دائرة المعارف بزرگ اسلامی جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد 1

مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آذري(زبان)جلد: 1نويسنده:  
 
 
شماره مقاله:151
















آذَري، نام زبان پيشين آذربايجان که شاخه‎اي از زبانهاي ايراني غربي است. اين کلمه
منسوب به «آذربايجان» است. و در زبان عربي به شکل «اَذَرِيّ» و «اَذْرِيّ» تلفظ
مي‎شود. در عربي، صفت منسوب به آذربايجان به شکل «اَذْرَبيّ» و «اَذْرَبيجيّ» نيز
گفته مي‎شود که از «اَزْرَبيجان» گرفته شده که تلفظ کلم? «آذربايجان» در زبان عربي
است. اين زبان در نوشته‎هاي عربي و فارسي، علاوه بر آذري و صورتهاي ديگر آن، فهلوي،
پهلوي، رازي، راژي، راجي و شهري نيز ناميده شده است. تا آنجا که اطلاع داريم اين
زبان يا لهجه ـ که طبعاً در مناطق مختلف آذربايجان گويشها و گونه‎هاي مختلف داشته ـ
از بعد از اسلام تا حدود قرن 11ق/17م در آذربايجان رايج بوده و هنوز نيز بقايايي از
آن با نام «تاتي» در برخي از روستاها متداول است. تعلق زبان پيشين آذربايجان به
زبانهاي ايراني در مناع مختلف اسلامي تصريح شده است. قديم‎ترين منبع در اين‎باره
قول ابن مقفع (د 142ق/759م) است که در فهرست ابن نديم نقل شده است (ص 22). به گفت?
ابن مقفع زبان مردم آذربايجان پهلوي (الفهلويه) است منسوب به پهله (فهله) يعني
سرزميني که شامل ري و اصفهان و همدان و ماه نهاوند و آذربايجان بوده است. همين گفته
را حمز? اصفهاني (به نقل ياقوت، 3/925) و خوارزمي (ص 112) نيز نقل کرده‎اند. مورخ
ديگري که به اين زبان بدون ذکر نام آن اشاره کرده بلاذري است که کلم? «حسان» به
معني «حائر» يعني منزل و کاروانسرا را از کلام اهل آذربايجان نقل کرده است. (ص 328)
اين کلمه همان کلم? «خان» به معني کاروانسراست که در متون فارسي به کار رفته است.
اما دومين مؤلفي که بعد از ابن مقفع از کلم? آذري ياد کرده يعقوبي است که کتاب خود
را در 278ق/891م تأليف کرده است. اين مؤلف آذري (آذريّه) را به عنوان صفت در مورد
مردم آذربايجان به کار برده است (ص 46-47). مؤلف ديگري که از زبان آذري نام برده
مسعودي (د 346ق/957م) است که در 314ق/926 از تبريز ديدار کرده است. اين مؤلف از
ميان زبانها ايراني پهلوي، دري و آذري را ذکر کرده است (ص 74) که ظاهراً در نظر او
مهم‎ترين زبانها و گويشهاي ايراني بوده‎اند. پس از مسعودي حمز? اصفهاني (د بعد از
350ق/961م) است که به نقل از يک ايراني نو مسلمان به نام زرتشت‎بن آذرخور معروف به
ابوجعفر محمدبن مؤبد متوکلي در ميان زبانهاي پنجگان? ايراني از زبان پهلوي ياد
مي‎کند و آن را منسوب به پهله مي‎داند که شامل 5 شهر اصفهان، ري، همدان، ماه نهاوند
و آذربايجان است (ص 23). مؤلف ديگري که بعد از حمز? اصفهاني از زبان اذربايجان و
ايراني بودن آن سخن گفته است، ابواسحاق ابراهيم اصطخري است که کتاب خود المسالک
والممالک را در پايان نيم? اول قرن 4ق/10م نوشته است. اصطخري صريحاً زبان مردم
آذربايجان و ارمنستان (بجز دبيل و پيرامون آن) و ارّان را ايراني (الفارسيه) ذکر
مي‎کند و زبان مردم بردعه را ارّاني مي‎داند (صص 191-192). مؤلف بعدي ابوالقاسم
محمدبن حوقل (د بعد از 378ق/988م) است که اساس مطالب خود را از اصطخري گرفته و
دربار? زبان مردم آذربايجان و ارمنستان و زبان مردم بردعه همان مطالب اصطخري را
تکرار کرده است (ص 299). ابوعبداللّه بَشّاري مقدسي مؤلف ديگري است که در قرن
4ق/10م از زبان مردم آذربايجان سخن گفته است. وي در سخن از اقليم رِحاب که در نوشت?
