آرابِسْک ، يا اَرَبِسْک، عَرَبِسْک، شيوهاي از تزيين با شکلهاي دقيق هندسي و
نقشهاي گياهي ساده شده (استيليزه و قراردادي) و دور از طبيعت (انتزاعي) با پيچ و
خمهاي متقاطع و موزون و مکرّر که در تذهيب، کاشيسازي، قاليبافي، گچبري، قلمزني،
منبّتکاري، حجّاري و ديگر زمينههاي هنري به کار ميرود (بورکهارت، 68؛ زماني،
817؛ کونل، 23). اين اصطلاح واژهاي است فرانسوي مأخوذ از واژ? «عرب» به معن عربي.
در زبان فارسي، افزون بر اين واژه، برابرهاي عربانه (دايرهالمعارف فارسي؛ مرزبان،
68، 10)، طرحهاي طوماري (ديماند، 90، 261، جمـ ؛ تعبير مترجم) طرحهاي تزييني
موطوماري (همو، 91، 117)، اشکال طوماري مجرد (همو، 95)، اشکال توريقي (همو، 18، 91،
جمـ)، طرح توريقي رسمي (همو، 193)، اشکال توريقي و طوماري (همو، 117، 266) و اسليمي
(بورکهارت، 68، تعبير مترجم؛ مرزبان، 14، 10؛ وزيري، 2/217؛ زماني، 815) نيز براي
اين مفهوم به کار برده شده است. در ميان غربيان نيز چند اصطلاح ديگر، مترادف يا
نزديک به مفهوم آرابسک به کار رفته است: مورِسک (موريش ، مغربي، بربري، مراکشيها و
بربرهاي مسلمان) مترادف با آرابسک و گاه اختصاصاً در مورد هنر اسلامي اندلس و
غالباً به صورت دقيقتر دربار? تزيينات مغربي به کار ميرود.
گروتسک (منسوب به گروته يعني غار که درواقع گرماب? تيتوس بوده در رم با تاقهاي
آراسته به نقشهاي شگفتانگيز) نيز به تزيينات آرابسک گون? دور? رنسانس گفته شده
است؛ با اين تفاوت که اصطلاح آرابسک، بيآنکه مقيد به دورهاي خاص گردد، تزيينات
گروتسک را در بر ميگيرد و مورسک به مفهوم اخصّ تزيينات اسلامي به کار برده ميشود.
به کارگيري تزيينات گروتسک در صنايع، نقاشي و معماري در عصر رنسانس و پس از آن نوعي
تقليد از هنرمندان اسلامي بوده است و همين امر موجب گرديده که در دور? ياد شده به
جاي اصطلاح گروتسک، در مورد اينگونه طرحها، اصطلاح آرابسک به کار رود (اسلام
آنسيکلوپديسي؛ مرزبان، 91، 51، 10).
آرابسک را برخي از هنرشناسان غربي به معني بسيار گستردهتري به کار بردهاند و هم?
نقشهاي هندسي، گياهي، اسليمي، بند رومي و گرهسازي را که صرفاً به گونهاي نمايشگرِ
نقشي موزون و مکرر به شيو? شرقي باشد، زير عنوان آرابسک آوردهاند، در حاليکه هريک
از اينها اصطلاحي است خاص با مفهومي خاص.
خاستگاه و پيشين? تاريخي: از نظر تاريخي، گويا آرابسکِ گياهي از صورت خياليِ تاک
سرچشمه گرفته باشد. در تزيينات چند اثر هنري دور? اسلامي نيز به طرح تاک
برميخوريم: از همه مشهورتر قصرالمَشْتي? (المَشَتّي?، المُشَتّي?)، کاخ زمستاني
خليف? اموي، وليد دوم، است که در 127ق/745م در 40 کمـ شرق بحرالميّت ساخته شده است.
در اينجا تاک در کنار جانداران ياداور «درخت زندگي» است (بورکهارت، 68، قس: کونل،
19، 23؛ ديماند، 90، 91، 113). همچنين در قُبَّهُالصَّخره (ساخته شده در 72ق/691م
به فرمان عبدالملک) و محراب جامع اموي دمشق (ساخته شده در 87ق/706م به فرمان وليد
اوّل) و مسجدجامع قيروان در تونس نقش تاک ديده ميشود. اما طرح تزييني انتزاعي
آرابسک به نقش تاک بسنده نميکند و گونههاي گياهي گوناگون را به هم درميآميزد.
