بررسی چگونگی راه یافتن زبان ترکی به آذربایجان یا آتروپاتکان آریایی ایران نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بررسی چگونگی راه یافتن زبان ترکی به آذربایجان یا آتروپاتکان آریایی ایران - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بررسي چگونگي راه يافتن زبان تورکي به آذربايجان يا آتروپاتکان آريايي ايران

استاد يحيي ذکاء (تبريز 1302 ــ تهران 1379 ) از چهره هايي بود که سالهاي دراز عمرش را در حوزه ايران شناسي سپري کرد از او 30 کتاب و تاليف براي ما به يادگار مانده است از جمله: کاروان کسري، تاريخچه بناهاي کاخ گلستان، نقاشي سده هاي 12 و 13،تاريخ عکاسي و عکاسان پيشگام در ايران هنر کاغذبري و شرح حال و آثار صنيع الملک..اين مقاله خلاصه شده يکي از سخنراني هاي ايشان مي باشد.

خيلي متشکرم و تشکر مي کنم از تشريف فرمايي خانم ها و آقايان. سخنراني امروز بنده در مورد تاريخ ورود زبان ترکي و ترکها به آذربايجان است که يک مسئله حساس و بحث برانگيزي است و درباره اش خيلي صحبتهاي متعدد شده است و هنوز به جايي نرسيده است چون نظريات مختلفي در موردش اظهار مي شود. ولي آنچه ما تاريخ ما ما را راهنمايي مي کند مطالبي است که اينجا به حضورتان عرض خواهم کرد. در هر صورت بحث و گفتگو درباره تاريخ و تحولات زبان مردم آذربايجان نياز به تاليف کتابي 500 يا 600 صفحه اي دارد و سخن گفتن از آن از حوصله يک يا حتي چند جلسه سخنراني بيرون است. بدين جهت ما در طرح موضوع اين جلسه که سخن درباره چگونگي ورود زبان ترکي به آذربايجان است به طور اختصار اشاره اي مي کنيم و تاريخچه نژاد و زبان مردم اين سرزمين کرده و مي گذريم.

بيشتر حضار محترم اطلاع دارند که مردم آريايي نژادي که از ايران ويچ به حرکت درآمده و دسته دسته و گروه گروه مهاجرت کرده و به تدريج به ايران زمين در آمدند خود به چند تيره بزرگ به نام ماد پارس پارت و سکايي تقسيم مي شدند. هريک از اين تيره ها در راه مهاجرت هاي متوالي و تدريجي خويش پس از جنگهاي فراوان و چيره شدن بر بوميان و بيرون آوردن شهرها و ده ها و دژهاي آنان از چنگشان بالاخره آنان را زير دست خود گردانيده و براي هميشه در اين سرزمين جايگزين شده اند. مادها سمت غرب و شمال غربي را برگزيدند و نام خود را بر روي ان سرزمين نهادند و کشورشان را ماد يا ماذ يا به قول يوناني مديا خواندند. پارتها در سوي شرق و شمال شرقي را برگزيدند و آنجا را به نام خود پارت يا به قول يونانيان پارتيا گفتند. سکاها در جاهاي گوناگون از جمله کرانه شمالي و شمال غربي درياي خزر و قفقاز و سيستان پراکنده شدند و بلاخره نام خود را بر اين سرزمين نهادند و آنجا را سگستان سجستان و سيستان(sayestan )ناميدند که بلاخره تبديل شد به سيستان.پارسيان نيز در مهاجرت خود نخست در غرب و جنوب درياچه شاهي يا اروميه جايگزين شدند و سپس در حدود اوايل هزاره اول پيش از ميلاد در پارسوماش يعني حدود کوه هاي فرعي سلسله جبال بختياري در مشرق شوشتر و پيرامون مسجد سليمان فرمانروايي کوچک هخامنشيان را که تابع دولت ماد بود بنياد نهادند و کم کم در خوزستان يا سغديان و فارس که پرسيا مي گفتند و کرمان پراکنده شدند و سپس شاهنشاهي بزرگي را تاسيس کردند سرزميني که در اين آب و خاک جديد به تصرف مادها درآمد شامل نواحي همدان و کرمانشاه و قزوين و اصفهان و ري و آذربايگان را ماد خرد مي گفتند.مادها با آن کارهاي بزرگ و تاريخي از برانداختن پادشاهي مقتدر آشور و تصرف نينوا و پيش رفتن تا سوريا و آسياي کوچک در جهان شهرت يافتند و آوازه اي پيدا کردند تا آنجا که حتي بعد از انقراض دولت آنها هنوز داريوش بزرگ را در تورات داريوش مادي ناميده است. پس بدين سان ملاحظه مي شود که آذربايگان از آغاز تاريخش از رهگذر مردم و زبان حال بسي روشني دارد و هيچ جاي کشاکش و گفتگو درباره آنان نيست و اين از مسلمات است که در آغاز تاريخ که کمابيش 3 هزار سال بيشتر بوده مادها در آذربايگان و آن پيرامونها نشيمن داشته اند.کساني که با تاريخ آشنا هستند نيک مي دانند که تا 2000 سال پيش ترکان از اين سرزمينها بسيار دور بودند و در آسياي صغير مي زيستند و اين سخن بسيار بيهوده و عاميانه است که کساني عنوان مي کنند که آذربايگان از نخست سرزمين ترکان بوده است.اين وضع آذربايگان در آغاز تاريخ و زمان مادان است.پس از آن به زمان هخامنشيان و اسکندر و سلوکيان و اشکانيان و سامانيان مي رسيم و حال مردم اين سرزمين را از ديده مي گذرانيم. در هيچ يک از اين دوره ها پيشامدي که ديگر شدن وضع مردم يا تغير زبان آنها را دربرداشته باشد نمي يابيم. در زمان آلکساندر مقدوني پيشامدي در آذربايگان يا بهتر بگوييم ماد خرد (khord ) رخ داد که نشان نيکي از زبان مردم اين سرزمين است و آن نام خود آذربايگان است. چنانکه گفته شد اينجا را ماه خرد مي ناميدند ولي در يورش مقدوني ها به ايران زمين در ماه خرد آتورپات نامي از بوميان و آنها را از تحاجم بيگانگان محفوظ داشته است و فرمانروايي کوچکي بنيان نهاد که تا صد سال در خاندان او باقي ماند و سنگر ايرانيت گرديد و بدين سبب اين سرزمين به نام او و خاندانش آتورپاتکان ناميده شد يعني جايگاه آتورپات و همان واژه است که کم کم آذربايگان يا آذربايجان گرديد. در زمان اشکانيان کم کم ترکها از جانب شمال شرقي ايران زمين و مرزهاي خراسان بزرگ به مرزهاي ايران نزديک شدند ولي با نيرومندي که اشکانيان داشتند نتوانستند به درون ايران در آيند و ما در تاريخ از چنين واقعه اي آگاهي نداريم.

