شماره مقاله:248
آصِفُالدّوله، ميرزاصالحخانباغميشهاي فرزند حاجميرزامهدي
(1270-1348ق/1854-1930م). از دولتمردان مشروطه خواه ايران. پدر وي معروف به حاجي
کلانتر بوده است. ميرزاصالح در خانوادهاي عارف منش و متمکن که چندين نسل کدخدايي
باغميشه (يکي از کويهاي بيرون قلعة تبريز) و کلانتري و بيگلربيگي تبريز را داشت،
چشم به جهان گشود (اديبالممالک، 174-178). پس از گذراندن دوران کودکي و تحصيل
مقدمات، دورة تخصصي را در دارالفنون تبريز (مدرسة نظام يا مدرسة مظفري) خواند. بعد
از فراگرفتن فنون نظامي و آموختن زبانهاي فارسي و عربي و روسي و فرانسه، در 25
سالگي وارد خدمات دولتي گرديد. در 1299ق/1882م که حسنعليخان اميرنظام گروسي،
پيشکاري وليعهد و رياست قشون آذربايجان را داشت، صالحخان با درجة ياور سومي، در
زير دست او دقايق امور نظامي و ديواني و حکومتي را کسب کرد و رموز کشورداري را فرا
گرفت.
وي در 1300ق/1882م در تبريز جزو سرهنگان توپخانة مبارکه و آجودان مخصوص
مظفرالدينميرزا وليعهد بود و در 1305ق/1888م همراه عموزادهاش
ميرزاقهرمانخاننيّرالسلطان (حاجبالدولة بعدي) سفري به عراق کرد و در 1306ق/1889م
به درجة سرتيپي نايل آمد. در همين سالها با اميرزاده خانم اميرالحاجيه دختر
ميرزااحمدخان ساعدالملک، يگانه پسر ميرزاتقيخاناميرکبير، ازدواج کرد و با حاجي
حسينقليخاننظامالدوله دنبلي و ميرزارضا (ميرزاآقا) پسر ميرزاجواد مجتهد تبريزي
که خواهران ديگر را در حبالة نکاح خود داشتند، باجناق گرديد.
در شعبان 1307ق/آوريل 1890م براي درمان و گردش به قفقاز و ديگر جاهاي روسيه سفر کرد
و در محرم 1308ق/اوت 1890م به ايران بازگشت. در اين سفر، مشاهدة پيشرقتهاي تفليس و
باکو و پترزبورگ در انديشة او اثر ژرف نهاد و او از همان زمان دل بر تربيت افکار و
اصلاح و ترقي هم ميهنان و کشور خود بست و به مطالعات و اقدامات لازم در اين زمينه
پرداخت.
در 1310ق/1892م از سوي مظفرالدينميرزا لقب «معتمد ديوان» به وي اعطا گرديد و او در
1313ق/1896م پس از درگذشت پدرش حاجي کلانتر به درجة امير توماني ارتقا يافت و به
نيابت حكومت تبريز برگزيده شد. ب اثر نشان دادن شايستگي در ادارة امور شهر، رياست
تجار و بلديه و امنيت شهر و حومه و فرماندهي سواره نظام نظميه بر اشتغالات او افزوه
گرديد (ناصري، س 3، شمـ 9) صالحخان با وجود وابستگي به يک خانوادة متشخص حکومتي،
به علت آزادمنشي و پيشرفت خواهي، در همين دوران به صف مخالفان حکومت ناصرالدينشاه
پيوست و جزو مشروطهخواهان درآمد و با ميرزايوسفخانمستشارالدوله دوستي و همفکري
يافت. وي براي پيشبرد مقاصد خود ظاهراً شرکتي براي بازرگاني و باطناً براي کوشش در
راه اصلاح وضع کشور پايهگذاري کرد و با چند تن از بازرگانان خوشنام و همفکر تبريز
به تبليغ دربارة مزاياي نظام مشروطه و معايب استبداد پرداخت. در ضمن اين کوششها، در
دورة حکومت خود در تبريز براي کمک به خانوادههاي بيبضاعت و گردآوري و تربيت
ايتام، در 1313ق/1896م دست به تأسيس کارخانه قاليبافي زد و جوانان و کودکان بيکار
را در آن به کار گماشت که افزون بر فراگرفتن صنعت قالب بافي، روزانه چندين ساعت به
درس خواندن ميپرداختند (ناصري، س 3، شمـ 9).
