دائرة المعارف بزرگ اسلامی جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد 1

مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آصف الدوله، ميرزا صالح خانجلد: 1نويسنده: يحيي ذکاء 
 
 
شماره مقاله:248















آصِفُ‎الدّوله، ميرزاصالح‎خان‎باغميشه‎اي فرزند حاج‎ميرزامهدي
(1270-1348ق/1854-1930م). از دولتمردان مشروطه خواه ايران. پدر وي معروف به حاجي
کلانتر بوده است. ميرزاصالح در خانواده‎اي عارف منش و متمکن که چندين نسل کدخدايي
باغميشه (يکي از کويهاي بيرون قلعة تبريز) و کلانتري و بيگلربيگي تبريز را داشت،
چشم به جهان گشود (اديب‎الممالک، 174-178). پس از گذراندن دوران کودکي و تحصيل
مقدمات، دورة تخصصي را در دارالفنون تبريز (مدرسة نظام يا مدرسة مظفري) خواند. بعد
از فراگرفتن فنون نظامي و آموختن زبانهاي فارسي و عربي و روسي و فرانسه، در 25
سالگي وارد خدمات دولتي گرديد. در 1299ق/1882م که حسنعلي‎خان اميرنظام گروسي،
پيشکاري وليعهد و رياست قشون آذربايجان را داشت، صالح‎خان با درجة ياور سومي، در
زير دست او دقايق امور نظامي و ديواني و حکومتي را کسب کرد و رموز کشورداري را فرا
گرفت.
وي در 1300ق/1882م در تبريز جزو سرهنگان توپخانة مبارکه و آجودان مخصوص
مظفرالدين‎ميرزا وليعهد بود و در 1305ق/1888م همراه عموزاده‎اش
ميرزاقهرمان‎خان‎نيّرالسلطان (حاجب‎الدولة بعدي) سفري به عراق کرد و در 1306ق/1889م
به درجة سرتيپي نايل آمد. در همين سالها با اميرزاده خانم اميرالحاجيه دختر
ميرزااحمدخان ساعدالملک، يگانه پسر ميرزاتقي‎خان‎اميرکبير، ازدواج کرد و با حاجي
حسينقلي‎خان‎نظام‎الدوله دنبلي و ميرزارضا (ميرزاآقا) پسر ميرزاجواد مجتهد تبريزي
که خواهران ديگر را در حبالة نکاح خود داشتند، باجناق گرديد.
در شعبان 1307ق/آوريل 1890م براي درمان و گردش به قفقاز و ديگر جاهاي روسيه سفر کرد
و در محرم 1308ق/اوت 1890م به ايران بازگشت. در اين سفر، مشاهدة پيشرقتهاي تفليس و
باکو و پترزبورگ در انديشة او اثر ژرف نهاد و او از همان زمان دل بر تربيت افکار و
اصلاح و ترقي هم ميهنان و کشور خود بست و به مطالعات و اقدامات لازم در اين زمينه
پرداخت.
در 1310ق/1892م از سوي مظفرالدين‎ميرزا لقب «معتمد ديوان» به وي اعطا گرديد و او در
1313ق/1896م پس از درگذشت پدرش حاجي کلانتر به درجة امير توماني ارتقا يافت و به
نيابت حكومت تبريز برگزيده شد. ب اثر نشان دادن شايستگي در ادارة امور شهر، رياست
تجار و بلديه و امنيت شهر و حومه و فرماندهي سواره نظام نظميه بر اشتغالات او افزوه
گرديد (ناصري، س 3، شمـ 9) صالح‎خان با وجود وابستگي به يک خانوادة متشخص حکومتي،
به علت آزادمنشي و پيشرفت خواهي، در همين دوران به صف مخالفان حکومت ناصرالدين‎شاه
پيوست و جزو مشروطه‎خواهان درآمد و با ميرزايوسف‎خان‎مستشارالدوله دوستي و همفکري
يافت. وي براي پيشبرد مقاصد خود ظاهراً شرکتي براي بازرگاني و باطناً براي کوشش در
راه اصلاح وضع کشور پايه‎گذاري کرد و با چند تن از بازرگانان خوشنام و همفکر تبريز
به تبليغ دربارة مزاياي نظام مشروطه و معايب استبداد پرداخت. در ضمن اين کوششها، در
دورة حکومت خود در تبريز براي کمک به خانواده‎هاي بي‎بضاعت و گردآوري و تربيت
ايتام، در 1313ق/1896م دست به تأسيس کارخانه قالي‎بافي زد و جوانان و کودکان بيکار
را در آن به کار گماشت که افزون بر فراگرفتن صنعت قالب بافي، روزانه چندين ساعت به
درس خواندن مي‎پرداختند (ناصري، س 3، شمـ 9).
