نگاه ويژه عقل خودبنياد ديني - عقل خود بنیاد دینی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عقل خود بنیاد دینی - نسخه متنی

محمدرضا حکیمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نگاه ويژه عقل خودبنياد ديني

محمدرضا حكيمي

همشهري ماه، ش 9

چكيده: طرح مفصل «مكتب تفكيك» در ويژه‏نامه كيهان فرهنگي در سال 1371 و سپس انتشار كتابي با همين عنوان از سوي جناب آقاي حكيمي، سبب شد كه اين موضوع بار ديگر در محافل فرهنگي كشور به عنوان يكي از مباحث جدي و قابل تأمل مطرح شود و گفتمان جديدي را در حوزه انديشه ديني وارد كند. يكي از بازتاب‏هاي اين موضوع، مقاله‏اي بود كه در چند عنوان به تلخيص و جمع‏بندي انديشه‏هاي مكتب تفكيك پرداخته بود و آقاي حكيمي در مقاله بلند حاضر به شرح و بررسي آن عناوين همت گماشته است. هدف از اين مقاله، چنان كه ايشان خود گفته است، آشتي دادن ميان دو طرز تفكر تفكيكي و غيرتفكيكي است و از اين رو، به نقل قول‏هاي متعدد از بزرگان فلسفه و عرفان پرداخته و آنها را تأييدي بر مكتب تفكيك دانسته است. در تلخيص زير تا حد امكان از نقل اقوال يادشده پرهيز كرده‏ايم.

اصول و محورهاي كلي‏اي كه نمايانگر مكتب تفكيك است و نشان مي‏دهد كه اتهام اخباري‏گري و عقل‏گريزي به صاحبان اين نظريه، اتهامي واهي و بدون دليل است، از اين قرار است:

1. جدايي فلسفه، عرفان و دين

اين طرز فكر، مخصوص اصحاب مكتب تفكيك نيست. اهل نظر و علم مي‏دانند كه دين، فلسفه و عرفان ماهيتا با يكديگر متفاوتند. علامه طباطبايي پس از آن‏كه قائلان به جمع ميان دين و فلسفه و عرفان را در چهار دسته تقسيم مي‏كنند، مي‏نويسد:

با وجود همه اين تلاش‏ها، اختلاف ريشه‏اي ميان اين سه طريق به حال خود باقي است و كوشش‏هاي فراواني كه براي ريشه‏كن كردن اين اختلاف و خاموش كردن اين آتش به‏عمل آمده است، نتيجه‏اي ندارد، جز ريشه‏اي‏تر شدن اختلاف و شعله‏ورتر شدن آتش ناسازگاري؛ به‏طوري كه ديگر درماني براي آن نمي‏شود يافت؛ مانند مرگ كه درماني ندارد.1

اگر گنجايش وجودي و روحانيت باطني حضرت امام صادق عليه‏السلام با گنجايش و روحانيت امثال افلاطون و فلوطين و ارسطو در يك سطح است، معارفشان هم مي‏تواند در يك حد و سطح باشد؛ اما تفاوت از بشر تا خداست. البته هدف‏گيري هر سه مكتب يكي است؛ يعني هر سه خدا را مي‏طلبند و معرفي مي‏كنند؛ اما فرق، بسيار و بنيادين است. از اين رو، مكتب تفكيك به «تباين كلي» معتقد نيست؛ ليكن «تساوي كلي» را رد مي‏كند؛ بنابراين، آنچه بعضي گفته‏اند كه نسبت ميان دين و فلسفه، عموم و خصوص من وجه است، نوعي تفكيك مي‏باشد.

2. برتري و اصالت شناخت ديني

امام علي عليه‏السلام در نامه‏اي به امام حسن مجتبي عليه‏السلام مي‏نويسند: «پسر جانم! اين را بدان كه هيچ كس درباره خدا و معرفت خدا، مانند پيامبر خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم سخن نگفته است؛ پس او را معلم معرفت خويش و نجات‏دهنده ابدي خود قرار ده»2 و امام صادق عليه‏السلام از اميرالمومنين عليه‏السلام نقل مي‏كنند كه: «خدا ما را در طريق معرفت خويش قرار داده است و كساني كه از طريق ما سر باز زنند يا ديگران را بر ما مقدم بدارند، از صراط مستقيم دور افتاده‏اند».3 بزرگان فلسفه نيز اعتراف كرده‏اند كه در فلسفه نظري «چون قوه واهمه در استنباط‏هاي فلسفي با عقل درمي‏آميزد و كار تشخيص حق از باطل را دشوار مي‏سازد، مسائل فلسفي، در طول تاريخ، محل اختلافات بسيار بوده و هست و اميدي به اين‏كه اهل نظر بر سر اين مسائل اتفاق‏نظر پيدا كنند، نيست»4 و «... علوم انبيا، موجز و روشن و سهل‏الوصول و شامل همه مقصود است».5

