دائرة المعارف بزرگ اسلامی جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد 1

مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آفاقيانجلد: 1نويسنده:  
 
 
شماره مقاله:268















آفاقيان، يا غريبان، عنواني است براي گروهي که در سده‎هاي 9 و 10ق/15 و 16م در
دوران حکومت سلسله‎هاي بهمنشاهي، عادلشاهي، قطبشاهي و نظامشاهي، به تدريج از ايران،
عراق و حجاز به دکن مهاجرت کردند و در نواحي مخلف آن سرزمين تقسيم شدند. ايشان
عموماً شيعه و غالباً از سادات کربلا، نجف، گيلان و سيستان بودند (غوري، 156؛
شرواني، «نفوذ فرهنگي ...»، 375)، در متون تاريخي از دورة بهمنشاهي به بعد اين گروه
را غالباً «غريب» يا «غريب‎الدّيار» ناميده‎اند (فرشته، 2/10 به بعد؛ خافي‎خان و
طباطبا، موارد مختلف مربوط به تاريخ همين دوره)؛ اما عنواني که در کتب و تحقيقات
تاريخي جديد به آنان داده مي‎شود «آفاقي» است. اين عنوان از اصطلاح فقهي «آفاقي»
(کساني که به خارج ا مواقيت حج تعلق دارند) گرفته شده است.
الف ـ آفاقيان و بهمنشاهيان (748-932ق/1347-1526م): در اوايل دوران حکومت اين
خاندان، از روزگار سلطان محمود دوم (780-799ق/1378-1397م) مهاجرت گروهي از اين مردم
به ناحية دکن آغاز گرديد (شرواني، «بهمنيان» ، I/156). تاج‎الدين فيروز
(800-825ق/1398-1422م) هشتمين سلطان اين سلسله به قصد تأمين کارگزاران دستگاه
حکومتي و نظامي خود، و نيز براي رويارويي با سلاطين دهلي، سياست جلب گروههاي مهاجر
از سرزمينهاي ديگر را در پيش گرفت و همه ساله با فرستادن کشتي به ايران و عراق، از
اميران و کارشناسان و هنرمندان و اهل علم و ادب و عرفان دعوت مي‎کرد که به دکن آمده
به دربار او ملحق شوند (غوري، 156). جانشينان وي اين سياست را پي گرفتند. سلطان
شهاب‎الدين احمد اول (825-839ق/1422-1436م) پادشاه معروف بهمني، از شاه‎نعمت‎الله
ولي (د 834ق/1431م) بنيان گذار طريقة نعمت‎اللهيّه با فرستادن هدايائي درخواست کرد
که يکي از فرزندان خود را به هند بفرستد، و شيخ نوة خود نورالله، فرزند تنها پسرش
خليل‎الله را به دکن فرستاد (طباطبا، 65؛ فرشته، 1/329). احمدشاه در محلي که بعدها
به مناسبت اين ملاقات تاريخي «نعمت آباد» نام گرفت، خود به استقبال نورالله آمد، و
او را ملک‎المشايخ لقب داد، و بدين ترتيب بر تمامي مشايخ دکن از جمله مريدان محمد
گيسودراز (د 825ق/1422م) پير قبلي خود برتري داد (غور 150؛ شرواني، «نفوذ فرهنگي»
...، 374).
