بررسي چگونگي راه يافتن زبان تورکي به آذربايجان يا آتروپاتکان آريايي ايران
استاد يحيي ذکاء (تبريز 1302 ــ تهران 1379 ) از چهره هايي بود که سالهاي دراز عمرش را در حوزه ايران شناسي سپري کرد از او 30 کتاب و تاليف براي ما به يادگار مانده است از جمله: کاروان کسري، تاريخچه بناهاي کاخ گلستان، نقاشي سده هاي 12 و 13،تاريخ عکاسي و عکاسان پيشگام در ايران هنر کاغذبري و شرح حال و آثار صنيع الملک..اين مقاله خلاصه شده يکي از سخنراني هاي ايشان مي باشد.خيلي متشکرم و تشکر مي کنم از تشريف فرمايي خانم ها و آقايان. سخنراني امروز بنده در مورد تاريخ ورود زبان ترکي و ترکها به آذربايجان است که يک مسئله حساس و بحث برانگيزي است و درباره اش خيلي صحبتهاي متعدد شده است و هنوز به جايي نرسيده است چون نظريات مختلفي در موردش اظهار مي شود. ولي آنچه ما تاريخ ما ما را راهنمايي مي کند مطالبي است که اينجا به حضورتان عرض خواهم کرد. در هر صورت بحث و گفتگو درباره تاريخ و تحولات زبان مردم آذربايجان نياز به تاليف کتابي 500 يا 600 صفحه اي دارد و سخن گفتن از آن از حوصله يک يا حتي چند جلسه سخنراني بيرون است. بدين جهت ما در طرح موضوع اين جلسه که سخن درباره چگونگي ورود زبان ترکي به آذربايجان است به طور اختصار اشاره اي مي کنيم و تاريخچه نژاد و زبان مردم اين سرزمين کرده و مي گذريم.بيشتر حضار محترم اطلاع دارند که مردم آريايي نژادي که از ايران ويچ به حرکت درآمده و دسته دسته و گروه گروه مهاجرت کرده و به تدريج به ايران زمين در آمدند خود به چند تيره بزرگ به نام ماد پارس پارت و سکايي تقسيم مي شدند. هريک از اين تيره ها در راه مهاجرت هاي متوالي و تدريجي خويش پس از جنگهاي فراوان و چيره شدن بر بوميان و بيرون آوردن شهرها و ده ها و دژهاي آنان از چنگشان بالاخره آنان را زير دست خود گردانيده و براي هميشه در اين سرزمين جايگزين شده اند. مادها سمت غرب و شمال غربي را برگزيدند و نام خود را بر روي ان سرزمين نهادند و کشورشان را ماد يا ماذ يا به قول يوناني مديا خواندند. پارتها در سوي شرق و شمال شرقي را برگزيدند و آنجا را به نام خود پارت يا به قول يونانيان پارتيا گفتند. سکاها در جاهاي گوناگون از جمله کرانه شمالي و شمال غربي درياي خزر و قفقاز و سيستان پراکنده شدند و بلاخره نام خود را بر اين سرزمين نهادند و آنجا را سگستان سجستان و سيستان(sayestan )ناميدند که بلاخره تبديل شد به سيستان.پارسيان نيز در مهاجرت خود نخست در غرب و جنوب درياچه شاهي يا اروميه جايگزين شدند و سپس در حدود اوايل هزاره اول پيش از ميلاد در پارسوماش يعني حدود کوه هاي فرعي سلسله جبال بختياري در مشرق شوشتر و پيرامون مسجد سليمان فرمانروايي کوچک هخامنشيان را که تابع دولت ماد بود بنياد نهادند و کم کم در خوزستان يا سغديان و فارس که پرسيا مي گفتند و کرمان پراکنده شدند و سپس شاهنشاهي بزرگي را تاسيس کردند سرزميني که در اين آب و خاک جديد به تصرف مادها درآمد شامل نواحي همدان و کرمانشاه و قزوين و اصفهان و ري و آذربايگان را ماد خرد مي گفتند.