در ذيحجة 1313ق/مة 1896م پس از کشته شدن ناصرالدين‎شاه وقتي مظفرالدين‎ميرزا
مي‎خواست براي جلوس بر تخت سلطنت از تبريز به تهران حرکت کند، مردم که به علت
کميابي گندم و نان در شهر در عسرت بودند، شورش به پا کردند. بدين علت، حرکت شاه
جديد، اندکي به تأخير افتاد. سرانجام صلاح در اين ديدند که صالح‎خان را بگلربيگي
شهر سازند و پخت و فروش نان و همة کارها را به او بسپارند. درنتيجه، محمدعلي‎ميرزا
فرمانفرماي اذربايجان گرديد و نصرت‎السلطنه پيشکار گشت و صالح‎خان‎بيگلربيگي و رئيس
تجار شد و در مدتي کوتاه وضع شهر و پخت و فروش نان سامان يافت (ناصري، س 3، شمـ
14). در همين اوان 3 تن متهمان به تحريک ميرزارضاي کرماني: شيخ‎احمد روحي،
ميرزاآقاخان کرماني و ميرزاحسين‎خان‎خبيرالملک را از استانبول به تبريز اورده، در
اعتضاديه در خانة محمدعلي‎ميرزا در کوي ششکلان زنداني کردند. به پيشنهاد محمدعلي
ميرزا، صالح‎خان در زندان، در حاليکه خود وليعهد در پشت در ايستاده بود و به گفت و
گوي ايشان گوش مي‎داد، با آنان ديدار کرد. با آنکه صالح‎خان براي آزادي آن 3 تن
روشن فکر و آزاديخواه دست به اقداماتي زد، محمدعلي‎ميرزا بدون اطلاع وي، در 13 صفر
1314ق/24 ژودية 1896م شبانه با شتاب فرمان داد در حضور خودش سر آن 3 را از تن جدا
سازند و پوست کنده پر از کاه کنند و روانة تهران گردانند (آصف‎الدوله، 7) اما فرداي
آن شب کودکان هنگام بازي در مهران رود تبريز، از زير شنها 3 کلّه پوست کنده يافتند.
به فرمان صالح‎خان پيکرهاي آنها را نيز يافتن و به خاک سپردند (بامداد، 2/173-174).
محمدعلي‎ميرزا بر اثر آشنايي با انديشه‎هاي صالح خان، مي‎خواست او را از دستگاه خود
و نيز از تبريز دور نگاه دارد. از اين رو، در 1315ق/1898م وي را به حکومت قراجه داغ
(ارسباران) فرستاد، ليکن اين مأموريت براي او کاري خرد بود. به اين جهت، او بيش از
چند ماهي در انجا نپاييده به تبريز بازگشت (آصف‎الدوله، 1؛ بايبئردي، 96). در قحطي
و کميابي نان که در 1316ق/1899م در تبريز پيش آمد، به تحريک محمدعلي‎ميرزا خان?
نظام‎العلماء غارت شد (نظام‎العلماء، 61-63). وليعهد از موقع بهره برگرفت و
اتهاماتي ناروا در اين مورد بر صالح‎خان و برادرش ابراهيم‎خان‎شرف‎الدوله وارد آورد
و آن دو ناچار براي دادخواهي راهي تهران شدند.
در نخستين سفر مظفرالدين‎شاه به اروپا که از 12 ذيحجة 1317ق/13 آوريل 1900م آغا شد،
صالح‎خان از تهران تا جلفا در رکاب شاه بود. مظفرالدين‎شاه در همين سفر به هنگام
ورود به تبريز، به خواهش نظام‎السلطنه پيشکار آذربايجان به برخي از رجال حکومت
آذربايجان لقب و نشان بخشيد و از آن ميان به صالح‎خان عنوان «سالار اکرم» همراه يک
دست پالتو ترمه با سردوشي الماس نشان از درجة اول اعطا کرد (افضل‎الملک، 430؛
پرورش). در بازگشت شاه از اروپا پس از 6 ماه، صالح‎خان به جلفا به پيشواز او رفت و
با و و همراهان از راه تبريز به تهران بازگشت (مظفرالدين شاه، 240). وي در
1320ق/1902م به حکومت قزوين برگزيده شد. حکومت وي در اين شهر 4 سال به درازا کشيد و
او در اين مدت در اباداني و نظافت و بهداشت و نظم امنيت شهر کوشيد.