در ذيحجة 1313ق/مة 1896م پس از کشته شدن ناصرالدينشاه وقتي مظفرالدينميرزا
ميخواست براي جلوس بر تخت سلطنت از تبريز به تهران حرکت کند، مردم که به علت
کميابي گندم و نان در شهر در عسرت بودند، شورش به پا کردند. بدين علت، حرکت شاه
جديد، اندکي به تأخير افتاد. سرانجام صلاح در اين ديدند که صالحخان را بگلربيگي
شهر سازند و پخت و فروش نان و همة کارها را به او بسپارند. درنتيجه، محمدعليميرزا
فرمانفرماي اذربايجان گرديد و نصرتالسلطنه پيشکار گشت و صالحخانبيگلربيگي و رئيس
تجار شد و در مدتي کوتاه وضع شهر و پخت و فروش نان سامان يافت (ناصري، س 3، شمـ
14). در همين اوان 3 تن متهمان به تحريک ميرزارضاي کرماني: شيخاحمد روحي،
ميرزاآقاخان کرماني و ميرزاحسينخانخبيرالملک را از استانبول به تبريز اورده، در
اعتضاديه در خانة محمدعليميرزا در کوي ششکلان زنداني کردند. به پيشنهاد محمدعلي
ميرزا، صالحخان در زندان، در حاليکه خود وليعهد در پشت در ايستاده بود و به گفت و
گوي ايشان گوش ميداد، با آنان ديدار کرد. با آنکه صالحخان براي آزادي آن 3 تن
روشن فکر و آزاديخواه دست به اقداماتي زد، محمدعليميرزا بدون اطلاع وي، در 13 صفر
1314ق/24 ژودية 1896م شبانه با شتاب فرمان داد در حضور خودش سر آن 3 را از تن جدا
سازند و پوست کنده پر از کاه کنند و روانة تهران گردانند (آصفالدوله، 7) اما فرداي
آن شب کودکان هنگام بازي در مهران رود تبريز، از زير شنها 3 کلّه پوست کنده يافتند.
به فرمان صالحخان پيکرهاي آنها را نيز يافتن و به خاک سپردند (بامداد، 2/173-174).
محمدعليميرزا بر اثر آشنايي با انديشههاي صالح خان، ميخواست او را از دستگاه خود
و نيز از تبريز دور نگاه دارد. از اين رو، در 1315ق/1898م وي را به حکومت قراجه داغ
(ارسباران) فرستاد، ليکن اين مأموريت براي او کاري خرد بود. به اين جهت، او بيش از
چند ماهي در انجا نپاييده به تبريز بازگشت (آصفالدوله، 1؛ بايبئردي، 96). در قحطي
و کميابي نان که در 1316ق/1899م در تبريز پيش آمد، به تحريک محمدعليميرزا خان?
نظامالعلماء غارت شد (نظامالعلماء، 61-63). وليعهد از موقع بهره برگرفت و
اتهاماتي ناروا در اين مورد بر صالحخان و برادرش ابراهيمخانشرفالدوله وارد آورد
و آن دو ناچار براي دادخواهي راهي تهران شدند.
در نخستين سفر مظفرالدينشاه به اروپا که از 12 ذيحجة 1317ق/13 آوريل 1900م آغا شد،
صالحخان از تهران تا جلفا در رکاب شاه بود. مظفرالدينشاه در همين سفر به هنگام
ورود به تبريز، به خواهش نظامالسلطنه پيشکار آذربايجان به برخي از رجال حکومت
آذربايجان لقب و نشان بخشيد و از آن ميان به صالحخان عنوان «سالار اکرم» همراه يک
دست پالتو ترمه با سردوشي الماس نشان از درجة اول اعطا کرد (افضلالملک، 430؛
پرورش). در بازگشت شاه از اروپا پس از 6 ماه، صالحخان به جلفا به پيشواز او رفت و
با و و همراهان از راه تبريز به تهران بازگشت (مظفرالدين شاه، 240). وي در
1320ق/1902م به حکومت قزوين برگزيده شد. حکومت وي در اين شهر 4 سال به درازا کشيد و
او در اين مدت در اباداني و نظافت و بهداشت و نظم امنيت شهر کوشيد.
