شماره مقاله:244
آصِفُالدّوله، حاجغلامرضاخان شاهسون اينانلو، فرزند حاجحسينخانشهابالملک
(د 1327ق/1909م) سپاهي و سياست پيشة روزگار قاجاري. در سال 1291ق/1874م
حاجحسينخان لقب نظامالدوله گرفت و لقب شهابالملک به فرزندش رسيد و از اين پس او
نيز وارد مشاغل نظامي شد. بعد از فوت نظامالدّوله، شهابالملکجوان، از سوي
ناصرالدّينشاه به حکومت کرمانشاه منصوب گرديد و پس از چندي که فرمانروايي آن منطقه
پيوستِ مشاغلِ ظلّالسّلطان شد، وي به مرکز احضار، و به دنبال اغتشاش کرمان در زمان
وکيلالملک دوم (1295ق/1878م) به جاي او حاکم کرمان شد، امّا با آنکه پدرش بر آن
ديار سابقة حکومت داشت، او خود کاميابي نيافت و چون مردم بر اثر شدّت قحطي و
بيدادگري دولتيان شوريدند و يحييخانکلانتر هم کشته شد، به مرکز احضار گرديد. در
1298ق/1881م، چند ماهي مجدّداً حاکم کرمانشاه شد و در همان سال به سوي طبرستان
(مازندران) اعزام گرديد تا در مقام «باشر حضرت والا»، حکومت يکي از 17 منطقة
ابوابجمعي کامران ميرزانايبالسّلطنه را برعهده گيرد.
کامرانميرزا در 1302ق/1885م، در مقام وزارت جنگ، سواران ابوابجمعي را از
شهابالملک که عنوان سرتيپي داشت گرفت. وي به تهران آمد و در خانة امينه اقدس همسر
ناصرالدّينشاه چندان بست نشست تا به خواستهاش رسيدگي شد. در 1305ق/1888م مستقلاً
به حکومت مازندران رسيد و 3 سال بعد حکومت خوزستان به او تفويض شد. ناصرالدينشاه
در سال 1313ق/1895م فرزند کوچک خود، نصرتالدين ميرزاسالارالسلطنه را در سيزده
سالگي به حکومت خراسان منصوب کرد و شهابالملک را ـ پس از دريافت رشوهاي کلان از
وي ـ با لقب جديد «آصفالدوله» که پس از مرگ عبدالوهابخان بيصاحب مانده بود، به
سمت پيشکاري وي برگزيد و لقب شهابالملک را به پسر وي محمد ناصرخان داد. در
1315ق/1897م مظفرالدينشاه او را از خراسان به تهران خواند و مجدّداً در همان سال
به حکومت کرمان و بلوچستان برگماشت.
در اين دوره، آصفالدوله در برقرار ساختن امنيت در منطقه و مرمّت سيمهاي تلگراف که
مورد تقاضاي دولت بريتانيا بود، کارهايي انجام داد. با اين همه، نواحي کرمان و
بلوچستان دستخوش قحط و گراني و آشوب باقي ماند. آصفالدوله در صفر 1317ق/ژوئن 1899م
به تهران فرا خوانده شد و به سمت وزارت خالصه جات و حکمراني تهران و سرپرستي ايلات
و عشاير منصوب گرديد. به دنبال وام گرفتن مظفّرالدّينشاه از روسيه و سفر او به
خارج و حيف و ميوجوه قرضه در 1318ق/1900م، مردم تهران در برابر رژيم به پا خاستند.
بخشي از پرخاش مردمِ پايتخت متوجه آصفالدوله گرديد و از همين رو، او از کار برکنار
شد.
وي در 1320ق/1902م، به حکمراني فارس منصوب گشت. پس از چند ماه، قرار شد لرد کرزن
سياستمدار معروف بريتانيا و فرمانفرما و نايبالسّلطنة هندوستان ضمن بازديد از
خليجفارس، در بندر بوشهر اقامت گزيد. دولت مرکزي که به آداب داني آصفالدوله
اعتماد نداشت، او را به تهران خواند. آصفالدوله در 1322ق/1904م به فرمانفرمايي
خراسان و سيستان منصوب شد. وي در اين مأموريت ستمگري را از حد گذراند و گذشته از
اتهاماتي چون احتکار گندم و گوشت که بر وي وارد آمد، آنچه بيش از همه ماية
بيآبرويي او شد، داستان 160 دختر قوچاني بود که يا پدران تنگدست شان آنان را براي
فراهم کردن وجه ماليات به ترکمانان فروختند و يا ترکمانان خود به تحريک سالار
مفخَّم بجنوردي آنان را از خانوادههاشان ربودند.