پس از مرگ شاه‎نعمت‎الله در 834ق/1431م خانوادة وي به بيدر پايتخت جديد بهمنشاهيان
مهاجرت کردند و در آنجا احترام و نفوذ بسيار حاصل کردند، چنانکه محب‎الله نبيرة شيخ
دامادِ وليعهد شد و حبيب‎الله با عنوان غازي، داماد شاه گرديد و جاگير بير به او
سپرده شد (طباطبا، 88؛ شرواني «بهمنيان دکن» 134). احمدشاه گذشته از تشويق پيروان
طريقتهاي صوفيانه به مهاجرت، نزديک به 000‘3 کماندار از عراق، آسياي مرکزي و ترکيه
به دکن دعوت کرد (شرواني، «نفوذ فرهنگي»، 373؛ عزيزاحمد، 48). توجه خاص احمدشاه به
مهاجران خارجي و قدرت نفوذي که اينان در دستگاه حکومتي او حاصل کرده بودند به زودي
ماية حسادت دکنيها (ساکنين و مهاجرين قديمي‎تر اين سرزمين) و حبشيها (مهاجريني که
از افريقا، به‎ويژه از سواحل سومالي به دکن آمده بودند و عموماً چون سني مذهب بودند
همواره مواضع مشترکي با دکنيها در مقابل آفاقيها داشتند) گرديد و سرانجام به
منازعاتي خونين منجر شد. شدت گرفتن اين جريان وقتي بود که پس از نبرد بيجانگر
(شرواني، «تاريخ دکن» ، II/140؛ «ويجيه نگر») سلطان مناصب مهم دولتي و اختيار
جاگيرها را يکسره به افاقيان سپرد. سرداران آفاقي چون سيدحسن بدخشي، ميرعلي
سيستاني، قاسم‎بيک صف شکن و قلندرخان در برار ، تلنگانه ، کلهر و گلبرگه مقامات
حساس نظامي را در اختيار گرفتند (فرشته، 1/320-323؛ شرواني، نبهمنيان دکن»، 140)،
خواجه حسن اردستاني نيز به آموزش تيراندازي به شاهزادگان گمارده شد، سلطان، خلف حسن
بصري را نيز با عنوان ملک‎التجار، وکيل‎السلطنه و صدراعظم خود کرد (فرشته، 1/322).
پيامد اين توجه و التفات خاص در زمان جانشين شهاب‎الدين احمد، علاءالدين احمد دوم
(839-862ق/1435-1458م) که بيش از پيش به حمايت آفاقيان متکي بود، دامان اين گروه را
گرفت. در 850ق/1446م سلطان علاءالدين، خلف حسن بصري را به سرکردگي سپاه بهمني که
مرکب از گروههاي آفاقي و دکني و حبشي بود گماشت و او را مأمور حمله به سرزمين راجه
سنگميشورا و تسخير قلاع و سرزمينهاي سواحل دريا کرد (همو، 1/334). وي در نبردي که
در جنگلهاي انبوه سرزمين مَراتهه روي داد کشته شد و گروههاي آفاقي سپاه او قتل عام
شدند (همانجا). اين امر با نوعي سکوت و همداستاني سپاهيان دکني همراه بود. ايشان
بعدها به سلطان وانمود کردند که غربيان باقي‎مانده از کشتار عمومي که در جاگنه
(چاکنه يا چاکن ، در 20 مايلي شمال پونا) پناه گرفته‎اند، قصد شورش دارند. سلطان در
حال مستي به تحريک اطرافيان دکني خود، مشيرالملک و نظام‎الملک‎دکني را به چاکنه
فرستاد تا آفاقيان را سرکوب کنند (خافي خان، 3/79-82؛ فرشته، 1/335؛ شرواني،
«بهمنيان»، I/174). فرياد دادخواهي آفاقيان در محاصره به سلطان نرسيد و در مدت
کوتاهي هزاران آفاقي که صدها تن از سادات مدني و کربلايي در ميان آنان بودند با
زنان و فرزندانشان به قتل رسيدند (خافي‎خان 3/81-85؛ رازي، 60-61؛ فرشته، 1/336).
اين برخورد نقطة اوج رقابت و دشمني ديوانه وار ميان اين دو گروه بود. آفاقيان و
دکنيان از اين پس از هر فرصتي براي ضربه زدن به يکديگر استفاده مي‎کردند.
تنها در روزگار حکومت شهاب‎الدين محمودشاه (887-924ق/1482-1518م) بر اثر حسن تدبير
وزير مقتدر و ايراني‎الاصل او، نجم‎الدين محمودبن‎گاوان (گيلاني؛
813-886ق/1410-1481م) با تقسيم مناصب حکومتي ميان اين دو گروه، نوعي همزيستي و
آرامش ميان آنان برقرار گرديد. با قتل محمود گاوان به دستور محمودشاه، اين موازنة
شکننده برهم خورد و اتش اختلاف‎بار ديگر بال گرفت تا آنجا که به فرسايش دروني قدرت
بهمنشاهي و سرانجام به اضمحلال اين سلسله منجر گرديد (شرواني، «بهمنيان»، I/190,
207؛ نعيم، 18).