او شامل آذربايجان و اران و ارمنستان مي‎شود، مي‎گويد زبانشان خوب نيست و فارسي
آنها مفهوم است و در حروف به فارسي خراساني شبيه است (ص 378) و در جاي ديگر مي‎گويد
زبان آذربايجان بعضي دري است و بعضي منغلق (يعني پيچيده) که ظاهراً غرضش تميز ميان
زبان عام رسمي (فارسي دري) و گويشهاي محلي است (دانشنام? ايران و اسلام).
داستاني که سمعاني (ذيل تنوخي) دربار? ابوزکريا خطيب تبريزي (د 502ق/1109م) و
استادش ابوالعلاء معري آورده، مؤبد رواج زبان آذري در آذربايجان در قرن 5ق/11م است.
براساس اين داستان روزي خطيب تبريزي در معرّه‎النعمان در مسجد نزد استاد خود بوده
که يکي از همشهريان او به مسجد وارد شده است. خطيب با زبان خود با او صحبت کرده و
سپس که استادش دربار? اين زبان از او پرسيده گفته است اين زبان «اَذْرَبيّه» ناميده
مي‎شود. (3/93) حمداللّه مستوفي در نزهه‎القلوب (تأليف در 740ق/1339م) زبان زنجان و
مراغه و گشتاسفي را پهلوي ذکر مي‎کند (صص 62، 87، 93). تا قرن پنجم در هم? مأخذي که
از زبان آذربايجان ياد شده بجز بلاذري که يک کلمه از اين زبان نقل کرده بقيه فقط
اشاره به نام اين زبان دارند و نمونه‎هايي از اين زبان به دست داده نشده است. در
نيم? اول قرن 5ق/11م ابومنصور موفق‎الدين هروي در الابنيه عن حقائق‎الادويه کلم?
«کلول» به معني خُلّر را از اين زبان نقل کرده (ص 91؛ کيا، 21) و بعد از او اسدي و
شاگردانش که در آذربايجان مي‎زيسته‎اند در لغت فرس (تأليف در در 458ق/1066م) کلمات
متعددي از زبان آذري نقل کرده‎اند (نکـ لفت فرس، به کوشش عباس اقبال؛ نيز به کوشش
فتح‎اللّه مجتبايي و علي‎اشرف صادقي، فهرست؛ کيا، آذريگان) در قرن 7ق/13م ياقوت
دربار? آذري مي‎گويد: «مردم آذربايجان زباني دارند که آن را آذري (الاَذريه)
مي‎نامند. براي ديگران مفهوم نيست» (1/128).
قديم‎ترين متني که از زبان آذري باقي مانده 2 قصيده است که در دستنويسي از
زينه‎المجالس که به شماره 2051 در کتابخان? اياصوفيه محفوظ است و در 730ق/1330م به
دست محمدبن احمد سراج تبريزي نوشته شده، آمده است. يکي از اين 2 قصيده که در شکايت
از روزگار است، ظاهراً به نام امير مجيرالدين يعقوب فرزند ملک عادل ابوبکربن ايوب
از خاندان ايوبيان جزيره (ميا فارقين) است (نکـ نسوي، 207-246) و در ميان سالهاي
620-626ق/1223-1229م و احتمالاً در شهر اخلاط سروده شده است و داراي 57 بيت است و
قصيد? ديگر 29 بيت دارد و برخي ويژگيهاي آوايي و دستوري و لغوي زبان آذري از آنها
مستفاد مي‎شود (نکـ اديب طوسي، 367-417).
نمونه‎هاي ديگري که از آذري در دست است عبارت است از: 1- چند واژه که در
روضات‎الجنان حافظ حسين کربلايي از زبان بابامزيد (د 655ق/1257م) نقل شده؛ 2- حدود
22 واژه در حواشي نسخه‎اي از کتاب البلغه اَبويعقوب کردي نيشابوري (تأليف در
8668ق/1269م، محفوظ در کتابخان? چستربيتي)، آمده که عبدالملک‎بن ابراهيم قفّالي
تبريزي کاتب نسخه آنها را در مقابل واژه‎هاي عربي و فارسي کتاب اورده است (خطاب?
