شماره مقاله:151
آذَري، نام زبان پيشين آذربايجان که شاخهاي از زبانهاي ايراني غربي است. اين کلمه
منسوب به «آذربايجان» است. و در زبان عربي به شکل «اَذَرِيّ» و «اَذْرِيّ» تلفظ
ميشود. در عربي، صفت منسوب به آذربايجان به شکل «اَذْرَبيّ» و «اَذْرَبيجيّ» نيز
گفته ميشود که از «اَزْرَبيجان» گرفته شده که تلفظ کلم? «آذربايجان» در زبان عربي
است. اين زبان در نوشتههاي عربي و فارسي، علاوه بر آذري و صورتهاي ديگر آن، فهلوي،
پهلوي، رازي، راژي، راجي و شهري نيز ناميده شده است. تا آنجا که اطلاع داريم اين
زبان يا لهجه ـ که طبعاً در مناطق مختلف آذربايجان گويشها و گونههاي مختلف داشته ـ
از بعد از اسلام تا حدود قرن 11ق/17م در آذربايجان رايج بوده و هنوز نيز بقايايي از
آن با نام «تاتي» در برخي از روستاها متداول است. تعلق زبان پيشين آذربايجان به
زبانهاي ايراني در مناع مختلف اسلامي تصريح شده است. قديمترين منبع در اينباره
قول ابن مقفع (د 142ق/759م) است که در فهرست ابن نديم نقل شده است (ص 22). به گفت?
ابن مقفع زبان مردم آذربايجان پهلوي (الفهلويه) است منسوب به پهله (فهله) يعني
سرزميني که شامل ري و اصفهان و همدان و ماه نهاوند و آذربايجان بوده است. همين گفته
را حمز? اصفهاني (به نقل ياقوت، 3/925) و خوارزمي (ص 112) نيز نقل کردهاند. مورخ
ديگري که به اين زبان بدون ذکر نام آن اشاره کرده بلاذري است که کلم? «حسان» به
معني «حائر» يعني منزل و کاروانسرا را از کلام اهل آذربايجان نقل کرده است. (ص 328)
اين کلمه همان کلم? «خان» به معني کاروانسراست که در متون فارسي به کار رفته است.
اما دومين مؤلفي که بعد از ابن مقفع از کلم? آذري ياد کرده يعقوبي است که کتاب خود
را در 278ق/891م تأليف کرده است. اين مؤلف آذري (آذريّه) را به عنوان صفت در مورد
مردم آذربايجان به کار برده است (ص 46-47). مؤلف ديگري که از زبان آذري نام برده
مسعودي (د 346ق/957م) است که در 314ق/926 از تبريز ديدار کرده است. اين مؤلف از
ميان زبانها ايراني پهلوي، دري و آذري را ذکر کرده است (ص 74) که ظاهراً در نظر او
مهمترين زبانها و گويشهاي ايراني بودهاند. پس از مسعودي حمز? اصفهاني (د بعد از
350ق/961م) است که به نقل از يک ايراني نو مسلمان به نام زرتشتبن آذرخور معروف به
ابوجعفر محمدبن مؤبد متوکلي در ميان زبانهاي پنجگان? ايراني از زبان پهلوي ياد
ميکند و آن را منسوب به پهله ميداند که شامل 5 شهر اصفهان، ري، همدان، ماه نهاوند
و آذربايجان است (ص 23). مؤلف ديگري که بعد از حمز? اصفهاني از زبان اذربايجان و
ايراني بودن آن سخن گفته است، ابواسحاق ابراهيم اصطخري است که کتاب خود المسالک
والممالک را در پايان نيم? اول قرن 4ق/10م نوشته است. اصطخري صريحاً زبان مردم
آذربايجان و ارمنستان (بجز دبيل و پيرامون آن) و ارّان را ايراني (الفارسيه) ذکر
ميکند و زبان مردم بردعه را ارّاني ميداند (صص 191-192). مؤلف بعدي ابوالقاسم
محمدبن حوقل (د بعد از 378ق/988م) است که اساس مطالب خود را از اصطخري گرفته و
دربار? زبان مردم آذربايجان و ارمنستان و زبان مردم بردعه همان مطالب اصطخري را
تکرار کرده است (ص 299). ابوعبداللّه بَشّاري مقدسي مؤلف ديگري است که در قرن
4ق/10م از زبان مردم آذربايجان سخن گفته است. وي در سخن از اقليم رِحاب که در نوشت?