در زمان ساسانيان شايد شاخه هايي از ترکها يا خزرها از راه شمال يعني از دربند و قفقاز با ايران همسايگي پيدا کردند ولي هيچ نشاني از درآمد آنان به آذربايگان در دست نيست. احتمال اين هست که در تاريخ دسته هاي کوچکي از آنان را پيدا کنيم که شاهان ساساني مثل انوشيروان در جنگ اسير يا اجير کرده است و در اينجا و آنجا نشيمن داده باشند ولي اين گونه دسته ها بزودي با مردم بومي دراميخته و از ميان مي روند و نشاني از خود باقي نمي گذارند.چنانکه تازيان نيز که عده شان هم خيلي بيشتر از آنها بود بکلي از بين رفته و اکنون عرب در ايران به آن صورت نداريم.پس از اسلام تاريخ آذربايگان از ديده نژاد و مردم و زبان ان بسيار روشنتر است و نوشته هاي تاريخ نويسان و جغرافي نگاران عرب صدر اسلام که در دست است نژاد و زبان مردم آذربايگان را جداگانه ياد کرده و انها را آذري يا الاذريه يا اذريه ناميده اند. ابن مقفع به نقل ابن نديم همزه اصفهاني به نقل ياقوت و خوارزمي به زبان مردم اذربايگان بدون ذکر نام اشاره کردند و نيز واژه هايي از زبان مردم آذربايگان را در کتاب خود آورده اند پس از اينها يعقوبي در 278 قمري در کتابش آذريه را به عنوان صفت در مورد مردم آذربايگان به کار برده سپس مسعودي که در 314 قمري از تبريز ديدار کرده زبانهاي ايراني و پهلوي دري و آذري را ذکر کرده است که به نظر او ظاهرا مهمترين زبانها و گويش هاي ايراني بودند.پس از همزه اصفهاني که زبان مردم آذربايجان را پهلوي مي نامد ابواسحاق ابراهيم استخري است که از "مسالک و الممالک" در نيمه اول سده چهارم هجري صريحا زبان مردم آذربايگان را ايراني و الفارسيه ذکر مي کند. مولف بعدي ابوالقاسم محمد ابن حبقوق درگذشت بعد از 378 همان مطلب استخري را بيان مي کند. پس از او ابو عبدالله مقدسي در سده چهارم هجري از زبان مردم اذربايجان سخن گفته و مي نويسد که زبانشان خوب نيست اما فارسي آنها مفهوم است و در جاي ديگر مي گويد زبان مردم آذربايگان بعضي دري است و بعضي پيچيده است. داستاني که سمعاني درباره ابوذکريا خطيب تبريزي در 502 و استادش ابوالعري معري اورده است مويد رواج زبان آذري در آذربايجان در سده پنجم و ششم است. حمدالله مستوفي در "نزهت القلوب" تاليف 740 زبان زنجان و مراغه را پهلوي ذکر مي کند و عبارتي از زبان مردم تبريز نقل مي کند که يک عبارت ايراني است. تا سده پنجم در همه کتابهايي که از زبان آذربايجان ذکر شده به جز بلاذري که يک کلمه از زبان به عنوان نمونه نقل کرده است و ان خان است خان به معني کاروانسرا است متاسفانه ديگران نمونه اي به دست نداده اند. بنده اينجا تمام مواردي را که در کتابها و اشعار و غزلها و قصيده ها و رباعيها نمونه هايي از زبان آذري مختلف داده شده آورده بودم که براي اينکه سخنرانيم خيلي طولاني نشود و مي ترسم خسته بکنم خانم ها و آقايان را آنها را اينجا حذف مي کنم ولي در متن سخنراني اگر چاپ شد خواهد آمد.