ب ـ آفاقيان و عادلشاهيان (895-1097ق/1490-1686م): در دوران حکومت اين سلسله که
بنيان گذار آن يوسف عادلشاه (895-916ق/1490-1510م) خود در واقع از غربيان بود
(فرشته، 2/10، 14) آفاقيان همچنان جزء طبقة ممتاز و از اشراف به شمار مي‎رفتند و
رقابت و دشمني ايشان با دکنيان و حبشيان از مهمترين رويدادهاي دکن در اين روزگار
بود. عادلشاهيان خود عموماً شيعه بودند و به سبب همين گرايش مذهبي، آفاقيان يا
غريبان موقعيتي ممتازتر يافتند؛ اما گرايش تني چند از سلاطين اين سلسله به تسنن و
همچنين خودداري سلاطين شيعي از اعمال خشونت با اهل تسنن، دکنيان را نيز همچنان در
قدرت باقي گذارد.
پس از مرگ يوسف عادلشاه، در آغاز سلطنت جانشين وي اسماعيل عادلشاه
(916-941ق/1510-1534م) و در روزگار وزارت کمال خان، آفاقيان مغضوب و از مناصب عالي
دور بودند. او به نام 4 خليفه خطبه خواند، تسنن را در دربار رواج داد و تقريباً
تمامي گروههاي سپاهي آفاقي را منحل و پراکنده ساخت. با قتل اين حامي بزرگ دکنيان که
خود حنفي مذهب بود، آفاقيان به قدرت بازگشتند وواحدهاي سپاهي «غريب» بار ديگر گرد
آمدند (فرشته، 2/15-19؛ خافي خان، 3/284-287؛ جوشي، I/305). سياست قلع و قمع دکنيان
پس از اين واقعه تا آنجا پيش رفت که حتي آفاقيان يا غريباني را که ا دکنيان
خويشاوند بودند نيز در بر گرفت (خافي خان، 3/289). در دوران ابراهيم عادلشاه اول
(941-965ق/1534-1558م) دکنيان و حبشيان بار ديگر به قدرت رسيدند و غريبان از مناصب
و مقامات برکنار شدند (فرشته، 2/27). تنها اسدخان لاري، وزير قدرتمند او، از
آفاقيان در صحنه باقي ماند. او نيز همواره با توطئه‎هاي دکنيان روبه‎رو بود (فرشته
2/28؛ غوري، 159). اين دوران همزمان با کوششهاي دريانوردان پرتغالي به رهبري
آلفونسو دو آلبوکرک براي ايجاد پايگاههاي تجاري و کسب نفوذ سياسي در جنوب هند بود.
در اسناد پرتغاليان آفاقيان «مردان سفيد» ناميده شده‎اند (جوشي، همانجا، حاشية 44).
سياح پرتغالي مانوئل دفرياسئزا از اشراف و امرايي سخن مي‎گويد که به قصد عزل
ابراهيم‎شاه مشغول اقدام و ايجاد اغتشاش بودند و پرتغاليها را دعوت به همکاري
مي‎کردند. اينان ظاهراً از آفاقيان بوده‎اند (غوري، 160). در دوران علي‎عادلشاه اول
(965-978ق/1558-1570م) که خود برخلاف تمايل پدرش شيعه مذهب بود. آفاقيان دوباره
قدرت يافتند، تشيع اثناعشري با تجليات خاص آن تثبيت شد، و جريان مهاجرت غريبان يا
افاقيان به دکن و بيجاپور وسعت و دامنة بي‎سابقه گرفت (فرشته، 2/35). دوران حکومت
جانشين وي ابراهيم عادلشاه دوم که مردي صلح جو و با تدبير بود، با همزيستي آفاقيان
و دکنيان سپري شد. ولي بر روي هم سياست او با تمايلات آفاقيان سازگار نبود، و از
همين روي رهسپار احمدنگر و بيجانگر شدند، و به دربار سلاطين نظامشاهي وقطبشاهي
پيوستند (غوري، 160؛ جوشي، I/316) و در اين مراکز قدرت به فعاليتهاي سياسي و فرهنگي
پرداختند.