او شامل آذربايجان و اران و ارمنستان ميشود، ميگويد زبانشان خوب نيست و فارسي
آنها مفهوم است و در حروف به فارسي خراساني شبيه است (ص 378) و در جاي ديگر ميگويد
زبان آذربايجان بعضي دري است و بعضي منغلق (يعني پيچيده) که ظاهراً غرضش تميز ميان
زبان عام رسمي (فارسي دري) و گويشهاي محلي است (دانشنام? ايران و اسلام).
داستاني که سمعاني (ذيل تنوخي) دربار? ابوزکريا خطيب تبريزي (د 502ق/1109م) و
استادش ابوالعلاء معري آورده، مؤبد رواج زبان آذري در آذربايجان در قرن 5ق/11م است.
براساس اين داستان روزي خطيب تبريزي در معرّهالنعمان در مسجد نزد استاد خود بوده
که يکي از همشهريان او به مسجد وارد شده است. خطيب با زبان خود با او صحبت کرده و
سپس که استادش دربار? اين زبان از او پرسيده گفته است اين زبان «اَذْرَبيّه» ناميده
ميشود. (3/93) حمداللّه مستوفي در نزههالقلوب (تأليف در 740ق/1339م) زبان زنجان و
مراغه و گشتاسفي را پهلوي ذکر ميکند (صص 62، 87، 93). تا قرن پنجم در هم? مأخذي که
از زبان آذربايجان ياد شده بجز بلاذري که يک کلمه از اين زبان نقل کرده بقيه فقط
اشاره به نام اين زبان دارند و نمونههايي از اين زبان به دست داده نشده است. در
نيم? اول قرن 5ق/11م ابومنصور موفقالدين هروي در الابنيه عن حقائقالادويه کلم?
«کلول» به معني خُلّر را از اين زبان نقل کرده (ص 91؛ کيا، 21) و بعد از او اسدي و
شاگردانش که در آذربايجان ميزيستهاند در لغت فرس (تأليف در در 458ق/1066م) کلمات
متعددي از زبان آذري نقل کردهاند (نکـ لفت فرس، به کوشش عباس اقبال؛ نيز به کوشش
فتحاللّه مجتبايي و علياشرف صادقي، فهرست؛ کيا، آذريگان) در قرن 7ق/13م ياقوت
دربار? آذري ميگويد: «مردم آذربايجان زباني دارند که آن را آذري (الاَذريه)
مينامند. براي ديگران مفهوم نيست» (1/128).
قديمترين متني که از زبان آذري باقي مانده 2 قصيده است که در دستنويسي از
زينهالمجالس که به شماره 2051 در کتابخان? اياصوفيه محفوظ است و در 730ق/1330م به
دست محمدبن احمد سراج تبريزي نوشته شده، آمده است. يکي از اين 2 قصيده که در شکايت
از روزگار است، ظاهراً به نام امير مجيرالدين يعقوب فرزند ملک عادل ابوبکربن ايوب
از خاندان ايوبيان جزيره (ميا فارقين) است (نکـ نسوي، 207-246) و در ميان سالهاي
620-626ق/1223-1229م و احتمالاً در شهر اخلاط سروده شده است و داراي 57 بيت است و
قصيد? ديگر 29 بيت دارد و برخي ويژگيهاي آوايي و دستوري و لغوي زبان آذري از آنها
مستفاد ميشود (نکـ اديب طوسي، 367-417).
نمونههاي ديگري که از آذري در دست است عبارت است از: 1- چند واژه که در
روضاتالجنان حافظ حسين کربلايي از زبان بابامزيد (د 655ق/1257م) نقل شده؛ 2- حدود
22 واژه در حواشي نسخهاي از کتاب البلغه اَبويعقوب کردي نيشابوري (تأليف در
8668ق/1269م، محفوظ در کتابخان? چستربيتي)، آمده که عبدالملکبن ابراهيم قفّالي
تبريزي کاتب نسخه آنها را در مقابل واژههاي عربي و فارسي کتاب اورده است (خطاب?