پس از يورش امير تيمور به ايران و نفوذ و تسلط سلسله ترکان قراقوينلو از 810 تا 872 و آق قوينلو از 872 تا 908 زبان آذري سخت ترين آسيبها را ديد و در برابر زبان ترکي اقوام ترک و تاتار يا قوزها و اقوزها(oghozha ) و اوشارها که افشارها باشند که در پيرامون شهرهاي آذربايگان مستقر شده بودند به مرو عقب نشيني مي کرد و رو به فراموشي مي گذاشت. و اين وضع در دوره صفويان که با ورود ترکمانهاي مهاجر قزلباش و چيرگي و انبوهي آنها که شيعه بودند يعني در واقع علي اللهي بودند و از خاندان صفوي هواخواهي مي نمودند و بيشتر کارهاي دولتي و لشکري به دست آنان و به زبان آنان انجام مي گرفت شدت يافت و مردم شهرها يا تاجيکان از ترس جان مجبور شدند زبان ترکي را فراگيرند و محاورات خود را با اين زبان انجام دهند. مدتها اين دو زبان ادامه يافت تا رفته رفته آذري جاي خود را به زبان اقوام مسلط داد و ازحدود سده 11 و 12 ترکي در تمام شهرهاي آذربايگان رواج يافت و آذري به عنوان تاتي در تعدادي از روستاهاي دوردست و کوهپايه هاي صعب العبور و دره هايي که پاي ترکان بدان جا نرسيده هنوز به زبان اذري تکلم مي کنند و از قبول ترکي امتناع مي ورزند.

به هرحال اين مطالب اشاره مختصري است به سير تاريخي زبان مردم آذربايگان بود که نشان دمي دهد تا سده يازدهم هجري هنوز بيشتر مردم اذربايگان توجه فرماييد تا سده يازدهم هجري بيشتر مردم آذربايگان به ويژه تبريز به آذري سخن مي گفتند و اينک بيش از 400 سال نيست که زبان تحميلي ترکي در اين خطه رواج يافته است.اما مسئله اي که اغلب در اين مورد مطرح است و دارد خلط مبحث هاي زيادي به عمل مي آيد چگونه ورود ترکان و زبان ترکي به آذربايگان است.از بررسي هاي دقيق تاريخي چنين به دست مي آيد ورود ترکان يا مختصر بگوييم اقوزان و سلجوقيان به آذربايگان در سده پنجم هجري صورت گرفته و پيش از آن هيچ نشاني از ترکان و زبان ترکي در اين سرزمين مشهود نبوده است.زکي وليد که خود از معتصبان شمره مي شود صراحتا مي نويسد که در آن زمان به استثناي اراضي معدودي از شرق ايران هيچ ناحيه اي که ترکان در آن به طور دسته جمعي سکنا گزينند وجود نداشته است. زيرا آنچه هم که از خزرها و ترکان غوز از حوالي شمال قفقاز به آذربايگان داخل شده بودند در هرحال مي توانند تنها گروه هاي 100 نفري کم اهميتي از اهالي بوده باشد

اما ورود غوزها يا ترکمانان به ايران بويژه آذربايگان از حادثه هاي مهم تاريخي است و اين حادثه نه تنها از نظر تاريخي آذربايگان بلکه از نظر تاريخ همه ايران بسيار مهم است چه در مهمترين دوره مهاجرت ترکان به ايران که با آمدن سلجوقيان آغاز مي شود اين طائفه غوزها پيشاهنگان آنان بودند و 30 سال کمابيش پيش از طغرل بيگ و برادرانش از جيحون بگذرند اينان در ايران پراگنده شده بودند و تا آجاکه مي دانيم نخستين ترکاني بودند که بدين سوي خراسان رسيدند و پيش از اينان اگر ايلهايي از ترکان در ايران بودند در آن سوي جيحون و در خراسان و خوارزم بودند. اين طايفه نيز از غوزها يا ترکمانان سلجوقي بودند ولي چون هنگامي که عده اي از آنان به نواحي آمدند عراقي ناميده مي شدند و ابن اثير هم آنها را بدين نام مي خواند ما نيز اينها را بدين نام مي خوانيم تا از ديگر غوزهاي سلجوقي که به همراه طغرل و برادرانش از جيحون گذشتند باز شناخته شوند.دسته هايي از اينان در عراق و آذربايگان و ارمنستان و ديار بکر پراکنده مي شوند و داستانشان در اين سرزمين ها بسيار شگفت آور است زيرا آنها که يک مشت مردم بيگانه بودند و پيشواي توانا و کارداني براي خود نداشتند و شمارشان از زن و مرد و بزرگ و کوچک شايد بيش از 50 هزار تن نبود سالها سراسر اين سرزمين ها را به لرزه درآورده بودند و هرکجا مي رسيدند همچون سيل و اتش آنجا را فراگرفته و از تاراج و کشتار باز نمي ايستادند و کسي از فرمانروايان بومي ياراي دفع ايشان را نداشت و تا طغرل بيگ و برادرانش به ايران نيامده و بنياد پادشاهي سلجوقيان را ننهادند مردم از گزند و آزار اين طايفه نياسودند. به طور خلاصه نخستين دسته غوزها که از جلو علاالدوله که به دستور سلطان محمود غزنوي مي خواست آنها را گرفتار کرده و سرانشان را بکشد از اصفهان گريختند و به هرکجا که مي رسيدند يغما مي کردند تا به آذربايگان رسيدند اين اولين ورود ترکان در پيش از 410 هجري قمري است به آذربايگان که بعدا در 2 و 3 مرحله ديگر اين ترکان غوز به آذربايگان وارد شدند. بنده ديگر از جزئيات مطلب صرف نظر مي کنم.