گاه تاک را در کنار نخل، انجير و کنگر (شوکهاليهود) مينشاند و گاه از آن انار،
ميو? کاج و گل به بار ميآورد (بورکهارت، 68، قس: وزيري، 206؛ ديماند، 113).
نقشهاي آرابسک و اسليمي، به رغم پيوند لفظي آنها با عرب و اسلام (بنا به مشهور)، در
آثار هنري پيش از اسلام ديگر ملل و سرزمينها به کار ميرفته، بهويژه اگر آرابسک را
شکل استيليز? گياهان و پيوند برگها به يکديگر بدانيم ميتوانيم نمونههايي از
دورههاي بسيار کهن معرفي کنيم: 1. مصر: يک حلقه منسوب به عهد سلسل? دوازدهم
(2212-2000ق م) با برگها و غنچهها و گلهاي به هم پيوسته و از يکديگر بيرون جسته؛
2. بينالنهرين: صحنهاي از جلوس آشورباني پال (669-626ق م) با دو ساق? استيليز? مو
در بالاي سر او که به دو درخت استيليزه پيوسته، همراه با برگها و خوشههاي انگور؛
3. يونان: سر ستوني متعلق به سد? 4ق م با برگهاي کنگر در پايين و اسليميهاي خرطوم
فيلي که شاخههاي اسليمي از ميان برگهاي کنگر رسته و دو شاخه شده و هر شاخه به گرد
خود حلقه زده؛ 4. بيزانس (روم شرقي): جعبهاي از عاج با نقش اسليمي. 5. ايران: ظرفي
سفالي از شوش با نقش استيليز? گياهي مربوط به هزار? 4ق م، و نمونههاي بسيار ديگر
از اثار باستاني ايران با طرحهايي از اسليميهاي گياهي، ماري، توريقي، طوماري و دهن
اژدري متعلق به هزار? 2ق م، دور? هخامنشي، اشکاني و ساساني (زماني، 819-822).
پژوهشگران دربار? خاستگاه آرابسک در آثار هنري دور? اسلامي سخنان گوناگون به ميان
آوردهاند: جورج مارسيه (ژرژ مارسيه) تأثير سنتهاي هنري ايران و يونان را در طرحهاي
تزييني اسلامي (آرابسک) نشان ميدهد (صص 45، 48، 126). ديماند، ضمن اينکه از
نقشمايههاي تزييني و هنري ساساني و بيزانسي با هم در بناهاي اولي? اسلامي سخن
ميگويد (صص 28-29، 90-91) با اشاره به سبک جديد هنرمندان عهد ساساني در «تزيين
خيالي و گل و گياه نما» و اصول «موزون بودن تکرار و تقارن» در آنها و اينکه «برگ
نخل يکي از نقشمايههاي عمد? آرايش و تزيين ساساني گرديد» مينويسد: نقوش طوماري
برگ نخل و طرحهاي مشابه دور? ساساني سرمشق و نمون? آثار و ابني? اولي? دور? اسلامي
قرار گرفته است که ميتوان آنها را در قصرالمشتي و منبر مسجد قيروان و سرستوني مرمر
در سوريه مشاهده کرد (صص 33-34). آندرهگدار نخستين تزيينات اسلامي (قصرالمشتي و
قُصَير عَمْره) را متعلق به هنر يوناني و ساساني و بيزانسي دانسته (ص 354) و همو
اين تأثير را در کاخهاي عصر عباسي نيز نشان داده است (ص 372). کارل دوري به نفوذ
هنر ساساني در اين تزيينات اشاره کرده است (ص 29). بورکهارت دقيقتر به اين مسأله
پرداخته است؛ وي عقيده دارد: اي بسا خاستگاه اين شيو? تزييني کاملاً با نمونههاي
ارائه شده در هنر رسمي متفاوت باشد. سبک انتزاعيِ (تجريدي) آن، که مرکّب از يک رشته
پيچ و خمهاي درهم آميخته است، بيگمان کهنتر از نوع نسبتاً نزديک به طبيعت
(ناتوراليستي) آن است. اين نوع تزيين در ميان چادرنشينهايي که از اوايل قرون وسطي
از آسياي مرکزي بر اروپا دست انداختند رواج داشته است. آنچه «هنر جانورنگاري» سکاها
و سرمتها ناميده شده و تا قرون وسطي در قالب هنر بدوي به حيات خود ادامه داده،