در 1322ق/1904م که در تهران وباي سختي بروز کرده بود و بيم آن مي‎رفت که به قزوين
نيز سرايت کند، صالح‎خان اقداماتي براي پيشگيري انجام داد که تا آن زمان بي‎سابقه
بود: «بدواً بر سر هر نهري 2 نفر فراش معين فرموده به هريک روزي 4 قران دادند و
غدغن نمودند که شستن لباس و کثافات را منع نمايند، سهل است نگذارند کسي دست و روي
خود را هم در نهر بشويد. بعد حکم فرموده تمامت دکانهايکله پزي و کبابي و حليم پزي و
دباغ خانه را که باعث توليد انواع کثافات است، بستند و ماليات ديواني آنها را تمام
در ظرف3 ماه از کيسة خود دادند. ميوه جات را طوري غدغن فرموده‎اند که مردم در تمتع
از فواکه در آرزوي وصال آنها به خيال قانع شده‎اند. در تمام دروازه‎هاي شهر دوا و
آسيدفينيک و سوبليمه حاضر و هر کسي مي‎خواست وارد شهر شود، تمام لباس و سر و صورت
او را با دواهاي مزبور شست و شو مي‎دادند. ديگر حکم فرمود تمام زباله و کثافات شهر
را بردند در يک فرسخي شهر زير خاک دفن کردند. صبح و شام کوچه‎ها را به وسيله آب و
جاو تنظيف مي‎نمودند و هرکس مبتلا مي‎شد قيمت لباس او را به ورثه داده پوشاک مريض
را به آت مي‎سوزاندند. نتيجة اين اقدامات حکيمانه آن شد که از وبا اگر ديده شد، اثر
مختصري، زيرا از 000‘40 نفوس سکنة اين شهر به موجب راپورتها صحيحه در کل مدت ابتلا،
140 نفر مبتلا شدند» (تربيت).
صالح‎خان راه شوسة قزوين ـ همدان را که در کنتراتِ روسها بود، با تدابيري که ماية
زيان صاحبان باغها نشود، از سمت غرب شهر امتداد داد، در صورتي که اين موضوع در ديگر
جاها ماية جنجال فاوان شده بود. عمارات صفوي قزوين را که در شرف ويراني بود، تعمير
کرد و مورد استفده قرار داد و براي آنها از جيب خود فرش و پرده و غيره خريد. دروازة
رشت را از دم دروازه تا کاروانسراي غاث نظام راه کشي و هموار ساخت. سد رودخانة
قزوين را که به کلي ويران شده بود، تعمير کرد وش هر را از خطر سيل رهانيد. آرامگاه
پيغمبريه را تعمير بنيادي کرد و در وشع آن تغييرات کلي داد. سرانجام درصدد بنياد
مدرسه‎اي براي آموزش کودکان يتيم قزوين برآمد.
وي براي نشر صنعت و معارف، انجمني به نام «انجمن معارف» از چند تن تجددخواه زير نظر
خود تشکيل داد و آموزشگاه 4 کلاسه‎اي به نام اميد پايه‎گذاري کرد. او ملاعلي فرزند
ملاتقي معروف به قاضي ارداقي (از آزاديخواهان و اعضاي انجمن) را به مديريت مدرسه
برگزيد و براي محل مدرسه، محوطه‎اي در شرق عالي قاپو معين کرد و با بناي 4 اطاق،
نخستين مدرسه را در قزوين پديد اورد. اعضاي انجمن هزينة آن را متقبل گرديدند. وي
سپس مدرسة ديگري به نام سعادت قزوين تدسيس کرد. بر اثر خدمات صالح‎خان در قزوين در
1323ق/1905م مظفرالدين‎شاه به او لقب وزير اکرم داد.