در 1322ق/1904م که در تهران وباي سختي بروز کرده بود و بيم آن ميرفت که به قزوين
نيز سرايت کند، صالحخان اقداماتي براي پيشگيري انجام داد که تا آن زمان بيسابقه
بود: «بدواً بر سر هر نهري 2 نفر فراش معين فرموده به هريک روزي 4 قران دادند و
غدغن نمودند که شستن لباس و کثافات را منع نمايند، سهل است نگذارند کسي دست و روي
خود را هم در نهر بشويد. بعد حکم فرموده تمامت دکانهايکله پزي و کبابي و حليم پزي و
دباغ خانه را که باعث توليد انواع کثافات است، بستند و ماليات ديواني آنها را تمام
در ظرف3 ماه از کيسة خود دادند. ميوه جات را طوري غدغن فرمودهاند که مردم در تمتع
از فواکه در آرزوي وصال آنها به خيال قانع شدهاند. در تمام دروازههاي شهر دوا و
آسيدفينيک و سوبليمه حاضر و هر کسي ميخواست وارد شهر شود، تمام لباس و سر و صورت
او را با دواهاي مزبور شست و شو ميدادند. ديگر حکم فرمود تمام زباله و کثافات شهر
را بردند در يک فرسخي شهر زير خاک دفن کردند. صبح و شام کوچهها را به وسيله آب و
جاو تنظيف مينمودند و هرکس مبتلا ميشد قيمت لباس او را به ورثه داده پوشاک مريض
را به آت ميسوزاندند. نتيجة اين اقدامات حکيمانه آن شد که از وبا اگر ديده شد، اثر
مختصري، زيرا از 000‘40 نفوس سکنة اين شهر به موجب راپورتها صحيحه در کل مدت ابتلا،
140 نفر مبتلا شدند» (تربيت).
صالحخان راه شوسة قزوين ـ همدان را که در کنتراتِ روسها بود، با تدابيري که ماية
زيان صاحبان باغها نشود، از سمت غرب شهر امتداد داد، در صورتي که اين موضوع در ديگر
جاها ماية جنجال فاوان شده بود. عمارات صفوي قزوين را که در شرف ويراني بود، تعمير
کرد و مورد استفده قرار داد و براي آنها از جيب خود فرش و پرده و غيره خريد. دروازة
رشت را از دم دروازه تا کاروانسراي غاث نظام راه کشي و هموار ساخت. سد رودخانة
قزوين را که به کلي ويران شده بود، تعمير کرد وش هر را از خطر سيل رهانيد. آرامگاه
پيغمبريه را تعمير بنيادي کرد و در وشع آن تغييرات کلي داد. سرانجام درصدد بنياد
مدرسهاي براي آموزش کودکان يتيم قزوين برآمد.
وي براي نشر صنعت و معارف، انجمني به نام «انجمن معارف» از چند تن تجددخواه زير نظر
خود تشکيل داد و آموزشگاه 4 کلاسهاي به نام اميد پايهگذاري کرد. او ملاعلي فرزند
ملاتقي معروف به قاضي ارداقي (از آزاديخواهان و اعضاي انجمن) را به مديريت مدرسه
برگزيد و براي محل مدرسه، محوطهاي در شرق عالي قاپو معين کرد و با بناي 4 اطاق،
نخستين مدرسه را در قزوين پديد اورد. اعضاي انجمن هزينة آن را متقبل گرديدند. وي
سپس مدرسة ديگري به نام سعادت قزوين تدسيس کرد. بر اثر خدمات صالحخان در قزوين در
1323ق/1905م مظفرالدينشاه به او لقب وزير اکرم داد.