3. استناد شناخت ديني به قرآن و حديث

قرآن خودش را كتاب هدايت و شناخت معرفي كرده است و براي موارد نيازمند به توضيح نيز راه را نشان داده است: «فاسْألُوا أَهْلَ الذِّكْرِ». حكم عقل هم همين است كه اهل ذكر، عالمان به ذكر (قرآن) باشند؛ به علمي بدون اختلاف و خطا. اين علم، همان علم معصوم عليه‏السلام است (حديث ثقلين). نيز مي‏دانيم كه در شناخت ديني و عقيدتي، استناد به عقل و تعقل ضروري است؛ زيرا عقل حجت باطني است و از حجت باطني است كه به حجت ظاهري مي‏رسيم و اين حجت باطني، عقل است و تعقل؛ نه فلسفه و تفلسف. ده‏ها مكتب فلسفي از قديم و جديد داريم كه هر كدام چيزي گفته‏اند و در مسائل اصالت وجود يا ماهيت، اتحاد عاقل و معقول، خلقت ارواح قبل از اجساد و... قرن‏ها اختلاف كرده‏اند.

بنابراين كساني كه مي‏گويند مكتب تفكيك با عقل مخالف است، يا از روي انديشه و مطالعه سخن نمي‏گويند و از اين مكتب و احوال استادان و دامنه معلومات و تعقلات و اسرار آنان اطلاعي ندارند، يا براي مغالطه، «عقل» را به جاي «فلسفه» مي‏گذارند. تفكيكيان هم با فلسفه مخالف نيستند تا چه رسد به عقل؛ بلكه خلط كردن و تأويل نمودن حقايق الهي را با داده‏هاي فلسفي ـ هر فلسفه‏اي كه باشد ـ روا نمي‏دانند. تفكيكيان به اعتبار پيروي از وحي «مُثير دفائن عقول»، از عقل دفائني استفاده و بهره مي‏برند كه «اعماق عقل» است و ديگران همه از سطوح عقل استفاده كرده‏اند (عقل ابزاري) و ميان «عقل ابزاري» و «عقل انواري» فرق بسيار است.

4. اتكا به ظاهر آيات و روايات

حجت بودن منظور و مراد جدي گوينده، يعني مفهوم ظاهر كلام هر متكلم، بدون تأويل و تحريف، يك اصل عقلايي است كه عدول از آن، عدول از عقل است. شالوده زندگي بشر، از زندگي عادي تا آنچه در تكامل فرهنگ‏ها و علوم و هنرها و فنون مطرح است، بر حجيت ظاهر كلام استوار است. خود اين‏كه قرآن به زبان «عربي روشن» فرود آمده تا آن را بفهمند و به آن عمل كنند و همين «يا ايها الناس»، «يا ايها الذين آمنوا» و «يا اهل الكتاب» در قرآن، همه نشان مي‏دهد كه خداوند مي‏خواهد با همين زبان متعارف با مردم سخن بگويد. قرآن كريم، اختلاف امت‏هاي پيشين را در دين خود بسيار نكوهش كرده است و آن اختلاف‏ها هم نبود مگر از همين قرائت‏هاي مختلف (و «قرائت»، كلمه‏اي است نوظهور و مشكوك).

در مورد معارف و احكام شرعي، حجيت ظواهر اهميت فوق‏العاده‏اي پيدا مي‏كند و هيچ جا نمي‏شود دست از ظاهر برداشت؛ مگر آن‏كه در برابرش برهان بديهي باشد؛ نه برهان نظري كه قابل مقابله با برهان نظري ديگري است. برهان بديهي آن است كه هم صورت برهان بديهي باشد و هم مقدمتين آن؛ مثل «الواحد نصف الاثنين».6 آيا همين كه فارابي و ابن‏سينا معتقدند معاد جسماني را بايد از آيات و روايات اثبات كرد و ملاصدرا تصريح مي‏كند كه معاد واقعي همان است كه در شرع رسيده است، خود دليل قاطعي بر حجيت ظواهر در نزد اين بزرگان نيست؟