ج ـ آفاقيان و نظامشاهيان (896-1007ق/1491-1598م): با وجود گرايشهاي شيعي حکام
نظامشاهي، جز در دوران برهان دوم، هفتمين حاکم اين سلسله (999-1003ق/1591-1595م)
آفاقيان از قدرت و نفوذ پيشين بي‎بهره بودند. در اين دوران تصفيه‎هاي خونين از
عناصر آفاقي پيشين بي‎بهره بودند. در اين دوران در اين دوران تصفيه‎هاي خونين از
عناصر آفاقي به وقع پيوست که منشأآن همان اتهام قديمي و گاه واقعيِ اقدام عليه
سلطان وقت بود که از طرف رقباي دکني و حبشي طرح مي‎گرديد. (فرشته، 2/138-150). از
آن جمله کشتار آفاقيان در زمان مرتضي نظامشاه (972-996ق/1565-1588م) بود که در پي
آن گروهي از ايشان از احمدنگر پايتخت نظامشاهيان به گُلْکَنده و بيجاپور مهاجرت
کردند (خافي خان، 211-213؛ رادهي شيام، I/252). در دوران جانشين مرتضي نظامشاه،
ميران حسين (996-997ق/1588-1589م)، کوشش آفاقيان براي برکناري او با شکست مواجه شد
و به سرکوب و کشتار عمومي ايشان منتهي شد و تنها با وساطت و شفاعت فرهادخان حبشي که
از تربيت يافتگان آفاقيان آفاقيان بود، خونريزي متوقف گشت (خافي خان، 3/229-230).
جانشين او اسماعيل، نظامشاه (997-999ق/1589-1591م) غريب کشي را در احمدنگر ادامه
داد و طبعاً آهنگ مهاجرت آفاقيان به بيجاپور، که در آن هنگام مرکز حکومت ابراهيم
عادلشاه دوم بود، سريعتر شد (خافي خان، 3/213-232). در زمان سلطنت برهان نظامشاه
جانشين اسماعيل، دگرگوني در سياست پيشين روي داد و غريب کشي پايان گرفت، و گروهي از
دکنيان و حبشيان که موجب کشتارها شده بودند کيفر ديدند. او توجهي خاص به غريبان و
به‎ويژه سادات و فضلاي اين قوم داشت و در جهت بهبود وضع زندگي و رفاه ايشان کوشش
مي‎کرد (خافي خان، 3/236-237)؛ اما در اواخر روزگار حکومت او و در دوران جانشينان
وي آفاقيان باز از مواضع قدرت دور شدند. (رادهي شيام، I/256).
د ـ آفاقيان و قطبشاهيان (918-1098ق/1512-1687م): در دوران سلاطين قطبشاهي نيز
اوضاع و احوال آفاقيان فراز و نشيب بسيار داشت. مهمترين واقعه در دوران محمدقلي
قطبشاه، پنجمين حاکم قطبشاهي (989-1020ق/1581-1611م)، هنگامي روي داد که چند سوداگر
آفاقي در حالت مستي قلعه نبات گهات را مورد تعرض قرار دادند. خبر اين حادثه به
عنوان آشوبگري آفاقيان توسط کوتوال قلعه به محمدقلي قطبشاه رسيد و دکنيان از موقعيت
استفاده کرده موضوع را به صورت اقدام به شورش بر سلطان تلقين نموده حکم قتل عام
آفاقيان را از او گرفتند. در پي اين حکم در طي نيم ساعت نزديک به 100 نفر کشته
شدندو خانه‎ها و اموال غريبان به غارت رفت و به آتش کشيده شد (فرشته، 2/173: خافي
خان، 3/387-388). سياست دور کردن آفاقيان از مناصب مهم پس از محمدقلي قطبشاه شدت
گرفت. ابوالحسن قطبشاه (1038-1098ق/1672-1687م) که سياست جديدي در پيش گرفت، به
تصفية عناصر آفاقي بسنده نکرد و حتي دکنيان مسلمان را نيز از عرصة قدرت راند و با
گماردن وزراي هند و برهمن (مادنا و اکنا ) خشم مسلمين را برانگيخت و اسباب زوال اين
سلسله را فراهم ساخت (خافي خان، 3/409-421).