چاپ نشد? مرحوم استاد مجتبي مينوي در ششمين کنگر? تحقيقات ايراني در تبريز در
1355ش)؛ 3- يک غزل ملمع آذري ـ فارسي در 7 بيت و يک تک بيت از همام تبريزي
(636-714ق/1238-1314م) (ديوان، 134)؛ 4- 11 واژه در صحاح‎الفرس هندوشاه نخجواني؛ 5-
11 دوبيتي و 3 جمله از شيخ‎صفي‎الدين اردبيلي در صفره‎الصفاي ابن‎بزاز (تأليف در
760ق/1358م) و سلسله‎النسب صفويه تأليف شيخ‎حسين از نواده‎هاي شيخ زاهد گيلاني
معاصر شاه سليمان صفوي (کسروي، 37-48؛ ذکاء، «يک دوبيتي آذري»، 384-385). اين 11
دوبيتي با شرح و تفسير عبدالکاظم معاصر شاه سلطان ‎حسين نيز آمده که مؤلف زبان آنها
را «راجي طالشي» خوانده است؛ 6- يک دوبيتي از بانو طالب? اردبيلي و يک دوبيتي از
پيرچنگي خلخالي و عبارتي از بان عليشاه جوشگاني از معاصران شيخ‎صفي که باز در
صفو?‎الصفا آمده است (کسروي 38-40)؛ 7- جمله‎اي از گويش مردم تبريز و 4 کلمه از
زبان آذربايجان در نزهه‎القلوب (کسروي، 35؛ کيا، 12، 18)؛ 8- قطعه‎ها يا غزلهايي در
9 و 7 و 6 بيت و نيز 11 دوبيتي از شاعري به نام مهان کشفي از بزرگ زادگان اردبيل
معاصر شيخ‎صدرالدين فرزند شيخ‎صفي. اين اشعار در جُنگها نقل شده و يکي از دوبيتيها
در مرصادالعباد نجم‎الدين رازي (ص 95) که قبل از زمان کشفي تأليف شده، آمده است
(کسروي، 57؛ اديب طوسي، 240-257)؛ 9- 7 دوبيتي و قطعه‎اي در 5 بيت از شاعري به نام
معالي و 2 دوبيتي از خليفه صادق، خليف? آستان صفويه که هردو احتمالاً معاصر کشفي
بوده‎اند. اين اشعار در جُنگي که در طالش پيدا شده آمده است (کسروي، 57)؛ 10- 5
دوبيتي از شاعري به نام آدم در همان جنگ طالش که دوتاي آنها از مهان کشفي است و يکي
همان است که در مرصادالعباد آمده است؛ 11- 5 دوبيتي با عنوان «راجي» در جنگي که در
خلخال پيدا شده، آمده است؛ 12- غزلي در 9 بيت و 14 دوبيتي به گويش آذري تبريز از
ابوعبداللّه شمس‎الدين محمد مغربي (749-809ق/348-1406م)؛ 13- 8 واژه از بان مردم
تبريز در اختيارات بديعي علي‎بن حسين انصاري معروف به حاج‎زين‎العطار (تأليف در
770ق/1368م)؛ 14- يک جمله و يک دوبيتي آذري از زبان زني عارفه به نام ماما عصمت
اَسبُستي که در حدود 760-820ق/1358-1417م در تبريز مي‎زيسته است (روضات‎الجنان،
2/50)؛ 15- جمله‎اي به گويش تبريزي از حاجي پيرحسن زهتاب خطاب به اسکندر قراقويونلو
قاتل پسرش. (روضات‎الجنان 1/390)، 16- 2 دوبيتي از عبدالقادر مراغي (دولت‎آبادي،
2/1007)؛ 17- 2 غزل و يک ملمع از بدرشرواني (789-854ق/1387-1450م)، ملک‎الشعراي
شروانشاهان، به زبان «کنار ـ آب» (= کنار رود ارس) (ذکاء «دربار? گويش کنار ـ آب»،
76-80)؛ 18- 12 واژه در فرهنگ تحفه‎الاحباب اوبهي (تأليف در 933ق/1526م) که بعضي از
آنها تکرار واژه‎هايي است که در لغت فرس آمده است؛ 19- يک 2 بيتي از يعقوب اردبيلي
که در هفت اقليم (تأليف در 996-1002ق/1587-1593م) آمده و حاوي مطالب گوناگوني از
زبان زنان و مردان تبريز در آن روزگار است (نوابي، جمـ). زبان اين رساله از ساير
آثار بازماند? آذري به فارسي دري نزديکتر است.