چاپ نشد? مرحوم استاد مجتبي مينوي در ششمين کنگر? تحقيقات ايراني در تبريز در
1355ش)؛ 3- يک غزل ملمع آذري ـ فارسي در 7 بيت و يک تک بيت از همام تبريزي
(636-714ق/1238-1314م) (ديوان، 134)؛ 4- 11 واژه در صحاحالفرس هندوشاه نخجواني؛ 5-
11 دوبيتي و 3 جمله از شيخصفيالدين اردبيلي در صفرهالصفاي ابنبزاز (تأليف در
760ق/1358م) و سلسلهالنسب صفويه تأليف شيخحسين از نوادههاي شيخ زاهد گيلاني
معاصر شاه سليمان صفوي (کسروي، 37-48؛ ذکاء، «يک دوبيتي آذري»، 384-385). اين 11
دوبيتي با شرح و تفسير عبدالکاظم معاصر شاه سلطان حسين نيز آمده که مؤلف زبان آنها
را «راجي طالشي» خوانده است؛ 6- يک دوبيتي از بانو طالب? اردبيلي و يک دوبيتي از
پيرچنگي خلخالي و عبارتي از بان عليشاه جوشگاني از معاصران شيخصفي که باز در
صفو?الصفا آمده است (کسروي 38-40)؛ 7- جملهاي از گويش مردم تبريز و 4 کلمه از
زبان آذربايجان در نزههالقلوب (کسروي، 35؛ کيا، 12، 18)؛ 8- قطعهها يا غزلهايي در
9 و 7 و 6 بيت و نيز 11 دوبيتي از شاعري به نام مهان کشفي از بزرگ زادگان اردبيل
معاصر شيخصدرالدين فرزند شيخصفي. اين اشعار در جُنگها نقل شده و يکي از دوبيتيها
در مرصادالعباد نجمالدين رازي (ص 95) که قبل از زمان کشفي تأليف شده، آمده است
(کسروي، 57؛ اديب طوسي، 240-257)؛ 9- 7 دوبيتي و قطعهاي در 5 بيت از شاعري به نام
معالي و 2 دوبيتي از خليفه صادق، خليف? آستان صفويه که هردو احتمالاً معاصر کشفي
بودهاند. اين اشعار در جُنگي که در طالش پيدا شده آمده است (کسروي، 57)؛ 10- 5
دوبيتي از شاعري به نام آدم در همان جنگ طالش که دوتاي آنها از مهان کشفي است و يکي
همان است که در مرصادالعباد آمده است؛ 11- 5 دوبيتي با عنوان «راجي» در جنگي که در
خلخال پيدا شده، آمده است؛ 12- غزلي در 9 بيت و 14 دوبيتي به گويش آذري تبريز از
ابوعبداللّه شمسالدين محمد مغربي (749-809ق/348-1406م)؛ 13- 8 واژه از بان مردم
تبريز در اختيارات بديعي عليبن حسين انصاري معروف به حاجزينالعطار (تأليف در
770ق/1368م)؛ 14- يک جمله و يک دوبيتي آذري از زبان زني عارفه به نام ماما عصمت
اَسبُستي که در حدود 760-820ق/1358-1417م در تبريز ميزيسته است (روضاتالجنان،
2/50)؛ 15- جملهاي به گويش تبريزي از حاجي پيرحسن زهتاب خطاب به اسکندر قراقويونلو
قاتل پسرش. (روضاتالجنان 1/390)، 16- 2 دوبيتي از عبدالقادر مراغي (دولتآبادي،
2/1007)؛ 17- 2 غزل و يک ملمع از بدرشرواني (789-854ق/1387-1450م)، ملکالشعراي
شروانشاهان، به زبان «کنار ـ آب» (= کنار رود ارس) (ذکاء «دربار? گويش کنار ـ آب»،
76-80)؛ 18- 12 واژه در فرهنگ تحفهالاحباب اوبهي (تأليف در 933ق/1526م) که بعضي از
آنها تکرار واژههايي است که در لغت فرس آمده است؛ 19- يک 2 بيتي از يعقوب اردبيلي
که در هفت اقليم (تأليف در 996-1002ق/1587-1593م) آمده و حاوي مطالب گوناگوني از
زبان زنان و مردان تبريز در آن روزگار است (نوابي، جمـ). زبان اين رساله از ساير
آثار بازماند? آذري به فارسي دري نزديکتر است.