مادها با آن کارهاي بزرگ و تاريخي از برانداختن پادشاهي مقتدر آشور و تصرف نينوا و پيش رفتن تا سوريا و آسياي کوچک در جهان شهرت يافتند و آوازه اي پيدا کردند تا آنجا که حتي بعد از انقراض دولت آنها هنوز داريوش بزرگ را در تورات داريوش مادي ناميده است. پس بدين سان ملاحظه مي شود که آذربايگان از آغاز تاريخش از رهگذر مردم و زبان حال بسي روشني دارد و هيچ جاي کشاکش و گفتگو درباره آنان نيست و اين از مسلمات است که در آغاز تاريخ که کمابيش 3 هزار سال بيشتر بوده مادها در آذربايگان و آن پيرامونها نشيمن داشته اند.کساني که با تاريخ آشنا هستند نيک مي دانند که تا 2000 سال پيش ترکان از اين سرزمينها بسيار دور بودند و در آسياي صغير مي زيستند و اين سخن بسيار بيهوده و عاميانه است که کساني عنوان مي کنند که آذربايگان از نخست سرزمين ترکان بوده است.اين وضع آذربايگان در آغاز تاريخ و زمان مادان است.پس از آن به زمان هخامنشيان و اسکندر و سلوکيان و اشکانيان و سامانيان مي رسيم و حال مردم اين سرزمين را از ديده مي گذرانيم. در هيچ يک از اين دوره ها پيشامدي که ديگر شدن وضع مردم يا تغير زبان آنها را دربرداشته باشد نمي يابيم. در زمان آلکساندر مقدوني پيشامدي در آذربايگان يا بهتر بگوييم ماد خرد (khord ) رخ داد که نشان نيکي از زبان مردم اين سرزمين است و آن نام خود آذربايگان است. چنانکه گفته شد اينجا را ماه خرد مي ناميدند ولي در يورش مقدوني ها به ايران زمين در ماه خرد آتورپات نامي از بوميان و آنها را از تحاجم بيگانگان محفوظ داشته است و فرمانروايي کوچکي بنيان نهاد که تا صد سال در خاندان او باقي ماند و سنگر ايرانيت گرديد و بدين سبب اين سرزمين به نام او و خاندانش آتورپاتکان ناميده شد يعني جايگاه آتورپات و همان واژه است که کم کم آذربايگان يا آذربايجان گرديد. در زمان اشکانيان کم کم ترکها از جانب شمال شرقي ايران زمين و مرزهاي خراسان بزرگ به مرزهاي ايران نزديک شدند ولي با نيرومندي که اشکانيان داشتند نتوانستند به درون ايران در آيند و ما در تاريخ از چنين واقعه اي آگاهي نداريم.در زمان ساسانيان شايد شاخه هايي از ترکها يا خزرها از راه شمال يعني از دربند و قفقاز با ايران همسايگي پيدا کردند ولي هيچ نشاني از درآمد آنان به آذربايگان در دست نيست. احتمال اين هست که در تاريخ دسته هاي کوچکي از آنان را پيدا کنيم که شاهان ساساني مثل انوشيروان در جنگ اسير يا اجير کرده است و در اينجا و آنجا نشيمن داده باشند ولي اين گونه دسته ها بزودي با مردم بومي دراميخته و از ميان مي روند و نشاني از خود باقي نمي گذارند.چنانکه تازيان نيز که عده شان هم خيلي بيشتر از آنها بود بکلي از بين رفته و اکنون عرب در ايران به آن صورت نداريم.پس از اسلام تاريخ آذربايگان از ديده نژاد و مردم و زبان ان بسيار روشنتر است و نوشته هاي تاريخ نويسان و جغرافي نگاران عرب صدر اسلام که در دست است نژاد و زبان مردم آذربايگان را جداگانه ياد کرده و انها را آذري يا الاذريه يا اذريه ناميده اند. ابن مقفع به نقل ابن نديم همزه اصفهاني به نقل ياقوت و خوارزمي به زبان مردم اذربايگان بدون ذکر نام اشاره کردند و نيز واژه هايي از زبان مردم آذربايگان را در کتاب خود آورده اند پس از اينها يعقوبي در 278 قمري در کتابش آذريه را به عنوان صفت در مورد مردم آذربايگان به کار برده سپس مسعودي که در 314 قمري از تبريز ديدار کرده زبانهاي ايراني و پهلوي دري و آذري را ذکر کرده است که به نظر او ظاهرا مهمترين زبانها و گويش هاي ايراني بودند.