5. رد هرگونه تأويل

با آنچه در باب حجيت ظواهر گفتيم، جايي براي تأويل و برداشت‏هاي مِن‏عندي نمي‏ماند. شرع نيز تأويل آيات و روايات را منع كرده است؛ چون تأويل، به منزله بستن دهان گوينده سخن و از زبان او سخن گفتن است و اين امر عقلاً و شرعا و وجدانا جايز نيست؛ مگر در برابر برهان بديهي كه تاكنون نيز چنين برهاني ارائه نشده است. اگر تأويل پذيرفته شود، حدي نخواهد داشت و ذات معنا و مراد اصلي كلام نابود خواهد شد. البته مطلق تأويل‏هاي اسنادي و ادبي (مثل «جاء ربك» و...) را مي‏پذيريم. اين گونه تأويل‏ها در واقع از نوع تأويل‏هاي فلسفي يا عرفاني يا عصري كه بنياد معاني قرآني را دگرگون مي‏سازد، نيست و منطبق با موازين خاص خود است و معقول است.

6. پرهيز از فهم فلسفي يا عرفاني دين

چنان كه گفته شد، فهم فلسفي از دين با فهم عقلي متفاوت است. دين بايد با عقل فهميده شود و فلسفه مساوي با عقل نيست. كدام فلسفه از ميان اين همه مكاتب فلسفي از روزگار قديم تاكنون است كه مي‏تواند با عقل مساوي باشد؟ علوم بشري از عقول جزئي سرچشمه مي‏گيرد؛ برخلاف معارف وحياني كه مبدأ آنها عقل كلي مساوي با معصوم عليه‏السلام است كه به حقيقت كامله عبديه محمديه، حقايق و قرآن (قول ثقيل) را تحويل گرفته و در اختيار بشر طالب و مستعد قرار داده است. پس انحصار فهم به فهم فلسفي، تعطيل عقل است. عقل بدون فلسفه ـ آن هم عقلي كه به قول خواجه نصير با وهم درآميزد ـ هزاران محصول ديگر دارد. آيا هزاران متفكر و مخترع و هنرمند، رياضي‏دان و سياست‏مدار بزرگ كه در طول تاريخ كاري به فلسفه نداشته‏اند، عقل و انديشه نداشته‏اند و از عقل بهره نگرفته‏اند؟ آيا در طول 400 سال نخستين تاريخ اسلام كه دين‏فهمان و قرآن‏داناني بي‏مانند در ميان اصحاب پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و اصحاب علي عليه‏السلام و شهداي عاشورا و اصحاب ديگر ائمه عليه‏السلام وجود داشتند، با خواندن فلسفه و عرفان به آن مقامات رسيدند؟ هميشه در طول تاريخ، بزرگان معدودي از مسلمين به فلسفه پرداخته‏اند. آيا ديگر بزرگان دين در مكتبي جز مكتب قرآن تربيت شده‏اند؟ آنان بر چه عقلي تكيه كردند جز عقل رحماني (العقل ما عبد به الرحمان)؟7 آيا مراد از اين همه كه پيامبران و قرآن گفتند، فلسفه و تفلسف است؟ عرفاي بزرگ كه فهم فلسفي دين را باطل مي‏شمردند و پاي استدلاليان را چوبين مي‏دانسته‏اند، چه؟ آيا براي برخي از متفكران بزرگ اخير كه به علم كلي يا فلسفه مابعدالطبيعه قائل نيستند، فهم دين ممكن نيست و آيا در ميان آنان متألهان و دين‏داراني نبوده‏اند و نيستند؟ بدتر از همه اين‏كه چرا پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم دستور ترجمه فلسفه را ندادند و به اين كار نپرداختند، تا مسلمانان دين را عقلي بفهمند و چرا ائمه طاهرين عليه‏السلام در جريان ترجمه فلسفه هيچ كمكي به آن نكردند؛ بلكه مخالفت‏هايي نيز ابراز داشته‏اند و همواره تأكيد كرده‏اند كه معارف ديني را از غير قرآن نياموزيد كه گمراه مي‏شويد؟ درصورتي كه مرحوم علامه طباطبايي تصريح مي‏فرمايد:

«... حكومت‏هاي معاصر با ائمه هدي، با توجه به اين كه از ايشان دور بودند، از هر جريان و از هر راه ممكن براي كوبيدن آن حضرات عليهم‏السلام و بازداشتن مردم از مراجعه به ايشان و بهره‏مندي از علومشان استفاده مي‏كردند. مي‏توان گفت كه ترجمه الهيات به منظور بستن در خانه اهل بيت عليهم‏السلام بوده است».8

آري، آنان براي بستن «بيت‏القرآن» در مدينه، «بيت‏الحكمة» را در بغداد گشودند.