سراسر مبتني بر الگوي شکلهايي مانند دو پيچ يا گردش متناقض يعني يين يانگ چيني است
و نمايشگر توازن جهاني. وي ميگويد: ميتوان رشتههايي از پيچ و خمهاي پيوسته را که
همچون موج دريا به گرد هم ميپيچند و از هم باز ميشوند، در هنر بدوي به قطاري از
جانوران تعبير کرد که در پي يکديگر دوانند، و يا ترکيبي از گياهان دانست. سپس
ميافزايد: در مطالع? تاريخچ? آرابسک با شگفتي درمييابيم که آرابسک، با آنکه در
راه رسيدن به کمال تزييني خود در شکل گل و گياه بيشتر به خطوط ساده و موزون اصلي
نزديک ميشود، ولي نخستين جلوههاي آن در عصر امويان هنوز زير نفوذ طبيعتگرايي
يوناني (هِلِنيک ناتوراليسم) است (صص 68-69). بورکهارت از سوي ديگر اين نظر برخي از
مورخان هنر را ميپذيرد که نقش پيچهاي متقاطع اسلامي برگرفته از طرح موزاييکهاي
رومي است که همچنان تا روزگار امويان در سوريه به کار ميرفته است. وي مينويسد:
اين پيچهاي متقاطع که دومين ويژگي آرابسک است و نمونههاي کامل آنها در بناهاي کهن
امويان، مانند کاخ خِرْبَهُالْمَفْجَر و بهتر از آن در مسجدجامع دمشق ديده ميشود،
درواقع تقليدي است شهري و ناتوراليستي يا تفسيري از نقشمايهاي که اساساً به
هنرهاي کهن و مهجور تعلق دارد. بورکهارت در اين مورد نيز عقيده دارد که هنر اسلامي
اين نقشمايه کهن را گرفته و به ياري نبوغ رياضي آن را کمال بخشيده است. بدينسان
نقش پيچهاي متقاطع اسلامي داراي چنان پيچيدگي هندسي و کيفيت متوازي است که در معادل
رومي آن ديده نميشود (صص 72-73).
منع صورتسازي، بهويژه تصوير جانداران، در احاديث منقول از پيامبر(ص) و اولياي دين
نيز زمينهاي مساعد براي اخذ و گسترش طرحهاي آرابسک فراهم ساخت. اين منع، بهويژه
در سدههاي نخستين هجري، نقاشان مسلمان را به سوي آفرينش طرحهاي تزييني دور از
طبيعت سوق داد؛ تا آنجا که تزيين مساجد و ديگر بناهاي مذهبي تنها به وسيل? خطوط و
شکلهاي هندسي و طرحهاي گياهي تجريدي انجام ميگرفت و تقريباً هيچگاه در مساجد
تصويرجانداران، بهويژه انسان، ديده نميشود (وزيري، 2/185؛ حتي، 1/343). به گفت?
کونل مخالفت با طبيعتگرايي (ناتوراليسم) آنچنان در دل هنرمندان مسلمان جاي گرفته
بود که از پيشرفت آزادان? نقاشي و مجسمهسازي و گرايش به واقعيت در اثار هنري
جلوگيري ميکرد، و هر اندازه نقوش بر اثر دگرگونيها از شکل طبيعي خود دورتر ميشد
«به همان نسبت نزديکي بيشتري با احساس زيباييشناسي در مفهوم اسلاميش داشت» (صص 7،
9).
بدينگونه، بر اثر بازگشت اين نقشمايههاي تزييني به فرمهاي اصلي خود در اين
روزگاران، و تأثير دائمي هنر رايج تودهها بر هنر تزييني اسلامي (بورکهارت، 69-70)
و نيز زمين? مساعد براي پذيرش و گسترش اينگونه طرحها در جهان اسلام، ما شاهد
پديدار شدن ناگهاني شکلها و شيوههاي کهن در تزيينات و «تطور و تکامل اسلوب اسلامي»
ميشويم. مثلاً در اثار هنري سامرّا، شهري که معتصم خليف? عباسي در 221ق/836م پي
افکند، نقشمايه نسبتاً ناتوراليستي مو (تاک) ناگهان جاي خود را به طرحهاي پيچاپيچ
انتزاعي ميدهد که احتمالاً نفوذ سپاهيان ترک خليفه در دربار در اين دگرگوني
بيتأثير نبوده است (همو، 70؛ ديماند، 38).