به هر حال اينهاست خبري از درآمدن ترکان غوز به آذربايجان در دست داريم ولي اين يک روي سکه است که آنها را بيشتر در تاريخها نوشته اند آنچه نانوشته مانده و توجه عميق به آن نشده رفتار اين طايفه وحشي با مردم بومي آذربايجان و عکس العمل آنهاست. در اين مورد اگر اين اصل را بپذيزيم که برخي از شاعران زبان گوياي مردم عصر خود و بيانگر احساسات و عواطف اوضاع زمان هستند و اگر قطران تبريزي را از آن جمله شاعران بدانيم بايد بگوييم که رفتار اين غوزها و ترکان سلجوقي با مردم بومي آذربايجان که تاجيک يعني ايراني هستند بسيار بيدادگرانه و زورگويانه و رفتار غالب با مغلوب بوده است. اينکه بعضي ادعا مي کنند که رفتار ترکان با مردم ايران همواره يک گونه همزيستي مسالمت آميز بوده دروغ محض است و انکار حقايق مي باشد. چنانکه شاعر آذربايگان در قصايد خود جا به جا از رفتار بيدادگرانه آنان ناله و شکايت مي کنند و احساسات خود را به نحوي بر زبان مي آورد. قطران از اين طايفه تاراجگر و ستم پيشه و از اميران و سلطانهاي سلجوقي از طغرل و ديگران و ملکشاه به شهري و جايي از آذربايگان باز مي شده شاعر از آنجا فرار مي کرده است....

سلاطين سلجوقي که بر اثر ترک تازيهاي خود در ايران قدرتي به دست آورده بودند و کشور آباد و کهن و با فرهنگي خاص خويش ساخته بودند سياتتشان بر اين بود که ملوک الطوايفي را بر ايران برانداخته و خود بر سرتاسر ايران فرمان رانند بويژه که شهرياران و اميران بومي هم ايراني بودند و هم از فرهنگ و تاريخ خود به سختي دفاع و از شاعران و سخنوران و دانشمندان ايراني تيار حمايت مي کردند. اين شاعران و دانشمندان نيز در برابر ترکان مسلح به سود اين شهرياران تبليغ مي کردند و ياد از خسروان گذشته ايران و تاريخ و فرهنگ کهن اين مرز و بوم مي نمودند و اين بار مذاق ترکان بي تاريخ و فرهنگ خوش نيامد.....

در سده ششم که حدود يکصد و بيست از ورود ترکان غوز يا اوغوزها به ايران و آذربايگان مي گذشت همجواري ترکان خوش نشين در کنار شهرها و روستاها با تاجيکان و لشکرکشي هاي بي امان سلجوقيان و وجود دربار آنها باعث نفوذ زبان ترکي در بعضي از نواحي ايران از جمله آذربايگان و عراق عجم و جبال گرديد و طبقه جديد به وجود آورد که با اينکه ايراني و تاجيک يا پهلوي زبان بودند به 2 زبان ترکي و آذري سخن مي گفتند. اينان در آن زمان ترک المش(olmosh ) ترک شده يا ترکيده يا به زبان ترکي سخنگو مي گفتند. اين سخن خيلي مهم است و من آن را با زحمت تمام از متون به دست آوردم: ترک المش وجود اين اصطلاح بسيار گرانبها و قابل توجه است و نشان مي دهد که آغاز ترکي زبان شدن بوميان تاجيک چگونه و از چه راه بوده است. جاي شگفتي است که اين اصطلاح بعدا از ميان رفته يا به عمد از ميان برده اند و تنها در چند جا از مکاتبات باقي مانده است از جمله در مجموعه الرسائل چاپ انجمن ملي....