در اواسطِ 1324ق/1906م در صدارت عين‎الدوله، صالح‎خان از حکومت قزوين برکنار گشت و
به تهران فراخوانده شد، ولي پس از چند ماه به حکومت گيلان و مازندران منصوب گشت. در
زمان فرمانروايي وي بر گيلان، مقدمات صدور فرمان مشروطه و تشکيل مجلس شوراي ملي
فراهم گرديد. او که آرزوهاي ديرينة خود را برآورده مي‎ديد، در قلمرو حکومت خود با
اميد و اشتياق به استوارسازي پايه‎هاي دموکراسي و حکومت مشروطه پرداخت و به مردم و
احزاب ميدان داد و حتي آنها را تشويق کرد که فعاليتهاي سياسي و اجتماعي خود را
دنبال کنند، ولي به علت روشن نبودن معني مشروطه در ميان مردم و سوءِ تعبير از آزادي
و برابري، آشوبهاي چندي در گيلان و توابع سربرآورد و او نتوانست 000‘18 تومان باقي
ماليات را وصول کند. خود نيز بسيار بدهکار شد (آصف‎الدوله، 10). در آن هنگام چون
هنوز قانون اساسي از مجلس نگذشته بود، صالح‎خان خود قانوني براي پيشرفت امور و رفاه
اهالي ترتيب داد. اطاقي براي عدليه، اطاقي براي تحقيق، اطاقي براي اجرا و ماليه
تخصيص داد و براي هر کدام رئيس و اطاق انتظار و جز آن معين کرد و ترتيبي براي عرض
حال تدوين نمود و مجلسي براي معارف پديد آورد.
در ذيقعدة 1324قق/دسامبر 1906م که مظفرالدين‎شاه بيمار شد و محمدعلي‎ميرزا از تبريز
به تهران حرکت کرد، در قزوين از کوششهاي صالح‎خان براي استواري مشروطه که توسط
گزارشگران خود از آن آگاه مي‎شد، اظهار دلتنگي کرد و به صدق‎السلطنه حاکم قزوين و
ميرزاحسن شيخ‎الاسلام گفت: «حاکم گيلان براي پيشرفت مشروطه خيلي سينه سپر کرده. اگر
تهران رسيدم اسباب عزل او را فراهم خواهم کرد». (آصف‎الدوله، 9).
محمدعلي‎ميرزا يک ماه پس از نشستن بر تخت شاهي، صالح‎خان را از حکومت گيلان برداشت
و در ذيحجة 1324ق/ژانوية 1907م سپهدار را به جاي او برگماشت. وي چندماهي در تهران
بيکار ماند پس از صدارت مجدد ميرزاعلي اصغرخان امين‎السلطان، بار ديگر به
فرمانروايي گيلان گماشته شد. او اين‎بار قانون اساسي را که از تصويب مجلس گذاشته
بود، همراه خود به گيلان برد و نظامنامة انتخابات را در انجمن رشت نصب کرد. آنگاه
زمينة انتخابات نمايندگان گيلان را فراهم اورد. گزارشي دربارة چگونگي انتخاب
غيرقانوني بحرالعلوم به مجلس فرستاد که در تهران و رشت جنجالي برانگيخت. اين‎بار
نيز محمدعلي‎ميرزا او را برکنار کرد و اميراعظم را به جاي وي برگماشت.
در همين روزها او پس از بازگشت به تهان مقاله‎اي زير عنوان «آخرالدّواء» در شمارة 8
صبح صادق با امضاي مستعار «عاشق وطن» منتشر ساخت و پيشنهادهايي براي رهايي کشور از
گرداب حوادث و سازش ميان مردم و شاه عرضه داشت. اين مقاله توجه محافل اجتماعي را
برانگيخت. کار به تشکيل انجمني از دولتمردان در خانة عضدالملک انجاميد.
محمدعلي‎ميرزا که از منشأ اين پيشنهاد و تشکيل آن انجمن آگاه شده بود، بيش از پيش
کينة صالح‎خان را به دل گرفت. در صدارت نظام‎السلطنة مافي. حکومت کرمانشاهان به
صالح‎خان يشنهاد شد (مغيث‎السلطنه، 216، 217)، ولي او در قبول آن تعلل ورزيد. در
اين ميان حادثه بمب‎اندازي به کالسکة محمدعلي‎شاه پيش آمد و مصطفي‎خان‎حاجب‎الدوله
از حکومت تهران برکنار گشت و حکومت شهر به صالح‎خان واگذار شد (ربيع‎الاول،
1326ق/مة 1908م). محمدعلي‎شاه از اين انتصاب خرسند نبود، ولي به علّت نيرومندي
ملّيّون نتوانست مخالفتي نشان دهد. وي در ابتداي مسئوليت جديد خود مردم تهران را به
يک گردهما آيي خواند و براي ايشان سخنراني مفصلي کرد (دولت آبادي، 2/222) و از
ايشان خواست که در ادارة شهر و حفظ بهداشت و امنيت آن با حکومت همفکري کنند.