اهالي مشهد به عنوان اعتراض، به اجتماع و تظاهر پرداختند. تفنگداران حمله آوردند و
40 تن را کشتند و گروهي را که ماية تحريک مردم شد، ماجرا را از فراز منبر تعريف
کرد. طباطبايي در اين باره نامهاي را برشمرد. فاجعة مشهد در ميان مردم بازتابي
گسترده يافت و در جرايد نيز مطرح گرديد، آنچنان که برخي آن را از عوامل عمدة نهضت
مشروطيت به شمار آوردند. پس از تشکيل مجلس اول، نمايندگان برگزيدة مردم، برکناري
آصفالدوله و محاکمة وي و همکارانش، از آن ميان حاکم بجنوردسالار مفخّم بجنوردي را
خواستار شدند. آصفالدوله در اوايل 1325ق/1907م برکنار شد و به تهران امد. وي و
سالار مفخّم به ديوانخانة عدليه احضار شدند، اما از محاکمه نتيجهاي به دست نيامد و
آصفالدوله به ناگاه در 18 رمضان 1325ق/25 اکتبر 1907م در کابينة بعدي که پس از يک
ماه و چند روز به رياست حسينقليخاننظامالسلطنه تشکيل يافت، باز در اين سمت باقي
ماند. مجلس شوراي ملّي نتوانست در برابر اين گونه «پاداش» يافتن و ترقّي آصفالدوله
بيتفاوت بماند. از اينرو در 13 محرم 1326ق/16 فورية 1908م پس از انتقاد سخت
تقيزاده از وي و رفتارهايش، مجلس از اصفالدوله «سلب اعتماد» کد. پس از بسته شدن
مجلس در دورة استبداد سغير، با روي کار آمدن کابينة مشيرالسلطنه، آصفالدوله به
استانداري فارس منصوب شد. در اين هنگام، در همة ايالات بر ضدّ بيدادگريهاي محمد
عليشاه، شورشهايي برپا بود، ازجمله در فارس که مشروطهخواهان قدرت فراوان داشتند.
آصفالدوله که سرد و گرم روزگار را چشيده بود، سود خو را در تأييد آنان دانست. از
اينرو تا فتح تهران توسط انقلابيون در سِمَت خود باقي ماند. اما در 28
جماديالثّاني 1327ق/17 ژوئية 1909م برکنار گشت و به تهران فراخوانده شد و ديگر به
منصبي ترسيد و اندکي بعد درگذشت. وي مردي تندخوي و متظاهر به دينداري بود. برخي از
مشروطه خوهان به عل نفوذ او در ايلات شاهسون و سوابق سياسي، گهگاه ملاحظاتي از او
ميداشتند.
مآخذ: تعتمادالسلطنه، محمدحسنخان، روزنامة خاطرات، به کوشش ايرج افشار، تران،
اميرگبير، 1345ش، صص 209، 1158؛ همو، المآثر والآثار، تهران، 1307ق، ص 33؛ همو،
منتظک ناصري، تهران، 1300ق، 3/366، 370؛ بامداد، مهدي، تاريخ رجال ايران، تهران،
زوار، 1347-1353ش، 3/14-16؛ براون، ادوارد، انقلاب ايران، ترجمة احمد پژوه، تهران،
معرفت، 1338ش، ص 110؛ بهار، محمدتقي، «بعضي مطالب هرگز فراموش نميشود ـ
آصفالدوله» يغما، س 23، شمـ 7 (مهر 1349ش)، ص 406؛ سعادت نوري، حسين،
«آصفالدولهها»، يغما، س 16، شمـ 2 (اردبهشت 1342ش)، صص 83-87؛ کسروي، احمد، تاريخ
مشروطة ايران، تهران، اميرکبير، 1349ش، صص 204، 226-0227، 278؛ همو، تاريخ هيجده
سالة آذربايجان، تهران، اميرکبير، 1346ش، ص 15؛ محيط مافي، هاشم، تاريخ انقلاب
ايران، تهران، فردوسي، 1363ش، صص 85، 227-228، 284-285؛ معاصر، حسن، تاريخ استقرار
مشروطيت ايران، تهران، ابنسينا، 1353ش، صص 141، 299، 306، 353، 394، 530-532؛
ناظمالاسلام کرماني، محمد، تاريخ بيداري ايرانيان، به کوشش علياکبر سعيدي
سيرجاني، تهران، لوح، 1357ش، 2/397-401، 5/64، 68، 92، 103-106، 425-426؛ وقايع
اتفاقيه (مجموعة گزارشهاي خفيهنويسان انگليس)، به کوشش علياکبر سعيدي سيرجاني،
تهران، نوين، 1363ش، صص 667-699؛ هدايت، مهديقلي مخبرالسلطنه، خاطرات، تهران،
1363ش، صص 159 به بعد.
بخش تاريخ