وجود اين عبارت نشان مي دهد که طبقه جديد به غير از ترک و تاجيک در شرف به وجود آمدن بوده که نسبتا تعداد آنان قابل توجه بوده است. با اين همه کاملا روشن است که در آن زمانها ترکان و تاجيکان و ترک المش جدا از هم ميزيستند و روش زندگاني و زبان و مکان آنها از هم جدا بوده است و اکثريت با پهلوي زبانان و اذري گويان بوده و ترکي زبانان تعداد زيادي نبوده و با نوشتن سر و کاري نداشتند زيرا درس خواندن و سواد داشتن را ننگ و عار مي دانستند و آن را کار تاجيکان مي پنداشتند. و حتي پادشاهان و اميران اغلب بي سواد بودند و حتي از نوشتن نام خودشان هم عاجز بودند. به همين جهت اينک از خط و ربط و نوشته و نوع زبان آنها به کلي بي خبريم. در اينجا بسيار بجاست از موضوع خدعه آميزي که درباره خاکهاي بسيار بر چشم ها پاشيده شده و سخنان باطل و نافهمانه و مغرضانه درباره اش گفته و نوشته شده است پرده برداريم و نشان دهيم که جاعلان مغرض چگونه تاريخ مي سازند و چگونه بر مردم آذربايگان تاريخ مي تراشند و شرم از دروغ هاي خودشان نمي کنند. داستان اين فريب بزرگ که از آن سخن خواهيم گفت از حدود 150 سال پيش آغاز مي شود و آن درباره مجموعه اي از 12 داستان مربوط به قوم اوغوز يا تاتار است که عاشق ها يا اورازان به صورت دستکي (دفتر و دستک مي گوييم) چيزهايي يادداشت مي کردند مي گويند نسخه اي از اين دستک که به زبان اغوزي(oghozi ) نوشته شده و نامش اغوزنامه است نخستين بار در کتابخانه سلطنتي آلمان به دست آمده است و باز براي نخستين بار بارتولد در کاتالوگ آن کتابخانه به آن برخورده و باز يادشده که در سده 15 ميلادي اين کتابچه به کتابخانه احمد پاشا وارد شد و فيلچر بر مبناي همين تاريخ اين دستنوشت را از آثار و مواد سده پانزدهم شمرده است. پس از آن رونوشتي از آن در سده نوزدهم تهيه شده که در کتابخانه برلين است و نخستين بار پيپس درباره برخي از اين داستانها تحقيق کرده و بعد از آن پروفسور نولد که در سال 1859 تمام آن دستنوشت را نسخه برداشته و ترجمه کرده (اما) چون قسمت مهم آن را نتوانسته بود بخواند بنابراين چاپ نشد. سپس بارتولد در 1894 ترجمه اين اثر را به روسي در مطبوعات روسيه چاپ کرد و باعث شروع يک رشته مباحث در مورد اين داستانها گرديد. به هرحال از نام و عنوان اين مجموعه پيداست که چيست و به زبان کدام طايفه نوشته شده ولي در 50 سال اخير عالمل و عامدا از عنوان کردن نام اصلي آن خودداري کرده و آن کتاب دده قورقورد ناميدند زيرا در زير اين نام بهتر و آسانتر مي توانند ذهنها را گمراه کنند و مقصود و منظور خود را پيش ببرند و آن را به عنوان سندي گرانبها از آثار قديم و کهن ادبيات ملي آذربايجان وانمود کنند. گردآورنده يا سراينده اين داستانها را به مردي با الهامات غيبي و پيري داننده و شاعري نوازنده به نام دده قورقود نسبت داده اند که گاهي بلکه اغلب اوقات خود او نيز نقشي در اين داستانها بر عهده دارد و به هنگام سختي همچون سيمرغ مشکل گشايي مي کند....اما جاي شگفتي است که دده قورقود خود در ميان غزها نمي زيسته و از جاي ديگر به ميان آنها مي آمده. او از اورازان ها يعني نوازندگان و سرايندگان دوره گرد بود که امروز به آنان عاشق مي گويند و در آذربايجان و ارمنستان و بخشي از ترکيه بسيار شناخته شده و معروف اند. در اينجا از فرصت استفاده مي کنيم و ياد آوري مي کنم که لفظ اوزان که بسيار مي کوشند آن را واژه ترکي وانمود نمايند ريشه ايراني و فارسي دارد. اين واژه پارتي است که تغيير صورت داده و باقي مانده است. اين لفظ در فارسي گوسان گفته مي شده که در کتاب ويس و رامين به آن اشاره شده است.در آنجا مي گويد:




  • سرودي گفت گوسان نائين
    در او پوشيده حال ويس و رامين.



  • در او پوشيده حال ويس و رامين.
    در او پوشيده حال ويس و رامين.



يا در جاي ديگر:




  • نشسته گرد رامينش برابر
    به پيش دام گوسان نواگر



  • به پيش دام گوسان نواگر
    به پيش دام گوسان نواگر



مبنايي هم در يک شعر از گوسان ها اسم برده و سپس اين کلمه به همين صورت به زبان ارمني راه يافته و شاعران و نوازندگان در ارمنستان و گرجستان هم گوسان ناميده شدند و بسيار طرف نرت و لعن کشيشان ارمني مسيحي بوده اند و در اين باره خانم ويس تحقيقات بسيار دانشمندانه اي کرده که چاپ شده است. واژه گوسان بعدا به صورتهاي جوسان( گ فارسي به ج تبديل شده) و بعد يوسان شده و بالاخره به صورت اوزان در آمده و اينک در ترکيه مستعمل است...

گذشته از اينها در متن داستانها و افسانه ها و واژه هايي به کار رفته که به هيچ وجهه نمي توان آنها را از سده 5 هجري که ادعا مي شود داستانها مربوط به آن عهد و زمان است دانست. قبلا واژه پيلون که به معني ردا و شنل کشيشان ارمني است و اصل آن يوناني است و شاهکار که واژه روسي جديد است به معني کلاه يا اصطلاح نايب به معني يک منصب نظامي که بسيار جديدتر است يا تشبيه سرهاي بريده شده در ميدان جنگ به توپ و نام بردن از شهر آمر يا ديار بکر به صورت فعلي که صورت اين نام در کتابهاي سده هاي 9و 10 است همه حاکي از جديد بودن اين داستانهاست. در مقدمه اين کتاب براي دوام و بقاي دولت عثماني دعا مي شود ولي شگفت است که مغرضين چون وجود اين دعاها را با ادعاهاي خودشان مغاير مي يا بند استدلال مي کنند که اين مقدمه مربوط به داستانها و زمان وقوع آنها نيست...مردي که ادعاي تحقيق و تفحص دارد و سالها پيش کتاب اغوزنامه را در روزنامه آذربايجان فرقه دموکراتيک پيشه وري به چاپ رسانيده...از جمله در تحقيقات عميقش نکته اي را مورد مداقه قرار داده که فقط براي رفع خستگي حضار محترم آن را شرح مي دهم.