در اواسطِ 1324ق/1906م در صدارت عينالدوله، صالحخان از حکومت قزوين برکنار گشت و
به تهران فراخوانده شد، ولي پس از چند ماه به حکومت گيلان و مازندران منصوب گشت. در
زمان فرمانروايي وي بر گيلان، مقدمات صدور فرمان مشروطه و تشکيل مجلس شوراي ملي
فراهم گرديد. او که آرزوهاي ديرينة خود را برآورده ميديد، در قلمرو حکومت خود با
اميد و اشتياق به استوارسازي پايههاي دموکراسي و حکومت مشروطه پرداخت و به مردم و
احزاب ميدان داد و حتي آنها را تشويق کرد که فعاليتهاي سياسي و اجتماعي خود را
دنبال کنند، ولي به علت روشن نبودن معني مشروطه در ميان مردم و سوءِ تعبير از آزادي
و برابري، آشوبهاي چندي در گيلان و توابع سربرآورد و او نتوانست 000‘18 تومان باقي
ماليات را وصول کند. خود نيز بسيار بدهکار شد (آصفالدوله، 10). در آن هنگام چون
هنوز قانون اساسي از مجلس نگذشته بود، صالحخان خود قانوني براي پيشرفت امور و رفاه
اهالي ترتيب داد. اطاقي براي عدليه، اطاقي براي تحقيق، اطاقي براي اجرا و ماليه
تخصيص داد و براي هر کدام رئيس و اطاق انتظار و جز آن معين کرد و ترتيبي براي عرض
حال تدوين نمود و مجلسي براي معارف پديد آورد.
در ذيقعدة 1324قق/دسامبر 1906م که مظفرالدينشاه بيمار شد و محمدعليميرزا از تبريز
به تهران حرکت کرد، در قزوين از کوششهاي صالحخان براي استواري مشروطه که توسط
گزارشگران خود از آن آگاه ميشد، اظهار دلتنگي کرد و به صدقالسلطنه حاکم قزوين و
ميرزاحسن شيخالاسلام گفت: «حاکم گيلان براي پيشرفت مشروطه خيلي سينه سپر کرده. اگر
تهران رسيدم اسباب عزل او را فراهم خواهم کرد». (آصفالدوله، 9).
محمدعليميرزا يک ماه پس از نشستن بر تخت شاهي، صالحخان را از حکومت گيلان برداشت
و در ذيحجة 1324ق/ژانوية 1907م سپهدار را به جاي او برگماشت. وي چندماهي در تهران
بيکار ماند پس از صدارت مجدد ميرزاعلي اصغرخان امينالسلطان، بار ديگر به
فرمانروايي گيلان گماشته شد. او اينبار قانون اساسي را که از تصويب مجلس گذاشته
بود، همراه خود به گيلان برد و نظامنامة انتخابات را در انجمن رشت نصب کرد. آنگاه
زمينة انتخابات نمايندگان گيلان را فراهم اورد. گزارشي دربارة چگونگي انتخاب
غيرقانوني بحرالعلوم به مجلس فرستاد که در تهران و رشت جنجالي برانگيخت. اينبار
نيز محمدعليميرزا او را برکنار کرد و اميراعظم را به جاي وي برگماشت.
در همين روزها او پس از بازگشت به تهان مقالهاي زير عنوان «آخرالدّواء» در شمارة 8
صبح صادق با امضاي مستعار «عاشق وطن» منتشر ساخت و پيشنهادهايي براي رهايي کشور از
گرداب حوادث و سازش ميان مردم و شاه عرضه داشت. اين مقاله توجه محافل اجتماعي را
برانگيخت. کار به تشکيل انجمني از دولتمردان در خانة عضدالملک انجاميد.
محمدعليميرزا که از منشأ اين پيشنهاد و تشکيل آن انجمن آگاه شده بود، بيش از پيش
کينة صالحخان را به دل گرفت. در صدارت نظامالسلطنة مافي. حکومت کرمانشاهان به
صالحخان يشنهاد شد (مغيثالسلطنه، 216، 217)، ولي او در قبول آن تعلل ورزيد. در
اين ميان حادثه بمباندازي به کالسکة محمدعليشاه پيش آمد و مصطفيخانحاجبالدوله
از حکومت تهران برکنار گشت و حکومت شهر به صالحخان واگذار شد (ربيعالاول،
1326ق/مة 1908م). محمدعليشاه از اين انتصاب خرسند نبود، ولي به علّت نيرومندي
ملّيّون نتوانست مخالفتي نشان دهد. وي در ابتداي مسئوليت جديد خود مردم تهران را به
يک گردهما آيي خواند و براي ايشان سخنراني مفصلي کرد (دولت آبادي، 2/222) و از
ايشان خواست که در ادارة شهر و حفظ بهداشت و امنيت آن با حکومت همفکري کنند.