پس از همزه اصفهاني که زبان مردم آذربايجان را پهلوي مي نامد ابواسحاق ابراهيم استخري است که از "مسالک و الممالک" در نيمه اول سده چهارم هجري صريحا زبان مردم آذربايگان را ايراني و الفارسيه ذکر مي کند. مولف بعدي ابوالقاسم محمد ابن حبقوق درگذشت بعد از 378 همان مطلب استخري را بيان مي کند. پس از او ابو عبدالله مقدسي در سده چهارم هجري از زبان مردم اذربايجان سخن گفته و مي نويسد که زبانشان خوب نيست اما فارسي آنها مفهوم است و در جاي ديگر مي گويد زبان مردم آذربايگان بعضي دري است و بعضي پيچيده است. داستاني که سمعاني درباره ابوذکريا خطيب تبريزي در 502 و استادش ابوالعري معري اورده است مويد رواج زبان آذري در آذربايجان در سده پنجم و ششم است. حمدالله مستوفي در "نزهت القلوب" تاليف 740 زبان زنجان و مراغه را پهلوي ذکر مي کند و عبارتي از زبان مردم تبريز نقل مي کند که يک عبارت ايراني است. تا سده پنجم در همه کتابهايي که از زبان آذربايجان ذکر شده به جز بلاذري که يک کلمه از زبان به عنوان نمونه نقل کرده است و ان خان است خان به معني کاروانسرا است متاسفانه ديگران نمونه اي به دست نداده اند. بنده اينجا تمام مواردي را که در کتابها و اشعار و غزلها و قصيده ها و رباعيها نمونه هايي از زبان آذري مختلف داده شده آورده بودم که براي اينکه سخنرانيم خيلي طولاني نشود و مي ترسم خسته بکنم خانم ها و آقايان را آنها را اينجا حذف مي کنم ولي در متن سخنراني اگر چاپ شد خواهد آمد.پس از يورش امير تيمور به ايران و نفوذ و تسلط سلسله ترکان قراقوينلو از 810 تا 872 و آق قوينلو از 872 تا 908 زبان آذري سخت ترين آسيبها را ديد و در برابر زبان ترکي اقوام ترک و تاتار يا قوزها و اقوزها(oghozha ) و اوشارها که افشارها باشند که در پيرامون شهرهاي آذربايگان مستقر شده بودند به مرو عقب نشيني مي کرد و رو به فراموشي مي گذاشت. و اين وضع در دوره صفويان که با ورود ترکمانهاي مهاجر قزلباش و چيرگي و انبوهي آنها که شيعه بودند يعني در واقع علي اللهي بودند و از خاندان صفوي هواخواهي مي نمودند و بيشتر کارهاي دولتي و لشکري به دست آنان و به زبان آنان انجام مي گرفت شدت يافت و مردم شهرها يا تاجيکان از ترس جان مجبور شدند زبان ترکي را فراگيرند و محاورات خود را با اين زبان انجام دهند. مدتها اين دو زبان ادامه يافت تا رفته رفته آذري جاي خود را به زبان اقوام مسلط داد و ازحدود سده 11 و 12 ترکي در تمام شهرهاي آذربايگان رواج يافت و آذري به عنوان تاتي در تعدادي از روستاهاي دوردست و کوهپايه هاي صعب العبور و دره هايي که پاي ترکان بدان جا نرسيده هنوز به زبان اذري تکلم مي کنند و از قبول ترکي امتناع مي ورزند.به هرحال اين مطالب اشاره مختصري است به سير تاريخي زبان مردم آذربايگان بود که نشان دمي دهد تا سده يازدهم هجري هنوز بيشتر مردم اذربايگان توجه فرماييد تا سده يازدهم هجري بيشتر مردم آذربايگان به ويژه تبريز به آذري سخن مي گفتند و اينک بيش از 400 سال نيست که زبان تحميلي ترکي در اين خطه رواج يافته است.