بنابراين، در اين‏گونه مقامات علمي و حساس كه به دفاع از استقلال معارف قرآني و تعاليم اوصيايي در فردسازي (تربيت) و جامعه‏پردازي (سياست و عدالت) بازمي‏گردد، بايد جانب حقايق عاليه وحياني و معالم راقيه اوصيايي را پاس داشت و دقيق و سنجيده سخن گفت. در طول تاريخ (اخيرا بيشتر از سوي مستشرقان) ادعا شده است كه اسلام دستگاه معرفتي و شناختي مستقلي ندارد و مجموعه‏اي از اخلاقيات است و معارف اسلام مأخوذ از يونان و هند است. وقتي در ميان مدرسان و محققان ما هم كساني باشند كه اين‏گونه بينديشند كه فلسفه يونان و عرفان هند و سلوك اورفه و سريناگار، فهم عقلي دين را ميسر كرد و فهم عقلي دين را منحصر به فهم فلسفي دين، آن هم هركس با فلسفه‏اي كه خود پذيرفته است، دانست و به اصطلاح كاملاً مشكوكي كه اخيرا رايج شده است، هركس مي‏تواند «قرائتي» از دين و كتاب خدا داشته باشد و قرائت هركس همان دين اوست، ديگر امام و مربي و معلمي در دين‏فهمي لازم نيست.

آيا فهم ديني و قرآني ميرزاي اصفهاني، چون غير فلسفي يوناني بوده است يا غير فلسفي عرفاني، پس غير عقلي است؟ خصّيصين ميرزاي اصفهاني گفته‏اند كه او كسي بوده كه گاه 8 ساعت تعقل مداوم (تعقل تجريدي) داشته است.

بنابراين ما با همه ارزش و احترامي كه براي فلسفه و فلسفه‏خوانان و تأليفات فلسفي قائل هستيم، فلسفه را مبناي نهايي شناخت حقايق نمي‏دانيم؛ زيرا شناخت حقايق بايد از طريق علم وحياني و با تعقل وحياني حاصل شود و عقل به خودي خود از فهم همه حقايق ناتوان است و خود فلاسفه نيز فلسفه را «شناخت حقايق به قدر طاقت بشري» تعريف كرده‏اند. البته علم منطق روشي است مانند دستور زبان و ربطي به جوهر مطالب فلسفي ندارد و كسي كه داده‏هاي فلسفي را در مسائل مختلف الهيات نمي‏پذيرد و سخن نهايي نمي‏داند، لازم نيست كه از منطق و استدلال استفاده نكند.

7. خودكفايي معرفتي دين

اين از افتخارات حوزه خراسان و مكتب تفكيك است كه معرفت ديني و دين معرفتي را به هيچ وجه نيازمند به استقراض نمي‏بيند. از پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم روايت شده است: «... و من طلب الهدي في‏غيره أضلّه اللّه‏» و حضرت امام رضا عليه‏السلام مي‏فرمايند: «كلام اللّه‏ لا تتجاوزوه و لا تطلبوا الهدي في‏غيره فتضلّوا». باري، اصحاب مكتب تفكيك مي‏گويند: دانش‏ها و دانشمندان مختلف در جهان و بشريت، از علمي و صنعتي و فلسفي و رياضي و علوم گوناگون انساني و عالمان به اين صنايع و مكاتب و علوم، اگر مي‏خواهند در راه رشد به صورتي واقعي و راستين قرار گيرند و با نغمه‏هاي تسبيحي كائناتي دمساز گردند و به فهم حقيقي نائل شوند، بايد رو به سوي قرآن و معصوم عليه‏السلام آورند و عقل فطري و دفائني را به هدايت قرآن و دلالت معصوم عليه‏السلام به كمال الوهي خويش برسانند. فلسفه و صنعت و علوم جزئي، انسان را در حركت وضعي نگه مي‏دارد و به حركت انتقالي كمتر مي‏رساند.