کساني که عاشق ها و نوازندگان دوره گرد را در آذربايگان و ارمنستان و ترکيه ديده اند مي دانند که آنها در آغاز سرودن داستانها و نوازندگي خود براي اينکه حاضران را وادار به سکوت و توجه به خود نمايند خطاب بهشخص بزرگ يا خاني که در مجلس حاضر است کرده با صداي بلند و کشيده مي گويند:خانم هي خانم هي. کساني که به زبان ترکي آشنايي دارند و مي دانند کضمير ملکي در آن زبان مانند زبان فارسي ميم است مانند: آتام پدرام آنان مادرم اقلوم پسرم و خانم يعني خان من و هي نيز از اصوات ندا مانند اي و هان است.بدين صورت عبارت خانم هي در آغاز اين داستانها به معناي ((اي خان گوش دار بشنو است)) ولي آقاي محقق اين خانم هي را نام بانويي تصور کرده و مي گويد:خانم هي که يک زن عاقل و دنيا ديده بوده..و به خانم هي سخنان پر معني نسبت داده است!!!...

جاي شگفتي است که چنين کسي با اين ادراک ناقص و ضعيف با چاپ پي در پي اين داستانها و رساله هاي ديگر براي سرزمين مقدس و مردم با فرهنگ و ميهن دوست آذربايگان تکليف و سرنوشت تعيين مي کند و براي آنان تاريخ و ادبيات پديد مي آورد و از ريشه ها گفتگو مي کند. سخن در اين باره بسيار است و ما آن را کوتاه مي کنيم و به جا و زمان ديگر وا مي گذاريم.

بدين سان سده هاي 5 و 6 با تسلط اين ترکان جايگير و تازه وارد و يغماگر پي در پي مي گذشت و ترکان مسلط تر و نيرومند تر و تاجيکان ناتوانتر و زير دست تر مي شدند و عوامل مخرب اجتماعي و فساد اخلاق و پرداختن به خرافات و کارهاي بيهوده و تسلط آخوندهاي قشري...اين تضعيف و زير دستي و ناتواني را تشديد مي کرد و عنصر ايراني در زير سم ستوران غالب پايمال مي گرديد. در اين مورد استاد ذبيح الله صفا که يادش بخير باد خوب مي گويد که ((تسلط ترکان بر ايران نتايج گوناگون داشت و موجب تغييرات عظيمي در اصول و عقايد سياسي و اجتماعي ايرانيان شد و بسياري از آداب قديم را دگرگون ساخت.)) ترکان نو مسلمان در تعصب و سختگيري نسبت به عقايد و آراء مذهبي و طرفداري از نحله اي معين از مسلمين پيش افتادند و اين تسلط تا عهد حمله مغول روز به روز در تزايد بود. ترکمانان سلجوقي و بعد از آنان غلامان ترک خوارزميان در طول يک قرن و نيم دمار از روزگار عراقيان در آوردند و مردم اين قسمت ثروتمند را به خاک سياه نشاندند. پس از حمله مغولان به اين سرزمين و فجايع تاريخي هولناک که در اين آب و خاک رخ داد ترکان که خود را در ميان ايرانيان پاک نژاد بيگانه مي ديدند خود را به مغولان بستند و اظهار هم نژادي و کيشي کردند و در کشتار و غارت و چپاول و بيدادگريهاي مغولان شريک گرديدند و کردند آنچه نمي بايست کرد. اغلب ستمگريهاي مغولان در اين دوره با راهنمايي و تحريفها و فتنه انگيزيها ترکان که به ايرانيان به چشم دشمن مي نگريستند انجام مي گرفته است.....