از سد? يازدهم به اين سو، بيش از 2 عبارت و چند واژه در نوشتهها و فرهنگها ديده
نشده است. از آن جمله است فرهنگ جهانگيري که 2 واژه «سيکيل» (= زگيل) و «مله» را
آورده و فرهنگ سروري يا مجمعالفرس که واژههاي فرهنگهاي سدههاي قبل است. همچنين
در مجمعالامثال محمدعلي هله رودي که در 1049ق/1639م نوشته شده دو عبارت به گويش
مردم تبريز آمده که يکي گفتگويي است ميان يک قاضي و مردي تبريزي و ديگري سخناني است
از زبان يک تبريزي که ميخواستند او را به دار کشند. در برهان قاطع نيز 9 واژ? آذري
آمده که بعضي از آنها تکراري است.
پس از يورشهاي اميرتيمور به ايران و نفوذ و تسلط سلسلههاي قراقويونلو
(810-872ق/8-1407-8-1467) و آققويونلو (872-908ق/1468-1502) در آذربايجان، زبان
آذري بزرگترين آسيبها را ديد و در برابر زبان ترکي قبايل تاتار (غزيااوغوز) و
اوشار (افشار) و گوگدولاق که در اطراف شهرهاي آذربايجان مستقر شده بودند، به مرور
عقبنشيني کرد و تنها در تعدادي از روستاهاي دوردست و در پناه کوهپايهها باقي
ماند. به ويژه در دور? صفويه به سبب چيرگي و انبوهي تيرههاي ترک شيعه که هواخواه
خاندان صفوي بودند و بيشتر کارهاي سياسي و دولتي و لشکري با زبان ترکي انجام
ميگرفت و مردم مجبور بودند زبان ترکي را فرابگيرند، آذري رفتهرفته جاي خود را به
زبان فرمانروايان داد تا جايي که در اواخر قرن يازدهم، ترکي در تمام شهرهاي بزرگ
آذربايجان زبان مادري آذربايجانيان شد.
استقرار ترکي در آذربايجان به اندازهاي فراگير بود که بعضي از نويسندگان دورههاي
اخير در معني کلم? «اذري» دچار اشتباه شدند و تصور کردند که منظور از آذري در
کتابهاي قديم عربي و فارسي، زبان ترکي کنوني آذربايجان است. ظاهراً نخستين کسي که
آذري را به اين معني گرفته ميرزاکاظمبيک دربندي است که در کتاب خود به نام گرامر
عمومي زبان ترکي ـ تاتاري که در 1255ق/1839م در شهر غازان به چاپ رسيده، «آذري» را
به معني ترکي به کار برده است (نکـ اسلام آنسيکلوپديسي). نويسندگان نام? دانشوران
نيز هنگام نقل داستان خطيب تبريزي و همشهري خود «اذربيه» را به معني ترکي
گرفتهاند. پس از چاپ رسال? احمد کسروي به نام آذري يا زبان باستان آذربايگان در
1304ش که اين شبهه برطرف گرديد و از آن تاريخ آذري به معني قديمي آن به کار رفت.