8 . تفكيك در تفسير دين نسبت به فلسفه و عرفان

اين جوهر مكتب تفكيك است. دين و قرآن تفسير مي‏خواهد؛ اما از سوي «اهل الذكر»؛ يعني دانايان و كارشناسان قرآن كه علوم نبوي را به ارث برده‏اند تا قرآن محمدي را تبيين كنند. اين است كه در روايات متعدد و معتبر آمده است كه قرآن را به رأي خود يا به آراي ديگران تفسير نكنيد؛ بلكه ما مفسر قرآنيم. از ما بياموزيد تا قرآن آموخته باشيد؛ نه فلسفه و عرفان. فلسفه و عرفان، با ارزشي كه دارند، كجا و قرآن و تعاليم اوصيايي كجا؟ «يا كميل! لا تأخذْ الاّ عنّا، تكنْ منّا».9

ما وقتي شرح اصول كافي از ملاصدرا را مطالعه مي‏كنيم، نمي‏دانيم اين كتاب در شرح احاديث است يا در فلسفه عرفان صدرايي. مراجعه به تفسيرهاي قرآني ايشان نيز همين سؤال را برمي‏انگيزد كه آيا اين فيلسوف بزرگ، مباني فلسفي خود را از قرآن مجيد استخراج مي‏كند، يا برعكس، قرآن را بر اساس مباني فلسفي خود تفسير مي‏نمايد؟

9. اتكاي عقل به وحي

در كتاب اجتهاد و تقليد در فلسفه سخنان بزرگاني از جمله ابن‏سينا، خواجه‏نصير، شيخ اشراق، صدرالمتألهين، انيشتين، وايتهد و...، ناتواني عقل تنها را در فهم حقايق آورده‏ام. پس عدم كفايت عقلي در رسيدن به جميع حقايق نظري و علمي عالم، سخني است كه جملگي برآنند و چه بهتر كه اگر قرار است براي عقل مددي بجوييم، از وحي بجوييم؛ نه علوم ناقص دائم التغيير. اين مطلب را از روايات متعدد مي‏توان فهميد؛ از جمله: «ما عبد اللّه‏ بمثل العقل»، «العلم اِمامُ العقل»، «لا يكمل العقل الا باتّباع الحق».

10. در اختلاف ميان دين و عقل، دين مقدم است

از سخنان گذشته معلوم مي‏شود هنگامي كه عقل، عقل جزئي باشد و نياز به تكامل داشته باشد و دين صادر از مبدأ وحي الهي باشد و انسان به اين امر از روي مقدمات عقلي و غيرعقلي رسيده باشد و ايمان داشته باشد، مسلم است كه در موارد اختلاف، گفته وحي الهي مقدم است. براي مثال، هنگامي كه مي‏بينيم فلاسفه و متكلماني چون سليمان مروَزي مي‏گويند اراده صفت ذات است و امام رضا عليه‏السلام با تأكيد مي‏فرمايند اراده صفت ذات نيست و قرآن كريم هم همين را تأييد مي‏كند، قطعا سخن قرآن و معصوم عليه‏السلام را بر داده‏هاي فلسفه و كلام مقدم مي‏داريم. همچنين ملاصدرا درباره مسأله مهم «معرفة النفس» مي‏فرمايد: جز از طريق نبوت و وحي نمي‏توان به آن رسيد؛10 پس در اين مقام هر چه فلسفه‏هاي مختلف بگويند، در صورتي كه مخالف معلومات وحياني باشد، به كناري نهاده مي‏شود و داده وحياني اخذ مي‏شود؛ آن هم نه از روي تعبد؛ بلكه از روي عين تعقل؛ زيرا وحي اقوا از فلسفه است و بزرگان به اين نكته تصريح كرده‏اند.

11. علل ناكامي مسلمين

مي‏توان به هر علمي و دانشي، از هر قوم و ملتي رجوع كرد و اگر در آنها مطلب درستي بود، اخذ نمود؛ ليكن در مسأله وارد كردن فلسفه يوناني و عرفان هندي و گنوسي به محيط اسلام و ريختن آنها در مساجد و مدارس مسلمين، رجوع از سوي مسلمين نبود؛ بلكه اصطلاحا نوعي تهاجم فرهنگي سياسي از سوي دربار خلفا و جمعي غيرمعتقد به اسلام، در برابر علوم عاليه و معارف راقيه قرآن و اهل بيت عليهم‏السلام صورت گرفت. واقعيت اين است كه پس از فوت پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم كه علي عليه‏السلام را از «مرجعيت سياسي» امت كنار گذاشتند، مواجه با مشكلي بزرگ‏تر شدند و آن، رجوع علمي امت به علي عليه‏السلام و قرار گرفتن ايشان در مقام «مرجعيت علمي» بود و اين امر اگر مهار نمي‏شد، چيزي نمي‏گذشت كه دوباره مرجعيت سياسي نيز از آن آل علي عليه‏السلام مي‏شد. از اين رو، معاويه در اجراي سياست فرهنگي حذف علمي حضرت علي عليه‏السلام ، لاهوت مسيحي و دانايان آن را وارد فرهنگ اسلامي كرد و دمشق را در برابر مدينه، مركز فرهنگي قرار داد.