اما مسئله اي که اغلب در اين مورد مطرح است و دارد خلط مبحث هاي زيادي به عمل مي آيد چگونه ورود ترکان و زبان ترکي به آذربايگان است.از بررسي هاي دقيق تاريخي چنين به دست مي آيد ورود ترکان يا مختصر بگوييم اقوزان و سلجوقيان به آذربايگان در سده پنجم هجري صورت گرفته و پيش از آن هيچ نشاني از ترکان و زبان ترکي در اين سرزمين مشهود نبوده است.زکي وليد که خود از معتصبان شمره مي شود صراحتا مي نويسد که در آن زمان به استثناي اراضي معدودي از شرق ايران هيچ ناحيه اي که ترکان در آن به طور دسته جمعي سکنا گزينند وجود نداشته است. زيرا آنچه هم که از خزرها و ترکان غوز از حوالي شمال قفقاز به آذربايگان داخل شده بودند در هرحال مي توانند تنها گروه هاي 100 نفري کم اهميتي از اهالي بوده باشداما ورود غوزها يا ترکمانان به ايران بويژه آذربايگان از حادثه هاي مهم تاريخي است و اين حادثه نه تنها از نظر تاريخي آذربايگان بلکه از نظر تاريخ همه ايران بسيار مهم است چه در مهمترين دوره مهاجرت ترکان به ايران که با آمدن سلجوقيان آغاز مي شود اين طائفه غوزها پيشاهنگان آنان بودند و 30 سال کمابيش پيش از طغرل بيگ و برادرانش از جيحون بگذرند اينان در ايران پراگنده شده بودند و تا آجاکه مي دانيم نخستين ترکاني بودند که بدين سوي خراسان رسيدند و پيش از اينان اگر ايلهايي از ترکان در ايران بودند در آن سوي جيحون و در خراسان و خوارزم بودند. اين طايفه نيز از غوزها يا ترکمانان سلجوقي بودند ولي چون هنگامي که عده اي از آنان به نواحي آمدند عراقي ناميده مي شدند و ابن اثير هم آنها را بدين نام مي خواند ما نيز اينها را بدين نام مي خوانيم تا از ديگر غوزهاي سلجوقي که به همراه طغرل و برادرانش از جيحون گذشتند باز شناخته شوند.دسته هايي از اينان در عراق و آذربايگان و ارمنستان و ديار بکر پراکنده مي شوند و داستانشان در اين سرزمين ها بسيار شگفت آور است زيرا آنها که يک مشت مردم بيگانه بودند و پيشواي توانا و کارداني براي خود نداشتند و شمارشان از زن و مرد و بزرگ و کوچک شايد بيش از 50 هزار تن نبود سالها سراسر اين سرزمين ها را به لرزه درآورده بودند و هرکجا مي رسيدند همچون سيل و اتش آنجا را فراگرفته و از تاراج و کشتار باز نمي ايستادند و کسي از فرمانروايان بومي ياراي دفع ايشان را نداشت و تا طغرل بيگ و برادرانش به ايران نيامده و بنياد پادشاهي سلجوقيان را ننهادند مردم از گزند و آزار اين طايفه نياسودند. به طور خلاصه نخستين دسته غوزها که از جلو علاالدوله که به دستور سلطان محمود غزنوي مي خواست آنها را گرفتار کرده و سرانشان را بکشد از اصفهان گريختند و به هرکجا که مي رسيدند يغما مي کردند تا به آذربايگان رسيدند اين اولين ورود ترکان در پيش از 410 هجري قمري است به آذربايگان که بعدا در 2 و 3 مرحله ديگر اين ترکان غوز به آذربايگان وارد شدند. بنده ديگر از جزئيات مطلب صرف نظر مي کنم.