از سد? يازدهم به اين سو، بيش از 2 عبارت و چند واژه در نوشته‎ها و فرهنگها ديده
نشده است. از آن جمله است فرهنگ جهانگيري که 2 واژه «سيکيل» (= زگيل) و «مله» را
آورده و فرهنگ سروري يا مجمع‎الفرس که واژه‎هاي فرهنگهاي سده‎هاي قبل است. همچنين
در مجمع‎الامثال محمدعلي هله رودي که در 1049ق/1639م نوشته شده دو عبارت به گويش
مردم تبريز آمده که يکي گفتگويي است ميان يک قاضي و مردي تبريزي و ديگري سخناني است
از زبان يک تبريزي که مي‎خواستند او را به دار کشند. در برهان قاطع نيز 9 واژ? آذري
آمده که بعضي از آنها تکراري است.
پس از يورشهاي اميرتيمور به ايران و نفوذ و تسلط سلسله‎هاي قراقويونلو
(810-872ق/8-1407-8-1467) و آق‎قويونلو (872-908ق/1468-1502) در آذربايجان، زبان
آذري بزرگ‎ترين آسيبها را ديد و در برابر زبان ترکي قبايل تاتار (غزيااوغوز) و
اوشار (افشار) و گوگ‎دولاق که در اطراف شهرهاي آذربايجان مستقر شده بودند، به مرور
عقب‎نشيني کرد و تنها در تعدادي از روستاهاي دوردست و در پناه کوهپايه‎ها باقي
ماند. به ويژه در دور? صفويه به سبب چيرگي و انبوهي تيره‎هاي ترک شيعه که هواخواه
خاندان صفوي بودند و بيشتر کارهاي سياسي و دولتي و لشکري با زبان ترکي انجام
مي‎گرفت و مردم مجبور بودند زبان ترکي را فرابگيرند، آذري رفته‎رفته جاي خود را به
زبان فرمانروايان داد تا جايي که در اواخر قرن يازدهم، ترکي در تمام شهرهاي بزرگ
آذربايجان زبان مادري آذربايجانيان شد.
استقرار ترکي در آذربايجان به اندازه‎اي فراگير بود که بعضي از نويسندگان دوره‎هاي
اخير در معني کلم? «اذري» دچار اشتباه شدند و تصور کردند که منظور از آذري در
کتابهاي قديم عربي و فارسي، زبان ترکي کنوني آذربايجان است. ظاهراً نخستين کسي که
آذري را به اين معني گرفته ميرزاکاظم‎بيک دربندي است که در کتاب خود به نام گرامر
عمومي زبان ترکي ـ تاتاري که در 1255ق/1839م در شهر غازان به چاپ رسيده، «آذري» را
به معني ترکي به کار برده است (نکـ اسلام آنسيکلوپديسي). نويسندگان نام? دانشوران
نيز هنگام نقل داستان خطيب تبريزي و همشهري خود «اذربيه» را به معني ترکي
گرفته‎اند. پس از چاپ رسال? احمد کسروي به نام آذري يا زبان باستان آذربايگان در
1304ش که اين شبهه برطرف گرديد و از آن تاريخ آذري به معني قديمي آن به کار رفت.