محمدعليشاه که انديشة براندازي مشروطيت را در سر داشت، با توطئه لياخف در 4
جماديالاول 1326ق/4 ژوئن 1908م ناگهان گرماي هر را بهانه ساخت و از کاخ گلستان به
باغشاه کوچيد و 4 روز بعد صالحخان را از فرمانروايي تهران برکنار کرد و
مؤيدالدوله را به جاي او برگماشت و در 23 همان ماه مجس شوراي ملي را به توپ بست.
صالحخان که در خانة بانوعظمي خواهر ظلالسلطان در ضلع شرقي ميدان بهارستان روبه
روي انجمن آذربايجان، اجارهنشين بود، دليريها نمود و از پشت بام خانه اش، بيش از
10 تن توپچي و قزاق و شماري اسب توپ کش را بر خاک افکند. پس از شکست آزاديخواهان
توپها را به سوي منزل او برگردانيدند و آنجا را گلوله باران کردند. سپس همة
داراييهاي او را به يغما بردند، ولي او خود را با مهارت از مهلکه وارهاند. وي
چندينبار از سوي لياخوف براي بازپرسي فراخوانده شد و چون بيم جان در ميان بود،
درصدد اختفاء برآمد. ابتدا مفاخرالملک به او پيشنهاد کرد که مانند ديگران به يکي از
سفارتخانهها پناهنده گردد، ولي او گفت: پاي دار براي من بهتر از پناه بردن به سفات
خارجه است. سرانجام، براي 8 ماه در خانة اميربهادر نهان گرديد و در محرم
1327ق/ژانوية 1909م از خانة اميربهادر بيرون آمد و باز اقداماتي براي سازش ميان شاه
و مردم انجام داد، ولي کاري از پيش نرفت تا فتح تهران پيش آمد و محمدعليشاه به
سفارت روس پناهنده شد و دورة استبداد صغير به سر آمد.
در 28 جماديالثاني/17 ژوئية آن سال در دولت موقت سپهدار، باز فرمانروايي تهران و
سرپرستي خالصجات ايلات خوار و ورامين و ساوه و زرند و دماوند به وي واگذار شد. هم
در اين زمان بود که احمدشاه لقب «آصفالدوله» به او داد. وي مقدمات انتخابات دورة
دوم مجلس شوراي ملي را در تهران فراهم اورد (ناظمالاسلام، 2/524). و در اين دورة
فرمانروايي تهران مانند گذشته، در نظم و امنيت شهر کوشيد و استعمال ترياک و فروش آن
را قدغن کرد و گوشت را ارزان ساخت، ولي به نوشتة خود او در خاطراتش، چون دانست
کساني در پي سست کردن پايههاي حکومت وي و برکنار ساختن اويند، خود از کار کناره
گرفت. پس از آن حکومت وي و برکنار ساختن لويند، خود از کار کناره گرفت. پس از آن
حکومت اصفهان و فارس به او پيشنهاد شد، ولي او نپذيرفت و سرانجام حکومت خمسه را
قبول کرد، و در 10 جماديالثاني 1328ق/19 ژوئن 1910م وارد زنجان گرديد. هنوز 3 روز
از آغاز حکومت او نگذشته بود که غايلة دارابميرزا پسر بهمن ميرزاي قاجار به تحريک
روسها و محدعلي ميرزا، پيش آمد. آصفالدوله به رغم کمبود وسايل، آن غايله از فرو
نشاند و از غارت شهر جلوگيري کرد (آصفالدوله، 339. آصفالدوله گزارش زندگي و
پيشامدهاي ايران و جهان را از 1294ق/1877م تا زمان به توپ بسته شدن مجلس، روزبه روز
در 7 مجلد نوشته که 4 مجلد آن در تاراج خانهاش در تبريز و 3 مجلد آن در تاراج
خانهاش در تهران از ميان رفته است. وي سپس به خواهش ميرزاابراهيمخان منشيزاده
خلاصهاي از زندگي نامة خود را در زنجان در 36 صفحه تنظيم کرد و نزد او فرستاد که
اينک عين آن به خط خود او در نزد نويسندة مقاله هست. وي در زنجان نيز به تشکيل
«انجمن معارف» دست زد و دارالحکومة آن را تعمير اساسي کد و مدرسة محمدية زنجان را
بنياد نهاد (1329ق/1911م؛ روحاني، 61).