هـ ـ تأثير فرهنگي، هنري و اجتماعي آفاقيان: سهم تاريخي آفاقيان يا غريبان در تاريخ
سرزمين دکن در قرون 9 و 10ق/15 و 16م تنها به زمينه‎هاي سياسي و نظامي محدود
نمي‎گردد. درواقع مهمترين و ماندگارترين تأثير اين مهاجرتِ گروهي در عرصه‎هاي
فرهنگي رخ نمود. معماري شهرهاي معماري بزرگ دکن چون بيدر، بيجاپور و بيجانگر،
احمدنگر و جز آن آشکارا نفوذ اين مهاجرين به‎ويژه ايرانيان را در فرهنگ و هنر
نمايان مي‎کند. شاهکار مغيث شيرازي خطاط بزرگ خط تُلث، با قوسهاي ظريف و باشکوه آن
در مقبرة شاه‎حبيب در بيدر، بناي تخت کرماني در همان شهر که احتمالاً منزل مسکوني
شاه‎خليل‎اله بوده است، چاندمنار در دولت آباد که در 849ق/1445م برپا شد و منارة
مدرسة محمود گاوان در بيدر (بنا شده در 876ق/1471م) نمونه‎هايي از اين تأثير و نفوذ
هنري است. استفادة فراوان از کاشي و خصوصاً کاشي کاري با رنگهاي آبي و سبز سير در
بناهاي اين دوره تأثير هنر معماري ايراني را نشان مي‎دهد (شرواني، «بهمنيان»
I/176). در ادبيات نيز اين تأثير آشکار است. سلطان محمود دوم بهمني، پنجمين سلطان
اين سلسله که خود در ادبيات فارسي و عربي صاحب اطلاع و نظر بود، حافظ شيرازي را به
دکن دعوت کرد (شرواني، همان، I/156). مردان فرهيخته‎اي از آن سوي درياها چون مولانا
لطف‎الدين سبزواري، حکيم حسن گيلاني، سيدمحمود گرزوني (شرواني، «تاريخ دکن»، 170) و
گروهي از پيروان شاه‎نعمت‎الله ولي از مهاجرني بودند که به حيات فرهنگي دکن در اين
دوره رونق بخشيدند. شاعر بنامِ اين دوره، ميرزامحمدامين اصفهاني ميرجمله
(981-1041/1573-1631) نيز آفاقي بود. دو کتاب از مهمترين کتب تاريخي هند د دوران
اسلامي، يعني تاريخ فرشته نوشتة محمد قاسم فرشته، و برهان مآثر تأليف سيدعلي طباطبا
از آثار اين عصر است و مؤلفان هر دو کتاب از آفاقيان بودند (شرواني، همان، I/179).
رواج زبان فارسي در نواحي مرکزي و جنوبي هند که مسلمانان آن سرزمينها را با جهان
اسلامي مرتبط مي‎ساخت، پيدايش سبک جديد در معماري و خطّاطي و ساير هنرها، ظهور آثار
و تأليفات مهم ادبي و علمي و تاريخي و بالاخره گسترش تشيع و معارف آن در بسياري از
نواحي شبه قاره، تا حدود قابل ملاحظه‎اي وابسته به فعاليتهاي اين گروه از مهاجران
مسلمان بوده است.

مآخذ: خافي‎خان‎نظام‎الملکي، محمدهاشم، منتخب‎اللّباب، به کوشش سرولزلي هيگ، کلکته،
انجمن آسيايي بنگال، 1925؛ رازي، امين احمد، هفت اقليم، به کوشش جواد فاضل، تهران،
علمي، 1340ش؛ طباطبا، سيدعلي‎بن‎عزيزالله، برهان مآثر، به کوشش سيدهاشمي، دکن،
جامعه دهلي، 1355ق؛ فرشته، محمدقاسم‎بن‎هندوشاه، تاريخ، لکهنو، نولکشور، 1281ق؛ و
نيز:

Aziz Ahmad, studies in Islamic Culrure in Indian Enuironment, Oxford University
Press, 1970; Ghauri, Iftikhar Ahmad, "Muslims in The Deccan in The Middle Ages:
A Historical Survery", Islamic Culture, Hyderabad, 1975, Vol. XLIX No 3; Joshi,
P.M., "The Adil Shahis and the Baridis", History of the Medieval Deccan Period,
ed. H.K. Sherwani and P.M.Joshi, Hyderabad, 1974 Vol.I; Nayeem, M.A. Extemal
Relations of The Bijapur Kingdom (1489-1686), Hyderabad, 1974; Rudhey Shyan,
"The Nizam Shahis and Imad shahis", History of the Medieval Deccan Period,
Hyderabad, 1974; Sherwani, H. K., "cultural Influences under Ahmad Shah Wali
Bahmani", Islamic Culture, 1944, Vol. XVIII; id, "The Bahmanis", History of the
…, Hyderabad, 1974 Vol. I; id, The Bahmanis of Deccan, New Delhi, Munshiram
Manoharlal Publishers, 1985.
بخش ادبيات

 





/ 415