چنانکه اشاره شد زبان آذري به کلي از آذربايجان رخت بر نبست و امروزه در پاره‎اي از
مناطق هنوز به آذري تکلم مي‎شود. اين مناطق از شمال به جنوب عبارتند از: 1- کرينگان
از دهات ديزمار خاوري از بخش وَزْرقان شهرستان اهر؛ 2- کِلاسور و خوينه‎رود از دهات
بخش کليبر شهرستان اهر؛ 3- گَلين قَيه از دهات هَرزَند از بخش زنوز شهرستان مرند؛
4- هنبران از بخش نَمين شهرستان اردبيل؛ 5- بيشتر دهات بخش شاهرود خلخال؛ 6- تعدادي
از روستاهاي طارم عليا؛ 7- روستاهاي اطراف رامند در جنوب و جنوب غربي قزوين؛ 8-
تالش از اللّه بخش محله و شاندرمن در جنوب تا تالشِ شوروي (دانشنام? ايران و
اسلام). به‎طوري که سالمندان آذربايجان اشهار مي‎دارند در گذشته‎اي بسيار نزديک در
مناق بيشتري به آذري صحبت مي‎شده است. ازجمله مردم اسکو و ليقوان و پيرامون آن تا
حدود 100 سال پيش به همين زبان تکلم مي‎کرده‎اند، همچنين در اقليد (آن سوي ارس) به
تاتي سخن مي‎گفته‎اند.
اشتراک گويشهاي مناطق ياد شده در يک دسته از ويژگيهاي آوايي و صوفي و نحوي. وابستگي
انها را با شاخ? معيني از زبانهاي ايراني شمال غربي مسلم مي‎سازد. اين شاخه را
مي‎توان زبان مادي ناميد (دانشنام? ايران و اسلام).
ويژگيهاي آوايي و صرفي آذري: از آنجا که اردبيل چه قبل از اسلام و چه بعد از آن
مرکز آذربايجان بوده است (دانشنام? ايران و اسلام)، مي‎توان تصور کرد نويسندگان
اسلامي هنگام صحبت از زبان آذري بيشتر به زبان اين شهر نظر داشته‎اند و مي‎توان
چنين پنداشت که زبان و دوبيتيهاي شيخ‎صفي نمودار يکي از گويشهاي مهم آذري است.
محدوديت اين دوبيتيها و نيز تصحيف و تحريف آنها موجب شده است که پي بردن به
ويژگيهاي آوايي و صرفي ـ نحوي آنها دشوار گردد. با اينهمه به بعضي از ويژگيهاي به
دست آمده از اين دوبيتيها مي‎توان يقين داشت. از آن جمله: 1- ويژگيهاي آوايي: تبديل
d بعد از مصوت (در مراحل قديم‎تر: t ميان دو مصوت) به r مانند «دِلَر» (= دلت)،
«شرم» (= شدم، رفتم)، «آمريم»، (= آمديم)، «بري» (= بود) و غيره. در 2 گويش هرزندي
(گلين قيه) و گويش کلاسور نيز اين ويژگي ديده مي‎شود مثلاً zora (= زاده، پسر) v?r
(= باد، واد)، Kar (= خانه، کده)، am?r? (= آمد) و غيره. چنانکه از گويشهاي طارم و
خوئين و رامند و رودبار الموت برمي‎آيد، اين قاعده در جنوب آذربايجان رواج نداشته
است. قاعد? ديگر بازماندن «ژ» اصلي در اغاز کلمات است چنانکه در کلمات ـژير» به
معني زندگي (قس: Jyd در پارتي) و «ژر» (= زد) ديده مي‎شود. قاعد? ديگر واکدار شدن
«چ» قديم ايراني و تبديل آن به «ج» است مانند «ريجي» (= مي‎ريزد) و «نواجي» (=
نمي‎گويي). ديگر وجود مصوتي مياني که معمولاً آن را با a يا ? نشان مي‎دهند (نکـ
دانشنام? ايران و اسلام). ديگر به کار بردن «ه» به جاي «خ» مانند «هرده» (= خورده).
2- ويژگيهاي صرفي: از ويژگيهاي صرفي اين زبان وجود 4 دسته ضمير شخصي در حالتهاي
فاعلي، مفعولي، ملکي و متصل است. ديگر کاربرد نش» به جاي شناس? دوم شخص مفرد مضارع
التزامي مانند «مواجش» (= نگويي) و کاربرد «ي» براي شناس? سوم شخص مفرد مضارع
اخباري مانند «ريجي» (= مي‎ريزد) است ديگر از خصوصيات صرفي فعل، ساختن مضارع يا يک
نوع مضارع از صفت مفعولي قديم است که عموماً بن ماضي گفته مي‎شود مانند «بکشتيم» (=
مي‎کشم)، «بهشتيم» (= ميَهلم)، «ندشتيم» (= نمي‎آزارم). ديگر قلب مضاف و مضاف‎اليه
است مانند ـاوياني بنده» (= بند? خدا). «چوگان گوييم» (= گوي چوگانم) و غيره. ديگر
اينکه شناس? اول شخص مفرد به جاي «ام»، «دايم» بوده است. بسياري از واژه‎هاي آذري
که پاره‎اي از ويژگيهاي آوايي مذکور، در آنها حفظ شده است، هنوز هم در زبان مردم
نقاط مختلف آذربايجان متداول است که مي‎تواند مورد تحقيق زبان‎شناسان قرار گيرد.