محمدعلي‎شاه که انديشة براندازي مشروطيت را در سر داشت، با توطئه لياخف در 4
جمادي‎الاول 1326ق/4 ژوئن 1908م ناگهان گرماي هر را بهانه ساخت و از کاخ گلستان به
باغ‎شاه کوچيد و 4 روز بعد صالح‎خان را از فرمانروايي تهران برکنار کرد و
مؤيدالدوله را به جاي او برگماشت و در 23 همان ماه مجس شوراي ملي را به توپ بست.
صالح‎خان که در خانة بانوعظمي خواهر ظل‎السلطان در ضلع شرقي ميدان بهارستان روبه
روي انجمن آذربايجان، اجاره‎نشين بود، دليريها نمود و از پشت بام خانه اش، بيش از
10 تن توپچي و قزاق و شماري اسب توپ کش را بر خاک افکند. پس از شکست آزاديخواهان
توپها را به سوي منزل او برگردانيدند و آنجا را گلوله باران کردند. سپس همة
داراييهاي او را به يغما بردند، ولي او خود را با مهارت از مهلکه وارهاند. وي
چندين‎بار از سوي لياخوف براي بازپرسي فراخوانده شد و چون بيم جان در ميان بود،
درصدد اختفاء برآمد. ابتدا مفاخرالملک به او پيشنهاد کرد که مانند ديگران به يکي از
سفارتخانه‎ها پناهنده گردد، ولي او گفت: پاي دار براي من بهتر از پناه بردن به سفات
خارجه است. سرانجام، براي 8 ماه در خانة اميربهادر نهان گرديد و در محرم
1327ق/ژانوية 1909م از خانة اميربهادر بيرون آمد و باز اقداماتي براي سازش ميان شاه
و مردم انجام داد، ولي کاري از پيش نرفت تا فتح تهران پيش آمد و محمدعلي‎شاه به
سفارت روس پناهنده شد و دورة استبداد صغير به سر آمد.
در 28 جمادي‎الثاني/17 ژوئية آن سال در دولت موقت سپهدار، باز فرمانروايي تهران و
سرپرستي خالصجات ايلات خوار و ورامين و ساوه و زرند و دماوند به وي واگذار شد. هم
در اين زمان بود که احمدشاه لقب «آصف‎الدوله» به او داد. وي مقدمات انتخابات دورة
دوم مجلس شوراي ملي را در تهران فراهم اورد (ناظم‎الاسلام، 2/524). و در اين دورة
فرمانروايي تهران مانند گذشته، در نظم و امنيت شهر کوشيد و استعمال ترياک و فروش آن
را قدغن کرد و گوشت را ارزان ساخت، ولي به نوشتة خود او در خاطراتش، چون دانست
کساني در پي سست کردن پايه‎هاي حکومت وي و برکنار ساختن اويند، خود از کار کناره
گرفت. پس از آن حکومت وي و برکنار ساختن لويند، خود از کار کناره گرفت. پس از آن
حکومت اصفهان و فارس به او پيشنهاد شد، ولي او نپذيرفت و سرانجام حکومت خمسه را
قبول کرد، و در 10 جمادي‎الثاني 1328ق/19 ژوئن 1910م وارد زنجان گرديد. هنوز 3 روز
از آغاز حکومت او نگذشته بود که غايلة داراب‎ميرزا پسر بهمن ميرزاي قاجار به تحريک
روسها و محدعلي ميرزا، پيش آمد. آصف‎الدوله به رغم کمبود وسايل، آن غايله از فرو
نشاند و از غارت شهر جلوگيري کرد (آصف‎الدوله، 339. آصف‎الدوله گزارش زندگي و
پيشامدهاي ايران و جهان را از 1294ق/1877م تا زمان به توپ بسته شدن مجلس، روزبه روز
در 7 مجلد نوشته که 4 مجلد آن در تاراج خانه‎اش در تبريز و 3 مجلد آن در تاراج
خانه‎اش در تهران از ميان رفته است. وي سپس به خواهش ميرزاابراهيم‎خان منشي‎زاده
خلاصه‎اي از زندگي نامة خود را در زنجان در 36 صفحه تنظيم کرد و نزد او فرستاد که
اينک عين آن به خط خود او در نزد نويسندة مقاله هست. وي در زنجان نيز به تشکيل
«انجمن معارف» دست زد و دارالحکومة آن را تعمير اساسي کد و مدرسة محمدية زنجان را
بنياد نهاد (1329ق/1911م؛ روحاني، 61).