از دلايل اصلي ناكامي علمي مسلمانان اين بود كه قرآن كه كتاب علمي و تجربي است و دايم «سيروا» و «انظروا» مي‏گويد، در نتيجه آميخته شدن ذهن‏هاي مسلمين به مطالب فلسفي و جدلي، ديگر كارآيي نداشت و به جاي شناخت حقايق خارجي و معارف تجربي، به مفاهيم و مصطلحات صرفا ذهني ختم شد و چنان استعدادهاي بزرگي در آن حرام شد كه پس از سفر به فضا هنوز كساني معتقد بودند كه اينها اخبار نادرست است؛ چون خرق و التيام محال است. براي مثال، كيهان‏شناسي‏اي كه از ائمه طاهرين عليهم‏السلام رسيده است، اگر به‏خوبي تحليل شود، با كيهان‏شناسي بطلميوسي متفاوت و از كيهان‏شناسي امروزي نيز بسي جلوتر است.

12. اهميت عقل در مكتب تفكيك

ما در دو كتاب مكتب تفكيك و اجتهاد و تقليد در فلسفه درباره اهميت عقل و تعقل سخن گفته‏ايم و حتي سرفصل‏هايي را براي شناخت تعقل صحيح و جدا كردن آن از تخيل به جاي تعقل آورده‏ايم؛ چنان كه در الحياة نيز فصل‏هايي را به اين موضوع اختصاص داده‏ايم. اگر خدا توفيق دهد، در كتاب مقام عقل نشان خواهيم داد كه تعقل كامل تألهي تنها در مكتب تفكيك و با متد تفكيكي تحقق مي‏يابد؛ والا تعقل‏هاي ديگر، تعقل فلسفي ـ قرآني يا عرفاني ـ قرآني يا كلامي ـ قرآني يا تصوفي ـ قرآني و امثال آن است و تعقل قرآني ـ قرآني كه اصل تعقل و تعقل اصلي است، فقط با روش تفكيك ميسور است و در آن‏جا درباره عقل دفائني نيز توضيحاتي خواهيم داد.

13. نقد فلسفي در مكتب تفكيك

اگر نقد فلسفي در كار نباشد، تدريس و تدرس فلسفه، اجتهادي نمي‏شود و تقليد در عقليات، بدتر از تقليد در فرعيات است. عقل هر انساني بايد به اندازه توان خود مستقل باشد و خودش به جاي خودش بينديشد و بفهمد؛ نه ديگران ـ اگرچه بزرگان فلاسفه و عرفا ـ به جاي او. غربي‏ها هم در مواردي كه پيش رفتند، تقليد را كنار گذاشتند و از مرعوبيت بزرگاني همچون ارسطو درآمدند و به مطالبي تازه رسيدند. اين‏كه بعضي از اساتيد بزرگ فلسفه نوشته‏اند كه: «وقتي كه جناب صدرالمتألهين مطلبي را بيان كردند، ديگر نبايد چون و چرا كرد»، اين گونه تعليم دادن، بيش از اين كه فلسفه‏آموزي و رشد عقلي باشد، ايجاد مرعوبيت و ركود است.

14. آسيب‏شناسي معرفت در مكتب تفكيك

روشن است كه امروز، مسأله معرفت، حتي در ابعاد سياسي، در كشور ما پيكري سرتا پا آسيب‏زده دارد و اكنون بايد با حساسيت و شتاب و در ابعاد مختلف به آسيب‏شناسي و آسيب‏زدايي از آن پرداخت. مهم‏ترين راه موفقيت در آسيب‏شناسي، آغاز كردن از آسيب‏شناسي و آسيب‏زدايي معارف عاليه است و معارف عاليه نيز همان الهيات است و عظيم‏ترين كتاب الهي، قرآن كريم است. بايد در عين خواندن و دانستن مطالب ديگر، به سره‏شناسي معارف قرآني و رجوع تام به اهل قرآن (علي و آل علي عليهم‏السلام ) و شناخت كلمات قرآني براي محكم ساختن مباني اسلامي جامعه، اعم از مباني اعتقادي، اقتصادي، سياسي، قضايي و... بازگرديم.