ظهور و شکوفايي نقشهاي هنري تزييني يا نقشمايههاي هندسي خطوط، پيچهاي متقاطع،
پيچهاي دوتايي، شکلهاي حلقوي سهگانه، صليبهاي زنجيرهاي و مانند اينها، در اروپاي
شمالي و بهويژه در مجمعالجزاير بريتانيا، و پديدار شدن تقريباً همزمان شکلهايي
مانند آنها در هنر نوپاي اسلامي و بهويژه شباهت شگفتانگيز ميان صفحهاي از انجيل
لينديس فارن (79ق/698م) و موزاييکي در کاخ اموي مِنْيه (86ق/705م) بر کنار درياچ?
طبريّه، بورکهارت را بر آن داشته است که بگويد: بيهوده نبايد بکوشيم تا دادوستدي
فرهنگي ميان اروپا و خاورميانه جست و جو کنيم. تشابه مذکور بخشي از پديدهاي
گستردهتر، يعني ظهور هنري کهن و مهجور در مرزهاي جهان يوناني ـ رومي کهن است که بر
هنرهاي مسيحي در ايرلند و بر هنرهاي اسلامي در خاورميانه تأثير نهاد و در هريک به
مقتضاي نهادهاي نهفته و شرايط خاص محيط خود تطوّر و تکامل يافت (ص 70).
ويژگيها: آرابسک، به مفهوم هنر اسلامي، بيش از آنکه نقش تقليدي از طبيعت باشد،
مظهري از آفرينش دروني، خيالپردازي و قرينهسازي است. در اين نقشها آرايهها چنان
دگرگونيهاي بيباکانه مييابد که شاخهها، برگها، گلها، ميوهها و گاه جانداران و
حتي انسان يکسره از صورت طبيعي و اصلي به در آمده و نقوش گياهي گاه شکل هندسي کامل
يافته است. نوع مجردتر و انتزاعيتر آرابسکِ گياهي فقط شباهت دوري به گياه دارد،
ولي البته نسخ? کاملي است از قوانين توازن و هماهنگي در برابر ديدگان بيننده.
نقشهاي متقاطع و پيچاپيچ آن موجوار باز ميشود و گسترش مييابد و با آنکه اين
طرحها ممکن است فاقد قرينهسازي باشد، هميشه تکرارهاي موزونِ اجزاي طرح اصلي بدانها
هماهنگي و توازني چون فاصلههاي ميان آواز و خاموشي ميدهد (بورکهارت، 70).
دو اصل کلي همواره در نقشهاي آرابسک رعايت ميشود: تکرار موزون اجزاي طرح اصلي و
پرکردن هم? سطح تصوير با همان اجزا فضاهاي پر شده و جاهاي خالي، طرح و زمينه، ارزشي
دقيقاً برابر دارند و به يکديگر تعادل و توازن ميبخشند. خطها پيوسته بر يکديگر
ميغلتند بهگونهاي که چشمان بيننده هيچگاه بر نقطهاي معين از نقش تزييني متوقف
نميشود. پيوستگي پيچهاي به هم درآويخته، ديدگان را به دنبال خود ميکشد و هماهنگي
و نظم هندسي سراسر نقش بدانها رضايتي معنوي ميبخشد (بورکهارت، 73؛ کونل، 9؛
ديماند، 93؛ دايرهالمعارف فارسي).
مآخذ: اسلام آنسيکلوپديسي؛ بورکهارت، تيتوس، هنر اسلامي، ترجم? مسعود رجبنيا،
تهران، سروش، 1365ش؛ حتي، فيليپ، تاريخ عرب، ترجم? ابوالقاسم پاينده، تبريز، حقيقت،
1344ش، ج 1؛ دايرهالمعارف فارسي؛ دوري، کارل، هنر اسلامي، ترجم? رضا بصيري، تهران،
يساولي، 1363ش؛ ج 2؛ کونل، ارنست، هنر اسلامي، ترجم? هوشنگ طاهري، تهران، ابنسينا،
1347ش؛ گدار، آندره، هنر ايران، ترجم? بهروز حبيبي، تهران، دانشگاه ملي ايران،
1358ش؛ مارسيه، جورج. الفن الاسلامي، ترجم? عفيف بهنسي، دمشق، وزارهالثقافه
والسياحه والارشادالقومي، 1968م؛ مرزبان، پرويز و حبيب معروف، واژهنام? مصوّر
هنرهاي تجسّمي، تهران، سروش، 1365ش؛ وزيري، علينقي، تاريخ عمومي هنرهاي مصور،
دانشگاه تهران، 1340ش، ج 2
هادي عالمزاده