به هر حال اينهاست خبري از درآمدن ترکان غوز به آذربايجان در دست داريم ولي اين يک روي سکه است که آنها را بيشتر در تاريخها نوشته اند آنچه نانوشته مانده و توجه عميق به آن نشده رفتار اين طايفه وحشي با مردم بومي آذربايجان و عکس العمل آنهاست. در اين مورد اگر اين اصل را بپذيزيم که برخي از شاعران زبان گوياي مردم عصر خود و بيانگر احساسات و عواطف اوضاع زمان هستند و اگر قطران تبريزي را از آن جمله شاعران بدانيم بايد بگوييم که رفتار اين غوزها و ترکان سلجوقي با مردم بومي آذربايجان که تاجيک يعني ايراني هستند بسيار بيدادگرانه و زورگويانه و رفتار غالب با مغلوب بوده است. اينکه بعضي ادعا مي کنند که رفتار ترکان با مردم ايران همواره يک گونه همزيستي مسالمت آميز بوده دروغ محض است و انکار حقايق مي باشد. چنانکه شاعر آذربايگان در قصايد خود جا به جا از رفتار بيدادگرانه آنان ناله و شکايت مي کنند و احساسات خود را به نحوي بر زبان مي آورد. قطران از اين طايفه تاراجگر و ستم پيشه و از اميران و سلطانهاي سلجوقي از طغرل و ديگران و ملکشاه به شهري و جايي از آذربايگان باز مي شده شاعر از آنجا فرار مي کرده است....سلاطين سلجوقي که بر اثر ترک تازيهاي خود در ايران قدرتي به دست آورده بودند و کشور آباد و کهن و با فرهنگي خاص خويش ساخته بودند سياتتشان بر اين بود که ملوک الطوايفي را بر ايران برانداخته و خود بر سرتاسر ايران فرمان رانند بويژه که شهرياران و اميران بومي هم ايراني بودند و هم از فرهنگ و تاريخ خود به سختي دفاع و از شاعران و سخنوران و دانشمندان ايراني تيار حمايت مي کردند. اين شاعران و دانشمندان نيز در برابر ترکان مسلح به سود اين شهرياران تبليغ مي کردند و ياد از خسروان گذشته ايران و تاريخ و فرهنگ کهن اين مرز و بوم مي نمودند و اين بار مذاق ترکان بي تاريخ و فرهنگ خوش نيامد.....در سده ششم که حدود يکصد و بيست از ورود ترکان غوز يا اوغوزها به ايران و آذربايگان مي گذشت همجواري ترکان خوش نشين در کنار شهرها و روستاها با تاجيکان و لشکرکشي هاي بي امان سلجوقيان و وجود دربار آنها باعث نفوذ زبان ترکي در بعضي از نواحي ايران از جمله آذربايگان و عراق عجم و جبال گرديد و طبقه جديد به وجود آورد که با اينکه ايراني و تاجيک يا پهلوي زبان بودند به 2 زبان ترکي و آذري سخن مي گفتند. اينان در آن زمان ترک المش(olmosh ) ترک شده يا ترکيده يا به زبان ترکي سخنگو مي گفتند. اين سخن خيلي مهم است و من آن را با زحمت تمام از متون به دست آوردم: ترک المش وجود اين اصطلاح بسيار گرانبها و قابل توجه است و نشان مي دهد که آغاز ترکي زبان شدن بوميان تاجيک چگونه و از چه راه بوده است. جاي شگفتي است که اين اصطلاح بعدا از ميان رفته يا به عمد از ميان برده اند و تنها در چند جا از مکاتبات باقي مانده است از جمله در مجموعه الرسائل چاپ انجمن ملي....وجود اين عبارت نشان مي دهد که طبقه جديد به غير از ترک و تاجيک در شرف به وجود آمدن بوده که نسبتا تعداد آنان قابل توجه بوده است. با اين همه کاملا روشن است که در آن زمانها ترکان و تاجيکان و ترک المش جدا از هم ميزيستند و روش زندگاني و زبان و مکان آنها از هم جدا بوده است و اکثريت با پهلوي زبانان و اذري گويان بوده و ترکي زبانان تعداد زيادي نبوده و با نوشتن سر و کاري نداشتند زيرا درس خواندن و سواد داشتن را ننگ و عار مي دانستند و آن را کار تاجيکان مي پنداشتند. و حتي پادشاهان و اميران اغلب بي سواد بودند و حتي از نوشتن نام خودشان هم عاجز بودند. به همين جهت