آذربايگان يا بهتر بگوييم بخشي از بر ايران در يک دوره 200 ساله ميان سده هاي 8 و 11 دگرگونيهاي شگفتي را مي گذراند. در اين دوره تيره هايي از بازمانده هاي غزها پيشين و ترکمانهاي آق قوينلو و قراقوينلو از سرزمين ديار بکر و شرق کشور عثماني کم کم رخت به سوي آذربايگان کشيده در اين سرزمين پر مرتع و همدان کاشان قم و .. جا خوش کرده و بنياد پادشاهي بنا فرمودند و موقعي فرمانروايي سر تا سر ايران را در دست گرفتند. و از سويي ديگر به روايتي امير تيمور در بازگشت از يورش خود به کشور عثماني گروهي از ترکمانان را به اسارت مي گيرد و همراه خود به سمرقند مي برد اما سر راه خود وقتي به اردبيل مي رسد آنان را بنا به خواهش خواهرش شيخ علي صفوي مرشد صفويان به او مي بخشد و اين طايفه که ترکمانان روملو ناميده مي شدند و در پيرامون اردبيل مستقر شدند از همان زمان هوادار سخت خاندان صفوي که در کسوت تصوف بودند شدند و در عالم صوفي گري صفويان را مرشد کامل خود دانستند و سپس کوشيدند و خاندان صفوي را به سلطنت ايران رسانيدند. در دوره پادشاهي صفويان چون فرماندهي سپاهيان و کارهاي اداري را ترکان در دست داشتند کشاکشهاي نهان و آشکار بر سر قدرت و حکومت و تسلط بر اراده شاه ميان آنان وجود داشت که متاسفانه همه اين هم چشميها و کشاکشها سرانجام به زبان مردم بومي آذربايگان و ايرانيان انجاميد.اين شتر چرانان و چوپانان کوچ نشين که در آغاز کار در بيرون شهرها در دشتها بيابانها و مرتع ها دنبال گوسفند و شترهاي خود بودند و دور از زندگي شهرنشيني در چادر و آلاچيق هاي خود مي زيستند و گاه به گاه براي داد و ستد و مبادله کالا و خريد نيازهاي خود به بازارها و شهرها مي آمدند جز به چشم آز و تاراج و چپاول به شهرها و شهرنشينان نمي نگريستند. سپس که بر اثر انبوهي و جنگاوري جزو سپاهيان در آمدند و سرانشان امير و سردار گرديدند و با پادشاهان و بزرگان ايران زمين همنشين شدند و به شهرها راه يافتند داراي خانه و باغ و دارايي گرديدند و چون فرهنگ شهرنشيني نداشتند و زندگانيشان از شهريان و تاجيکان جدا و متفاوت بود ساختار شهرها و زندگاني مردم شهر نشين را در هم ريختند آداب و رسوم زبان و جهان بيني آنان را دگرگون کردند و مردم اينها بر اثر تعصب سختي که در نژاد و همخوني داشتند جز از سران خود از هيچ کس ديگر فرمان نمي بردند....در اين دوره پر مصائب چون اداره کشور و جنگ و صلح و کارهاي درباري به دست ترکمانها و تکلوها اوستاجلوها شاملوها و بسياري لوهاي ديگر بناچار مجالي براي اظهار وجود مردم بومي و تاجيکان باز نمي داند. به طور کلي دخالت در سياسيت و سپاهيگري و شمشير زني و سواري و پوشيدن جنگ افزار براي تاجيکان و غير ترکها غدغن بود. اجازه نمي دادند يک تاجيک يا ايراني حمل اسلحه کند. اينها را ما فراموش کرده ايم. دولت صفوي چون از آغاز کار خود با دست اين طايفه و ايلهاي ترک نژاد مهاجر بنيان يافته بود در همه حال و در لشکرکشيها و جنگها بويژه در نبرد با دولت نيرومندي چون عثماني که داراي ارتش منظم و تعليم ديده و تربيت يافته با جنگ افزارهاي نوين و گرم بود به علت نداشتن ارتش منظم دائمي همواره دست به دامن اين ايلها و عشيره ها مي شد و بناچار مي کوشيد از هر راه که باشد دل سران ايلها را به دست آورده و امتيازهاي فراواني به آنها بدهد و اگر هم نمي خواستند جز اين نمي توانستند. در اين وضع و حال اگر شهريار صفوي جوان دلير و توانايي همچون شاه اسماعيل بود اين ايلها همه همدست و يکدل بودند و در پيروي از فرمان مرشد کامل يعني پادشاه صفوي سر از پا نمي شناختند ولي اگر پادشاه مردي بي عرضه کم سال و ناتوان مانند سلطان محمد خدابنده نابينا بود شاه بازيچه دست سران اين ايلها مي شد و گاه ترکمانهاي تکلو و شاملو و غيره اداره کشور را در دست خود گرفته و با بي اعتنايي به شاه و بي پروايي به مردم هرچه دلخواهشان بود انجام مي دادند. و هرگاه يکي از اينها بر مزاج شاه و دربار چيره در مي آمد و مسلط مي شد ايلهاي رقيب به مخالفت و رقابت و دشمني و ستيزه جويي بر مي خواستند و به بهانه هاي گوناگون کشاکش راه انداخته و کار را به جنگ و پيکار مي کشاندند. اين مشت مردم بيگانه که از جاهاي دور دست در پي گوسفندان و استران خود بدين سرزمين راه يافته و به زور شمشير و زورگويي بر مردم خيمه زده بودند هيچ گونه دلبستگي به اين آب و خاک و مردم و تاريخ و فرهنگ و افتخارات اينجا نداشتند....

خطر جدي و ژرف نفوذ ترکمانهاي قزلباش را در دوره صفوي تنها يک بانوي دلير و هوشمند تاجيک و مازندراني دريافته بود که متاسفانه جان خود را بر سر اين کار و دريافت خود گذاشت و آن ملکه سلطان محمد خدابنده مادر شاه عباس به نام خير النسا بيگم بود. اين بانو مطلب مفصل است با قزلباش ها ضديت مي کرد و مي خواست دوباره تاجيکان را بر سر کار آورد ولي اينها توطئه کردند و بالاخره ريختند در قصرش گلويش را فشردند و او را کشتند او گفت: اگر اين بي ادبي از سوي قزلباش ها سر مي زند هيچ مانعي ندارد من اول به خدا مي سپارم خون خودم را و بعد چهار شاهزاده پسر دارم آنها حتما تقاص من را خواهند گرفت که شاه عباس بر همان منظور و همان وصيت مادرش بود که ـــ البته اول ضعيف بود و هيچ اقدامي نکرد ــ بعد که قوي شد دست قزلباش ها را از حکومت و دولت کوتاه کرد و عده اي به نام شاهسون را روي کار آورد. از داستان اين بانو يا شيرزن مي گذرم که شوهرش را هم به نام شيخ سلمان يا ميرزا سلمان که او هم مازندراني بود و در اين کارها با خيرالنسا مشارکت داشت او را هم تمام اموالش را تاراج کردند و سوزاندند و خودش را کشتند.در اين مورد در تاريخ صفويه مطالب زيادي و داستانهاي شيريني هست. آنچه در اينجا براي مثال ياد کردم نمونه اي بود از کشاکشهاي آشکار و نهان قزلباش ها با بوميان کشور که به زور شمشير و فتنه بر آنان چيره شده بودند تازه اين حال و رفتار با همسر پادشاه و وزير دولت بود خود آشکار است که با مردم خرده پا و شهري و روستايي چه رفتاري داشتند.

