقاله قدرت يهود در امريكا از اسطوره تا واقعيت، مجله راهبرد، ش 25: پاييز 1381، صص 108 ـــ 22. 27. بهبوديخواه، علياكبر، مقاله نقد توجيهات تاريخي صهيونيسم در مورد مشروعيت رژيم اشغالگر قدس، مجله سياست خارجي: ش 2، شهريور 1368، ص 324. 28. تفصيل مطلب در مقاله نكاتي دربارة نازيسم، مجله فرهنگ، كتاب دوازدهم؛ پاييز 1371، ص 189. 29. مثلاً روژهگارودي در كتاب تاريخ يك ارتداد نشان ميدهد كه نازيسم و صهيونيسم، صرفنظر از هر تفاوت و تضادي كه با يكديگر داشتند، چون از يك منطق و از يك مبنا آغاز ميكنند و از آنجا كه ارزشهاي مشابهي را به نمايش درميآورند و نيز شيوههاي يكساني را بهكار ميبرند، در عمق و در جوهر از ماهيتي كمابيش يكسان برخوردارند و در همين منبع (ص 293) به نقل از پروفسور «موشه زيمرمن» رييس بخش مطالعات ژرمني در دانشگاه عبراني اورشليم در سال 1995 ميخوانيم كه صهيونيستها را نسخه بدل نازيهاي آلمان معرفي ميكند. 30. به نگاه ضدنژاد يهودي فاشيستها Anti __ Semitism يا ضدسامي گفته ميشود.ر.ك. فرهنگ علوم سياسي، ج 1، ص 425. 31. تاريخ يك ارتداد، ص 293، دربارة هيتلر و نژادپرستي، يهودشناسي با روش نازيها و ر.ك: نژادپرستي اسرائيل و امريكا، صص 100 ـــ 7. 32. همان منبع، ص 106 و نيز صص 108 ـــ 9. 33. همان منبع، ص 118. 34. تاريخ يك ارتداد، صص 47 ـــ 8. 35. نژادپرستي اسرائيل و امريكا، صص 32 و 34. 36. همان منبع، صص 105 ـــ 7. 37. علي بابايي، غلامرضا، «فرهنگ علومسياسي»، ج 1، ص 689. و سير تاريخي تلاشهاي توسعهطلبانه فاشيستها در: احمد نقيبزاده، تحولات روابط بينالملل،نشر قومس، 1369، فصل دوم. 38. تفصيل مطالب بالا در: جغرافياي سياسي خاورميانه و شمال آفريقا، صص 400 ـــ 360. و نيز: مقالة فلسطين ارض موعود، كتاب آگاه، مؤسسه انتشارات آگاه: 1362، صص 66 ـــ 7. 39. جغرافياي سياسي خاورميانه و شمال آفريقا، صص 423 ـــ 4. 40. مقاله فلسطين ارض موعود، كتاب آگاه، مؤسسه انتشارات آگاه، 1362، ص 61. 41. نژادپرستي اسرائيل و امريكا، ص 186. درباره وعده تورات از درياي مديترانه تا فرات و از لبنان تا نيل و نيز جزيره اسرائيل و اراضي حجاز و عراق در نقشه اسرائيل بزرگ و ر.ك. همين منبع، صص 191 ـــ 9. 42. تاريخ يك ارتداد، ص 187. 43. كتاب توتاليتاريسم در حدود 350 صفحه و محسن ثلاثي آن را ترجمه كرده و ازسوي سازمان انتشارات جاويدان منتشر شده است. 44. فروم، اريش، «گزير از آزادي»، ترجمه امير اسماعيلي، انتشارات توس، 1362، ص 80. 45. در اين رابطه ر.ك. غلامرضا عليبابايي، فرهنگ علوم سياسي، ج 2، ص 734. شناخت صهيونيسم بينالملل، ص 176. نژادپرستي اسرائيل و امريكا، صص 252 ـــ 3. 46. خورشيد غازي (گرآوردنده)، تروريسم صهيونيستي در فلسطين اشغال شده (به انضمام قتل عام در شاتيلا و صبرا)، ترجمه حميد احمدي، مؤسسه انتشارات اميركبير: 1363، صص 44 ـــ 5. در اين منبع در بالاي 200 ص اول گزارشات مستندي پيرامون شكنجه و بدرفتاري، تروريسم، تهديد و ارعاب و دستگيريهاي فوري، انهدام اموال، مصادره و تغيير اوضاع و جمعآوري شده است. 47. تروريسم صهيونيستي در فلسطين اشغال شد، ص 200. و گزارشات كميته ويژه سازمان ملل، صص 170 ـــ 242. 48. همان منبع، صص 294 ـــ 7، در اين منبع در پاسخ بدين پرسش كه چه كساني تروريست هستند؟ در هفت فصل و بالاي 100 ص شواهد و مستندات در تروريست بودن رژيم صهيونيستي جمعآوري شده است. 49. باقري، حسن، عليشيري سعيد و سالمي قمصري (گردآوري)، توطئه يازده سپتامبر، نشر نذير: 1380، ص 41. در يك نظرسنجي كه از سوي شبكة تلويزيوني CBS انگلستان بهعمل آمد، بيشتر شركت كنندگان در نظرسنجي، عوامل صهيونيسم،موساد و شاباك را عامل اين برنامة گسترده ميدانند. همان منبع، ص 46. 196/ كتاب نقد/شماره 32 1/ كتاب نقد/شماره 30