اشاره

آنچه از سوي جناب آقاي حكيمي «مكتب معارفي خراسان» يا «مكتب تفكيك» ناميده شده است، ريشه در يك نگرش ديرين و كهن در تاريخ تفكر شيعه دارد و انديشه‏اي نوظهور نيست. فقها، محدثان و بسياري از متكلمان شيعه بر اين عقيده بوده‏اند كه بايد ميان معارف وحياني و داده‏هاي فلسفي يا عرفاني تفكيك و از آميختن اين دو حوزه سخت پرهيز كرد. در مقابل، فيلسوفان يا عارفان مسلمان اصولاًبر اين باورند كه آنچه از طريق عقل يا شهود عرفاني حاصل مي‏شود، نه تنها با حقايق ديني ناسازگار نيست، بلكه گوهر و باطن معارف وحياني به حساب مي‏آيد. اين اختلاف كه گاه به ستيزه‏هاي پردامنه‏اي تبديل شده است، عمدتا ريشه در برداشت‏هاي متفاوت از ماهيت دين و عقل و چگونگي ارتباط آنها با يكديگر دارد.

البته نبايد از ياد برد كه بزرگان اين مكتب، همچون ميرزا مهدي اصفهاني رحمه‏الله و شاگردان او، از معارف اعتقادي و نقطه‏هاي اختلاف دين با فلسفه يا عرفان تقريرهاي نو و نگرش‏هاي تازه‏اي نيز مطرح كرده‏اند كه بررسي آنها نياز به مجالي مستقل دارد؛ اما توجه به نكات زير شايد در روشن‏تر شدن موضوع كمك كند:

1. نام‏گذاري اين تفكر به «مكتب تفكيك» اين پرسش را برمي‏انگيزد كه آيا پايه‏گذاران اين نگرش، واقعا انديشه خود را يك «مكتب» مي‏دانند يا صرفا به تجديد حيات معارف ديني و تبيين راه درست فهم دين مي‏انديشند؟ اين پرسش صرفا به نام‏گذاري محدود نمي‏شود؛ بلكه سخن در اين است كه آيا بايد از اين دانشوران انتظار يك مكتب با همه ابعاد آن را داشت يا صرفا احياي بازانديشي معارف قرآن و اهل بيت عليهم‏السلام را مي‏توان توقع داشت. هر مكتبي بايد حداقل داراي مباني، روش خاص، نظام معرفتي ويژه و اصول راهنماي عمل در زندگي اجتماعي يا فردي باشد. آيا آنچه از سوي بزرگان اين تفكر ارائه شده، چنين انتظاري را برآورده مي‏سازد؟ شايد بهتر باشد كه اين جريان را «گرايش تفكيكي»، «نگرش تفكيكي» يا حداكثر «انديشه تفكيك» نام نهاد.

2. جناب آقاي حكيمي در آثار خويش بيشتر به معرفي اصول و كليات مكتب تفكيك پرداخته است و از ورود به جزئيات مباحث پرهيز مي‏كند. اين شيوه هرچند ممكن است در آغاز نكته مثبتي باشد و فضاي گفت‏وگو بين نظريه‏هاي مختلف را بهتر بگشايد، ولي در ادامه، انتظارات مخاطب را برنمي‏آورد و فضاي بحث را به طرح ادعاها محدود مي‏كند. به نظر مي‏رسد كه در شرايط كنوني شايسته است كه ايشان يا ديگر صاحبان انديشه تفكيك، به صورت جدي و عالمانه به عرضه انديشه‏هاي خويش بپردازند تا در اين گفت‏وگوها درستي و استواري مطلب، بيشتر قابل سنجش و داوري باشد.

3. در اين نوشتار مفصل، تلاش نويسنده در نشان دادن نقطه‏هاي مشترك مكتب تفكيك با فيلسوفان يا عارفان، جاي تقدير دارد؛ ولي تأكيد بيش از حد بر اين مشابهت‏ها و نزديكي‏ها، به‏تدريج اين پرسش را دامن مي‏زند كه امتيازات انديشه تفكيك در چيست و چگونه مي‏خواهد به روشي نوين و كارآمد به گره‏گشايي از معضلات فكري و عقيدتي جامعه بپردازد؟

4. ايشان تصريح مي‏كند كه در مورد رابطه دين با فلسفه و عرفان، مكتب تفكيك به تباين كلي معتقد نيست؛ ليكن تساوي كلي را رد مي‏كند و اضافه مي‏كند كه هر كس اين رابطه را عموم و خصوص من وجه بداند، قائل به نوعي تفكيك است. به نظر نمي‏رسد كه اين تعبير چندان دقيق باشد؛ چرا كه اين نسبت‏سنجي، يا به لحاظ محتوا و مضمون است يا به لحاظ روش. از نظر محتوا، فيلسوفان نيز گفته‏اند كه برخي گزاره‏ها اختصاص به فلسفه دارد (مثل مباحث جوهر و عرض و...) و برخي اختصاص به دين دارد (مثل جزئيات مباحث معاد). بنابراين براي روشن كردن تفاوت‏ها و تمايزها بايد دقيقا معلوم كرد كه مضامين دين و فلسفه چه تفاوت اساسي و واقعي‏اي دارند.