آصف‎الدوله در ربيع‎الاول 1330ق/فورية 1912م پس از حکومت ظهيرالدوله، براي
سومين‎بار به حکومت گيلان برگزيده شد، ولي پس از قيام جنگل به عنوان مرخصي به تهران
آمد و ديگر به رشت بازنگشت.
نابساماني اوضاع داخلي ايران و عدم پيشرفت مشروطيت و قانوني شدن ادارة کشور موجب
نوميدي آصف‎الدوله شد و چون خود را شايسته‎تر از کساني که رشته کارها را به دست
داشتند، مي‎ديد، از فعاليتهاي اجتماعي و سياسي کناره گيري کرد. و چند سال بعد در 78
سالگي در تهران چشم از جهان فروبست (سديدالسلطنه، 485).

مآخذ: آصف‎الدوله، صالح خان، خاطرات (نسخة خطي نويسندة مقاله)؛ اديب‎الممالک،
عبدالعلي، دافع‎الغرور، به کوشش ايرج افشار، تهران، 1354ش؛ افضل‎الملک، غلامحسين،
افضل‎التواريخ، تهران، نشر تاريخ، 1361ش، ص 435؛ بامداد، مهدي، تاريخ رجال ايران،
تهران، زوار. 1347-1353ش؛ بايبوردي، حسن، تاريخ ارسباران، تهران، ابن‎سينا، 1341ش؛
پرورش، روزنامه، به مديريت ميرزامحمدعلي پرورش، قاهره، 1318ق، شمـ 4؛ تربيت،
روزنامه، به مديريت محمدحسين فروغي، تهران، شمـ 348، 356، ذيقعدة 1322ق؛ دولت
آبادي، يحيي، حيات يحيي، تهران، جاويدان، 1362ش، 2/223؛ روحاني، محمدرضا، فرهنگ
نامة زنجان، تهران، پرچم، 1347ش؛ سديدالسلطنه محمدعلي خان، سفرنامه، به کوشش احمد
اقتداري، تهران، بهنشر، 1362ش؛ شرف‎الدوله، ميرزاابراهيم خان، خاطرات (نسخة خطي
نويسندة مقاله)؛ صبح صادق، روزنامه، به مديريت مرتضي قلي‎خان‎مؤيد ديوان، تهران، س
1، شمـ 5، 8، 61، 1326ق؛ فخرايي، ابراهيم، گيلان در جنبش مشروطيت، تهران، جيبي،
1353ش، صص 33-34؛ کسروي، احمد، تاريخ مشروطة ايران، تهران، دفتر پرچم، 1321ش،
1/189، 192؛ همو، تاريخ هجده سالة آذربايجان، تهران، اميرکبير، 1355ش، 2/469؛
مظفرالدين شاه، سفرنامه، به کوشش علي‎دهباشي، تهران، 1361ش، صص 9، 23، 253، 254،
255؛ مغيث‎السلطنه، يوسف، نامه‎ها، تهران، نشر تاريخ، 1361ش؛ ملک زاده، مهدي،
زندگاني ملک‎المتکلمين، تهران، علمي، 1325ش، ص 226؛ نادرميرزا، تاريخ جغرافيايي
دارالسلطنة تبريز، تهران، 1323ق، صص 59، 60؛ ناصري، روزنامه، به مديريت محمدنديم
باشي، تبريز، س 3، شمـ 9، 1313ق، شمـ 14، 1314ق؛ ناظم‎الاسلام کرماني، محمد، تاريخ
بيداري ايرانيان، به کوشش اکبرسعيدي سيرجاني، تهران، آگاه، 1362ش، 2/145، 505؛
نظام‎السلطنه مافي، حسينقلي، خاطرات، به کوشش منصورة اتحاديه (نظام مافي) و سيروس
سعدونيان، تهران، نشر تاريخ، 1362ش؛ نظام‎العلماء ميررفيع، تذکرة علويه، تبريز،
1324ق.
يحيي ذکاء

 





/ 415