چنانکه اشاره شد زبان آذري به کلي از آذربايجان رخت بر نبست و امروزه در پارهاي از
مناطق هنوز به آذري تکلم ميشود. اين مناطق از شمال به جنوب عبارتند از: 1- کرينگان
از دهات ديزمار خاوري از بخش وَزْرقان شهرستان اهر؛ 2- کِلاسور و خوينهرود از دهات
بخش کليبر شهرستان اهر؛ 3- گَلين قَيه از دهات هَرزَند از بخش زنوز شهرستان مرند؛
4- هنبران از بخش نَمين شهرستان اردبيل؛ 5- بيشتر دهات بخش شاهرود خلخال؛ 6- تعدادي
از روستاهاي طارم عليا؛ 7- روستاهاي اطراف رامند در جنوب و جنوب غربي قزوين؛ 8-
تالش از اللّه بخش محله و شاندرمن در جنوب تا تالشِ شوروي (دانشنام? ايران و
اسلام). بهطوري که سالمندان آذربايجان اشهار ميدارند در گذشتهاي بسيار نزديک در
مناق بيشتري به آذري صحبت ميشده است. ازجمله مردم اسکو و ليقوان و پيرامون آن تا
حدود 100 سال پيش به همين زبان تکلم ميکردهاند، همچنين در اقليد (آن سوي ارس) به
تاتي سخن ميگفتهاند.
اشتراک گويشهاي مناطق ياد شده در يک دسته از ويژگيهاي آوايي و صوفي و نحوي. وابستگي
انها را با شاخ? معيني از زبانهاي ايراني شمال غربي مسلم ميسازد. اين شاخه را
ميتوان زبان مادي ناميد (دانشنام? ايران و اسلام).
ويژگيهاي آوايي و صرفي آذري: از آنجا که اردبيل چه قبل از اسلام و چه بعد از آن
مرکز آذربايجان بوده است (دانشنام? ايران و اسلام)، ميتوان تصور کرد نويسندگان
اسلامي هنگام صحبت از زبان آذري بيشتر به زبان اين شهر نظر داشتهاند و ميتوان
چنين پنداشت که زبان و دوبيتيهاي شيخصفي نمودار يکي از گويشهاي مهم آذري است.
محدوديت اين دوبيتيها و نيز تصحيف و تحريف آنها موجب شده است که پي بردن به
ويژگيهاي آوايي و صرفي ـ نحوي آنها دشوار گردد. با اينهمه به بعضي از ويژگيهاي به
دست آمده از اين دوبيتيها ميتوان يقين داشت. از آن جمله: 1- ويژگيهاي آوايي: تبديل
d بعد از مصوت (در مراحل قديمتر: t ميان دو مصوت) به r مانند «دِلَر» (= دلت)،
«شرم» (= شدم، رفتم)، «آمريم»، (= آمديم)، «بري» (= بود) و غيره. در 2 گويش هرزندي
(گلين قيه) و گويش کلاسور نيز اين ويژگي ديده ميشود مثلاً zora (= زاده، پسر) v?r
(= باد، واد)، Kar (= خانه، کده)، am?r? (= آمد) و غيره. چنانکه از گويشهاي طارم و
خوئين و رامند و رودبار الموت برميآيد، اين قاعده در جنوب آذربايجان رواج نداشته
است. قاعد? ديگر بازماندن «ژ» اصلي در اغاز کلمات است چنانکه در کلمات ـژير» به
معني زندگي (قس: Jyd در پارتي) و «ژر» (= زد) ديده ميشود. قاعد? ديگر واکدار شدن
«چ» قديم ايراني و تبديل آن به «ج» است مانند «ريجي» (= ميريزد) و «نواجي» (=
نميگويي). ديگر وجود مصوتي مياني که معمولاً آن را با a يا ? نشان ميدهند (نکـ
دانشنام? ايران و اسلام). ديگر به کار بردن «ه» به جاي «خ» مانند «هرده» (= خورده).
2- ويژگيهاي صرفي: از ويژگيهاي صرفي اين زبان وجود 4 دسته ضمير شخصي در حالتهاي
فاعلي، مفعولي، ملکي و متصل است. ديگر کاربرد نش» به جاي شناس? دوم شخص مفرد مضارع
التزامي مانند «مواجش» (= نگويي) و کاربرد «ي» براي شناس? سوم شخص مفرد مضارع
اخباري مانند «ريجي» (= ميريزد) است ديگر از خصوصيات صرفي فعل، ساختن مضارع يا يک
نوع مضارع از صفت مفعولي قديم است که عموماً بن ماضي گفته ميشود مانند «بکشتيم» (=
ميکشم)، «بهشتيم» (= ميَهلم)، «ندشتيم» (= نميآزارم). ديگر قلب مضاف و مضافاليه
است مانند ـاوياني بنده» (= بند? خدا). «چوگان گوييم» (= گوي چوگانم) و غيره. ديگر
اينکه شناس? اول شخص مفرد به جاي «ام»، «دايم» بوده است. بسياري از واژههاي آذري
که پارهاي از ويژگيهاي آوايي مذکور، در آنها حفظ شده است، هنوز هم در زبان مردم
نقاط مختلف آذربايجان متداول است که ميتواند مورد تحقيق زبانشناسان قرار گيرد.