اما از نظر روش نيز جاي ترديد نيست كه فيلسوفان يا عارفان در برخي اصول و روش‏ها با دين اشتراك و در برخي موارد اختلاف نظر دارند. اما اين مقدار به خودي خود مطلبي را روشن نمي‏سازد؛ چرا كه هيچ كس معتقد نيست كه دين با فلسفه و عرفان در همه جهات مشابه و مشترك هستند. اختلاف اساسي ميان فقيهان و متكلمان با فيلسوفان و عارفان در اين مسأله است كه همگامي و همراهي با نصوص ديني در چه اموري لازم و ضروري است و عقل يا شهود تا كجا مي‏توانند به معرفتي مستقل از وحي دست يابند.

5. ايشان در مباحث ارائه‏شده بر پاره‏اي مسائل چالش برانگيز تأكيد كرده است؛ ولي مجال عقده‏گشايي از پرسش‏هاي اساسي در اين موضوعات را چنان كه بايد، نيافته است. براي مثال، اين‏كه چگونه و با چه مستندي مي‏توان فهم خود را از معارف ديني بر يافته‏هاي عقلاني يا شهودي خود مقدم داشت و عقل چگونه مي‏تواند علي‏رغم دريافتي متفاوت و متمايز از وحي، همچنان به پاي‏بندي خود نسبت به ظواهر ديني اصرار ورزد، در اين نوشتار پاسخي در خور نگرفته است. در مورد حقيقت تأويل و حدود مجاز و غير مجاز آن در اين جا به اشاره‏اي بسنده شده است؛ حال آن‏كه بحث ديرين و دشواري است كه بايد ابعاد آن به طور كامل كاوش شود و... .

6. درباره «خودكفايي معرفتي دين» نيز مطالبي مطرح شده است كه با توجه به گستره اين موضوع، ادعاهاي نويسنده محترم چندان روشن و شفاف نيست. اين‏كه گفته‏اند: «فلسفه و صنعت و علوم جزئي، انسان را در حركت وضعي نگه مي‏دارد و به حركت انتقالي كم‏تر مي‏رساند»، به چه معناست؟ آيا ايشان رابطه ميان دين با دانش‏هاي تجربي و تكنولوژي را همچون رابطه دين با فلسفه و عرفان تبيين مي‏كنند يا طرح و انديشه‏اي ديگر در مورد رابطه علم و دين دارند؟ به نظر مي‏رسد كه صاحبان انديشه تفكيك در اين باره مطالبي جدي و درخور ارائه نكرده‏اند؛ حال آن‏كه در دنياي جديد، حل اين معضل از آن مسأله اهميت كم‏تري ندارد.

7. جناب آقاي حكيمي در پايان نوشتار خويش بر ضرورت آسيب‏شناسي و آسيب‏زدايي از معرفت ديني تأكيد كرده و اين مسأله را يكي از ويژگي‏هاي مكتب تفكيك شمرده است. با توجه به شرايط كنوني جامعه و جهان، ضرورت اين برنامه دوچندان احساس مي‏شود و متأسفانه از سوي انديشمندان دل‏سوز و پاك‏نظر، كم‏تر مورد مطالعه قرار گرفته است. بايد اميدوار باشيم كه اين مبحث بيش از پيش مورد بحث و گفت‏وگوهاي عالمانه قرار گيرد و از نويسنده فاضل و محترم كه با افكار و جريان‏هاي جديد فكري نيز آشنايي دارد، عهده‏داري اين مسؤوليت چندان دور از انتظار نيست.


1. الميزان، ج 5، ص 305

2. فيض‏الاسلام، نهج البلاغه، ص 918.

3. كليني، اصول كافي، ج 1، ص 180.

4. خواجه نصير در آغاز شرح اشارات.

5. تاريخ فلسفه در جهان اسلام، ص 380.

6. همچنين رك. : علامه طباطبايي، شيعه در اسلام، ص 45 و 46.

7. رك. : الحياة، ج 1، باب 1 كه مربوط به عقل و بهره‏برداري از عقل است.

8. مجموعه مقالات، ج 2، ص 220

9. تحف‏العقول، ص 119

10. اسفار، ج 7، ص 118

/ 1