آصفالدوله در ربيعالاول 1330ق/فورية 1912م پس از حکومت ظهيرالدوله، براي
سومينبار به حکومت گيلان برگزيده شد، ولي پس از قيام جنگل به عنوان مرخصي به تهران
آمد و ديگر به رشت بازنگشت.
نابساماني اوضاع داخلي ايران و عدم پيشرفت مشروطيت و قانوني شدن ادارة کشور موجب
نوميدي آصفالدوله شد و چون خود را شايستهتر از کساني که رشته کارها را به دست
داشتند، ميديد، از فعاليتهاي اجتماعي و سياسي کناره گيري کرد. و چند سال بعد در 78
سالگي در تهران چشم از جهان فروبست (سديدالسلطنه، 485).
مآخذ: آصفالدوله، صالح خان، خاطرات (نسخة خطي نويسندة مقاله)؛ اديبالممالک،
عبدالعلي، دافعالغرور، به کوشش ايرج افشار، تهران، 1354ش؛ افضلالملک، غلامحسين،
افضلالتواريخ، تهران، نشر تاريخ، 1361ش، ص 435؛ بامداد، مهدي، تاريخ رجال ايران،
تهران، زوار. 1347-1353ش؛ بايبوردي، حسن، تاريخ ارسباران، تهران، ابنسينا، 1341ش؛
پرورش، روزنامه، به مديريت ميرزامحمدعلي پرورش، قاهره، 1318ق، شمـ 4؛ تربيت،
روزنامه، به مديريت محمدحسين فروغي، تهران، شمـ 348، 356، ذيقعدة 1322ق؛ دولت
آبادي، يحيي، حيات يحيي، تهران، جاويدان، 1362ش، 2/223؛ روحاني، محمدرضا، فرهنگ
نامة زنجان، تهران، پرچم، 1347ش؛ سديدالسلطنه محمدعلي خان، سفرنامه، به کوشش احمد
اقتداري، تهران، بهنشر، 1362ش؛ شرفالدوله، ميرزاابراهيم خان، خاطرات (نسخة خطي
نويسندة مقاله)؛ صبح صادق، روزنامه، به مديريت مرتضي قليخانمؤيد ديوان، تهران، س
1، شمـ 5، 8، 61، 1326ق؛ فخرايي، ابراهيم، گيلان در جنبش مشروطيت، تهران، جيبي،
1353ش، صص 33-34؛ کسروي، احمد، تاريخ مشروطة ايران، تهران، دفتر پرچم، 1321ش،
1/189، 192؛ همو، تاريخ هجده سالة آذربايجان، تهران، اميرکبير، 1355ش، 2/469؛
مظفرالدين شاه، سفرنامه، به کوشش عليدهباشي، تهران، 1361ش، صص 9، 23، 253، 254،
255؛ مغيثالسلطنه، يوسف، نامهها، تهران، نشر تاريخ، 1361ش؛ ملک زاده، مهدي،
زندگاني ملکالمتکلمين، تهران، علمي، 1325ش، ص 226؛ نادرميرزا، تاريخ جغرافيايي
دارالسلطنة تبريز، تهران، 1323ق، صص 59، 60؛ ناصري، روزنامه، به مديريت محمدنديم
باشي، تبريز، س 3، شمـ 9، 1313ق، شمـ 14، 1314ق؛ ناظمالاسلام کرماني، محمد، تاريخ
بيداري ايرانيان، به کوشش اکبرسعيدي سيرجاني، تهران، آگاه، 1362ش، 2/145، 505؛
نظامالسلطنه مافي، حسينقلي، خاطرات، به کوشش منصورة اتحاديه (نظام مافي) و سيروس
سعدونيان، تهران، نشر تاريخ، 1362ش؛ نظامالعلماء ميررفيع، تذکرة علويه، تبريز،
1324ق.
يحيي ذکاء