مآخذ: ابنحوقل، ابوالقاسمبن حوقل، صورهالارض، بيروت، دارمکتبهالحياه، 1979م؛
ابن نديم، محمدبن اسحاق، فهرست، ترجم? رضا تجدد، تهران، ابنسينا، 1346ش؛ اديب
طوسي، محمد امين، ندو قصيده به دو لهج? نيمه آذري»، نشري? دانشکد? ادبيات تبريز، س
10، شمـ 4، 1337ش؛ اسلام آنسيکلوپديسي؛ اصطخري، ابواسحاق ابراهيم، المسالک
والممالک، ليدن، 1927م؛ بلاذري، احمدبن يحيي، فتوحالبلدان، به کوشش دخويه، ليدن،
1866م؛ خوارزمي، محمدبن احمد، مفاتيحالعلوم، ترجم? حسين خديوجم، تهران، مرکز
انتشارات علمي و فرهنگي، 1362؛ دانشنام? ايران و اسلام؛ دولتآبادي، عزيز، سخنوران
آذربايجان، تبريز، مؤسس? تاريخ و فرهنگ ايران، 1357ش؛ ذکاء، يحيي، «دربار? گويش
کنار ـ آب»، ايراننامه، س 5، شمـ 1، (پاييز 1365ش)؛ همو، «يک دو بيتي آذري»، دانش،
س 3، شمـ 7، (مرداد 1332ش)؛ رازي، نجمالدين، مرصادالعباد، به کوشش محمدامين رياحي،
تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1352ش؛ رضازاد? ملک، رحيم، گويش آذري، تهران، انجمن
فرهنگ ايران باستان، 1352ش؛ سمعاني، عبدالکريمبن محمد، الانساب، حيدرآباد دکن،
1383ق/1963م؛ کربلايي، حافظ حسين، روضاتالجنان، به کوشش جعفر سلطان القرائي،
تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1344ش؛ کيا، صادق، آذريگان، تهران، 1354ش؛ محمد
عبدالکاظم، صفوهالآثار في اخبارالاخيار، دانشکد? ادبيات تهران، نسخههاي خطي،
1/349؛ مستوفي، حمداللّه، نزههالقلوب، به کوشش گاي لسترنج، ليدن، 1913م؛ مسعودي،
ابوالحسن عليبن حسين، التنبيه والاشراف ترجم? ابوالقاسم پاينده، تهران، شرکت
انتشارات علمي و فرهنگي؛ مقدسي محمدبن احمد، احسنالتقاسيم، ليدن، 1906م؛ نام?
دانشوران، قم، دارالفکر، 1338ش؛ نخجواني، محمدبن هندوشاه، صحاح الفرس، به کوشش
عبدالعلي طاعتي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1341ش؛ نوايي، ماهيار، «زبان مردم
تبريز در پايان سد? دهم و يازدهم»، نشري? دانشکد? ادبيات نبريز، س 9، شمـ 3 (پاييز
1336ش)، صص 221-232، شمـ 4 (زمستان 1336ش)، صص 396-426؛ هروي، ابومنصور علي،
الابنيه عن حقايقالادويه، به کوشش احمد بهمنيار، دانشگاه تهران، 1346ش؛ ياقوت
حموي، ابوعبداللّه، معجمالبلدان، بيروت، دارصادر، 1374ق/1955م، ج 1؛ يعقوبي،
احمدبن ابي يعقوب، البلدان، ترجم? محمدابراهيم آيتي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر
کتاب، 1356ش.