به هر حال در اين سالهاي شوم و سياه تاريخ آذربايگان و تبريز بود که عنصر ايراني اين سرزمين بکلي دستش از حکومت و فرمانروايي و کشورداري و سپاهيگري کوتاه شد و قدرت و حکومت و سياست و اداره کشور به دست سران ايلهاي قزلباش و تيره هاي ترکمان ترک زبان افتاد که بر سر چاييدن و غارت هست و نيست مردم و به يغما بردن دسترنج و دارايي آنان با يکديگر به رقابت و پيکار برخاسته بودند....و چون در آن زمانهاي پرشور و شر بيشتر کارهاي حکومتي و لشکري و اردو با زبان ترکي انجام مي يافت مردم به ناچار اين زبان را فرا گرفتند و زبان خودشان يعني آذري که يکي از شاخه هاي زبان ايراني است و يکي از کهن ترين زبانهاي که مردم آذربايگان بدان سخن مي گفتند رفته رفته ناتوان گرديد....يکي از عوامل و جنبه هاي مهم و بسيار موثري که متاسفانه به آن کم توجه شده است ولي در پيشرفت و فراموش شدن زبان آذري و رواج ترکي در آذربايگان بسيار موثر و کارگر بوده مسئله تحميل مذهب و تعصب ورزي ها در اين خصوص بود.... از عوامل ديگر جنگهاي عثماني است که باز از آنها صرف نظر مي کنيم. چون اين جنگها خيلي طولاني بود و بارها و بارها لشکرکشيها منجر به اين شد که لشکر عثماني و سلاطين عثماني داخل تبريز ششدند و آخرين بار 20 سال در تبريز ماندند و همه اينها به ضرر زبان آذري تمام شد. بعد از 20 سال بود که شاه عباس آنها را از تبريز بيرون کرد. دوباره تبريز پر و خالي شده است: يک بار تمام تبريزيهايي که دستشان به دهنشان مي رسيد به قزوين مهاجرت کردند و يک بار به اصفهان. مي دانيد که در تبريز محله اي است به نام محله تبريزها که صائب تبريزي هم از همان محله است..

در واقع تمام تبريزيهاي متعين از تبريز مهاجرت کردند و هيچ وقت هم باز نگشتند بنابراين بايد دانست که آذربايگاني ها ترک نيستند و من از همه دوستان خانمها و آقايان خواهش مي کنم که رعايت اين نکته را بفرماييد. به آذربايگاني ها و تبريزيان ترک نگويند. ترک ها در ترکيه اند. ترک زبان بله اما ترکها در آنجا هستند ما ترک نيستيم. نژادمان تغيير نکرده است. بر اثر اين عوامل زبانمان تغيير کرده است. کلمه ترک را مطلقا به کار نبريد. آذربايگاني ها ترک نيستند بلکه ايرانيان ترک زبانند و اگر زبان آنان بر اثر پيشامدهاي تاريخي و اجتماعي ترکي شده است هيچ مدخليتي در مليت و نژاد آنان ندارد. حال اگر کسان کج فکري از مردم اردبيل يا تبريز يا از بازمانده هاي جرثومه هاي فساد و خشونت در ارسباران و غيره شباهتي از حيث قيافه يا صورت و سيرت خود با اين اغزها و ترکمانها مي بينند يا اعمال و کردارشان را با اعمال و کردار آنان يکسان مي دانند و مردم آذربايگان را از زمان کوروش و داريوش ترک مي شمارند ـــ نوشته اند اين را ـــ و مي خواهند مليت و فرهنگ و تمدن کهنسال و غني اين سرزمين را به دم اسبان آن کوچ نشينان بيابان گرد و بي فرهنگ ببندند ما را با آنان سخني نيست. مختارند ولي حق ندارند براي کل مردم آذربايگان تکليف و سرنوشت تعيين کنند و براي آنان تاريخ جعل کنند و ادبيات و زبان پديد آورند و با پاشيدن خاک در چشمها و سوءاستفاده از نا آگاهيهاي مردم از سرگذشتها و پيشامدهاي تاريخي و اجتماعي شان بخواهند دريافتهاي ناقص و مغرضانه خود را بر مردم آذربايگان تحميل کنند. چنانکه روشن شد بي گمان زبان تحميلي ترکي در آذربايگان بيشتز از 400 سال سابقه ندارد. بنده اين را مي گويم و از عهده اش هم بر مي آيم. و مردم آنجا بايد بکوشند اين زبان عاريتي را از خود دور سازند و جز به زبان فارسي و ايراني سخن نگويند. از اين اينکه حوصله به خرج داديد و سخنان طولاني بنده را گوش داديد متشکرم....

/ 1