اينک از خط و ربط و نوشته و نوع زبان آنها به کلي بي خبريم. در اينجا بسيار بجاست از موضوع خدعه آميزي که درباره خاکهاي بسيار بر چشم ها پاشيده شده و سخنان باطل و نافهمانه و مغرضانه درباره اش گفته و نوشته شده است پرده برداريم و نشان دهيم که جاعلان مغرض چگونه تاريخ مي سازند و چگونه بر مردم آذربايگان تاريخ مي تراشند و شرم از دروغ هاي خودشان نمي کنند. داستان اين فريب بزرگ که از آن سخن خواهيم گفت از حدود 150 سال پيش آغاز مي شود و آن درباره مجموعه اي از 12 داستان مربوط به قوم اوغوز يا تاتار است که عاشق ها يا اورازان به صورت دستکي (دفتر و دستک مي گوييم) چيزهايي يادداشت مي کردند مي گويند نسخه اي از اين دستک که به زبان اغوزي(oghozi ) نوشته شده و نامش اغوزنامه است نخستين بار در کتابخانه سلطنتي آلمان به دست آمده است و باز براي نخستين بار بارتولد در کاتالوگ آن کتابخانه به آن برخورده و باز يادشده که در سده 15 ميلادي اين کتابچه به کتابخانه احمد پاشا وارد شد و فيلچر بر مبناي همين تاريخ اين دستنوشت را از آثار و مواد سده پانزدهم شمرده است. پس از آن رونوشتي از آن در سده نوزدهم تهيه شده که در کتابخانه برلين است و نخستين بار پيپس درباره برخي از اين داستانها تحقيق کرده و بعد از آن پروفسور نولد که در سال 1859 تمام آن دستنوشت را نسخه برداشته و ترجمه کرده (اما) چون قسمت مهم آن را نتوانسته بود بخواند بنابراين چاپ نشد. سپس بارتولد در 1894 ترجمه اين اثر را به روسي در مطبوعات روسيه چاپ کرد و باعث شروع يک رشته مباحث در مورد اين داستانها گرديد. به هرحال از نام و عنوان اين مجموعه پيداست که چيست و به زبان کدام طايفه نوشته شده ولي در 50 سال اخير عالمل و عامدا از عنوان کردن نام اصلي آن خودداري کرده و آن کتاب دده قورقورد ناميدند زيرا در زير اين نام بهتر و آسانتر مي توانند ذهنها را گمراه کنند و مقصود و منظور خود را پيش ببرند و آن را به عنوان سندي گرانبها از آثار قديم و کهن ادبيات ملي آذربايجان وانمود کنند. گردآورنده يا سراينده اين داستانها را به مردي با الهامات غيبي و پيري داننده و شاعري نوازنده به نام دده قورقود نسبت داده اند که گاهي بلکه اغلب اوقات خود او نيز نقشي در اين داستانها بر عهده دارد و به هنگام سختي همچون سيمرغ مشکل گشايي مي کند....اما جاي شگفتي است که دده قورقود خود در ميان غزها نمي زيسته و از جاي ديگر به ميان آنها مي آمده. او از اورازان ها يعني نوازندگان و سرايندگان دوره گرد بود که امروز به آنان عاشق مي گويند و در آذربايجان و ارمنستان و بخشي از ترکيه بسيار شناخته شده و معروف اند. در اينجا از فرصت استفاده مي کنيم و ياد آوري مي کنم که لفظ اوزان که بسيار مي کوشند آن را واژه ترکي وانمود نمايند ريشه ايراني و فارسي دارد. اين واژه پارتي است که تغيير صورت داده و باقي مانده است. اين لفظ در فارسي گوسان گفته مي شده که در کتاب ويس و رامين به آن اشاره شده است.در آنجا مي گويد:
سرودي گفت گوسان نائين
در او پوشيده حال ويس و رامين.
در او پوشيده حال ويس و رامين.
در او پوشيده حال ويس و رامين.
نشسته گرد رامينش برابر
به پيش دام گوسان نواگر
به پيش دام گوسان نواگر
به پيش دام گوسان نواگر