مآخذ: ابن‎حوقل، ابوالقاسم‎بن حوقل، صوره‎الارض، بيروت، دارمکتبه‎الحياه، 1979م؛
ابن نديم، محمدبن اسحاق، فهرست، ترجم? رضا تجدد، تهران، ابن‎سينا، 1346ش؛ اديب
طوسي، محمد امين، ندو قصيده به دو لهج? نيمه آذري»، نشري? دانشکد? ادبيات تبريز، س
10، شمـ 4، 1337ش؛ اسلام آنسيکلوپديسي؛ اصطخري، ابواسحاق ابراهيم، المسالک
والممالک، ليدن، 1927م؛ بلاذري، احمدبن يحيي، فتوح‎البلدان، به کوشش دخويه، ليدن،
1866م؛ خوارزمي، محمدبن احمد، مفاتيح‎العلوم، ترجم? حسين خديوجم، تهران، مرکز
انتشارات علمي و فرهنگي، 1362؛ دانشنام? ايران و اسلام؛ دولت‎آبادي، عزيز، سخنوران
آذربايجان، تبريز، مؤسس? تاريخ و فرهنگ ايران، 1357ش؛ ذکاء، يحيي، «دربار? گويش
کنار ـ آب»، ايران‎نامه، س 5، شمـ 1، (پاييز 1365ش)؛ همو، «يک دو بيتي آذري»، دانش،
س 3، شمـ 7، (مرداد 1332ش)؛ رازي، نجم‎الدين، مرصادالعباد، به کوشش محمدامين رياحي،
تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1352ش؛ رضازاد? ملک، رحيم، گويش آذري، تهران، انجمن
فرهنگ ايران باستان، 1352ش؛ سمعاني، عبدالکريم‎بن محمد، الانساب، حيدرآباد دکن،
1383ق/1963م؛ کربلايي، حافظ حسين، روضات‎الجنان، به کوشش جعفر سلطان القرائي،
تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1344ش؛ کيا، صادق، آذريگان، تهران، 1354ش؛ محمد
عبدالکاظم، صفوه‎الآثار في اخبارالاخيار، دانشکد? ادبيات تهران، نسخه‎هاي خطي،
1/349؛ مستوفي، حمداللّه، نزهه‎القلوب، به کوشش گاي لسترنج، ليدن، 1913م؛ مسعودي،
ابوالحسن علي‎بن حسين، التنبيه والاشراف ترجم? ابوالقاسم پاينده، تهران، شرکت
انتشارات علمي و فرهنگي؛ مقدسي محمدبن احمد، احسن‎التقاسيم، ليدن، 1906م؛ نام?
دانشوران، قم، دارالفکر، 1338ش؛ نخجواني، محمدبن هندوشاه، صحاح الفرس، به کوشش
عبدالعلي طاعتي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1341ش؛ نوايي، ماهيار، «زبان مردم
تبريز در پايان سد? دهم و يازدهم»، نشري? دانشکد? ادبيات نبريز، س 9، شمـ 3 (پاييز
1336ش)، صص 221-232، شمـ 4 (زمستان 1336ش)، صص 396-426؛ هروي، ابومنصور علي،
الابنيه عن حقايق‎الادويه، به کوشش احمد بهمنيار، دانشگاه تهران، 1346ش؛ ياقوت
حموي، ابوعبداللّه، معجم‎البلدان، بيروت، دارصادر، 1374ق/1955م، ج 1؛ يعقوبي،
احمدبن ابي يعقوب، البلدان، ترجم? محمدابراهيم آيتي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر
کتاب، 1356ش.
 





/ 415